آفتابنیوز : آفتاب: اکبر میثاقیان از خوش مصاحبهترین مربیان و چهرههای فوتبالی ماست که همه رسانههای دیداری و شنیداری و نوشتاری با او رابطه خوبی دارند. میثاقیان خیلی صریح و صادقانه حرف میزند و به همین دلیل حرفهایش بر دل مینشیند. ابایی ندارد که بگوید فلانجا اشتباه کرده یا با فلانی حرفش شده و اهل لاپوشانی و تعارف مقابل مردم و حرف و عمل مغایر در خفا نیست.
عصر دوشنبه 23 خرداد میثاقیان ساعاتی در مؤسسه خبر مهمان ما بود و از هر دری حرف زد، بدون سانسور و صادقانه به همین دلیل حرفهایش هم خواندنی است.
با این توضیح که اکبر اوتی نیازی به سؤال ندارد و هنوز سؤال نپرسیده جواب میدهد! در این گفتوگو هم میثاقیان چند بار بدون اینکه در مورد موضوع خاصی از او سوال شود، خودش یک بحث را باز میکرد و در مورد آن حرف میزد.
گفتوگو با یکی از شوخترین چهرههای فوتبال مسلماً شوخی و جدی را قاطی دارد!
داستان سفر به بوشهر
رفته بودم حرم، آنجا موبایل آنتن نمیدهد و هر وقت میروم این دوستان خادم خیلی تحویلم میگیرند و مرا میبرند پیش خودشان. درست همان لحظه گوشیام زنگ خورد و آقای گزی گفت کجایی؟ تا گفتم حرم او که آدم معتقدی است گفت من با فلانی و فلانی حرف زدم ولی این اتفاق را به فال نیک میگیرم، همین الان پاشو بیا بوشهر. خیلی از دوستانم میگفتند تیم افتاده، نرو ولی وقتی آن مردم نجیب و عاشق فوتبال را دیدم دیگر به مشکلات و بیپولی و... فکر نکردم. انصافاً شاهین تیم بسیار خوبی هم داشت و صرفاً بهخاطر بیپولی به مشکل خورده بود.
*با گرمای بوشهرچه میکردی؟
هلاک بودم به خدا، دعا میکردم کار امسال لیگ به تعطیلی نخورد و سر وقت بازیها تمام شود وگرنه من از گرما میمردم!
*بعد از دو برد پیاپی مشکلات مالی باعث ناراحتی بازیکنان شد. شنیدیم در آستانه سفر به شهری یکی از ستارههایتان قهر کرده و شما به منزلش رفتهاید؟
وقتی شنیدم ناراحت است گفتم آدرس منزلش کجاست؟ همکاران گفتند واقعاً میخواهی خودت را کوچک کنی؟ گفتم یعنی چه؟ ما یک تیم هستیم و همه با هم رفیق. وقتی مرا دم منزلش دید باور نمیکرد، قبل از اینکه بروم بالا گفت شرمنده مرامت شدم اکبر آقا و تا آخر دنیا با تو هستم. من هم گفتم آمدم درد دلت را بشنوم و اگر کاری از دستم بر میآید انجام دهم.
*شنیدیم بوشهریها آنقدر از حفظ تیمشان ناامید بودند که موقع قرارداد به شما گفتند X تومان میدهیم و اگر تیم را حفظ کنی دو برابرش را پاداش میدهیم!
بله ولی هنوز نه آن مبلغ اول را گرفتهام و نه پاداش حفظ تیم را! تازه روز آخر متهم به تبانی هم شدیم!
خدا حسین را خیلی دوست داشت
من هنوز که صد بار فیلم بازی روز آخر را میبینم باور نمیکنم چه شده. بازی از دقیقه 90 گذشت، ما حواسمان به بازی پاس و استیل هم بود، همینطور سایپا، چراکه اگر نتایج به ضرر شاهین رقم میخورد خودمان سقوط میکردیم. با این استرس رسیدیم دقیقه 90، حالا آن همه فرصت گلزنی را هم هدر دادهایم. یک لحظه کنار زمین چشمم افتاد به ذخیرههای نفت که همه دست به دعا برداشته بودند.
به نیمکت آنان نگاه کردم، دیدم عدهای سر پایین انداخته و گریه میکنند، عدهای هم روبه آسمان و با خدا راز و نیاز دارند. درست همان لحظه که پشتم به زمین بود دیدم نیمکت آنها منفجر و همه ریختند تو زمین. هنوزم نفهمیدم چه شد که گل خوردیم. ما خودمان را برای جشن بقا آماده کرده بودیم و هزار تا برنامه داشتیم که بعد سوت پایان، چنین و چنان کنیم اما خدا آنقدر حسین فرکی را دوست داشت که جواب رازونیازش را داد.
باور کن قسمت این بود اما روی سکوها شعار تبانی دادند. آخر مگر میشود من، بازیکن یا شما روی شرف و آبرویمان قیمت بگذاریم؟
تیپ و شخصیت اکبر
هرکس در خیابان به من میرسد میگوید چطوری است که همه دوستت دارند و خودشان را با تو خودمانی حس میکنند؟ من از اول مرام و شخصیتم اینطور بود و به قول امروزیها «مردمدار» بودم.
هرگز بهخاطر پول و مقام کار نکردم و هرگز وارد مباحث غیرفوتبالی نشدم. الان شما سیساعت حرف فوتبال بزن، من هستم ولی 5 دقیقه صحبت سینما، هنر، رایانه و یارانه بکنی خوابم میگیرد! چون من خداوکیلی سر رشتهای در این زمینهها ندارم و در کاری که بلد نیستم چرا باید ورود کنم؟ فقط برای مطرح بودن و روی جلد رفتن؟ من با کارم، تیم و فوتبالم حرف میزنم.
*البته بعضی «حرفهایتان» هم کلی دردسرساز شد و بلوتوث آن دست بهدست میچرخد!
من هیچوقت از زیر بار مسئولیت فرار نکردهام. کاری را کردهام، میگویم کردم و عواقبش را هم گردن میگیرم. اگر اشتباه باشد رسماً میگویم اشتباه کردم و دلیلی ندارد دروغ بگویم. اصلاً اگر دروغ بگویی و لاپوشانی کنی مردم میفهمند و دیگر دوستت ندارند.
در مورد آن دو برنامه تلویزیونی که بلوتوث شد، یکی خودم بودم و کلمات که «انصافاً» را آنقدر تند و پشتسر هم گفتم که «کثافت» شنیده میشد و اگر چند بار با دقت نگاه کنی متوجه میشوی. مورد دوم هم اصلاً من نبودم!
الان بعضیها طوری صدای من و سایر فوتبالیها را تقلید میکنند که خودمان هم نمیفهمیم! تازه عدهای میآیند و با کامپیوتر دو صحنه و یا دو عکس جدا را طوری به هم میچسبانند که انگار یکی است و صدا هم رویش میگذارند! باور کن این استعدادها دنبال هر کاری میرفتند در جهان اول میشدند!
*منشوری هم که شدید!
اتفاقاً همان روزهای پایانی لیگ هشتم که بحث منشور اخلاقی وسط آمد و گفته شد که چند مربی نمیتوانند در لیگ نهم کار کنند، من نفر اولی بودم که خودم با پای خودم رفتم فدراسیون و از مسئولان کمیته انضباطی و سازمان لیگ خواهش کردم خطاها و کارنامهام را علنی و رسانهای کنند. از همانجا هم با خود شما تماس گرفتم و دیدید که همه شبکهها هم حرفهای مرا پخش کردند.
*دیگران انکار میکردند که منشوری هستند، شما رسماً افشا کردید!
دلیل داشت. هر انسانی خطا و اشتباه دارد و من هم منکر اشتباهاتم نبوده و نیستم اما خواستم فدراسیون رسماً اعلام کند که اکبر میثاقیان چه کرده و کجا اشتباه کرده تا خدای نکرده مردم فکر نکنند پول از بازیکنان گرفتهام یا با دلال سروکار دارم. دیدید که من محروم هم نشدم.
*صحبت تیپ هم کردید، میثاقیان را ده سال با آن پیراهن مشکی راهراه آستین کوتاه میدیدیم! در گرمای تابستان اهواز و بوشهر و سرمای زمستان اردبیل و تبریز هم فرقی نمیکرد!
اتفاقاً الان که میخواستم از منزل حرکت کنم و به خبرورزشی بیایم از خانمم پرسیدم: «چی بپوشم؟» او هم بیمعطلی گفت: «هرچی دوست داری بپوش ولی تورو خدا سفید باشد نه سیاه! »
*رضا صادقی هم قید پیراهن مشکی را زد، اکبر میثاقیان چه؟
هرکس از رنگی خوشش میآید، من هم عشق مشکی هستم!
*این واکنشهای شما در طول مسابقه و کنار زمین غیرارادی است یا دلیل دارد؟ واقعاً غیر ارادی است. شما نمیتوانید میزان فشاری که روی مربی میآید را بفهمید، تا خودتان لب خط آن شرایط را حس نکنید متوجه نمیشوید. کلاً من عاشق دعوا، کلکل و کرکری هستم و یکسری حرکاتم هم بر همین اساس است.
حکایت رکوردشکنی شهرداری
وقتی تراکتورسازی طلسم را شکست و به لیگبرتر آمد، فوتبالدوستان تبریز آنچنان روحیهای از خود نشان دادند که مدیران شهرداری آمدند سراغ من که بیا و تیم را بیاور لیگبرتر.
من تیمی بستم که 5 هفته قبل از پایان فصل صعودش بهطور مستقیم و بهعنوان تیم اول مسجل شد اما درست از همینجا اشتباهم شروع شد. در حالی که همه به من میگفتند؛ اکبر، تیم را دست دستیارانت بسپار و خودت روی بستن تیم لیگبرتری برای فصل بعد متمرکز شو، من لجبازی کردم و گفتم میخواهم رکورد بشکنم و در تاریخ بمانم!
هرگز سابقه نداشت تیمی یک فصل کامل در ایران بدون باخت بماند، آنهم در لیگ یک که فاصله تیم اول و آخر جدول فقط 6 یا 7 امتیاز است و هر بازی حکم فینال دارد. من به خواستهام رسیدم و رکورد شکستم ولی وقتی لیگ یک تمام شد دیگر فقط ده روز تا شروع فصل جدید زمان باقی بود که باید هم استراحت میکردیم، هم تیم میبستیم، هم بدنسازی میکردیم و هم اردو و کار تاکتیکی! تازه در همان شرایط بعضیها ما را بازی هم دادند.
من همیشه اول دروازهبان میگیرم تا خیالم راحت شود. سراغ شاگردان خودم ارشاد و رحمان رفتم و حرف زدیم و تمام کردیم اما روزی که قرار شد بیایند تبریز امضا کنند موبایلشان ناخودآگاه سوخت! و دو روز بعد یکی سر از کرمان درآورد و دیگری در پرسپولیس دیده شد! ما هم همامی را جذب کردیم که از نظر بدنی آماده نبود. تیم ما 4گل میزد، 4 تا هم میخورد! و روزی که همامی آماده شد و پس از آن عالی برای شهرداری کار کرد من دیگر در تبریز نبودم!
حالا عدهای میگویند صنعتنفت آبادان و نفتتهران هم مثل تو از لیگ یک آمده و زمان کافی نداشتند اما کسی نگاه نمیکند که صنعتنفت تنها دو بازیکن (شریفینسب و نویدکیا) به ترکیبش اضافه کرد و نفت همان اسکلت لیگ یک را نگه داشت اما شهرداری 8تغییر داشت و لااقل 5 ماه زمان میخواست تا تیم به هماهنگی برسد.
* حالا رکورد شکستی، چقدر پاداش گرفتی؟
بگو دو ریال! دریغ از همان!
* خودتان استعفا کردید یا استعفایتان دادند؟
قسم میخورم که شهردارتبریز آنقدر از من حمایت میکرد که حد نداشت. همه جا میگفت میثاقیان خودش تیم را بالا آورده و اگر تیم را بیندازد هم من اخراجش نمیکنم. من هم به دلیل همین لطف ایشان و مدیران تیم شرمنده بودم و فشار مضاعفی را تحمل کردم تا اینکه معدهام خونریزی کرد و مجبور به استراحت شدم، تازه اول میگفتند دستیارانت تیم را تحتنظر خودت اداره کنند ولی...
* ولی چه؟
به نقطهای رسیدم که دیگر حضورم در تبریز مثمرثمر نبود، فایدهای برای تیم نداشتم و اکبر جایی که مؤثر نباشد با میلیارد هم نمیماند. تیم «شوک» میخواست و خودم رفتم تا به تیم شوک بدهم!
شوک - قسمت اول
در استقلالاهواز 8 تا بچه را آوردم و تحویل فوتبال دادم که الان ملیپوش و ستاره لیگ هستند؛ دغاغله، صادقی، کوتی، ویسی و... روزی که تصمیم گرفتم برای اولینبار دغاغله را فیکس بازی بدهم هنوز 17 ساله نشده بود و آنروز در آزادی با پرسپولیس بازی داشتیم.
کسیکه بار اول بخواهد در آزادی بازی کند نیم ساعت کپ میکند، چه رسد به بچه 17 ساله که اولین بازی لیگش هم هست! دغاغله با مدافعانی چون انصاریان در اوج تجربه و قدرت روبهرو بود و دیدم تا دقیقه ده چند بار نفسش گرفت.
دکتر تیم ما 60 ساله بود، رفت بالای سرش و گفت یک شوک لازم دارد. گفتم مثلاً چی؟ گفت یک سیلی. گفتم خودت بزن! گفت من دستهایم قدرت ندارد، کار خودت است!
اتفاقاً دورو بر را نگاه کردم تا مبادا دوربینی روی ما باشد و دستیارم را هم گفتم طوری بایستد که بین من و دوربین باشد، غافل از اینکه یک دوربین جداگانه برای من گذاشتهاند! ما زدیم و ماجرا شر شد!
شوک - قسمت دوم
بازیکنی که سالی 400 ، 500 میلیون میگیرد یک سیلی نباید بخورد؟! (خنده جمعی)
* موارد شوکهای شما خیلی زیاد است!
شما کدام مربی را سراغ داری که به اندازه من بازیکن ساخته باشد؟ تمام مربیان لیگ روی هم به اندازه من شاگرد پرورش ندادهاند و الان در هر تیم چهار، پنج شاگرد دارم. همین ذوبآهن را مثال میزنم.
* شمارش کردهایم؛ خلعتبری، گردان، حسینی، صلصالی، ماهینی و...
خدا خیرت بدهد، کار با جوانان خیلی سخت است و روش و اصول خودش را دارد. حالا زیر آن فشار گاهی شوک لازم میشود! از قدیم گفتهاند «جور استاد به ز مهر پدر» و همه این بچهها عاشق من هستند، چون میدانند هر کاری کردم بهخاطر خودشان و پیشرفت آنان بوده. اینجا یک نکته را هم بگویم، اگر مدیریت ناجا و سردار قالیباف و سردار ملاحی در ابومسلم میماند امروز ما جای ذوبآهن در فینال آسیا و مدعی قهرمانی لیگ بودیم؛ حیف.
* مصطفی مهدیزاده در بازی با شهید قندی!
خودت که در ورزشگاه بودی، دیدی با آن حرکات چطور جو ورزشگاه را ملتهب کرد، طوری که مربی حریف هم شاکی شد. اصلاً مگر مرحوم دهداری در بازی تیمملی با نپال ستاره ایران را بهخاطر لایی زدن به حریف بیرون نکشید؟ حرکت مهدیزاده میتوانست تعبیر به تحقیر حریف شود و مجبور شدم او را متوجه کنم!
* فرزاد حاتمی!
بابا اینها را رها کن، چرا یکی یکی میپرسی؟ خودم برایت از شوک دستهجمعی و سیصد نفره میگویم!
شوک - قسمت سوم
با استقلالاهواز در رشت مهمان داماش بودیم. بازی بسیار سختی بود و ما برد میخواستیم. من اکبر میثاقیان که اینقدر اهل شوخی و بگو و بخند هستم در فاصله 24ساعت تا بازی آدم دیگری میشوم بهطوری که نمیشناسی و میگویی این همان اکبر دیروز و همیشه است؟ اطرافیان و خانواده و دوستانم میدانند که در آن شرایط حتی نباید نزدیک من بشوند و راهشان را به سمت دیگری کج میکنند!
خلاصه در چنین شرایطی ظهر روز بازی رسید. هتل ما در محلی بود که یک مدرسه پسرانه راهنمایی پشت آن قرار داشت. تا مدرسه تعطیل شد ناگهان دیدم 200 ، 300 دانشآموز مقابل هتل جمع و اکبر، اکبر میکنند. به دستیارم گفتم برو ببین چه میخواهند. رفتوآمد و گفت: «همه میگویند بگو میثاقیان بیاید و یک چک تو گوش ما بزند چون میخواهیم فوتبالیست شویم! » باور میکنی؟! همه صورتشان را یک طرفی رو به من گرفته بودند که سیلی بزن و شوک بده!!
* با زبان و حرف نمیشود شوک داد؟
نه، اتفاقاً من هر جا که کار میکنم خیلی زود زبان و لهجه محلی را میآموزم و الان ترکی، کردی، گیلکی، عربی و... راحرف میزنم! اگر زبانی میشد، شوک میدادم و خودم را خسته نمیکردم!
* به داور هم شوک دادهاید؟
اصلاً!
* به بازیکن حریف، آرش برهانی، چرا شوک دادی؟
تکذیب میکنم، برایم حرف درنیاور! من داشتم رد میشدم که آرش خورد به من، همین! تقصیر من چیه؟!
پیشنهاد برجسازان
داستان برج میلاد را دیگر همه میدانند. بار اول که دیدمش از شکری، دستیارم که با من از مشهد به راهآهن آمده بود، پرسیدم اسمش چیه؟ رفت پرسید و گفت: «میلاد»، بعد راهآهن برایمان در اکباتان خانه گرفت و هر روز برج میلاد را میدیدم تا اینکه رسیدیم به بازی با ملوان. بازی در تهران صفر- صفر شد و خبرنگاری از من پرسید: «از چهارده بازی فقط چهار امتیاز، راهآهن میافتد. قبول داری؟ «گفتم غیرممکن است، اگر افتاد من خودم را از بالای همین ساختمان پرت میکنم!» بعد هم الکی خودم را زدم به آن راه و پرسیدم:«اسمش چیست؟» خبرنگار گفت میلاد. همان شب مصاحبه پخش شد و کار به جایی رسید که هر جا میرفتیم و هرکس ما را میدید، میگفت «واقعاً خودت را میاندازی؟» یکبار هم با همسرم بودیم و رفتیم پای برج، آنجا گفت اکبر این برج خیلی بلنده! ولی من آنقدر به تیم و خودم اطمینان داشتم که محکم میگفتم اگر نمانیم خودم را میاندازم.
*مسئولان برج بابت این همه تبلیغات از شما قدردانی نکردند؟
چرا، اتفاقاً برای افتتاح کارتدعوت دادند ولی شب بازی با استقلال بود و نتوانستم بروم.
*شنیدیم بعد از این ماجرا سایر برجسازان هم پیشنهاد تبلیغی به شما دادهاند!
بله ولی من گفتم همان یکدفعه برای هفتپشتم کافی است!
*اصولاً تکجملههای شما خیلی معروف میشود، چرا؟ من همه جملههایم توپ است! (خنده) خارج از شوخی این شما خبرنگاران هستید که از بعضی جملههای من خوشتان میآید!
*چرا نسل جدید مربیان ما پتانسیل شما و فیروز کریمی را در مصاحبه کردن ندارند؟
اولاً که شرایط جامعه عوض شده، در ثانی همه اینها برمیگردد به شخصیت خود فرد. من از جوانی نترس بودم و حرفم را میزدم و نمیگفتم این و آن ناراحت میشوند و اخراجم میکنند ولی جوانان امروز حسابگر و محافظهکارند.
از همه اینها گذشته مربیگری کار بسیار سختی است و مربیان فشار فراوانی را تحمل میکنند و انصافاً جای خنده و شوخی نمیماند. مربیان جوان چون تازهوارد شدهاند میخواهند کار را گرفته و برای خود اعتباری کسب کنند اما آب از سرما گذشته! البته ما هم در جوانی همین شرایط را داشتیم و شوخی نمیکردیم تا جا افتادیم.
اکبر و خانواده
این ده سال که اصلاً خانه نبودهام، از شمال و تبریز تا جنوب و اهواز و بوشهر و تهران. اصلاً همه جا بودم جز مشهد و خانه! فرصتهایی هم که میرسم به منزل بروم فقط میخوابم! حالا وقتی خبرنگار میپرسد در کار منزل کمک میکنی توقع دارید چه بگویم؟
ماجرای عشق و ازدواج من و همسرم را بارها در تلویزیون و مطبوعات گفتهام و منزلپدر همسرم روبهروی زمین فوتبال سعدآباد مشهد بود و خاطرات جالبی از آن سالها دارم.
همسرم فوتبالی است و او خیلی بیشتر در کار به من کمک و مشورت میدهد تا من به او. دو پسر هم دارم که بهزاد و بهتاش نام دارند، بزرگه ازدواج کرده و مغازه لوازم ورزشی دارد و یک نوه هم دارم که اسمش «امیرارسلان» است. بهتاش هم در پیام مشهد بازی میکند، او بهترین دفاع چپ ابومسلم و ایران میشد اما عادل فردوسیپور نگذاشت!
*چرا؟
آنقدر در هر برنامه گفت اکبر هرجا میرود پسرش را هم میبرد که این بچه فوتبالزده شد! آخرینبار هم شبعید در برنامهاش مرا روی خط آورد و بعد از اینکه در مورد خانهتکانی و کمک به شستن فرش و پرده منزل (!) پرسید و من هم مجبور شدم الکی بگویم بله، کار میکنم! ناگهان گفت: «بهتاش کجاست و چه میکند؟» من هم ساعت 30/1 نصفشب الکی گفتم «دارد ظرف میشوید!» بهتاش یک هفته با من قهر کرد که آبرویم را بردی! آخر کدام آدم عاقلی نصفشب ظرف میشوید؟
*فردوسیپور به وضوح علاقه فراوانی به شما دارد!
بله، در هر بازی تیم ما او یک دوربین را مأمور میکند که فقط و فقط از من فیلم بگیرد! سر یک بازی هرجا میرفتم و هر کاری میکردم میدیدم دوربین روی من است، آخر ناراحت شدم و گفتم: «بابا زمین بازی آن طرف است تو چرا مرا نگاه میکنی؟!»
* میگویند با استیلآذین تمام کردهاید؟
هنوز قطعی نشده، حرف زدیم و به یک جاهایی هم رسیدهایم ولی هنوز مشخص نیست. من با آلومینیومهرمزگان هم درست تا همین مرحله مذاکره آمدهام ولی آنجا هم هنوز قطعی نیست.
* پاسهمدان هم که منتفی شد!
برای دوستانم آرزوی موفقیت دارم، همین!
* این تعطیلات هم که مدام شمال بودی!
همه مردم میروند شمال! من هم که شمالیام! البته یکبار بهخاطر بازی خیریه با شاگردان قدیمیام مثل بنگر، بائو، خلعتبری و... رفتیم نوشهر و یکبار هم بهخاطر عروسی یکی دیگر از شاگردانم در نوشهر.
* شنیدید شاهینبوشهر درخشان را انتخاب کرد؟
من رفتم بوشهر تا دینم را ادا کنم و خوشحالم که توانستم مردم خونگرم آنجا را خوشحال کنم. همه مسئولان هم کمک کردند و انشاءا... در سال جدید با درخشان موفق باشند.
* پولتان را گرفتید؟
هنوز که خبری نیست ولی عجلهای هم نیست! من مشکلی ندارم و آنجا آنقدر رفیق دارم که به فکر من باشند!
* چرا همه تیمهای لیگ یک به شما پیشنهاد میدهند؟
چون میدانند چشم بسته با اکبر میثاقیان میآیند لیگبرتر! هر جا بروم تا نیمفصل تیم بالا آمده!
* هر روز در مشهد شایعه میشود میثاقیان آمد ابومسلم!
هزار بار گفتهام تا آخر عمرم هم میگویم آنجا خانه من است ولی مگر از اکبر با دست خالی چه کاری برمیآید؟ باید همه کمک کنند و دست به دست بدهند تا تیم موفق شود. من هم هر کاری از دستم برآید دریغ نمیکنم.
* قلعهنویی در تراکتور، لوکا در سپاهان، استیلی در پرسپولیس و مظلومی در استقلال؛ تقریباً تکلیف همه تیمها مشخص شده؛ به نظر شما مدعی قهرمانی لیگ یازدهم کیست؟ تبریزیها انتخابی عالی انجام دادند، من که خیلی به موفقیت آنها امیدوارم.
* هنوز تبریز را دوست داری؟ مدیرعامل شهرداری مثل برادرم است، خدا شاهد است آنجا را هم مثل ابومسلم دوست دارم و آرزو میکنم موفق شوند.
* الان کجایید؟
امروز یکشنبه پنجم تیر در مشهد هستم، آمدم مدرسه فوتبال اکبر میثاقیان را افتتاح کنم تا پس از مرگم اسم اکبر در فوتبال مشهد بماند. این آرزویم است.
***
*ما که دیگر سؤالی نداریم، خودتان حرف ناگفتهای دارید؟
نه، ممنون از شما. از همه دوستان هم تشکر میکنم. حالا ببینیم در این روزهای بیسوژه که ده بار در روز مینویسید فلانی از استقلال رفت و برگشت، با این همه سوژه که من امروز به شما دادم چه میکنید!
خدا عاقبت ما را بهخیر کند! (خنده جمعی)