آفتابنیوز : آفتاب- حبیب افتخاری: امروز دوم شهریورماه است. دوم خرداد برای اهالی فوتبال و البته بسیاری از مردم ایران یادآور آخرین پرواز عقاب فوتبال کشورمان است. پرواز ناصر حجازی مردی که هرگز از خاطرهها فراموش نمیشود. شخصیتی منحصر بهفرد. ناصر حجازی نیازی به مقدمه و تعریفها و تمجیدها ندارد.
قول دادهایم دوم هر ماه یکی از مصاحبههای خاص ناصرخان را برایتان چاپ کنیم، مصاحبههایی که صرفاً در مورد فوتبال نبوده و کهنه نمیشود.
مصاحبهای که میخوانید مربوط به گفتوگوی نگارنده با ناصرخان حجازی در سال 1384 است، بخشی از متن کامل مصاحبه گلچین شده که تقدیمتان میگردد.
هر آدمی حتی ناخواسته میتواند باعث رنجش دیگران بشود. شما فکر میکنید تا به حال به چند نفر بد کرده باشید؟ قطعاً همینطور است. هر آدمی که فکر کند کم عیب است یا سرشار از خوبیهاست یا برتر از دیگر بندگان خداست قطعاً مشکل روحی دارد. من به خصوص از زمانی که مربیگری را آغاز کردم حتماً باعث رنجش خیلیها شدهام. مثلاً بازیکنان نیمکتنشین یا آنهایی را که نخواستهام. مسلماً همه تصمیماتم درست نبوده اما میدانم براساس سلایقم بوده، نه بغض و کینه، نه زدوبند و...! در دوره بازیگریام دوران خوبی داشتم و اگر به یک نفر بدی کرده باشم منصور رشیدی است!
چطور؟ او به لحاظ فنی خیلی خوب بود، اگر در آن برهه باهوشتر بود 10 برابر ناصر حجازی میشد.
چه بدیای در حق او کردید؟ مستقیماً به منصور بدی نکردم. یک بار هماهنگ کردیم برای تمدید قرارداد هر 2 نفرمان یک رقم را بگوییم و بگیریم. فرض کنید قرار شد هر 2 نفرمان به بگوییم 50 هزار تومان میگیریم. روز مذاکره رفتیم دفتر باشگاه. اول منصور رفت توی اتاق و مبلغ را گفت اما مدیر باشگاه به او گفت نه! بعد نوبت من بود که رفتم داخل اتاق، آقای مدیر پرسید چقدر میخواهی؟ تا رقم را گفتم قبول کرد، روی برگه نوشت و گذاشت جلویم و گفت: امضا کن. چارهای نداشتم. امضا کردم و نمیدانستم چکار کنم تا رشیدی بماند. آخر همین اتفاق موجب شد او از استقلال برود.
یک بار در خاطراتتان به من گفتید قبل از جامجهانی خودتان را به مصدومیت زدید. سر یک مسابقه دوستانه بود. قبل از این بازی به صورت اتفاقی یکی از بازیهای حریفمان را دیده بودم و همانجا به خودم گفتم ناصر اگر جلوی آنها بازی کنی، تو را گلباران میکنند. سر تمرین بعد از یک شیرجه کتفم را گرفتم و به رایکوف گفتم نمیتوانم بازی کنم. نیمه اول 3 تا خوردیم که بین دو نیمه رایکوف گفت باید بروی توی دروازه، اصلاً برو با همان یک دست سالمت گلری کن!
گل خوردید؟ چون نیمه اول 3 گل زده بودند نیمه دوم بازی را اداره کردند تا همانطور به اتمام برسد. توپ زیادی وارد محوطه جریمه نشد و از خوششانسیام گلی نخوردم.
در دوره سرمربیگریتان در استقلال یک هافبک را هیچوقت بازی ندادید، آیا این را کملطفی به بازیکن مذکور تلقی نکردهاید؟ نهتنها مشکلی با آن بازیکن نداشتم، بلکه برایش احترام قائلم. او را بازی ندادم چون در لیستم نبود و جذب شده بود.
رمز موفقت را در چه میدانید ناصرخان؟
شرافت و مردانگی. اینکه برای موفقیت دستکسی را نبوسی یا پایت را روی شانههای کسی نگذاری. بزرگترین موفقیت در زندگی عزت است؛ نه ثروت و نه قدرت.
پشت آدمهای بزرگ یا آدمهای مشهور حرف زیاد است. چرا؟ این مثال مختص به ایران نیست و در برخی کشورهای دیگر هم رایج است. به هر حال وقتی یک نفر چهره میشود و در معرض توجه قرار میگیرد، برخی چشمها و فکرها منفیباف هستند و حرف درست میکنند. مثلاً یک مقام پشت سر من گفته بود او تریاکی است.
چه کار کردید؟ مقام ورزشی بود که بعدها معلوم شد خودش اینکاره بوده! من به دلایلی بارها آزمایش دادم و این حرفها به من نمیچسبد، اما همین فرد گفته بود اشتباه کردم ناصر ... مینوشد! مهم نیست برخیها چه بگویند، مهم این است که خودت چه هستی. من ناصر حجازی هستم و میدانم چقدر چشم مرا زیر نظر دارد، چقدر گوش نزدیک من است. مطمئن باشید اگر مشکلی داشتم یا داشته باشم به صورت گسترده بازتاب پیدا میکند حتی از شبکههای خارجی!
یکمرتبه هم در زمان بازیگریتان با یکی از مسئولان فدراسیون حرفتان شده بود. اواسط دهه 50 بود. با تیمملی از کرهشمالی بر میگشتیم یک تیمسار که مسئول کاروان بود خطاب به من گفت؛ مرتیکه احمق کراواتت را محکم کن، من هم درجا بهش گفتم مرتیکه خودتی، احمق هم پدرته!
اذیتتان نکردند؟ چه کار میخواستند بکنند؟ توهین کرد، توهین شنید. جلوی بچهها تهدید کرد که همانجا گفتم هیچ غلطی نمیتوانی بکنی. من همیشه به دیگران احترام میگذارم تا احترام خودم را حفظ کنم، وقتی یک نفر ناگهان توهین کند نمیتوانم خاموش باشم. از بچگی همینطور بودم. کارم را انجام میدادم و درسم را میخواندم تا حتی پدرم نتواند به من حرفی بزند.
از چهره ناصر حجازی مشخص است در منزلش مردسالاری حاکم است. (میخندد) اینطوری هم نیست.
پس در منزل دیکتاتور نیستید؟ هر جا قانون نباشد نظم و احترام نیست. در منزل من رد و بدل شدن حرف ناپسند و شوخی نادرست ممنوع است. کوچکتر باید به بزرگتر احترام بگذارد و فرزندان حریمها را حفظ کنند. اگر اسم این قوانین منزل من دیکتاتوری باشد، میتوانید فکر کنید دیکتاتور منزلم هستم اما شخصاً از دیکتاتوری متنفرم و این واژه پسندیده آدمهای کوچک، کثیف و عقدهای است. امروزه میبینم برخی از فرزندان حرمت بزرگترها را حفظ نمیکنند، میشنوم برخی تو روی پدر و مادرشان میایستند و از شنیدنش ناراحت میشوم. از نگاه من این بچهها عاقبتبه خیر نمیشوند اما دلیل بد شدن آنها پدر و مادرهایشان هستند چون بستری را ایجاد کردند تا بچه درست تربیت نشود.
تا به حال آتیلا را تنبیه فیزکی کردهاید؟ یکبار که خردسال بود یک کلمه بد از دهانش خارج شد و یک دمپایی را به سمتش پرتاب کردم و خوشبختانه هرگز نشنیدهام پسرم حتی در محفل دوستان هم سن و سال خودش هم از الفاظ رکیک استفاده کند. من خیلی سالها را از همسر و فرزندانم دور بودهام و بخش عمدهای از تربیت آنها برعهده همسرم بوده است. فقط 5 سال را در بنگلادش بودم، چند سال را هم در کرمان، اصفهان، تبریز و... سپری کردم. به نظرم نان حلال سر سفره زن و بچه بردن هم در رشد آنها تأثیر دارد. روزهای اولی که در هند و سپس بنگلادش بودم فقط میتوانستم روزی یک وعده شکمم را سیر کنم آنهم نه با غذای خوب و مقوی بلکه با نان یا موز که ارزان بود. این سختیها را به جان خریدم تا از اصولم برنگردم، تا جلوی کسی تعظیم نکنم، تا دست کسی را نبوسم، تا مردانگیام را به حراج نگذارم، تا خداوند را ناراحت نکنم که آدم با شرافت و با عزتی باشم. خدا را شکر...
هیچوقت به این فکر افتادهاید کتاب زندگیتان را بنویسید؟ خیلیها هم به خودم پیشنهاد دادهاند اما مقدور نیست.
چرا؟ یا باید همه اتفاقات پیرامونم نوشته شود یا هیچکدام. وقتی میبینم خیلی از این اتفاقات را نمیتوان نوشت و اگر بنویسی هم اجازه چاپ پیدا نمیکند، پس بهتر است خودم را خسته نکنم.
به نظر میرسد شما زیاد غصه میخورید. بله، من روحیه خاص خودم را دارم و به خیلی چیزها حساس هستم و غصه میخورم. دوست دارم بعضی وقتها بیخیال باشم اما دست خودم نیست مثلاً وقتی در خیابان رانندگی میکنم مدام حرص میخورم که چرا هموطنانم باید اینجوری رانندگی کنند، چرا اکثر خیابانها چاله چوله دارد و یا اصولی ساخته نشده است، چرا فلانی دارد از خیابان رد میشود در حالیکه همانجا پل عابرپیاده ساختهاند؟ گدا گوشه خیابان میبینم حرص میخورم، اگر جوان باشد میگویم چرا نمیرود سرکار، اگر پیر باشد میگویم چرا به این روز افتاده و چرا حمایت نمیشود. شوخی زشت یا دعوا میبینم، میگویم چرا ادای بیفرهنگها را درمیآورند؟ میروم مسافرت که استراحت کنم دوباره آرامش ندارم وقتی امکاناتشان را میبینم برای مملکتم غصه میخورم و میگویم اینها که 50-40 سال قبل خیلی از ما عقب بودند. میروم برخی کشورهای عربی برجها را میبینم یادم میآید 60-50 سال قبل، از دیدن خانههای 3 طبقه در ایران تعجب میکردند و میپرسیدند چهجوری 3 تا خانه روی هم ساختهاند؟ خلاصه سوژه برای ناراحت شدن کم نیست اما غصه خوردن فایدهای ندارد و تلاش میکنم خلق و خوی خودم را تغییر دهم.