آفتابنیوز : آفتاب- بهراد مهرجو(شهروند امروز): مرحوم عزتالله سحابی به سبب فعالیتهای سیاسی خود در سالهای پیش از انقلاب آشنایی خوبی با جریان مبارزان بازار تهران داشت. پدر او مرحوم یدالله سحابی تا هنگام فوت از معتمدان بازاریان بود. رابطه یدالله، عزتالله و جریان بازار در سالهای متمادی با سران بازار تهران بهگونهای بود که حتی برخی از بازاریان به توصیه مرحوم یدالله سحابی به جمع موسسه خیریه اخلاق اضافه شدند و همچنان نیز در این موسسه حضور دارند. آنچه در سالهای گذشته از مرحوم عزتالله سحابی منتشر شده به بخشی از خاطرات سیاسی او میپردازد ولی این گفتوگو به صورت اختصاصی خاطرات او از بازار، مدرسه رفاه، مدرسه کمال، مدرسه علوی، جریان حجتیه در مدرسه علوی و همچنین اشخاصی مانند مرحوم میرمصطفی عالینسب را بررسی میکند.
***
آقای سحابی شما هم نسبتی با بازار دارید و هم در روزهای پس از انقلاب عنوانی اقتصادی پیدا کردید که همین سمت شما را بیش از گذشته با فعالان اقتصادی و بهخصوص بازاریان در ارتباط نگاه میداشت. از طرف دیگر پدر شما با طیفی از بازاریان در ایام مبارزه بهخصوص دهه ۴۰ بهشدت در ارتباط بودند. به همین دلیل قصد داریم به رفتارشناسی جریان بازار بپردازیم. شما با اهالی بازار که سابقه فعالیتهای سیاسی هم داشتند تا چه اندازه آشنایی داشتید؟ برخی از چهرههای بازاری مبارز را از ایام زندان میشناسم. برخی از آنها مانند آقای محمود میرفندرسکی مدتی در زندان همبند ما بودند. حالا شما اگر کسی را مدنظر دارید بگوید تا در مورد آنها توضیح بدهم.
مثلا آقای محمدعلی نوید؟ ایشان نمایندگی ماشینهای سنگین وارداتی آلمانی را داشت. ایشان کمکهای خیریه و سیاسی هم میکردند. در حال حاضر هم در حسینیه ارشاد کمکهایی را ارائه میدهند. البته ایشان ملی ـ مذهبی نبودند ولی به جریان مبارزه نزدیک بودند. آقای نوید یک مدتی هم با ما در زندان بودند. فرد دیگری را که به یاد دارم آقای میرمحمد صادقی هستند. ایشان فردی بسیار نیکوکار بودند و هستند. آقای حاجکاظم حاجطرخانی هم یکی دیگر از افراد بازاری به شمار میآیند که فعالیتهای سیاسی داشتند و در امور خیریه هم فعال بودند. آقای حاجطرخانی همراه پدر بنده هم بودند و در برخی از امور خیریه ایشان را همراهی میکردند. البته اطلاع ندارم که چه میزان سیاسی بودند ولی به هر حال خیلی نیکوکار بودند. پدر ایشان هم حاجآقا رضا شاهپوری بسیار مورد اعتماد مردم بودند. مسجد اعظم قم را هم ایشان ساختند. آقای مانیان یکی دیگر از چهرههای بازاری بودند. آقای محمود مانیان مدتی هم زندانی شدند. ایشان به جبهه ملی نزدیک بودند. البته بعد از آزادی از زندان خیلی کارهای سیاسی نمیکردند. با این حال خیلی علاقه به حضور در فعالیتهای خیریه داشت. آقای محمود میرفندرسکی هم در آن دوره بسیار فعال بودند. آقای محمود میرفندرسکی از زمان دکتر مصدق فعالیتهای سیاسی و اقتصادی گسترده خود را آغاز کرد. آقای میرفندرسکی در دسته معدود افراد بازاری بودند که صادرات داشتند.
چه کالایی صادر میکردند؟ ایشان در زمینه گیاهان دارویی فعال بودند. از راه این صادرات ثروتی هم پیدا کرده بودند. آقای میرفندرسکی از نظر سیاسی بهشدت به مؤتلفه نزدیک بودند. یکی دیگر از چهرههای فعال بازار آقای مهدی عراقی بود. او خیلی فرد فعالی بود. همه کارهای خود را هم رها کرده بود و فقط در کار سیاسی و مبارزه بود. آقای مهدی عراقی فخار هم بودند.
عسگراولادیها چطور؟
حبیبالله را میشناختم. ما با او هم مدتی در زندان بودیم. حتی یک مدتی اینها قبل از راهاندازی مؤتلفه اسلامی، قصد داشتند وارد نهضت آزادی شوند ولی زمانی که مؤتلفه راهاندازی شد، دیگر به نهضت آزادی نیامدند. اسدالله را ولی آن زمان نمیشناختم. با او در سالهای پیش از انقلاب آشنایی پیدا کردم. البته شنیده بودم که در سالهای پیش از انقلاب به امور خیریه و سیاسی کمکهایی میکرده است ولی سعی میکرده تا معرفی نشود.
آقای بهادران چطور؟ ایشان را به درستی نمیشناختم. او در دسته فدائیان اسلام بود. البته آقای بهادران در بازار فعال بودند ولی با ما ارتباطی نداشتند. از طیف بازاریان مبارز با برادران امانی هم ارتباط داشتیم. امانیها افرادی بسیار سالم بودند و در خدمت نهضت امام خمینی بودند و اتفاقا خیلی حضور جدی در بازار و مبارزه داشتند.
اینها که فرمودید همه طیف مذهبی بودند. در بازار افراد غیرمذهبی هم بودند؟ یعنی افرادی که مذهبی نباشند ولی در جریان مبارزه مشارکت کنند؟ یک عدهای از بازاریان ملی بودند. یکی از این افراد حاج حسین شمشیری بود. او تمام درآمد خود را به دلیل اینکه وارث نداشت، وقف مصدق کرده بود. همین بیمارستان «نجمیه» را هم ایشان ساخته بودند. البته ساختمان بیمارستان «نجمیه» در دوره قاجار ساخته شده بود ولی به دلیل اینکه این ساختمان خیلی فرسوده شده بود، آقای شمشیری ساختمان را بازسازی کردند. ایشان به خانواده مصدق هم خیلی کمک میکردند. ایشان در همان ایام فوت کردند و عمرشان اجازه نداد به انقلاب اسلامی برسند. به هر حال بازار در جریان انقلاب اسلامی حضور فعالی داشت. این افرادی که نام بردیم، همگی چهرههای سرشناس بودند ولی خیلی دیگر از بازاریان هم بودند که فعالیتهای مهمی مانند کمک مالی به انقلاب انجام میدادند ولی سرشناس نبودند. حتی برخی از صنعتیها هم مانند آقای برخوردار، کمکهای بسیاری به انقلاب کردند. همین آقای برخوردار هنگامی که امام به کشور بازمیگشت، ۲۶ میلیون تومان به بیت امام برای استقبال کمک کردند. آقای لاجوردی هم همینطور بود. ایشان هم خیلی در امور خیریه فعال بودند. آقای ایروانی هم همینطور بودند. آقای ایروانی هم در تمامی امور خیریه بازار حضور داشتند. البته اینها اصلا سیاسی نبودند.
در جریان مدرسهسازیهای بازار هم فعال بودند؟ مدرسه علوی و رفاه را همین جریان بازار راهاندازی کردند. یک عدهای از تجار مذهبی این دو مدرسه را راهاندازی کردند تا فرزندان خانوادههای متدین، به این مدارس بروند. آقای علامه کرباسچیان مدیر مدرسه علوی شد. ایشان به اندازهای مدرسه را جدی اداره میکردند که علوی به سرعت به مدرسهای شاخص در تهران بدل شد. تقی خاموشی، محمود لولاچیان، میرمحمد صادقی، شالچیلر و شالچیان در این مدارس فعال بودند. به هر حال در جریان انقلاب اسلامی بازار از نظر صرف سرمایه نقش اول را داشت ولی خیلی از آنها زندان نرفتند. البته طیف «چپ» ها هم در بازار فعال بودند ولی بازاریان اهل کارهای تند سیاسی نبودند. مرحوم حنیفنژاد هفتهای یکبار در بازار تفسیر میگفتند. پای بحث ایشان هم همین بازاریان مینشستند. مثلا آقای «ابریشمچی» هم بودند. البته بازار جریان مذهبی بود. بازار به مجاهدین هم کمکهای مالی زیاد میکرد. حتی آنقدرها کمک مالی زیاد شده بود که از مجاهدین به فدائیان خلق هم رسیده بود. همین بازار لوازم یدکی، همگی تامینکننده مالی مجاهدین بودند. زندان و تظاهرات برای مبارزانی مانند همین چپها و ملی ـ مذهبیها بود ولی بازار پول مبارزه را میداد.
همان دوره هدایتگر بازار کدام طیف بود؟ یعنی ملیها یا مذهبیها یا صنعتگرها؟ بازار سنتهای خاص خودش را داشت. بهطور مثال فردی را به نام حاجمیرزاحمد مقدم میشناختم. ایشان به دلیلی ورشکسته شد. خبر ورشکستگی که با سایر بازاریان رسید، بهسرعت او را تامین مالی میکردند. البته بررسی هم میکردند که او قصد فریب نداشته باشد. هنگامی که از صحت کار او مطلع میشدند به سرعت او را تامین میکردند. در سالهای بعد که مبارزات مذهبی و ملی با هم مخلوط شد دیگر تفکیک جریانها سخت بود. بحث آن زمان این بود که انقلاب اسلامی، انقلاب طبقاتی نیست.
همان دوره کارهای خاصی هم صورت میگرفت. به طور مثال کارخانه «صافیاد» با هدف ایجاد اشتغال برای نیروهایی که از زندان رها میشدند، تاسیس شد. در بازار هم کارخانهای دیگر به نام «لعاب قائم» تاسیس شد که این کارخانه هم قصدی مشابه داشت ولی از سوی بازاریان هدایت و تامین مالی میشد. در این مورد هم توضیحی میدهید که مکانیزم راهاندازی این شرکتهای پوششی چطور بوده است؟ این فکر بعد از ۲۸ مرداد مطرح شد. پیشگام این ایده هم آقای بازرگان و مرحوم یدالله سحابی بودند. طیف مخالفان نهضت مقاومت را راهاندازی کرده بودند. ۵۰ یا ۶۰ نفر نامهای به مجلس شورای ملی و سنا در اعتراض به قرارداد کنسرسیوم نفت نوشتند. از این ۶۰ نفر، ۱۲ نفر استاد دانشگاه بودند. دستگاه حکومتی دستش به روحانیون نمیرسید ولی به رئیس دانشگاه تهران که آقای علیاکبر سیاسی بودند، فشار وارد کردند که این ۱۲ نفر را باید اخراج کنید. دکتر سیاسی مدتی مقاومت کرد ولی او را بالاخره وادار کردند که استادها را اخراج کند. هنگامی که اینها بیکار شدند در جستوجوی راهحلی جدید رفتند. یکی از افراد هم دکتر قریب، نعمتالهی، دکتر جناح و افرادی دیگر بودند. اینها همگی مصدقی و ملی بودند. این ۱۲ استاد وقتی بیکار شدند در جستوجوی راهحلی جدید رفتند. همین زمان شرکت «یاد» با پیمانکاری و مهندسی مشاور تاسیس شد.
موسسان چه کسانی بودند؟ آقای دکتر بازرگان، آقای یدالله سحابی، آقای دکتر قریب، دکتر بیژن، دکتر نعمتاللهی، مهندس عبدالحسین خلیلی و عدهای دیگر بودند. هیات موسس ۱۲ نفر بودند. دکتر معظمی همان دوره در شهریار «گاوداری» داشتند به همین دلیل دکتر معظمی وارد شرکت یاد نشدند. این شرکت از سال ۱۳۳۳ تاسیس شد و تا مدتی بعد از انقلاب فعال بود. شرکت سود زیادی نداشت ولی تنها به دلیل اینکه اعضا اجازه کار دولتی نداشتند، محلی برای این گروه شده بود. من مهندس همین شرکت بودم ولی در میانههای کار روانه زندان شدم. شرکت «یاد» تا سال ۱۳۴۷ همچنان فعالیت میکرد. در این دوره من و آقای بازرگان تازه از زندان آزاد شده بودیم و کار خاصی نداشتیم. همان زمان آقایی به نام «مهندس ستوده» که از دوستان آقای بازرگان بود، شرکتی به نام «سافیر» تاسیس کرده بود. ایشان به آقای بازرگان پیشنهاد داد تا کارخانهای جدید برای مونتاژ لوازم شوفاژ تاسیس کنیم. بعد از این، آقای بازرگان قبول کردند و هر دو شرکت با هم ادغام شدند و کارخانه «سافیاد» تاسیس شد. مدیریت این کارخانه به من محول شد. از ساعت ۶ صبح تا ۱۰ شب در کارخانه بودم. اصل نام شرکت با «س» نوشته میشود. ما با شرکت «سافیر» که خارجی بود، ادغام شده بودیم. در روزهای بعد از انقلاب گفتند که نمیشود، نام شرکتی خارجی باشد. خود آقایان پیشنهاد دادند که نام شرکت را به جای «س» با «ص» بنویسیم. اینطور شد که «صافیاد» نوشته میشود. البته این دوره مصادف شده بود با تاسیس مدرسه «کمال».
از بازار کسی در مدرسه کمال بود؟ آقایان میرمحمد صادقی و حاجطرخانی از جریان بازار به مدرسه کمال آمده بودند و کمک میکردند. پدر من روحیه کارهای فرهنگی داشت و علاقه زیادی هم به معلمی داشتند. حتی خودشان علوم طبیعی هم درس میداد. شرکت «سافیاد»، کارهای تهویه و تاسیسات این دو مدرسه را برعهده گرفته بود. زمین مدرسه را هم مرحوم مصدق داده بود. مرحوم پدر من در کارهای بنایی هم مشارکت داشت. ایشان خیلی علاقهمند به مدرسه کمال بودند. حتی در گوشه پایین مدرسه یک قطعهای را نگاه داشته بودند برای مقبره خودشان.
معلمان مدرسه چه کسانی بودند؟ یکی همین آقای رجایی بود. مرحوم اسدی هم در مدرسه کمال تدریس میکردند. ایشان شوهر خانم دستغیب بودند. مدرسه کمال تا ۱۳۵۴ همچنان فعال بود ولی در این سالها ساواک متوجه شده بود این مدرسه کانون سیاسی شده است. در همین سال شاه قانونی را تحت عنوان خرید مدارس شخصی تصویب کرد. وزارت آموزشوپرورش براساس این قانون همه مدارس را خرید. اینطوری مدرسه کمال را هم دولت خریداری کرد. البته بعد از انقلاب باز هم مدرسه به کارهای خودش ادامه داد. مدرسه کمال تحت نظر بنیاد «اخلاق» هم بود. این بنیاد هم وقف شده بود.
شما در جریان تاسیس مدرسه علوی نبودید؟ خیر، در آن روزها مذهبیها دو دسته بودند. یک گروه افرادی تحصیلکرده بودند که زیرنظر آقای بازرگان بودند. گروه اول مسلمانان نوگرا بودند. گروه دوم مسلمانان سنتی بودند. مدرسه علوی را گروه سنتی اداره میکرد. این مدرسه روشنفکری نبود. به همین دلیل چندان رابطهای با هم نداشتیم. البته جداییها سیاسی نبود و فقط ریشه اعتقادی داشت.
چرا علوی به این اندازه شاگردان متفاوت داشت. از مدرسه کمال افرادی یکدست بیرون میآمدند ولی علوی اینطور نبود. دلیل چه بود؟ بالاخره این بازمیگردد به شیوه عمل بنیانگذاران مدرسه علوی. مشابه این اتفاق در دانشگاه امام صادق (ع) رخ داد. زمینی که از سوی آقای تولیت و برخوردار برای «دانشگاه مدیریت» در نظر گرفته شده بود به دانشگاه امام صادق (ع) رسید. دانشگاه امام صادق (ع) قصد داشت برای کشور کادر تولید کند.
مدرسهها این فکر را نداشتند؟ این مدرسهها در اندیشه کادرسازی برای خودشان بودند نه برای دولت آینده یا حکومت بعدی. یعنی میخواستند مهندس و دکتر متدین تربیت کنند.
حجتیه در علوی حضور یا نفوذ داشت؟ خیر، به نظر من اینطور نبود. آقای حلبی که بنیانگذار حجتیه بودند را میشناختم. ایشان در مشهد در واقع شاخه نهضت ملی مشهد بودند. اساس تفکرات ایشان هم به مرحوم مصدق نزدیک بود. یعنی مصدقی بودند، با پدر دکتر شریعتی هم ارتباطی داشتند. اینها جبهه ملی مشهد بودند. در انتخابات مجلس هفدهم هم حضور داشتند. بعد از شکست مصدق در جریان ۲۸ مرداد آقای حلبی هم رفتاری متفاوت پیش گرفت. از همین دوران تشکیلات ضدبهائیت و حجتیه را راهاندازی کردند.
بازاریها هم در حجتیه بودند؟ بله، از جریان بازار هم بودند. همه طیفی در این انجمن بودند. حاج محمود حلبی رهبری کل جریان را به دست داشت. تفکر ایشان هم به لحاظ اقتصادی اصلا راست بود. به همین دلیل جریان بازار آقای حلبی را میپسندید. حتی یکبار ایشان مصاحبهای کردند و گفتند: «من آنقدر راست هستم که آقای خمینی را چپ میدانم.». به هر حال مدرسه علوی را طیف شاگردان ایشان اداره و هدایت میکردند.
رفاه چطور؟ رفاه را آقای گلزادهغفوری هدایت میکرد. ایشان میگفتند که هم باید تعلیم و تربیت داشت و هم ذهن را پرورش داد. شاگردان آقای گلزادهغفوری هم افرادی مانند آقای صادق اسلامی و توکلی بینا و امانی بودند که مدرسه را اداره میکردند. در تاسیس مدرسه من هم جزو هیات امنا بودم. طیفی از بازار هیات امنا مدرسه رفاه بودند. مدرسه رفاه بهقدری محصولات خوبی داشت که به فکر گسترش فعالیتهای آن افتادند. این مدرسه خیلی سیاسی بود. خانم پوران بازرگان، همسر حنیفنژاد هم مدیر مدرسه بودند.
چطور شد خانم بازرگان به رفاه آمدند؟ آن دوره زنان مورد تایید هیات امنا زیاد نبودند. یعنی هم فردی که متدین باشد و هم درسخوانده و باحجاب. خانم بازرگان در دانشگاه حجاب داشتند، به همین دلیل مورد توجه موسسان رفاه قرار گرفتند و دعوت به همکاری شدند. ایشان یکبار از محل بودجه مدرسه رفاه به مجاهدین هم کمک کردند. من در جریان این ماجرا بودم. مرحوم حنیفنژاد را میشناختم. آشنایی ما به سالهای ۱۳۴۷ و ۱۳۴۸ بازمیگشت. حتی حنیفنژاد را یکبار به مشهد بردم و به آقای خامنهای معرفی کردم. به هر حال وقتی سازمان مجاهدین آمد، خیلی از آن استقبال شد. اینها با مدرسه رفاه ارتباطی داشتند ولی کسی خبر نداشت. بانی این ارتباط هم من بودم. وقتی دستگیر شدم، ساواک گفت که شما به مجاهدین کمک مالی کرده بودید. من میخواستم یکطوری رفتار کنم که پای آقای هاشمی به ماجرا کشیده نشود، به همین دلیل گفتم پولهایی را از طریق مدرسه رفاه به مجاهدین میرساندم. رابط مالی میان رفاه و مجاهدین من بودم که پس از دستگیری ماجرا لو رفت. از همان ابتدای بازجوییها به این جریان اعتراف کردم. به هر حال رفاه به چنین فعالیتهای سیاسی هم کمک میکرد. مدرسه رفاه از سوی بازاریان هدایت میشد. تیم بازار البته تا حدودی در جریان بود که مدرسه به مجاهدین کمک مالی میکند. خود بازار به مبارزه کمک میکرد. البته بعد از سال ۱۳۵۴ و ماجرای تغییر ایدئولوژی سازمان، بازار دیگر همراهی با مجاهدین نداشتند. حتی با آنها دشمن هم شدند.
بعد از این، اتفاق دیگری هم رخ داد. کمیته تنظیم اعتصابات تشکیل شد که هم بازاریها در آن بودند و هم ملی ـ مذهبیها. شرایط در این کمیته چطور بود؟
ما تازه از زندان آزاد شده بودیم. آقای خمینی از پاریس حکمی دادند که آقای سحابی یعنی پدر من به همراه آقای هاشمی کمیته تنظیم اعتصابات را راهاندازی کنند. در این کمیته هم طیف بازاریها و هم مبارزان سیاسی بودند. از دیماه سال ۱۳۵۷ به دلیل برخی گرفتاریها از کشور خارج شدم و هنگامی که بازگشتم انقلاب پیروز شده بود. پس از بازگشت هم به شورای انقلاب رفتم.
آقای سحابی یک نکتهای فرمودید. طیف بازاریانی که شما گفتید خیلی نیکوکار بودند و در مبارزه هم فعال بودند در روزهای بعد از انقلاب اموالشان مصادره میشود. اتفاقات این جریان در دولت موقت هم رخ میدهد. جریان چه بود؟ در روزهای بعد از انقلاب فضای خاصی در کشور حاکم بود. در کارخانهها اعتصابهای بسیاری رخ میداد و در واقع کارخانهها کانون بحران شده بودند. در شهرک صنعتی کرج به یاد دارم که کارگران مدیر کارخانه را گرفته بودند و بسته بودند به درخت. از این طریق از او امتیازی گرفته بودند. وقتی خبر در شهرک صنعتی پیچیده بود، در دیگر کارخانهها هم اتفاقات مشابه رخ داده بود. یعنی زنجیره همینطور ادامه مییافت. حالا اینجا یکسری اتفاق دیگر هم رخ داده بود. برخی از مدیران کارخانهها فراری شده بودند ولی کارخانه همچنان به فعالیتهای خود ادامه میداد. کالا از کارخانه به بنکدار میرسید او هم به دلیل اینکه سالها با صاحب کارخانه کار کرده بود و او را میشناخت، پول کالا را به حساب صاحب کارخانه واریز میکرد. تمام موجودی انبارها به بازار میرفت ولی پولی به کارخانه باز نمیگشت. ما مجبور بودیم که مصادرهها را انجام بدهیم و راهحل دیگری نداشتیم. ما یک قانون تحت عنوان حمایت از صنایع داشتیم که در سال ۱۳۵۰ به تصویب رسیده بود. این قانون بیان میکرد، صنایعی که مشکل مالی، مدیریتی و کارگری دارند، تحت حمایت قرار میگیرند. برای حمایت از کارخانه باید هیاتی تاسیس میشد که ریاست آن به عهده بانکی قرار میگرفت که کارخانه بیشترین بدهی را به آن داشت. سال ۱۳۵۷ قانون حمایت از صنایع را به عنوان ملاک قرار دادیم. آقای احمدزاده وزیر صنایع دولت موقت بودند. در این دوره باز هم این هیاتی که به آن اشاره کردم به صورت کلیتر متشکل از نماینده وزارت کار، آقای عالینسب، بنده، یکی از معاونان وزارت صنایع به نام مهندس کاشی هم بودند. این هیات مانند اتاق جنگ شده بود. از کارخانههای مختلف کشور خبرهایی میرسید که مثلا در جایی اعتصاب شده است و ما باید برای آن فکری میکردیم. همان زمان قانون مدیریت نوشته شد. آقای معینفر رئیس سازمان برنامه بودند، آقای طاهری وزیر راه و آقای کتیرایی وزیر مسکن بودند. همه اینها گرفتار بودند. یک یا دو ماه به قانون مدیریت عمل شد ولی باز هم به مشکلاتی برخوردند. در بعضی از کارخانهها این اتفاق افتاده بود که هیات مدیره قبلی رفته بودند و هیات مدیره جدید را دولت منصوب کرده بود، اما هیات مدیره جدید اختیارات هیات مدیره قبلی را نداشت. دولت تصویب کرد که هیات مدیره جدید، اختیارات هیات مدیره قبلی را داشته باشد.
از آقای عالینسب افراد برجستهتر هم داشتیم چرا مثلا آقای برخوردار در این هیات نیامدند؟ به دلیل اینکه آقای عالینسب دارای بینش بودند. ایشان دو کارخانه داشتند. آقای عالینسب مدیریت کارخانههای خودشان را برعهده داشتند و همهچیز را به درستی مدیریت میکردند. آقای بازرگان یک زمانی برای بازدید به کارخانه آقای عالینسب رفته بودند. ایشان تعریف میکردند که از دیدن نظم کارخانه آقای عالینسب مبهوت شدهاند. برخی میگفتند که آقای عالینسب چپ بودند ولی این درست نبود. در واقع ایشان عدالتگرا بودند. ایشان میگفتند یک آرزو دارند که تمامی کارگران کارخانه خود را صاحبخانه کنند و بعد بمیرند. البته این را هم بگویم که نظر ما به برخی از سرمایهداران بهشدت منفی بود. یعنی تصور میکردیم که اینها از عوامل حکومت شاه هستند. اینها مدیران صنایع بودند ولی ما به صنایع آنها میگفتیم، صنایع مونتاژ. اعتقاد ما این بود کسانی که کارخانههای اینگونه راهاندازی کردهاند به صاحبان صنایع خارجی کمک میکنند. به هر حال در شورای انقلاب پیشنهادی مطرح شد که این نمونه کارخانهها به تملک دولت درآیند. مرحوم بازرگان نام این قانون را «حفاظت صنایع» گذاشته بودند. اتفاق جالبی هم در تصویب این قانون رخ داد. بند «ب» قانون میگفت صنایعی که صاحبان آنها با حکومت قبلی در ارتباط بودند باید مصادره شوند. البته باید در دادگاه محاکمه میشدند و پس از اثبات، اموال مصادره میشد. این قانون به اشخاص توجه داشت. این قانون وقتی به شورای انقلاب آمد، آقای بهشتی به دلیل دیدگاه چپی که داشتند موضوع دادگاه را حذف کردند. در شورای انقلاب بحث شد که این صنایع که باید مصادره شوند چه کسانی هستند؟ قرار شد تا کمیسیونی برای تشخیص این موضوع تشکیل شود. اعضا عبارت بودند از آقای بنیصدر، بنده، آقای مهندس معینفر، آقای کتیرایی، آقای عالینسب و نفر ششم هم آقای صدر وزیر بازرگانی بودند. اینها اسامی صنایع و اشخاص را از وزارت صنایع گرفته بودند. این هیات تصویب کرد که اموال ۵۲ نفر مصادره شود. این مصوبه به شورای انقلاب رفت و به دولت ابلاغ شد که آقای بازرگان همان شب در تلویزیون اسامی را اعلام کرد.
یک نکته وجود دارد. چطور از بازاریان نام کسی در لیست مصادرهها نبود. اتفاقا آنها بهخصوص تیمی که به اتاق بازرگانی رفتند، اختیارات بیشتری هم پیدا کردند. در میان بازاریان اصلا کسی وجود نداشت که صنایع داشته باشد. از سوی دیگر اینها با حکومت قبلی ارتباطی نداشتند ولی آنهایی که اموالشان مصادره شد با حکومت ارتباط داشتند.
بازاریان با شما و دولت ارتباطی نداشتند؟ خیلی از آنها را میشناختیم. به طور نمونه آقای صادق اسلامی که در دولت رجایی سرپرست وزارت بازرگانی شدند را به خوبی میشناختیم ولی به مرور روابط ما هم تغییر کرد. ما دیدگاه چپ داشتیم و ایشان راست بودند. به همین دلیل روابط کم شده بود. این اختلافها در دورههای بعدی خیلی هم شدیدتر شد. در دوره آقای موسوی به یاد دارم که جلسهای ترتیب داده شده بود تا بازاریان با نخستوزیر در مورد مالیات گفتوگو کنند. از من هم دعوت شد تا در این جلسه حضور داشته باشم. همه بازاریان سرشناس آمده بودند. آنها به صراحت میگفتند که به آقای موسوی مالیات نمیدهند. میگفتند به دلیل اینکه ایشان دیدگاه چپ دارند ما مالیات نمیدهیم.
این گروه در روزهای بعد از انقلاب چه میزان قدرت و نفوذ داشتند؟ به هر حال اتفاقات به صورتی رخ میداد که اینها سود میبردند. یکی از نمونهها هم مراکز تهیه و توزیع کالا بود. قانون مراکز تهیه و توزیع در دولت موقت تصویب شده بود ولی اجرای آن به دولت اول آقای موسوی رسید. آقای حبیبالله عسگراولادی در این دوره وزیر بازرگانی بودند. در مراکز تهیه و توزیع کالا مصوب شده بود که ۹۵ کالا از طریق این مراکز توزیع شود. آقای حبیبالله عسگراولادی گروهی از بنکداران را که بازار میخواست، به عنوان متولیان مراکز تهیه و توزیع منصوب کردند. شرایط اینگونه شده بود که کالاها را دولت وارد میکرد و کمیته تهیه و توزیع باید کالا را توزیع میکرد. کمیته، کالا را بدون سود به بنکدار میداد و بنکدار به هر قیمتی دوست داشت، کالایی که با ارز دولتی وارد شده بود را در بازار میفروخت.
سران بازار در این دوره چه کسانی بودند؟ بیشتر افرادی که به هیات مؤتلفه وابسته بودند به عنوان سران بازار شناخته میشدند.
البته در دولت آقای موسوی بعد از حضور آقای عسگراولادی، دولت به صورت کامل در برابر جریان بازار ایستاده بود.
به دلیل اینکه امام از آقای موسوی حمایت میکردند، اینها کاری نمیتوانستند بکنند ولی با دولت آقای موسوی بهشدت مخالفت میکردند. همان زمان در مجلس نامهای از سوی ۹۹ نفر از نمایندگان با عنوان مخالفت با دولت آقای موسوی به امضا رسیده بود. وقتی این خبر به گوش آقای خمینی رسید، ایشان گفتند کسانی که این نامه را امضا کردهاند، پوچ هستند.
این ماجرا قبل از اسلام آمریکایی بود؟ بله، بعد از این صحبت امام، دولت آقای موسوی تا پایان جنگ تثبیت شد.
چرا طیف بازاریان در حالی که امام از دولت حمایت میکرد همچنان مخالف دولت بودند؟
این گروه از سال ۱۳۴۲ به همراه امام بودند و هر حرفی امام میزد، قبول داشتند. در مورد دولت هم همینطور بود. در این نقطه تاریخی ارتباط آنها با دولت قطع شد.
در دولت بعدی چطور؟
جناح راست از آقای هاشمی حمایت کرد به دلیل اینکه میخواستند چپهای حاکمیت کنار بروند. شعار میدادند: «اطاعت از رهبری، حمایت از هاشمی». جناح راست ولی بعد از مدتی به مخالفان آقای هاشمی بدل شدند.
بازار چه موضعی داشت؟ بازار از نظر سنتی باید از هاشمی حمایت میکرد ولی بعد از مدتی حتی این دیدگاه را هم کنار گذاشتند. یعنی باز هم به استراتژی سیاسی بازگشتند و دیدگاه اقتصادی را در نظر نگرفتند.
طیف بازاریان چه زمانی قدرتشان تحلیل رفت یا از حاکمیت خارج شدند. اساسا در سالهای بعد از انقلاب بازار را چه فکری هدایت میکرد؟ زمانی که جریان راست از آقای هاشمی جدا شدند، رفتاری تازه را پیش گرفتند که سنگاندازی در مقابل دولت بود. در این دوران میان آقای هاشمی و جریان راست جدایی افتاد. در این دوره دیگر نمیشد، بیان داشت که رهبری و هدایت بازار در اختیار چه کسانی بود. به ظاهر مؤتلفه اسلامی همچنان این ادعا را داشت ولی در واقع چنین نیست. طیف جدید حتی مانند گذشته مذهبی هم نیستند ولی طیف جدید بازار با آن مخالفت کرد. دلیلش هم این بود که اصلا با دولت بیگانه هستند. به نظرم طیف جدید هیچ نسبتی با گذشته ندارد. شاید بیشتر واردکنندگان پرچمدار بازار باشند.