آفتابنیوز : آفتاب: رسول جعفریان
در خبرآنلاین نوشت: امیر مؤمنان ـ صلوات الله و سلامه علیه ـ در نهجالبلاغه سخن متینی دارد، آنجا که فرموده است: الْعَالِمُ مَنْ عَرَفَ قَدْرَهُ وَ کَفَی بِالْمَرْءِ جَهْلا أَنْ لا یَعْرِفَ قَدْرَه، عالم کسی است که قدر و اندازه خویش بشناسد. برای جاهل هم، همین بس که قدر و اندازه خویش را نشناسد.
امروز که سخنان آقای احمدینژاد را در تاجیکستان خواندم، سخنانی که بدون مشورت عالمان و فرهیختگان و فقیهان و فیلسوفان اسلامی، و صرفا از سر تفنن و بدون داشتن معلم بیان میشود، دانستم که دست کم یکی از مشکلات اصلی ما همین است که قدر خود را نمیشناسیم. آدمی که قدر خود را نشناسد، چه شخصی که خود را تحقیر میکند و چه کسی که خود را بیدلیل بزرگ نشان میدهد، فردی ناآگاه است که از صراط مستقیم و حد اعتدال خارج میشود.
تا امروز میدانستیم که شماری از مورخان تاریخ ادبیات گفتهاند فردوسی زبان فارسی را احیا کرد، و خود فردوسی هم این را در شعری گفته است که «عجم زنده کردم بدین پارسی»، اما نمیدانستیم روزی خواهد رسید که رئیسجمهوری کشور اسلامی ایران، سی و اندی سال پس از تلاش بیوقفه و دادن هزاران شهید برای اسلام توسط یک ملت آن هم برای احیای اسلام، مدعی شود که فردوسی مکتب پیامبر(ص) را هم نجات داده است. این عین نژادگرایی افراطی است، سخنی که نه به نفع فردوسی است، نه به نفع اسلام، نه به نفع ایران و نه به نفع جمهوری اسلامی. این ایدئولوژی به درد اوائل دوره رضاخان میخورد که عاقبت سر از ناسیونالیسم افراطی درآورد و هیچ چارهای از مشکلات ملی و بینالمللی و تمدنی ما را حل نکرد.
سالهاست متقابلا به دلیل کبر و تکبر و تبختر موجود در شماری از عربهای ناسیونالیست، متهم هستیم که همچنان بر آیین مجوسیت هستیم و آن را در پرده اسلامخواهی پنهان کردهایم. امروز که این مطالب از زبان یک مقام رسمی در جمهوری اسلامی توسط مسلمانان عرب و افریقایی و ترک شنیده میشود، به عنوان بهترین شاهد و مدارک برای یک دور تازه از اتهامات علیه ایران و انقلاب اسلامی از سوی دشمنان نژادپرست ما بکار گرفته خواهد شد.
به این جمله که شاه بیت مطالب بیپایه مطرح شده در سخنرانی احمدینژاد در میان ایرانیان در تاجیکستان است توجه کنید: «فردوسی مکتب پیامبر گرامی اسلام را نجات داده و بار حقیقی این مکتب را از دوش نااهلان برداشته و بر دوش ملت ایران گذاشت و این ملت نیز الحق به خوبی از عهده ایفای این مسئولیت برآمد.»
ایران تنها به اندازه خود، و در همان حد، در پیشرفت اسلام سهم دارد، همچنان که عرب و ترک و هندی و ازبک و افریقایی هر کدام از نظر فکری و فرهنگی و جغرافیایی سهم دارند. این چه امتیازی است که یک ایرانی در تعریف از خود بگوید و خود را برتر از دیگران بداند؟ آیا چنین تعریفهای بیجایی از خود، آن هم از زبان خود و نه دیگران، معقول و مقبول است؟ کدام مورخ منصفی آن همه زحمت و تلاش برای اسلام را در سراسر تمدن اسلامی از کاشغر تا ساحل اقیانوس اطلس کنار میگذارد و تنها روی ایران حساب باز کرده و دیگران را نااهل میشمرد و به آنان جسارت میکند؟
باید دانست که کسی با زدن حرفهای بزرگ، بزرگ نمیشود، این عقل سلیم و عمل آدمی است که انسان و یک ملت را بزرگ میکند. تاریخ، ادبیات نیست که با لفاظی و افزودن «ترین» و نوشتن انشاء و بکار بردن کلمه قله بتوان آن را درخشان کرد، تاریخ عبارت از آن است که ملتی با تواضع، در تعامل با دیگر ملل نقش طبیعی و معقول خود را در ساختن تمدن اسلامی و در سطح وسیعتر انسانی ایفا کند.
این نخستین بار نیست که این مطالب توسط ایشان مطرح میشود و مطمئن هستیم که هیچ یک از دانشمندان و محققان منصف ایرانی، حتی از میان ناسیونالیستهای افراطی ایرانی هم برای این اظهارات که معمولا هم سیاسی است، ارزش قائل نیست، اما باید این نکات را گوشزد کرد تا آیندگان بدانند اظهار این مطالب سست و بدون استدلال ربطی به نگاه منصفانه تاریخی در باره سهم ایران در تمدن اسلامی ندارد.