کد خبر: ۱۵۲۳۳۱
تاریخ انتشار : ۲۸ فروردين ۱۳۹۱ - ۱۲:۲۳

كوتاه مدتي جامعه علت فقدان تداوم تاريخي ما است

دكتر محمود سريع القلم
آفتاب‌‌نیوز : آفتاب: سر آغاز بسياري از بحث ها و گفت و گوهايي كه در محافل ايراني صورت مي گيرد اين جمله معروف است كه «ما ايرانيان...» كه در دنباله آن مجموعه اي از صفات و ويژگي هاي خوب و بد به كليت جامعه نسبت داده مي شود، البته بستگي به بستر بحث و حال و حوصله افراد دارد كه سه نقطه مذكور با شماري از خصال نيك و ستايش از روحيه مهمان دوستي و صفا و صميميت پر شود يا با نقدهايي تند و در بسياري موارد نسنجيده و ناهموار. 

«خلقيات ما ايرانيان» عنوان كتابي از زنده ياد محمد علي جمالزاده است كه در ابتداي دهه 1340 خورشيدي منتشر شد و واكنش هاي بعضا تند به آن شاخص روشنگري از ميزان انتقادپذيري جامعه ايراني بود. اما نگاشتن متن هايي «پديدارشناسانه» و «گزارش گونه» درباره روحيات ايرانيان از سال ها پيش از آن و عمدتا در كتاب ها و گزارش هايي يافت مي شد كه برخي شرق شناسان چون كنت گوبينو و ادوارد براون يا سياستمداران غربي همچون لرد كرزن مي نگاشتند. توصيفاتي كه اگرچه در بسياري موارد به انگيزه و اغراض نويسندگان آغشته بودند، اما در مجموع براي بازنگري روحيات ايراني به ويژه از نگاهي بيروني بسيار سودمند و مفيد هستند.
 
كتاب جمالزاده در اين ميان جايگاه قابل ملاحظه اي دارد، چون هم به قلم يكي از بنيانگذاران نثر نوين فارسي است و هم نويسنده آن يك ايراني است، روشنفكري كه توانسته از لوازم و شرايط جامعه خود فاصله بگيرد و با احاطه يي قابل ملاحظه اشارات فراواني به ادبيات كهن فارسي بياورد. اثر جمالزاده اما فاقد دو ويژگي است: نخست رويكردي نظري و نگاه روشمند و دوم رهيافت تاريخي. كتاب «فرهنگ سياسي ايران»(1387) دكتر محمود سريع القلم، استاد نام آشناي روابط بين الملل دانشگاه شهيد بهشتي از اين حيث اثري قابل ملاحظه است كه ضمن در نظر داشتن ادبيات موجود در اين بحث، روشمندانه به واكاوي رفتار سياسي-اجتماعي ايرانيان پرداخته است. سريع القلم در اين اثر به معرفي و تثبيت رويكرد خود در جهت تحليل فرهنگ ايراني پرداخته و بحث را به دغدغه قديمي اش يعني توسعه پيوند داده است.
 
در نيمه دوم سال 1390 شاهد انتشار اثر ديگري از دكتر سريع القلم بوديم: «اقتدارگرايي در عصر قاجار». نشر اين كتاب بهانه يي شد براي گفت وگو با محمود سريع القلم در روزهاي پاياني سالي كه گذشت، در كلاسي خالي در دانشكده اقتصاد و علوم سياسي دانشگاه شهيد بهشتي. نقد فرهنگ سياسي، توسعه و عقلانيت سه درونمايه و دغدغه اساسي و به هم پيوسته آثار دكتر سريع القلم در طول سال هاي تدريس و تاليف است. اينك او قصد دارد نگاهي تاريخي به فرهنگ سياسي-اجتماعي ايرانيان بيندازد و از نقطه عطف مهمي چون قاجاريه آغاز كرده است، گفت و گو با پرداختن به انگيزه او در اتخاذ رويكردي تاريخي شروع مي شود:

بسيار كليدي است كه چه كسي با چه خصوصياتي در مصدر چه كاري است. چون بين ما ايراني ها، مسائل شخصي فراواني است و عموما چشم نداريم بهتر از خودمان را ببينيم، نتيجه تاريخي اين مي شود كه انبوهي از افراد ضعيف، چاپلوس، پول دوست، گرسنه، حسود و بخيل در دستگاه حكومتي قاجار جمع شوند. البته اين نتيجه تعجبي هم ندارد. آن ورودي ها اين خروجي ها را هم دارد. وضع ما بر اساس قواعد خلقت و قواعد تاريخي، عموما طبيعي بوده است. وقتي فكر غيرمنطقي باشد و افراد غيرمتخصص، نتيجه همان مي شود كه در دوره قاجار مي بينيم

از اواخر صفويه با پديده يي به نام غرب مواجه مي شويم. اواسط صفويه ظهور اروپا و غرب و انقلاب صنعتي رخ مي دهد كه به تدريج جريان سياسي، اقتصادي و فكري اروپا بر جهان مسلط مي شود. ما نيز چون در جغرافياي مهمي قرار داشتيم، مورد توجه غرب قرار گرفتيم. از اواخر صفويه و اوايل قاجار، متد غربي در ايران نظم سنتي جامعه ما را مخدوش مي كند. ما يك نظم تاريخي در ايران داشتيم مبتني بر امپراتوري، شاهنشاهي، سيستم ارباب-رعيتي و جامعه سنتي- مذهبي كه در اثر ورود انديشه هاي جديد غربي، تعادل فكري و سنتي خود را از دست مي دهد.

در اصول توسعه نمي توان مناقشه كرد، اما هر كشوري مي تواند الگوي خاص خودش را داشته باشد. از سوي ديگر ما ايرانيان نمي توانيم ادعا كنيم كه خاص هستيم. ما نمي توانيم ادعا كنيم كه از تجربيات ديگران استفاده نمي كنيم. ما حتما مي توانيم از تجربيات هند، كره، چين، برزيل و تركيه، استفاده هاي جدي كنيم. مطالعات بين المللي مجموعه دستگاه هاي اجرايي و دانشگاهي ما، بسيار ضعيف است چون در كل، ما تعلقات بين المللي نداريم و خيلي علاقه به تعامل با جهان نداريم

اين مفاهيم از غرب آمدند و انديشه و موج جديدي در جامعه ما ايجاد كردند و تقابلي ميان نظم سنتي ما و نظم غربي ايجاد كردند و هر طرف حاميان خود را به وجود آورد. به نظرم رسيد تضاد فلسفي، اجتماعي و سياسي ما از دوره قاجار شروع مي شود. قبل از آن، ميان دولت و جامعه، نوعي هارموني سنتي وجود دارد. در اثر ورود ارزش هاي غربي است كه تضادهاي هويت به وجود مي آيد. البته مباني اين تقابل، تفاوت هاي جدي ميان انديشه ديني و انديشه ليبراليستي است. چون مي توان بين ايراني بودن و مسلمان بودن هارموني ايجاد كرد. اما ميان انديشه ديني و انديشه غربي نمي توان هماهنگي ايجاد كرد

با بحث توسعه به عنوان محوري ترين دغدغه دكتر سريع القلم از كتاب «عقلانيت و آينده توسعه يافتگي» آشنايي داشتيم و در آثار و گفتار شما اهميت موضوع فرهنگ اجتماعي و سياسي و نسبتش با موضوع توسعه را ديده بوديم: آنچه در كتاب اخير شما يعني اقتدارگرايي ايراني در عصر قاجار حائز اهميت بود، رويكرد شما به تاريخ بود، سوال نخست در همين مورد بود، ضرورت و اهميت تاريخ در پروژه شما چه بود؟ چرا به تاريخ پرداختيد؟
موضوع اول كشور ما، ناكارآمدي است. اگر درجاتي از كارآمدي به صورت تدريجي تحقق يابد، مسائل بعدي ما در يك پروسه يي بهبود مي يابد. چون جامعه ايراني تشكل ندارد و افراد به ويژه تحصيلكرده ها و مدرك گرفته ها به طور اصولي با هم ناسازگاري دارند و مهارت اجماع سازي ندارند، وظيفه اصلي كارآمدي بر عهده دستگاه اجرايي و حكومتي مي افتد. از مردم عادي كه انتظاري نيست. آنها توقع دارند مديران كشور، كارآمدي را به ارمغان آورند. برخلاف آلماني ها، كره يي ها، ژاپني ها و چيني ها كه خيلي سريع به توافق مي رسند، در بين ايراني ها چه در داخل چه در خارج، چه الان، چه گذشته، چه از مرام X و چه از مرام Y و چه اقتصاددانان چه غيراقتصاددانان، چنان كه صدها كتاب تاريخي و مشاهدات كنوني خيلي شفاف نشان مي دهد، تعامل و اجماع سازي تقريبا امري محال است.

چون توافق نمي كنيم، سيستم و سيستم ها را هم نمي توانيم بسازيم. به عنوان نمونه مقررات ارزي كشور طي چند دهه 137 بار تغيير پيدا كرده است. منطق آموزش در دوره راهنمايي و دبيرستان طي دو دهه چند بار متحول شده و آخرين بار، قرار شده به سيستم سال 1350 يعني 6 سال ابتدايي و 6 سال دبيرستان تغيير يابد. واژه «ثبات» به ميزاني در آلمان اهميت دارد كه وقتي نرخ تورم 1/0 درصد افزايش مي يابد هم دستگاه اجرايي و هم مردم به شدت نگران مي شوند و تمام آژيرها به صدا درمي آيد و آنقدر تلاش مي كنند تا ديگر تكرار نشود. ارزش پول ايران از نوروز 90 به نوروز 91، ظاهرا نصف شده اما عموم ما در پيتزافروشي ها، رستوران ها، پارك ها و ميهماني ها وقت مي گذرانيم گو اينكه پديده يي به نام كشور، به نام جامعه، به نام اقتصاد ملي و به نام ايران وجود ندارد. خوشي ها و سمت هاي ما برقرار باشد، بقيه مسائل خيلي هم اهميت ندارند. هر كسي و جرياني در جزيره خودش راضي است و كليتي به نام كشور و آينده كشور به نظر مي رسد از اولويت برخوردار نيست. ساعت 10:23 روز بيستم بهمن ماه 1390 در برنامه ديروز، امروز و فرداي تلويزيون، وزير امور خارجه تعداد همسايگان ايران را 13 (به جاي 15) برشمرد. مدير ديگري در همايشي گفت: قرارداد گلستان چاي (به جاي گلستان). از اين موارد، صد ها مصداق در روز قابل ثبت است. اگر جامعه ايراني ضعيف است و تشكل تخصصي ندارد، مديران ضعيفي نيز دارد. تركيه، برزيل، كره جنوبي، مالزي و چين از طريق مديران كارآمد به اينجا رسيده اند. دانستن جغرافياي ايران در حد دوره راهنمايي براي يك مدير ارشد ضروري است. قدري آشنا بودن با تاريخ ايران براي مديران ايراني لازم است. شناخت مسائل عميق بين المللي را فعلامطرح نمي كنيم. اين وضعيت را مقايسه كنيد با شخص و شخصيتي مثل احمد داووداوغلو، وزير امور خارجه تركيه كه پس از 29 سال تدريس و تحقيق در علم روابط بين الملل و داشتن متون قابل طرح در علم سياست در سطح جهاني، هم اكنون سكاندار سياست خارجي تركيه شده و از شيلي تا چين، احترام فكري، استراتژيك و شخصي همه را برانگيخته است. اين فقط يك نمونه در كشور همسايه و مسلمان است. اين موضوع مرا ياد وزير اسبقي در كشور انداخت كه در ملاقات با سفير چين، حال آقاي مائو را پرسيد (در حالي كه مائو بيست سال قبل از اين ملاقات فوت كرده بود. ) در هر صورت، همه مسائل در كارآمدي و تحقق كارآمدي توسط مديران سير، عالم و شايسته امكان پذير است كه به كشور و آينده آن تعلق خاطر داشته باشند. آشفتگي ما نتيجه فكر و شيوه تصميم گيري است. سوالي كه من از خودم كردم اين بود كه تا چه ميزان، اين مسائل ريشه هاي تاريخي دارند؟ و سپس به سراغ تاريخ رفتم و اميدوارم پس از قاجار، نابساماني هاي دوره پهلوي را نيز مطالعه و تحقيق كنم.

من خواستم در پاسخ به پرسش خوب شما، چارچوب نظري خود را تبيين كنم كه در كشورهاي در حال توسعه، ماهيت نظام سياسي خيلي اهميتي ندارد. مگر كشورهاي آسيايي كه براي غرب دستور كار مشخص مي كنند دموكراتيك هستند؟ آنها با توليد كالاو خدمات، ثروت مالي و فكري و سياسي توليد كرده اند و حالامي توانند فكر كنند و حاكميت ملي، استقلال و احترام خود را در سطح منطقه يي و بين المللي حفظ كنند. تا يك جامعه از طريق مديران و سياستمداران شايسته، ثروت و وفور توليد نكند نمي تواند به حاكميت ملي دست يابد. ثروت ضرورتا به معناي پول نيست. بلكه فكر، فناوري، كارآمدي، مديران توانمند و ثبات اقتصادي هم از مشتقات ثروت هستند. منطق منظومه جهاني، توليد كالا، خدمات، ثروت و وفور است تا حاكميت و امنيت كشورها را تامين كند. اين از بعد فكري است. بعد، عامل مجريان اين فكر مطرح است كه در دستگاه اجرايي هستند. توانايي و تسلط مجريان به مسائل كشور، شايستگي شخصيتي و اخلاقي و شايد از همه مهم تر تعلق خاطر آنها به خاك و وطن و آينده كشور است. هر سخني كه مطرح مي شود، هر سياستي كه اتخاذ مي شود و هر راهبردي كه پيگيري مي شود بايد در چارچوب مصالح مردم و آينده كشور باشد كه در ثبات اقتصادي، اخلاق اجتماعي، توليد ثروت، احترام گذرنامه و اميد به آينده خلاصه مي شود. در صفحه 130 كتاب اقتدارگرايي ايراني آمده كه از تفريح شاهان قاجار، تماشاي خرسواري زنان بود. درست در همان زمان، اديسون مشغول آزمايش هايي بود كه منجر به اختراع برق شد. در كشورهاي جهان سوم و در حال توسعه، كانون فهم مسائل شايستگي، شخصيت و توانمندي هاي نخبگان سياسي است. آقاي اردوغان قبل از اينكه نخست وزير شود، خوب زندگي كرده، جهان را ديده، بسيار مطالعه كرده، مسائل كشورش را شناخته و هم اكنون كه به قدرت رسيده، حس مسووليت نسبت به آينده تركيه دارد. آقاي اردوغان براي خوشگذراني و اختلاس نيامده است. ما ايراني ها عموما مي دانيم كه تركيه در دوران نخست وزيري او، تا چه ميزان صاحب احترام، ثروت و عزت شده است. آقاي دوسيلوا در برزيل هم مصداق زنده ديگري است. از يك مدير يه يك مدير ديگر، تفاوت فراوان است. از يك رييس دانشگاه به يك رييس دانشگاه ديگر تفاوت هست. از يك مدير كارخانه به ديگري فرق مي كند. بسياري از ما در آپارتمان زندگي مي كنيم و متوجه هستيم از يك مدير ساختمان به ديگري چقدر مي تواند مديريت متمايز باشد. اين مساله انساني و بين المللي است. بسيار كليدي است كه چه كسي با چه خصوصياتي در مصدر چه كاري است. چون بين ما ايراني ها، مسائل شخصي فراواني است و عموما چشم نداريم بهتر از خودمان را ببينيم، نتيجه تاريخي اين مي شود كه انبوهي از افراد ضعيف، چاپلوس، پول دوست، گرسنه، حسود و بخيل در دستگاه حكومتي قاجار جمع شوند. البته اين نتيجه تعجبي هم ندارد. آن ورودي ها، اين خروجي ها را هم دارد. وضع ما بر اساس قواعد خلقت و قواعد تاريخي، عموما طبيعي بوده است. وقتي فكر غيرمنطقي باشد و افراد غيرمتخصص، نتيجه همان مي شود كه در دوره قاجار مي بينيم. قواعد پيشرفت بسيار روشن، شفاف و ساده هستند و ضرورتي ندارد الگوي پيشرفت را اينقدر در ده ها و صدها همايش، كلاف سردرگم كنيم. بايد وقت جدي بگذاريم و از تجربه كشورهاي ديگر از طريق اقتصاددانان، حقوقدانان و جامعه شناسان برجسته كشور، بياموزيم. اگر بخواهيم از منظر كلان نگاه كنيم، پول تنخواه نفت را قدري توزيع مي كنيم و همه زندگي مي كنند. اما پيشرفت قواعد ديگري دارد.

شما قواعد پيشرفت را در تحقيق اخير خود بر چه مبنايي بحث كرده ايد؟
در جهان فعلي، ارزش هر تحقيقي در علم سياست ناظر به سه موضوع است. يكي به نحوي به افزايش قدرت ملي بينجامد، دوم به افزايش ثروت ملي و سوم افزايش پرستيژ ملي. اين سه عنصر ارزش يك تحقيق را مشخص مي كنند، زيرا ما در جامعه بين المللي زندگي مي كنيم و مقياس فهم و درك هر پديده و موضوعي بين المللي است. چون ما هم از منظر تاريخي، هم از نظر جغرافيايي و هم از منظر سياسي و اجتماعي عضو مهمي از جامعه بين المللي هستيم، تحقيقات مان بايد كمك كند كه ايران به تدريج سطح بهتري از قدرت، ثروت و پرستيژ را در سطح جهاني پيدا كند. از آنجايي كه موضوع جهان بحث توسعه و رشد و پيشرفت است، پس اين امر اجتناب ناپذير است كه ما نيز به عنوان عضوي از جامعه بين المللي در پي مباحث رشد و پيشرفت و توسعه ملي باشيم. اين دغدغه من طي بيش از دو دهه كار علمي، تحقيق و تدريس در دانشگاه شهيد بهشتي بوده است. در تجزيه آنچه در پاسخ به سوال اول شما مطرح كردم، به نظرم رسيده كه ما در فرآيند توسعه و پيشرفت، مشكلات مان حول و حوش شش كانون است كه برخي از آنها فكري و برخي نيز اجتماعي است. نخستين كانون اين است كه به دلايلي، ما ايراني ها از قبول واقعيت ها پرهيز مي كنيم. ذهن ايراني ايده آليستي است. ما در صنعت انكار بسيار تبحر داريم، چه در رابطه با شخص خودمان و چه در رابطه با مسائل پيراموني. من به عنوان دانشجويي كه فرصت كرده ام در مجامع، كنفرانس ها، دانشگاه ها و موسسات تحقيقاتي كشورهاي مختلف دنيا حضور داشته باشم و بين مسائل ايران و كشورهاي مشابه در جهان كار مقايسه يي كنم، مي بينم كه ما به مراتب ايده آليست تر از كشورهاي مشابه خودمان هستيم و با پروسه پيچيده رواني و فكري، آنچه را كه در محيط زندگي مان وجود دارد، به شكل ماهرانه يي نفي مي كنيم. اين يك مشكل اساسي فكري است كه بخشي از آن جنبه روحي و رواني دارد. اگر قصد آسيب شناسي اين قضيه را داشته باشم و بخواهم به آن مثبت نگاه كنم، مي توانم چنين بگويم كه چون ما ايراني ها چه به لحاظ فردي و چه از نظر جمعي كمال دوست هستيم- و اين امر بسيار مثبتي است- بهترين ها را مي خواهيم. اگر به هندي ها يا حتي چيني ها نگاه كنيم، مي بينيم كه اين طور نيستند. ما از اين جنبه جزو بهترين كشورهاي جهان هستيم. يعني در ناخودآگاه ايراني كمال دوستي هست. من بعضا ديده ام كه در خانواده هايي كه به شدت ايدئولوژيك هستند و با نظم موجود جهاني مخالفند و با بسياري از شعائر موجود موافقند، در منزل شان بهترين كالاهاي غربي موجود را استفاده مي كنند. اين امري منفي نيست و نشان دهنده كمال دوستي است. اما اين كمال دوستي متاسفانه صرفا در حوزه ماديات است، در حوزه مسائل فكري و فلسفي و اجتماعي، ما واقعيت ها را به شدت نفي مي كنيم. به طور كلي فرهنگ ما نقد و انتقاد را كمتر مي پذيرد. چه به صورت فردي و چه به صورت عمومي، نقد و انتقاد خيلي پيامد دارد. موضوع قبل از آنكه سياسي باشد، فرهنگي است. نقدناپذيري به يك معنا يعني قبول نكردن واقعيت. بنابراين، در ادامه و از مشتقات مساله فرهنگي واقعيت ناپذيري است. نويسنده يي لهستاني به نام چسلاو ميلاش در كتاب «ذهن محصور» به مساله «كتمان» اشاره كرده است. ناديده گرفتن، انكار كردن، وارونه جلوه دادن در فرهنگ كشورهاي كمونيستي را در تقارن با بعضي فرهنگ ها بررسي و مقايسه كرده است. سيستم شوروي، شهروندي تابع، خنثي و ترسو تربيت مي كرد. ديپلمات ها و مسوولان اجرايي عموما افرادي بودند كه از خود هيچ رنگ و بويي نداشتند و طوطي وار، موانع رسمي سيستم را تكرار مي كردند. بعد سيستم مردم را در چارچوب قرار مي داد. در دهه 1950 شوروي، يك برنامه راديويي بود به نام 20:30 (بيست و سي) كه منتقدان و افراد متفاوت يكطرفه محكوم مي شدند. از قديم گفته اند هر وقت مي خواهيد يك جامعه را بفهميد دانشگاه هاي آن را مطالعه كنيد. در دانشگاه هاي ما نقد و انتقاد فكر و برنامه، فوق العاده ضعيف است. من كاري به مسائل سياسي روز ندارم ولي به عنوان يك مثال، در كشور انگلستان نزديك به چند قرن است كه هر موضوع قابل تصوري، قابل نقد است. بدون ترديد، يكي از ستون هاي مستحكم هر تمدني، نقد و انتقاد است، چالشي كه امروزه چيني ها با آن روبه رو هستند. من با دوستان دانشگاهي مصري خودم اين مساله را بسيار بحث كرده ام كه از نهادينه شدن نقد در سطح اجتماعي در تحولات نوين مصر غفلت نكنند. به نظرم اين امر يكي از استوانه هاي مهم تغيير در كشور ما است. رسانه هاي ما به ويژه تلويزيون بايد نقد و انتقاد را مبناي كار خود قرار دهند.

دومين كانون موضوع فردمحوري و خودخواهي در فرهنگ فردي و اجتماعي ما است. اين امر از نحوه رانندگي تا شكل مديريت و رقابت سياسي ايرانيان مشهود است. ما نه در خانواده، نه در مدرسه يا دانشگاه ها و نه حتي از طريق تلويزيون، آموزش نمي بينيم كه وقتي از خانه بيرون مي آييم و در عرصه عمومي قرار مي گيريم، وظايف عمومي داريم. اين درست برخلاف ژاپني ها، چيني ها و آلماني هاست كه به شدت عمومي و اجتماعي هستند. اين مشكل كانوني در زندگي و مديريت ما ايراني هاست. مشاهده كنيد دوبله و حتي سوبله (اگر اين اصطلاح صحيحي باشد) پارك كردن در ايران تا چه حد مرسوم است. بعضي كه كم نيستند حاضر نيستند 20 يا 30 متر دورتر پارك كنند و باعث ايجاد ترافيك پشت سر خود نشوند. به نظر مي رسد به ويژه در تهران، رانندگان تقريبا هر كاري كه دوست دارند بدون توجه به حقوق ديگران انجام مي دهند. اي كاش موسسه يي يا دانشكده يي در كشور مطالعه كند و ميزان زباله يي كه در كل ايران، رانندگان و سرنشينان خودروها به بيرون پرتاب مي كنند را مورد سنجش قرار دهد. فقط فاصله حاشيه درياي خزر براي اين مطالعه شايد كافي باشد. به نظر مي رسد مسائل محيط زيست در منظومه حسگرهاي مسوولان خيلي جايگاه ندارد. عموما در دستگاه هاي اجرايي كشور، اعتبار و شاقول ارزيابي افراد با درست بودن مواضع سياسي آنها آزمون مي شود. در سنجش افراد، خيلي تك عنصري قضاوت مي كنيم و اين از فضاي سياست زده ما است. بعضا يك بعد از شخصيت يا فكر فردي را مبنا قرار مي دهيم و تمامي ويژگي هاي ديگر را صفر مي شماريم. ما آموزش نديده ايم تا ده ها و بلكه صدها خصلت فردي را يكجا ببينيم. «شخص مقبول» كسي است كه مواضع و افكار سياسي او با آنچه در دستگاه هاي اجرايي كشور جاري است، تطابق كامل داشته باشد. طبعا اين شايسته جامعه ما نيست. بي دليل نيست كه تلويزيون كشور اين وضعيت را دارد و مملو از افراد زيرمتوسط شده است. حتما مي توان به هر فردي، ايرادها گرفت و با داشتن زاويه، او حذف مي شود. حضرت علي عليه السلام در پاسخ شخصي به نام همام پيرامون صفات مومن، 223 خصلت را برمي شمارد. (اصول كافي جلد 3) تلقي ما از انسان ها عمدتا سياسي است و ابعاد غيرسياسي كمتر مورد توجه هستند و زبردستي ايرانيان هم در اين است كه مي دانند كدام مواضع سياسي را هر چند وقت يك بار تكرار كنند تا هم سمت بگيرند و هم در سمت ها بمانند. در حالي كه حتي در حوزه هاي ديني، عوامل ديگري هم مطرح است. به عنوان مثال «برداليقين» عرفا را در نظر بگيريد كه فرد معتقد، به درجه يي از اطمينان مي رسد كه مي لرزد: نه لرزش ناشي از سرما بلكه به موجب عظمت يقين. مولانا مي گويد:

آنك زين جرعه كشد، جمله جهانش نكشد

مگر او را به گليم از بر ما برگيرند

هر كه او گرم شد اين جا نشود غره كس

اگرش سرد مزاجان همه در زر گيرند

به اين اندازه، صفات انسان وسيع و گسترده است. مراعات جامعه را كردن نيز به همين صورت است. نظام خانوادگي و سيستم آموزشي ما، افراد را با تعهدات اجتماعي بار نمي آورد كه طيف اين نوع آموزش از زباله نينداختن تا احترام به ديدگاه هاي متفاوت شهروندان را در بر مي گيرد. به نظر مي رسد اين كار بايد از دبستان و خانواده شروع شود.

كانون سوم كه فكري است، اين است كه ما به دلايل تاريخي و سياسي، افراد درازمدتي نيستيم. بسياري از كارهاي ما كوتاه مدت است. خارج از نهاد خانواده، ارتباطات و برنامه ريزي هاي ما ايراني ها كوتاه مدت است. در همين چند روز اخير شاهد ارسال پيامك هايي به برخي از شهروندان بوديم كه از ايشان مي خواست در صورت تمكن مالي از دريافت يارانه انصراف دهند. آيا سه يا چهار سال پيش كه اين طرح ارائه شد، شرايط كشور، مسائل بين المللي و ظرفيت ها و امكانات جامعه و اقتصاد ما به عنوان متغيرهايي كه در اين تصميم حائز اهميتند، در نظر گرفته شد؟ الان حدود 55 سال است كه به قانون صادرات و واردات در آلمان حتي يك تبصره اضافه نشده است. انديشه آلماني در اقتصاد و جامعه به دنبال ثبات و پايگاه هاي عمومي است تا بتواند ميان نهاد دولت و نهاد جامعه ارتباط مثبت و باثبات برقرار كند. اين كوتاه مدت رفتار كردن و انديشيدن ما پيامدهاي بسيار منفي براي زندگي و مديريت ما دارد. كوتاه بودن فكر و عمل ما خود يك معمول است. شايد علت فقدان تداوم تاريخي ما است. تاريخ ما مملو از روش ها، افكار و سياست هايي است كه متوجه پيامدهاي طولاني مدت آنها نبوده است. به عنوان مثال، پهلوي اول با شعائر مذهبي مبارزه مي كند يا پهلوي دوم در كشوري كه به حاكميت ملي خود حساسيت دارد، به يك قطب سياسي جهان وابسته مي شود. هر دو فكر و سياست فقط در كوتاه مدت دوام آوردند. فكر و سياست درازمدت فرق نمي كند چه در نهاد خانواده، چه در جامعه، چه در سياست نيازمند بنيان هاي قوي تري است و ناظر به طبع بشر و روحيات اوست. آشفتگي و هرج و مرج تاريخي ما حكايت از مسلط بودن احساس، هيجان و فكرهاي نادرست است. دمدمي مزاج و بي قاعدگي ما محتاج درمان است. در و پنجره هاي آلماني را با ايراني مقايسه كنيد گويي در آلمان قرار است دو قرن از در و پنجره استفاده شود. منطق سيستم اجرايي و روح مردم در آلمان هر دو از ثبات قابل توجهي برخوردار است و آلمان بي دليل به اين موقعيت نرسيده است به طوري كه توليد ناخالص ملي آن بيشتر از مجموعه توليد ناخالص ملي 55 كشور مسلمان است.

كانون چهارم كه هم سياسي و هم فكري است، آن است كه ما ايرانيان با وجود توانايي هاي فراواني كه داريم، هنوز در ايران هيات حاكمه تشكيل نداده ايم. منظور از هيات حاكمه جمع بندي مشترك و باثبات نسبت به جهت گيري و آينده كشور ميان حدود پنج هزار نفر از مديران، نويسندگان، سياستمداران، هنرمندان، نخبگان فكري، روحانيون، دانشمندان، نخبگان ابزاري و بخش خصوصي است. اين اتفاق در هند، تركيه، چين و كره جنوبي افتاده است. اين اتفاق حدود يك قرن پيش در ژاپن افتاد، اين امر حدود سه قرن پيش در انگلستان تحقق پيدا كرد، و در عموم كشورهاي اروپايي حدود دو قرن پيش رخ داد. وقتي هيات حاكمه داشته باشيم، تضادهاي فلسفي با هم نداريم، بلكه اختلاف ما به حوزه سياستگذاري ها تقليل مي يابد. بنا به شرايط روز در داخل و در عرصه بين المللي سياستگذاري ها را تعديل مي كنيم، و ديگر با هم بحث فلسفي نمي كنيم چون در تعاريف كليدي به اشتراك رسيده ايم. آيا حدود و ثغور فكري و فلسفي نظام اقتصادي ما مشخص است؟ آيا ما در رابطه با سياستگذاري خارجي به جمع بندي باثباتي رسيده ايم؟ مباني سياست خارجي چين حدود 25 سال است كه تغيير نكرده و هر دولتي كه به قدرت رسيده اين سياست و مديريت را ادامه داده است و آن را نقض نكرده است. بسياري از سياستمداران ما، مسيري به شدت سينوسي را طي كرده اند و بعضا 10 يا 15 بار جهان بيني خود را در حوزه سياسي، اقتصادي و اجتماعي عوض كرده اند. اين درجه از نوسان نه تنها در انديشه بلكه در عمل هم خود را نشان مي دهد. كما اينكه در يك سال گذشته، چنانچه قبلاهم اشاره شد، از نوروز سال 90 تا نوروز سال 91، ارزش پول ايران يك دوم تقليل پيدا كرده است. اين قبل از آنكه امري اقتصادي باشد، امري فلسفي و فكري است. چطور مي شود يك دولت، بازار سهام بورس را مبنا قرار مي دهد و دولتي ديگر، آن را كاملانفي مي كند. اگر هيات حاكمه بود، مانند ورزش دو و ميداني كه در بخش امدادي آن، دولتي جديد، چوب را از دولت قبلي مي گرفت و به طرف هدف مي دويد. مملكت داري در حوزه اجتماعي، اقتصادي، سياسي چه داخلي و خارجي و نظامي بايد از اصول ثابت فلسفي پيروي كند كه در هيات حاكمه استقرار مي يابد.

اين هيات حاكمه در ساير ممالك چطور تشكيل شده است؟ آيا نخبگان فكري و سياسي در جلسه يا لويه جرگه يي گرد هم نشسته اند و يك ماگناكارتا را امضا كرده اند؟ يا در اثر تضارب آرا در عرصه عمومي به آن شكل كه كساني چون هابرماس تاكيد مي كنند، شكل گرفته است؟
نخستين نكته در اين رابطه اين است كه ملاك حل و فصل تضادهاي فلسفي بين گروه هاي فكري و نخبگان يك كشور بايد مصالح كشور باشد. يعني مصالح كشور در هر صورت بايد ملاك اصلي باشد. عامه مردم يك كشور مي خواهند خوب زندگي كنند، معقول زندگي كنند، در امنيت باشند، احترام و پرستيژ داشته باشند، منزلت بين المللي داشته باشند و ارزش هايشان حفظ شود. تمام انديشه ها و سياستگذاري ها در خدمت اين مباني است. اگر انديشه يي، كارآمدي نداشته باشد، طبعا ارزشي هم ندارد. كارآمدي در اين بحث صرفا بحث اقتصادي نيست. اعتبار گذرنامه يك كشور هم در دايره كارآمدي است. اخلاق عمومي هم كارآمدي است. در عرصه كارآمدي است كه مي گوييم انديشه يي به درد جامعه يي مي خورد يا خير. آنچه در ساير كشورها رخ داده، اولويت پيدا كردن مصالح ملي است. چوئن لاي، معاون مائو و نخست وزير چين در اواخر دهه 1960 ميلادي متوجه شد بدون علم نمي شود كشور را اداره كرد. مائو به عنوان رهبر چين به شدت مخالف تخصص بود و از افراد متخصص اجتناب مي كرد. او فرد پوپوليستي بود و به فعاليت هاي پوپوليستي اولويت مي داد. اما چوئن لاي چون جهان را بهتر مي فهميد و به آينده فكر مي كرد، كانون ها و آكادمي هاي علمي ايجاد كرد. او متوجه شد كه مي توان از جهان آموخت، بنابراين اين تعامل را به وجود آورد، زيرا دغدغه قدرت، ثروت و پرستيژ چين را داشت. حالاهم نتيجه اين اقدامات را شاهديم. سال 2000 ذخائر ارزي چين 350 ميليارد دلار بوده و در سال 2012 ذخاير ارزي چين 3700 ميليارد دلار است: يعني بيش از سه و نيم برابر كل درآمد نفت ايران در 104 سال گذشته. بر اساس اين مصالح عمومي است كه هيات حاكمه بايد به توافق و تعامل برسند. اگر حوزه قدرت در آلمان را مطالعه كنيم، شاهد هشت طيف فكري متفاوت هستيم كه اختلاف شان در سياستگذاري است. همه در چارچوب قانون اساسي آلمان با هم فعاليت مي كنند. وقتي امريكا به عراق حمله كرد، مردم آلمان با اين حمله مخالفت كردند. دولت آلمان به همين دليل اعلام كرد كه نقشي در حمله امريكا به عراق نخواهد داشت. همين اقدام را شيراك رييس جمهور وقت فرانسه كرد، چون عامه مردم فرانسه، مخالف دخالت نظامي اين كشور در عراق بودند. اين فرآيندي تاريخي است كه دولت در سياستگذاري ها، نماد مردم و خواسته هاي آنها مي شود.

كانون هاي پنجم و ششم بحث شما به چه مسائلي مي پردازند؟
كانون پنجم در مشكلات ما اين است كه ما ايراني ها به دلايل فرهنگي و انباشته شده سياسي- تاريخي، مهارت و توانايي را ارزش و منزلت نمي گذاريم. اگر تاريخ مديريت در ايران را منهاي مديريت بخش خصوصي در نظر بگيريم، درمي يابيم كه معمولاافراد ضعيف و مطيع جذب مي شوند. ما چند مدير دولتي در ايران را مي شناسيم كه افراد زيردست شان از آنها توانمندتر هستند؟ در كشوري مثل تركيه يا كره جنوبي زيرمجموعه ها به مراتب متخصص تر و توانمندتر از مدير يك مجموعه هستند. اين مساله در ايرانيان خارج از كشور هم هست. چيني ها خارج از كشور خودشان، روح جمعي دارند، اما ايراني ها در صحنه بين المللي عميقا با هم متفاوتند و به جريان هاي مختلف فكري تقسيم شده اند و با هم نمي توانند اشتراك فكري و كاري و جمعي داشته باشند. توانمندي هاي يكديگر را قبول ندارند. هر كس دوست دارد رييس باشد. اين امر سبب مي شود ايرانيان ظرفيت هاي كار جمعي را از دست بدهند. حسن رياست در ميان ايراني ها خيلي قوي تر از مديريت است. كمتر كسي، همكار خود را توانمند تر از خود مي داند. اين خصلت به رسميت نشناختن ديگران باعث شده ما ايراني ها نتوانيم جامعه يي تخصصي ايجاد كنيم. تقريبا هر كسي با هر سابقه كاري ممكن است به هر سمت قابل تصوري منصوب شود. بعد فرد غيرمتخصص منصوب شده، زيرمجموعه ضعيف تر از خود را منصوب مي كند و سطح شناخت و مديريت به شدت تقليل مي يابد. معمولاهم افراد هر سمتي را كه قبول مي كنند، با الفاظ و مفاهيمي، قبول كردن خود را توجيه مي كنند. اگر ما كشور هند را مطالعه كنيم، متوجه خواهيم شد كه وقتي به شخصي سمتي داده مي شود چه مراحل سختي را پشت سر گذاشته است. خود افراد به اصطلاح تحصيلكرده و در واقع مدرك دارها خيلي مقصرند، در هر سمت و جايگاهي حاضرند «انجام وظيفه» كنند. اينكه به اين درجه در جامعه ما سياست ها تغيير مي كند و اين ميزان از فراز و نشيب را در مسائل داريم، به اين خاطر است كه عموما مديريت ها، تخصصي نيستند. اگر گروهي از جامعه شناسان و روانشناسان، طرحي را تعريف كنند و تحقيق كنند كه چرا عموم ايراني ها تا اين سطح، شيفته سمت و رياست هستند، خدمتي به فرهنگ و سياست ايراني كرده اند. چون ما در استفاده از تعاريف و الفاظ ظاهرمآبانه اخلاقي بسيار زبردستيم، همه سمت هاي غيرتخصصي و سياست هاي خود را توجيه مي كنيم و چون درآمد مجاني نفت هم هست، خيلي كارآمدي و مسائل تخصصي اهميت ندارد. ارقام خيلي مهم هستند. درآمد 104 سال نفت ايران (يعني تاريخ صنعت نفت) مساوي با يك پنجم توليد ناخالص ملي ژاپن در يك سال است: يعني هزار ميليارد دلار در 104 سال در برابر 5200 ميليارد دلار توليد ناخالص ملي سالانه ژاپن. طبعا اگر تخصص نبود، ژاپن به اين درجه از اعتماد به نفس، ثروت ملي و احترام بين المللي نمي رسيد. يك متغير مربوط به اين بحث، موضوع اخلاق است. به ويژه در دو كشور آلمان و ژاپن، افراد به نوعي تربيت شده اند كه درباره مساله يي كه اطلاع ندارند اظهارنظر نمي كنند و كاري كه ندانند در آن دخالت نمي كنند. آيا مي توان يك مهندس ژاپني را پيدا كرد كه درباره اقتصاد بين المللي در تلويزيون ژاپن اظهارنظر كند؟ آيا مي توان يك پزشك آلماني را پيدا كرد كه در تلويزيون آلمان درباره روسيه اظهارنظر كند؟ البته تلويزيون هاي اين كشورها توسط افرادي حرفه يي مديريت مي شوند. خود تلويزيون ها سراغ افراد غيرمتخصص نمي روند. نكته در اين است كه اخلاقي بودن در يك معنا يعني قائل بودن به اصول، وجدان و مسووليت اجتماعي. اشخاصي كه تخصص ندارند ولي مسووليتي را قبول مي كنند، كار غيراخلاقي انجام مي دهند. درآمد نفت و گردش پول نفت در جامعه به صورت كالاو خدمات، عموم ضعف هاي ما را پوشانده است.

نكته ششم اين است كه در ميان ايرانيان درك مصالح كلان كشور بسيار ضعيف است. اين امر را مي توان در قالب متون علم سياست به ناسيوناليسم و حس وطن دوستي تعبير كرد. تمام مطالب پنج كانون قبلي در اين كانون جمع مي شوند. اگر اين كانون صحيح عمل كند، بقيه هم اصلاح مي شوند. در آلمان سراغ نداريم كسي دو ميليارد دلار اختلاس كرده باشد. حدس علمي من آن است كه قبل از آنكه يك آلماني نگران مجازات و قانون باشد، نگران احترام كشورش است. براي او، كشور خيلي اهميت دارد. اخيرا هم ديديم كه رييس جمهور آلمان وامي دريافت كرده بود كه به خاطر سمتش به راحتي اخذ كرده بود، يعني كار تسهيل شده بود. وقتي اين موضوع آشكار شد، او گفت چون اين امر ممكن است به پرستيژ آلمان لطمه بزند، از سمتش استعفا داد. يعني تا اين اندازه آلمان براي ايشان اهميت دارد. ما ديده ايم در ژاپن وقتي مديري اشتباه مي كند، بلافاصله از ملت عذرخواهي كرده، تعظيم مي كند و استعفا مي دهد. اما براي ما ايراني ها، خانواده خودمان و گروه سياسي و مالي اي كه در آن هستيم بيشترين اهميت را دارد و وفاداري ما صرفا شامل اين گروه ها مي شود. كشور براي ما تقريبا تعطيل است. اگر ما به كشورمان علاقه داشتيم تا اين حد، سواحل درياي خزر، جاده ها و پارك ها را آ لوده نمي كرديم. اگر هموطن براي ما احترام داشت، خودروي خود را دوبله پارك نمي كرديم. اگر كشور مهم بود طي 10 سال، پنج سمت مختلف را قبول نمي كرديم چون با قبول كاري كه با آن آشنايي نداريم ناكارآمدي ايجاد كرده و از منابع استفاده بهينه را نمي كنيم. حس تعلق به خاك و كشور پيامدهاي بسيار مثبتي دارد مشروط به اينكه يك سيستم در كليت جامعه وجود داشته باشد. البته اين كانون هايي كه مطرح شد به هم تنيده هستند. در چه شرايطي كشور و حيثيت آن و گذرنامه آن مهم است وقتي زمان و درازمدت هم مطرح باشد. وقتي مهم ترين مدير در عرصه سياست خارجي تعداد همسايگان ايران را نمي داند، فكر و برنامه و استراتژي و آينده نگري و حيثيت ملي و اعتبار گذرنامه موضوعات دست بيستم و سي ام هم به حساب نمي آيند. در نتيجه، اين شش كانون خيلي اهميت دارند و به نظر مي رسد كه اين امور جديد نيستند، بلكه ريشه در تاريخ دارند. به تاريخ مراجعه كردم ببينم تا كدام مقطع مي توان رد كانون هاي ضعف را در سياست و فرهنگ ايراني مشاهده كرد. تاريخ ما در هر صورت تاريخ امپراتوري است. ما هيچ گاه كشور- ملت يا دولت- ملت نبوده و نيستيم. ما سوابق امپراتوري داريم. يك مركزيتي بوده با سرزميني بسيار وسيع و كانون هاي مختلف قدرت در كشور. بنابراين، آن انسجام سياسي، فرهنگي و ساختاري را در مديريت و مملكت داري پيدا نكرده ايم و اميدواريم به تدريج به آن دست يابيم.

اما چرا شما به قاجاريه رجوع كرديد؟ آيا اين انتخاب به اين دليل است كه در قاجاريه تعامل با غرب به عنوان فرهنگ مدرن و جديد و غالب به اوج خود رسيده بود؟ آيا اين انتخاب به دليل رخدادهاي مهم اين دوره از جمله نهضت مشروطيت است كه نقطه اوج شكل گيري و طرح مفاهيم نوين مثل پارلمان، قانون و دولت- ملت است؟
ما از اواخر صفويه با پديده يي به نام غرب مواجه مي شويم. اواسط صفويه ظهور اروپا و غرب و انقلاب صنعتي رخ مي دهد كه به تدريج جريان سياسي، اقتصادي و فكري اروپا بر جهان مسلط مي شود. ما نيز چون در جغرافياي مهمي قرار داشتيم، مورد توجه غرب قرار گرفتيم. از اواخر صفويه و اوايل قاجار، متد غربي در ايران نظم سنتي جامعه ما را مخدوش مي كند. ما يك نظم تاريخي در ايران داشتيم مبتني بر امپراتوري، شاهنشاهي، سيستم ارباب-رعيتي و جامعه سنتي- مذهبي كه در اثر ورود انديشه هاي جديد غربي، تعادل فكري و سنتي خود را از دست مي دهد. قبل از ورود غرب به ايران، ايران شناسي ما به شناخت نظم سنتي ايران محدود مي شود. بعد از ورود غرب است كه شاقول هاي فهم جامعه ايراني متحول مي شوند. مفاهيمي مثل پارلمانتاريسم، حكومت قانون، اهميت مردم: حقوق شهروندي، تعامل ميان دولت و مردم و مصالح ملي، وارد فضاي فكري و فرهنگي مردم ايران مي شوند. زيرا قبل از آن، مصالح شخص شاه را داشتيم. تلقيات شخص شاه بود كه ملاك بود و فراتر از شخص شاه و دربار، ملاك ديگري براي سنجش نداشتيم. اين مفاهيم از غرب آمدند و انديشه و موج جديدي در جامعه ما ايجاد كردند و تقابلي ميان نظم سنتي ما و نظم غربي ايجاد كردند و هر طرف، حاميان خود را به وجود آورد. به همين دليل بود كه به نظرم رسيد تضاد فلسفي، اجتماعي و سياسي ما از دوره قاجار شروع مي شود. قبل از آن، ميان دولت و جامعه، نوعي هارموني سنتي وجود دارد. در ايران عصر صفويه، ميان آنچه در حكومت وجود دارد و آنچه مردم مي خواهند، هارموني وجود دارد. در اثر ورود ارزش هاي غربي است كه تضادهاي هويت به وجود مي آيد. البته مباني اين تقابل، تفاوت هاي جدي ميان انديشه ديني و انديشه ليبراليستي است. چون مي توان بين ايراني بودن و مسلمان بودن هارموني ايجاد كرد. اما ميان انديشه ديني و انديشه غربي نمي توان هماهنگي ايجاد كرد و اين دو با يكديگر متضاد هستند. اين شش كانوني هم كه مطرح شد، كانون هايي هستند كه در جامعه ايراني متاخرند و در اثر نظم جديد جهاني براي ما مشكل ايجاد كرده اند. مثل بحث هيات حاكمه كه در گذشته اصلاضرورتي نداشته است، چون شخص شاه و دربار و ارتباط شاه با برخي اقشار جامعه مثل اشراف، روحانيون و تجار كفايت مي كرده است. سياست در جامعه به ارتباطات حدود 200 نفر محدود مي شده است. اما محور مديريت امروز، فردي نيست، بلكه مسائل به اشتراك ذهني ميان چند هزار نفر كه كشور را مديريت مي كنند، ربط پيدا مي كند. مساله فقط فرد نيست، بلكه ذهنيت و اصولي است كه در گذشته وجود نداشته است. اين نه فقط مشكل ما كه مشكل بسياري از كشورهاي جديد در خاورميانه از جمله مصر در شرايط جديد است. برزيل در بيست سال اخير توانسته اين هيات حاكمه را به وجود آورد. دليل اينكه تونس توانست سريع تر در جهان عرب به نظم و ثبات برسد، به دليل توانايي اش در تشكيل آن هيات حاكمه است. بنابراين، دليل انتخاب تاريخ قاجار اين بود كه علاقه مند بودم مطالعه كنم از چه مقطعي با اين مسائل مواجه شديم. البته قبل از آن در زمينه فرهنگ ايران به صورت ميداني تحقيق كردم كه اسكلت كار بود، بعد خواستم به صورت كرونولوژيك به تاريخ بپردازم كه ابتدا قاجار را انتخاب كردم و بعد به پهلوي مي رسم و سپس به بعد از انقلاب خواهم پرداخت. به اين نكته مي پردازم كه چرا مشكلات ما اين اندازه تداوم داشته است و ما با اينكه با سه سيستم فكري و سياسي متفاوت يعني قاجار، پهلوي و بعد از انقلاب اسلامي مواجه هستيم، اما به لحاظ خلقي و شخصيتي مسائل مان تداوم تاريخي دارد.

شما هميشه از الگوهاي مقايسه يي در بحث توسعه استفاده مي كنيد و مثلاايران را با كشورهاي ديگر دنيا مثل ژاپن، چين، كره جنوبي و مالزي و اندونزي مقايسه مي كنيد. مي خواستم بدانم مبناي نظري اين مقايسه ها چيست؟ آيا ما به لحاظ نظري قادر به مقايسه هستيم؟ آيا در اين مقايسه ها تفاوت هايي را كه به عقيده بسياري غيرقابل رفع و بنيادي هستند در نظر مي گيريم؟
من معتقدم كه ما بايد ميان اصول توسعه و الگوهاي توسعه تفكيك قايل شويم. ما در كشورمان چه در حوزه نظري و چه در حوزه اجرايي اين دو مبحث را با يكديگر خلط مي كنيم. اصول توسعه يافتــگي جهانشمول هستند و ارتباطي به نژاد و زبان و فرهنگ و جغرافيا و دين ندارند. كسي در دنيا نمي تواند ادعا كند كه مي خواهد توسعه يافته شود اما با علم، نظم و سامان اجتماعي، ثبات سياسي و فرهنگ كارآمد اقتصادي كاري نداشته باشد. نمي توان بدون استفاده از نخبگان، علم گرايي، صنعتي شدن، نظم گرايي، انسجام عمومي، استفاده از فناوري، فرهنگ كارآمدي، نظام دانشگاهي، تحقيق و مطالعه و داشتن هيات حاكمه منسجم رشد كرد. اينها اصول توسعه هستند. مثل اينكه بگوييم كه سلامتي و بهداشت تابع جغرافيا و رنگ و نژاد است. هر كس در دنيا كه اصول بهداشتي را رعايت نكند، مربوط به هر قوم و دين و زبان و كشوري باشد، بيمار مي شود. اصول بهداشت بر منطق فيزيكي انسان حاكم است و ربطي به نژاد و فرهنگ و دين ندارد. اما هر كشوري مي تواند بنا به مقتضيات جغرافيايي و فرهنگي خودش از اين اصول، الگويي استخراج كند. مثلاكشور برزيل، سرزمين بزرگ و منابع طبيعي زيادي دارد و مي تواند بخش وسيعي از توسعه يافتگي اش را مصروف كشاورزي كند. كره جنوبي چنين نيست، جمعيت محدودي دارد و منابع طبيعي اش هم تقريبا صفر است. بنابراين، بايد الگوي ديگري انتخاب كند كما اينكه كره جنوبي 50 سال پيش، مبناي توسعه يافتگي خود را در چهار صنعت خلاصه كرد: كشتي سازي، نساجي، فولاد و صنايع پلاستيك. اين چهار صنعت، انباشت سرمايه بسيار قابل توجهي را به وجود آوردند. بنابراين، در اصول توسعه نمي توان مناقشه كرد، اما هر كشوري مي تواند الگوي خاص خودش را داشته باشد. از سوي ديگر ما ايرانيان نمي توانيم ادعا كنيم كه خاص هستيم. ما نمي توانيم ادعا كنيم كه از تجربيات ديگران استفاده نمي كنيم. ما حتما مي توانيم از تجربيات هند، كره، چين، برزيل و تركيه، استفاده هاي جدي كنيم. مطالعات بين المللي مجموعه دستگاه هاي اجرايي و دانشگاهي ما بسيار ضعيف است چون در كل، ما تعلقات بين المللي نداريم و خيلي علاقه به تعامل با جهان نداريم. ظاهرا اين مساله مباني فكري دارد. بنابراين، بايد از جهان استفاده كنيم، ما مي توانيم از اين طريق در منابع و زمان صرفه جويي كنيم. به ويژه اگر از آسيايي ها بياموزيم كه تا چه ميزان با انسجام و پركاري، رشد و احترام پيدا كرده اند. تمامي كشورهاي هم رديف ما در جهان از طريق رشد اقتصادي، امنيت و احترام خود را كسب كرده اند. تركيه و مالزي، احترام فزاينده يي در جهان به دست آورده اند و فرهنگ و ارزش هاي خود را نيز به خوبي حفظ كرده اند. نرخ مهاجرت در مالزي صفر است چون براي هر سبك و سياق و فكري جايگاه وجود دارد در حدي كه هم اكنون بيش از صد هزار ايراني را در خود جاي داده است. ما از اين نوع كشورها، مي توانيم بسيار بياموزيم، از نحوه مديريت اجتماعي، فرهنگي و اقتصادي گرفته تا تخصص گرايي و بهره برداري از امكانات محيط بين المللي.

شما معتقديد كه بين ليبراليسم و انديشه سنتي ديني نقاط مشترك بسيار كمي وجود دارد. براي تعامل و گفت وگو ميان اين دو ساحتي كه ناگزير با هم رويارو شده اند، چه بايد كرد؟
من در حدي كه مطالعه كرده ام، دريافته ام كه فضاي مشترك ميان اسلام و ليبراليسم كمتر از پنج درصد است. اين پنج درصد را هم با تسامح عرض مي كنم، زيرا اسلام و ليبراليسم دو تعريف بسيار متفاوت از انسان دارند و دو جهان بيني مختلف هستند. از آنجايي كه اين دو در تعاريف فلسفي و اعتقادي متفاوت هستند، خروجي هايشان نيز طبعا متفاوت است. دليل اينكه از مشروطه تا حالانتوانسته ايم ميان اين دو جهان بيني حلقه هاي مشترك ايجاد كنيم، اين است كه اين دو مرام و مكتب به طور ذاتي قابليت جمع شدن ندارند. جهان با ليبراليسم مديريت مي شود و از اين حيث چين، تركيه، مالزي، امريكا، فرانسه، كانادا و ژاپن با يكديگر تفاوتي ندارند. مباني مديريت اقتصادي و سياسي جهان نشات گرفته از ليبراليسم است، اما ما يك مرام ديگري داريم. سرچشمه انديشه يي كه در كشور ما در حوزه سياست و فلسفه وجود دارد، كاملابا ليبراليسم متفاوت است و اينها با يكديگر قابل جمع نيستند. البته ما در عمل ناگزيريم كارهايي انجام مي دهيم كه به ليبراليسم خيلي نزديك است، اما در سخنراني ها و بسياري از بيانيه ها، لعاب ديني و اسلامي قوي تر است. به عنوان مثال، در اقتصاد جاري ليبرال جهاني، نزديك به 15 هزار كتاب پايه در سطح جهاني وجود دارد و چند قرن پشتوانه عملي دارد در حالي كه ما در شرايط سعي و خطا هستيم. ما نياز به مطالعه و فهم عميق هر دو طرف داريم تا متوجه تفاوت ها شويم. به عنوان مثال دموكراسي يك پديده قرن بيستمي است كه براي ايجاد ثبات براي تداوم فعاليت نظام سرمايه داري، به وجود آمده است. در سيستم اقتصاد ليبرال، توليد، توزيع، بازاريابي و تبليغات هر كالايي مجاز است. در متون ديني اين گونه نيست. حداقل به لحاظ نظري، تعاريفي كه از انسان، جامعه، زندگي، اقتصاد، سياست و كار در دو مكتب وجود دارد بسيار با هم متفاوتند. چرا سوسياليست ها و ليبرال ها مي توانند با هم كار مي كنند؟ چون در تعاريف كليدي اشتراك دارند. اختلاف آنها در نوع توليد ارزش افزوده، نظام مالياتي و توزيع امكانات است. چرا چيني ها، روس ها و ترك ها به راحتي با جهان ليبرال كار مي كنند؟ چون اختلاف فلسفي با هم ندارند، در توزيع ثروت و قدرت با يكديگر رقابت مي كنند. حداقل اگر اسلام نظري را، معيار سنجش قرار دهيم، در تضاد با نظام ارزشي غرب و ليبراليسم است. هر چند در عمل، بخش قابل توجهي از زندگي ما با آنچه آنها توليد مي كنند، فكر مي كنند، الگوسازي مي كنند و دستور كار مشخص مي كنند، درهم تنيده است. چين و روسيه با غرب مبارزه نمي كنند بلكه در قالب منطق توليد ثروت ليبرال، سطح قدرت خود را ارتقا مي بخشند. بحران فعلي ليبراليسم هم فلسفي نيست. در مباني تشكيك نكرده اند. مشكلات در سياستگذاري هاي اقتصادي، توليدي، سرمايه گذاري، مالياتي و توزيع درآمد است كه با ظهور آسيا، تعادل ها آشفته شده است. ارائه الگو، بسيار پيچيده و زمانبر است و از طرفي ديگر بر اساس آنچه من كانون اول مشكلات ناميدم، ما حاضر نيستيم بپذيريم كه اعظم منظومه زندگي ما برگرفته از وضعيت جهاني است. از تغذيه و پوشش و نظام آموزشي گرفته تا هوانوردي و صنعت و حمل و نقل و ساختمان سازي و خودروسازي، مجموعه يي از دستاوردهاي بشري هستند.

ما چهارپنجم درآمد نفت را به واردات كالاو خدمات اختصاص مي دهيم. دقت بفرماييد نمي گويم خوب و بد چيست بلكه به دنبال تبيين حدود و ثغور نظري مفاهيمي مانند بومي سازي، استقلال، تقابل با جهان و ليبراليسم هستم. اين تقابل ها ذهني هستند يا عيني؟ افق چيست؟ جهان به كجا مي رود؟ 20 سال ديگر اين مفاهيم چه وضعيتي خواهند داشت؟ جبران تاريخ است يا استراتژي است؟ صورت نهايي و خالص اين مفاهيم براي جامعه ايران طي نيم قرن آينده چيست؟ چرا ايرانيان بالاترين نرخ مهاجرت در دنيا را دارند؟ هم اكنون جزييات فراواني حالت جهاني به خود گرفته است. مدتي است راهنمايي و رانندگي، جريمه و تخلفات افراد را به نشاني منزل آنها مي فرستد: رويه يي كه حدود 35 سال پيش در فرانسه آغاز شد. البته بعضي از ايده هاي رايج جهاني را ما با فرهنگ بومي خود تغيير مي دهيم. هم اكنون در كشور، موجِ گرفتن دكترا مد روز شده، و مجريان در لابه لاي صدها كار اجرايي و جلسه، دكترا هم مي گيرند و به قدري آسان شده كه توليد انبوه دكترا به راه افتاده است. اين در حالي است كه در دانشگاه هاي معتبر دنيا، هر چند سال، دو يا سه نفر شايد دكترا بگيرند. همان طور كه رانندگي از بيرون آمده و ما آن را بومي كرديم، دكترا گرفتن كه يك تعهد حداقل پنج ساله شبانه روزي است، تبديل به كار اداري و ثبت نام دوستانه شده است. معمولادكترا گرفتن براي تحقيق است اما در كشور ما به قدري آسان و با چند تلفن و جلسه مي توان دكترا گرفت كه مي توان پيش بيني كرد حدود 1400 شمسي، سطح دانش و تخصص چند ميليون دكترا در كشور از حدود 500 دكتراي دهه 1360 كمتر باشد. منظور از اين بحث اين است كه ما آنچه را كه در سطح جهاني رايج است، درست به كار نمي گيريم. از سويي ديگر انديشه ديني در كشور ما به ويژه در حوزه هاي اجرايي نيازمند مدل سازي است و از حد اصول و فكر به مرحله مدل و الگو تبديل نشده است و اگر قرار باشد اين اتفاق بيفتد هم به زمان نيازمند است و مهم تر به حجمي قابل اعتنا در ميان كشورهاي مسلمان احتياج دارد كه اصول ديني را به صورت يك بلوك در مقياس هاي جهاني به اجرا بگذارند. اگر ما توليد ناخالص ملي كشور را در حدود 500 ميليارد دلار بگيريم، از 70 هزار ميليارد دلار توليد ناخالص جهاني مي شود كمتر از يك دهم درصد. اثرگذار بودن در سطح منطقه يي و بين المللي محتاج ارقام و الگو است. قصد من، كم بها دادن به خودمان نيست.

مي خواهم عرض كنم قدرتمند شدن و الگو شدن، اصول دارد. البته هر كشوري بدون توجه به ارقام مي تواند سر و صدا كند. طبعا تبليغات مهم است. اما نظم منطقه يي و از آن پرچالش تر، نظم جهاني ايجاد كردن، قواعد و اصول خود را دارد. حتي چين با اين قدرت عظيم مالي و اقتصادي و به طور فزاينده يي نظامي، محدوديت هاي خود را مي داند. ايجاد يك الگوي ديني، غول هاي فكري و فلسفي مي خواهد. ما مسائل شناختي را دست كم گرفته ايم. چه بخواهيم در داخل الگو بسازيم، چه جهان را بفهميم و چه تركيبي منطقي از داخل و خارج به كار گيريم، به پشتوانه عظيم نظري نيازمنديم. متاسفانه عده يي كه كم هم نيستند، در ميدان هاي دانشگاهي وارد شده اند و با چاپلوسي، كار سفارشي انجام مي دهند. نظريه پرداز كه با تملق نمي تواند كار تحقيقي كند. نظريه پرداز، انساني است شريف و مستقل كه براي رشد و تعالي كشور تحقيق مي كند. فرق نمي كند چه در كشور ما، چه هر كشوري، محققي كه براي خودشيريني نزد وزير يا مديري، چارچوب بنويسد، محقق باوجداني نيست. يكي از مسائلي كه بسيار بااهميت است و خوب است در اينجا مطرح شود، آشنا نبودن بسياري از مجريان كشور با متون نظري و تئوريك سياست، اقتصاد و جامعه است. تا آنجا كه من شناخت پيدا كرده ام، بسياري از مجريان، اخبار روز را با دقت دنبال مي كنند و در كنار آن، بولتن ها را مي خوانند. اين با كسب دانش و مجهز بودن به چارچوب بسيار متمايز است. شايد دليل عمده روزمرگي ما هم به موجب كتاب نخواندن و آشنايي بسيار ضعيف با متون نظري است. بسياري در رشته هاي علوم انساني در دانشگاه هاي ضعيف كشور دكترا گرفته اند ولي خيلي براي اين مدرك زحمت نكشيده اند يا تلقي ناصحيحي از مدرك دكترا دارند. كسي كه دكترا مي خواند، بايد به زبان هاي مختلف حداقل پنج هزار كتاب را با دقت و با كمك استاد كلاس فهميده باشد. دستگاه هاي عريض و طويل سياست خارجي شايد يك نفر هم كه بشود نام او را تئوريسين گذاشت، براي عرضه به جامعه ارائه نكرده اند. تركيه به احمد داووداوغلوي خود در سطح جهاني افتخار مي كند. چين، هند و برزيل انديشمندان متعددي در رده هاي اجرايي خود دارند. ما كار عميق فكري و نظري چه در حوزه هاي ديني و چه بين المللي را با تبليغات و لابي اشتباه گرفته ايم. اكثريتي كه در اين صنعت وارد شده اند، نه اين طرف را خوب مي شناسند و نه صحنه جهاني را. شناخت تفاوت عملكرد سياستمداران ايراني با غيرايراني، اهميت آگاهي هاي نظري را نشان مي دهد. از اين رو ضروري است كه مديران كشور، شروع به كتابخواني كنند و بعد از ساعت 5 هم به خود و زندگي خود بپردازند تا در شرايط متعادلي قرار گيرند. كتاب خواندن با بولتن خواندن فرق مي كند. كتاب خوب به ويژه به زبان هاي اصلي به انسان، قالب فكري مي دهد، افق باز مي كند و به دانش، حالت انباشتي مــي دهـد. ضــرب المـثلي مي گويد در جامعه يي كه افق ديده نشود، مردم آن پرپر مي شوند.


روزنامه اعتماد، شماره 2369 به تاريخ 26/1/91، صفحه 8 (انديشه)
بازدید از صفحه اول
ارسال به دوستان
نسخه چاپی
ذخیره
عضویت در خبرنامه
نظر شما
پربحث ترین عناوین
پرطرفدار ترین عناوین