آفتابنیوز : آفتاب- فرهاد عشوندی: «ناصر ... ناصر ... ناصر ... بلندشو ...» و بعد صدای هق هق گریه است که میپیچد. هنوز دقایقی از خبر درگذشت ناصر حجازی نگذشته بود که صفی طولانی جلوی بیمارستان کسری ایجاد شد. سینه چاکان حجازی را باور رفتن او نبود. زیر عکس اسطوره نشسته بودند و هاج و واج اطرافشان را میپاییدند. نمیدانستند چه باید کرد.
همان ساعات اولیه صبح بود که خبر تلخ، سرانجام اعلام شد. شب قبل البته امیدها تقریبا کمرنگ شده بودند اما هنوز کورسویی از امید بود. ناصرخان آخرین تلاش برای ماندن را با به حرکت درآوردن چشمانش برای لحظهای انجام داده بود. او که 18 ماه پنجه در پنجه دردی انداخت، کشنده. دردی که رئیس بیمارستان کسری میگفت: «راستش در شرایطی که کار درمانی آغاز شد، باور اینکه ایشان تا اینجا مقاومت کنند شاید کمی سخت بود اما او خواست تا این مبارزه سخت را شروع کند.» دکتر روحاللهی که مجموعه درمانیاش در 18 ماه گذشته بیشترین تلاش را برای کمک به اسطوره و خانوادهاش در راه تحمل درد بیماری انجام داده بودند، به خبرنگار خبرآنلاین اینها را میگفت و ادامه داد: «او بقدری خوب مقاومت کرد که با دعاهای مردم، همه ما امیدوار شده بودیم اما حقیقت این است که او با دردی سخت پنجه در پنجه بود.»
دردی که سبب شد تا سنگربان در همان ساعات اولیه دوم خرداد سال 90 از میان مان پر بکشد و دستکشهایش تا ابد به دیوار اتاق آتیلا و نوههایش آویزان باشد و خاطره مردی که این دستکشها را در دست داشت، چون افسانه، سینهبهسینه میان پسرهای فامیل حجازی منتقل شود. قصه مردی که «رک» شاید گاهی «تند» میگفت اما جز حقیقت نمیگفت.
یکی از اقوام زیر دست آتیلا را گرفته بود. آتیلا که باورش نبود هنوز مرگ پدر را. کمتر از یک ساعت پس از لحظهای که دستگاه بنت را از روی صورتش برداشتند و مسنترین دوست ناصرخان در اتاق ویژه مراقبت از ناصرخان با صدایی لرزان گفت: «فاتحه مع الصلوات....»
آتیلا با صدای لرزان و پاهایی که یارای رفتن نداشتند به جمع مردم آمد. به جمع آنها که بیرون از در نمیدانستند باید بر سر بکوبند یا بر سینه. نامش را با کف و سوت و استادیومی فریاد کنند یا در غم رفتنش سینه چاک دهند.
آتیلا با صدای بریدهای که به سختی شنیده میشد و یکی دیگر از اقوام که سیمای ظاهریاش او را از سایرین متمایز کرده، حرفهایش را فریاد میکند تا جمعیت بشنوند؛ « آقای حجازی میگن پدرم...( صدای گریه در فضا میپیچد) عاشق شما بود و هر حرفی که زد فقط برای شما گفت. حرف دلتان.. دوست دارم که روز تشییع جنازهاش، همه بیایید. همه شما که دوستش داشتید و حتی یک لحظه تنهایمان نگذاشتید.» و فریادها اوج میگیرد؛ « ناصر حجازی، دوستت داریم ما... عزا عزاست امروز، ناصرخان حجازی پیش خداست اینجا...»
نه فقط در خیابان الوند که در لابی بیمارستان کسری هم ولولهای به پا شده. اهالی فوتبال یک به یک از راه میرسند و بهتزده به گوشهای میچسبند. همسر ناصرخان گوشهای از کافه بیمارستان نشسته و نمیتواند اشکهایش را کنترل کند. عمو اصغر (حاجیلو) که برای حجازیها اصغر داداش است با همسرش کنار خانم شفیعی هستند و به او دلداری میدهند. این درست همین کاری است که حشمت مهاجرانی هم دارد انجام میدهد.
احمدرضا عابدزاده به ستونی تکیه داده و چشم به سقف دوخته. شاید دارد خاطرات روزهای بستری خودش در بیمارستان کسری را در ذهن تداعی میکند. روزهای دعاهای خیر مردم. جمعیتی که این بار داغ از دست دادن عزیز بر دلشان ماند.
آتوسا، گوشهای از بیمارستان روی صندلی وا رفته. درد از دست دادن پدر این قدر سخت است که او از حال برود و سعید رمضانی سعی میکند با آب قند و قرص، همسرش را آرام کند.
جمعیت انگار نمیخواهند باور کنند عقاب رفته. ماندهاند و نامش را با تمام وجود فریاد میکنند. ازدحامشان برای بیماران بستری در بخشهای دیگر مشکلساز شده. اتفاقی که اگرچه مسئولان بیماران به آن اعتراضی نداشتند اما سبب شد تا خانواده حجازی به خانه بروند و از جمعیت هم بخواهند تا اجتماعشان را مقابل منزل مرحوم داشته باشند.
پس از این اما نوبت تعیین تکلیف مراسم ختم بود. اینکه چه روزی و کجا او به خاک سپرده شود. مهدی تاج، اصغر حاجیلو و امامی از دوستان خانوادگی مرحوم حجازی؛ این سه به همراه دکتر روحاللهی در اتاق رئیس بیمارستان در این باره بحث میکردند. آنها حالتهای گوناگون را بررسی میکردند و هر چند دقیقه یکبار با آتیلا و همسر مرحوم ناصرخان تماس میگرفتند. قطعه هنرمندان و روز سهشنبه پیشنهاد اولیه بود که که دلایل مختلفی رای نیاورد. آتیلا دوست داشت پدرش را در امامزاده پنج تن لویزان دفن کنند اما در این جور مواقع تنها خواست خانواده مطرح نیست. کشوقوسها ادامه داشت و گزینههای مختلف بررسی میشد. خانواده مرحوم دوست داشتند تا ساعاتی بتوانند در کنارش باشند و با او سر فرصت وداع کنند اما باید همه حالات بررسی میشد. اینکه جمعیتی چند صد هزارنفری و یا حتی بیشتر میآیند تا با اسطورهشان وداع کنند. جمعیتی که برای ایاب و ذهابشان باید بسیجی همگانی دید. ساعتها بررسی حالات مختلف و سرانجام این شد زمانی برای وداع آخر؛ ساعت آخرین ملاقات هواداران اسطوره با او: چهارشنبه؛ ساعت 8 صبح، روبروی درب غربی ورزشگاه آزادی.
وداع با عقابی که از قفس پرید تا نبیند پرواز کلاغهای بیمایه را. روحش شاد؛ یادش گرامی.