کد خبر: ۱۵۰۰۵۴
تاریخ انتشار : ۰۵ فروردين ۱۳۹۱ - ۲۰:۴۳

زنی ششلول‌بند که عاشق گیتار بود

آفتاب‌‌نیوز : آفتاب: نزهت بادی: «جانی گیتار» شاهکار نیکلاس ری،‌‌ همان فیلمی که فرانسوا تروفو به محض دیدنش چنان دلباخته آن شد که در طی دو هفته ده بار آن را تماشا کرد و از آن به عنوان وسترنی رویایی و وهم آلود یاد نمود و کارگردانش را شاعر شبانگاهی خواند، برای جون کرافورد نوشته شده بود که می‌توان آن را به یادماندنی‌ترین بازی وی دانست و به بهانه سالروز تولدش (23 مارس) نگاهی دوباره به آن داشت.

وقتی روی چنسلر رمان «جانی گیتار» را در سال 1953 منتشر کرد، در مقدمه‌اش آن را به جون کرافورد تقدیم کرد و فیلیپ یوردان نیز به عنوان سناریست، آن را به داستانی برای جلوه‌گری کرافورد تبدیل کرد و همواره مواظب بود تا چیزی موجب نارضایتی او را فراهم نکند. هرچند به نظر می‌رسید دخالت کرافورد در جریان خلاقه فیلم می‌تواند جنبه مخرب و تهدید‌کننده‌ داشته باشد، اما بخشی از جاذبه و افسون غریبی که در این وسترن نامتعارف می‌بینیم برآمده از جنس بازی مصمم و مردانه اوست.

تا پیش از آن در هیچ وسترنی زن نقش قهرمان داستان را بر عهده نداشت و زمان ساخت «جانی گیتار» دوره ابروسترن‌های مردانه‌ مثل «آسمان بزرگ»، «ماجرای نیمروز»، «شین» و «مهمیز برهنه» بود، ولی فیلیپ یوردان شخصیت کرافورد را به گونه‌ای نوشت که به قول خودش انگار برای کلارک گیبل می‌نویسد و نیکلاس ری نیز او را به شکل مردانه‌ای هدایت کرد تا بجای زن، مرد در ذهن مخاطب مجسم شود.


از چپ به راست، ارنست بورگناین، بن کوپر، رویال دانو، جون کرافورد و اسکات برادی در «جانی گیتار»

با این تفاوت که وقتی زنی احساساتش را زیر پا می‌گذارد و برای رسیدن به هدفش مبارزه می‌کند و تا پای مرگ از خواسته‌اش دست نمی‌کشد و از پا نمی‌نشیند، التهاب، تنش و بیقراری رمانتیی را با خود به داستان می‌آورد که در وسترن‌های مردانه وجود ندارد. مخصوصا اگر کسی مثل ری آن را بسازد که اساسا بخاطر خشونت شاعرانه‌اش شهرت دارد و می‌تواند حسی از ناپایداری، سراسیمگی، تب آلودگی و جوشش را به ساکن‌ترین و آرام‌ترین لحظات عاطفی منتقل کند.

نقش ویه‌نا ‌در «جانی گیتار» آن‌قدر به شخصیت واقعی او شباهت دارد که انگار از خودش الهام گرفته شده است و حتی می‌توان آن را همزاد کرافورد دانست. زنی سرسخت، سازش‌ناپذیر و غیر قابل نفوذ که می‌توانست برای رسیدن به خواسته‌هایش هر چیزی را زیر پا بگذارد و حتی از زنانگی‌اش نیز در این راه بهره ببرد.

زنی که قدرت و استقلالش را از بی‌اعتنایی به تعلقات و جاذبه‌های زنانه‌ای به دست می‌آورد که از ه‌مان‌ها به عنوان دستاویزی برای تسلط بر دنیای مردانه پیرامونش و تثبیت خود در میان آن‌ها استفاده می‌کرد.

فقط زنی مثل کرافورد می‌توانست وسط کافه‌اش بایستد و در چشمهای محبوب سابقش نگاه کند و آشکارا بگوید از گذشته و نحوه به دست آوردن این کافه خجالت نمی‌کشد و مدت‌هاست یاد گرفته که دیگر به کسی دل نبندد و منتظر نماند.

فقط زنی مثل او می‌توانست با لباسی سفید به تنهایی در کافه‌اش بنشیند و پیانو بزند و انتظار بکشد تا مرسیدس مکمبریج با آن لباس سراسر سیاه و نفرت عمیقش، همراه دار و دسته‌ای که به دنبال خود به راه انداخته سر برسد و او را برای دار زدن ببرد.

فقط زنی مثل او می‌توانست برای اینکه آنچه را به دست آورده از چنگش درنیاورند و به قول خودش کمی بیشتر زنده بماند، ششلول به دست بگیرد و بدون هیچ تردید و تزلزلی به قلب زن مقابلش شلیک کند.

جون کرافورد در «جانی گیتار» زنی بود که با زنانگی‌اش توانست محیط مردسالار و خشن زندگیش را که از زن چیزی جز اطاعت و سرسپردگی و وابستگی نمی‌خواست، تسلیم خود کند و آن‌ها را وادارد تا او را همانطور که هست در میان خود بپذیرند و به وی اجازه دهند که زندگیش را مطابق معیارهای خودش شکل دهد.

بازدید از صفحه اول
ارسال به دوستان
نسخه چاپی
ذخیره
عضویت در خبرنامه
نظر شما
پرطرفدار ترین عناوین