آفتابنیوز : آفتاب: بايسته است در آستانه سالروز شهادت يكي از اسطوره هاي انقلاب، و به بهانه عروج شهيد دكتر محمد حسيني بهشتي، به نظرات وي نگاهي انداخته تا بتوانيم راهمان را ايمن تر طي كنيم.
متن موجود، سخنراني شهيد بهشتي، يک هفته قبل از شهادت وي مي باشد كه مطالعه دقيق آن به خواص و مخصوصا فعالين تشكل هاي سياسي توصيه مي شود.
«بسم الله الرحمن الرحیم
چند نکتهای را با خواهران و برادران در میان بگذارم:
1. یکی ضرورت تشکیلات و این که ما باید یک تشکیلات اسلامی اصیل داشته باشیم.
2. ضرورت این که این تشکیلات در طول رهبری باشد نه در عرض آن. این تشکیلات باید تحقق بخشنده نظام امت و امامت باشد - چون نظام اسلامی ما نظام امت و امامت است- نه این که معارض امامت باشد.
3. رابطه این تشکیلات با حوزههای علمیه و روحانیت اعم از برادران و خواهران روحانی
4. وظایف و تعهداتی که بر عهده این تشکیلات و روحانیت به صورت وظایف و تعهدات متقابل باید رعایت شود.
مسئله اول: ضرورت تشکیلات
ما برای این که بتوانیم کارهای بزرگی را انجام دهیم؛ بی شک باید متشکل باشیم. رابطههای ایمانی و اعتقادی و عملی دیمی سازمان نیافته برای رسیدن به بخشی از اهداف و تحقق بخشیدن به قسمتی از مراحل یک انقلاب میتواند کافی باشد ولی برای رسیدن به بخشی دیگر از اهداف و تحقق بخشیدن به آن قسمت دیگر از آرمانهای یک انقلاب کافی نیست.
ما در پرتو اعتقاد به اسلام و اعتقاد به وظایف اسلامی درصدد جهاد برآمدیم. ما میدانستیم که اسلام زن و مرد مسلمانی را میخواهد که نه فقط مراقب مسلمان بودن و مسلمان ماندن خویش هستند بلکه مراقب مسلمان بودن و مسلمان ماندن و مسلمانتر شدن محیط اجتماعی هم هستند.
اسلام به این اکتفا نمیکند که شما راستگو باشد. اسلام میگوید هم باید راستگو باشید و هم باید با دروغگویی و کژی دیگران مبارزه کنید. اسلام به این اکتفا نمیکند که شما عفیف و پاکدامن باشید. میگوید هم شما عفیف و پاکدامن باشید و هم با ناپاکدامنیهای محیط مبارزه کنید و کسان دیگری را که به ناپاکدامنی آلودهاند اینها را هم پاکیزه کنید. این روش اسلام است. این اصل است و این فریضه را بزرگترین و پر ارجترین فریضه شمردهاند. در آیات و روایات متعدد، وظیفه و فریضه امر به معروف و نهی از منکر بزرگترین و بالاترین وظیفه شناخته شده که همه واجبات و فرایض دیگر در پرتو آن گزارده میشود.
ما همه به این معتقد بودیم. مشتاق بودیم برای ایجاد یک محیط پاک و اسلامی تلاش کنیم. به برکت اعتقاد به اسلام و به برکت این تعلیم بزرگ اسلام که ای انسان تو نه تنها مسئول خویشتنی که مسئول دیگران نیز هستی؛ از زمان کودکی شاید سن 12 -13 سالگی یادم میآید که همیشه در برخورد با ناپاکیها و نارواییهایی که مخالف اسلام بود یک حساسیت و جوش و خروشی داشتیم که نمیتوانستیم آرام بگیریم. نمیتوانستیم تحمل کنیم. هر جا از دیگران ناپاکی میدیدیم انگار خودمان آن گناه را مرتکب شدهایم؛ بر افروخته میشدیم. اسلام، مسلمان حساس میسازد. حساس در برابر نارواییها، انحرافها، کژیها، نادرستیها، ناپاکیها. با این که چنین روحیه و چنین جوش و خروشی داشتیم و فراوان بودند کسانی که این روحیه و این جوش و خروش را داشتند و انسانهای تک تک متعهد و مسئول فراوان وجود داشت اثر کارمان در مقابله با ناپاکیها و نارواییهای محیط کم بود. چون نمیتوانستیم همه با هم کار کنیم. پیروزی بر ستمها و نارواییها و ناپاکیهای محیط احتیاج داشت به یک نیروی بزرگ و ما تک تک پراکنده بودیم. احیاناً اگر هم با هم میشدیم گاهی 2 نفر، 3 نفر، 5 نفر، باز هم کافی نبود.
یادم میآید آن وقتها شاید 15 ساله بودم و آغاز طلبگیام بود. از دبیرستان به حوزه آمده بودم. با یکی دو نفر از طلاب دیگر با هم درس میخواندیم. گاهی در خیابانها راه میافتادیم که چیزهایی را که به نظرمان منکر میرسد جلویش را بگیریم و نهی از منکر کنیم. بنابراین میفهمیدیم که نیش چند نفر به آنها مؤثرتر است ولی باز از چند تا هم کاری ساخته نبود.
یک جاهایی میدیدیم که دیگر تیغمان نمیبرد و نهی از منکرمان پرزور نیست و لذا کارساز هم نیست. گاهی اتوبوس سوار میشدیم مثلاً میدیدیم که راننده یا کمک راننده اتوبوس شهری به این و آن زور میگوید. آن وقت یکی از ما میگفت: آقا چرا همچین میکنی؟ و قرار بود دوست دیگر ما از گوشه دیگر اتوبوس بگوید: آقا چرا چنین میکنی؟ خُب گاهی هم مؤثر واقع میشد گاهی هم زور ما دو سه نفری نمیرسید و مؤثر واقع نمیشد. یا مثلاً میرفتیم از کنار یک مغازهای میدیدیم که این ترانههای زشت و بد فسادآور ضد عفت و پاکدامنی گذاشته یک کدام از ما جلو میرفتیم و نصیحتش میکردیم. میگفت: برو دنبال کارت بگذار به کسب و کارمان برسیم. و بعد یکی دیگر از دوستان ما میرفت و پشتوانه ما بود و گاهی مؤثر واقع میشد و گاهی هم مؤثر واقع نمیشد. ما میفهمیدیم وقتی جماعت شویم قویتر هستیم. "یَدُ اللهِ مَعَ الجَماعَة"
اما دور هم جمع شدنهایمان میشد 2 نفر، 3 نفر، 4 نفر... و خیلی پر توان نبود و به جنگ فسادها و ظلمهای گردن کلفت نمیشد برویم.
یک بار در سن 16 سالگی به یک روستایی رفتم. آن جا در دهه محرم و صفر میرفتم منبر و دو سه بار در آن روستا رفتم. در یکی از سفرها از ظلم کدخدا صحبت شد که هم کدخدا بود و هم ارباب. به جوانهای روستا گفتم که چرا باید این بر شما حکومت کند و زور بگوید؟ گفتند: سرنیزه ژاندارم از او حمایت میکند. گفتم: این کدخدا را باید برداریم. حال اگر او را برداریم کدخدای خوب دارید؟ گفتند: بله، آقا سید جعفر آدم خوبی است و ما همه او را قبول داریم. ما دست به کار شدیم تا کدخدا و ارباب را از ده بتارانیم ولی مگر دست تنها میشد؟جوانهای روستا را بر ضد او بسیج کردیم ولی کافی نبود. پشت او در شهر به فرمانداری محکم بود. در شهر تلاش کردیم یک وسیلهای پیدا کنیم که فرماندار از کدخدا حمایت نکند. آن وقت کدخدا را جاکن کردیم و سید جعفر را کدخدا نمودیم. خُب این کار را تنهایی نمیشد بکنیم. باید با جماعت میکردیم. آن هم با یک پشتوانهای در شهر که فرمانداری از او حمایت نکند. پس حرکت داشتیم اما در همین حدود. همه هم می دانستند که امالفساد کیست. امالفساد شاه بود. تازه شاه هم نبود آمریکا بود. آن موقعها بیشتر انگلیس پشت شاه بود. امالفساد انگلستان بود.
تشکل بر پایه امامت و امت
بنابراین برای مبارزه این نیرو کافی نبود. تا این جا انسان بود؛ فرد بود؛ ایمان بود؛ فداکاری بود؛ تعهد بود؛ تحریک بود؛ اما چه نبود؟ یک چیز در این جا کم داشت. امامت کم بود. در این جا یک رهبری لازم بود تا بیاید و نیروهای عظیم را بسیج کند و به هر سویی که صحیح میداند هدایت کند و در هر زمانی دستور مناسب با آن زمان را بدهد. یک رهبری که رهبری او با ایمان و اعتقاد مردم پیوسته باشد. وقتی حرف میزند ایمان مردم انگیزه اجرای دستور او باشد. در این راهپیماییهای اخیر، مکرر زنهای سالخورده و مردهای سالخورده که واقعاً پیاده روی برایشان زحمت بود بیرون آمده بودند و وقتی از یکی از آنها پرسیده بودند که شما با این سن و سال چرا بیرون آمدهای؟ گفته بود: امام و مرجع من دستور داده و وظیفه دینی من است تا آن جایی که میتوانم بیرون بیایم و راهپیمایی کنم. این نمونه مکرر بوده. این سیل خروشان جمعیت به مقدار زیادی بر پایه اعتقاد به اجرای دستورات رهبر و این که اگر اطاعت نکند معصیت و نافرمانی خداست حرکت کرده بود...
برای این که حرکت مردم در یک سطح وسیع به ثمر برسد امامت و رهبری لازم است. در این جا مردم متشکل میشوند و این یک مرحله از تشکل است که در محور رهبری و امامت متشکل یکپارچه میشوند و این مرحله از تشکل یعنی اتحاد، هم سویی نیروها و جنب و جوش و تلاشها در پرتو رهبری واحد و امامتِ واحدِ متّبَعِ مورد اعتقاد از ضروریات پیروزی است و بدون او انسان نمیتواند پیروز شود. این یک مرحله از تشکل است. همین مرحله از تشکل که جامعه ما را به پیروزی رساند.
اداره جامعه و سازماندهی
پس از پیروزی احتیاج فراوان بود که یک حکومتی سر کار بیاید.یک دولتی سر کار بیاید. مسئولانی، رئیس جمهور، نخست وزیر، وزیری، رئیس ادارهای، مدیر دبستانی و ... سر کار بیایند. این شبکه بزرگ مدیریت در خط اسلام و انقلاب کار بکند و این احتیاج داشت به شناسایی افراد، به داشتن برنامه و هم سو شدن این افراد بر پایه یک برنامه در راستای رهبری. آیا بعد از پیروزی انقلاب اسلامی ما همچو چیزی داشتیم یا نداشتیم؟ نداشتیم. چون نداشتیم چوبش را هم خوردیم. از روی ناچاری با علم و آگاهی به این که آقای مهندس بازرگان عضو نهضت آزادی هستند و با علم و آگاهی به این که نهضت آزادی راهش، راه اسلامی و سیاسی و اجتماعیاش با راه انقلاب و راه ما یکی نبود و سه ماه قبل از انقلاب همین آقای مهندس بازرگان در پاریس آمده بود که امام را قانع کنند که اگر شورای سلطنت باشد و یک آزادی انتخابات هم باشد مبارزه تا همین جا ختم شود و ایشان (امام) به ایران تشریف بیاورند و امام هم بعد از یک دیدار گفته بودند که این طور نمیشود. اگر میخواهی با من دیدار دوم داشته باشی باید بر ضد این رژیم سلطنتی اعلامیه بدهی. اگر اعلامیه دادید میتوانید با من ملاقات دوم داشته باشید و الا نه. و چون آقای بازرگان آن جا اعلامیه ندادند و به ایران برگشتند و در ایران قریب به این مضامین اعلامیه دادند و دیدار دوم هم با امام نداشتند و خود من در آن جا با آقای بازرگان و آقای دکتر یزدی چقدر صحبت کردم تا ایشان را قانع کنم که این راه (راه امام)، راه صحیحتری است و شما به این راه بیایید. خُب با علم و آگاهی ما از وضع ایشان، بعد از پیروزی انقلاب از روی اضطرار ناچار شدیم که ایشان را به عنوان نخست وزیر معرفی کنیم. شورای انقلاب ناچار شد که ایشان را معرفی کند.
ایشان نخست وزیر شد و دولتشان دولت انقلاب... نه! دولت انقلاب که نشد! خودشان گفتند من دولت انقلاب نیستم. خودشان میگفتند این دولت، دولت انتقال است. انتقال از مرحله پیش به مرحله انقلاب. حالا چطور میشود که یک انقلاب پیروز شود و اولین دولتش دولت انقلاب نباشد و دولت انتقال باشد؟؟؟؟
و خودشان میگفتند: من بولدوزر نیستم. من یک ماشین سواری ضعیف نازک نارنجی هستم که میتوانم در جاده هموار و آسفالته حرکت بکنم. و بعد هم معلوم شد که دولت انتقال هم نیست. بنده به ایشان میگفتم: دولت شما نه دولت انقلاب است و نه دولت انتقال بلکه دولت اضطرار است.
چون ما تشکیلات قوی نداشتیم و شناسایی نیرو نکرده بودیم به اضطرار به دولت ایشان رأی دادیم. پس ما باید در این زمان افراد را شناسایی کنیم. این عدهای را که شناسایی کردیم باید در کیفیت اداره کشور بر پایه انقلاب با هم همفکر باشند. با هم برنامه ریزی کنند؛ کارها را بین خودشان تقسیم کنند؛ همکاران همفکر را بشناسند و بیابند و اگر به اندازه کافی موجود بود استعدادهای لایق را بشناسند و بسازند. این تشکیلات است. تشکیلاتی که انقلاب را درک کرده باشد و هویت اسلامی آن را صمیمانه پذیرفته باشد و عناصر و انسانهای کافی جمع بیاورد که بتوانند دولت تشکیل دهند و کارهای مدیریت کشور را عهده دار شوند (مدیریت کشور از نخست وزیری تا اداره یک مدرسه یا یک کارخانه) و برنامه بریزند و همکاران لازم را برای همه مراحل یا بیابند و یا بسازند. ما چه میخواستیم؟ یک نوع دور هم بودن که این دور هم بودن دارای این جنبهها باشد. دور هم بودنی که از عهده برنامه ریزی برای کل کشور بربیاید و از عهده شناسایی و جذب و همسو کردن افراد لازم برای اداره کشور از نخست وزیری تا اداره یک مدرسه بربیاید و از عهده جذب همکاران لازم و شناسایی افرادی که می توانند برای اجرای این برنامه و برای تحقق این مدیریت همکاری مؤمنانه کنند بربیاید. اینها را بشناسد و بیابد و به همکاری دعوت کند و اگر به اندازه کافی موجود نیست بسازد. بینش اسلامی آنها را بینش خالص اسلامی بسازد. بینش سیاسی آنها را بینش انقلابی بسازد و برای همکاری آمادهشان کند. این همچه تشکیلاتی لازم بود.
اگر ما پا به پای حرکت امام و امت توانسته بودیم یک همچه تشکیلاتی به وجود بیاوریم پس از پیروزی دچار آن نابسامانیها نمیشدیم. فکر میکنیم ضرورت تشکل را همین درس 2 سال و نیمه به ما آموخته است. دیگر نه آیهای میخواهد و نه حدیثی و نه استدلالی بیشتر. این تجربه عینی کافی است که به ما نشان بدهد و در ما این اعتقاد و باور را به وجود بیاورد که مسلمانها به یک تشکیلات احتیاج دارند.
مسئله دوم: تشکل در طول امامت، نه در عرض آن
این تشکیلات (تشکیلات اسلامی که مسلمانها نیاز دارند) باید در راستای امامت باشد؛ در طول امامت باشد؛ بازوی امامت باشد نه در مقابل او. آقای بازرگان در مواردی میگفت: این جا دیگر در دایره مسئولیت من است و نباید هیچ کس دخالت کند. آقای بنی صدر خودشان را یک رهبر میدانستند؛ یک رئیس جمهوری که رهبر است. او با امام تعارف میکرد و الا عملاً در مقابل امام بود. نامههای ایشان همهاش إن شاء الله منتشر خواهد شد و نشان خواهد داد. همین نامهای که به صورت تلکس روز دوشنبه به امام مخابره کردند. قسمت اولش آن وقتی است که ایشان خلاصه بیانات امام را از رادیو شنیدند و هنوز تمام و اصل بیانات امام منتشر نشده بود و قسمت دومش هم پس از پایان بیانات است که ایشان شنیده بودند. و همین دو نامه که دو قسمت دارد کافی است که نشان بدهد که ایشان خودشان را مقابل امام میدانستند. فقط از نظر عاطفی مثلاً مرحمت میفرمودند که روبروی امام علناً نایستند. ایشان صریحاً در یک نوار انتخاباتی که قبل از انتخاب ریاست جمهوریشان صحبت کردهاند و از آن صحبت نوار برداشته شده و آن در اختیار ما هم هست؛ در آن جا در یک جمع 15 تا 20 نفری بچههای دبیرخانه شورای انقلاب صحبتی کردند. از او خواسته بودند که شما بیایید صحبت کنید و آقای فارسی هم صحبت کند تا ما در هنگام رأی دادن از روی آگاهی رأی بدهیم. ایشان (بنی صدر) در ضمن آن نوار گفتند که من بزرگترین اندیشه معاصرم و بعد هم با یک فاصلهای گفتند: این کتاب تضاد و توحید که من نوشتهام و تازه از چاپ درآمده این بزرگترین اثر قرن است. کسی که این قدر خود بزرگبین است این در راستای امامت قرار میگیرد؟ این در طول امام قرار میگیرد؟ این در عرض امام است. حالا یک فرد ممن است این جور باشد یک تشکیلات هم ممکن است. یک حزب هم ممکن است این جور باشد. یعنی یک حزب بیاید خودش را در عرض امامت قرار بدهد.
این را به شما بگویم: انتقاد بر امام، تذکر به امام، نصیحت بر ائمه مسلمین، این که اصلاً واجب است. تذکر دلسوزانه به امام دادن، انتقاد از یک تصمیم امام، این که اصلاً تربیت اسلامی ماست و در آن خطبه حقوق والی بر رعیت و حقوق رعیت بر والی از علی – علیه السلام- در نهج البلاغه میخوانیم مولا علی- علیه السلام- از مردم میخواست که از او انتقاد کنند و به او تذکر بدهند. اما همین وقت که انسان تذکر میدهد می داند که تذکر میدهد و تصمیم گیری با رهبر است. ما طلبهها که دیگر از همان اول یاد گرفتهایم. مگر ما طلبهها وقتی پای درس امام بودیم چه کار میکردیم؟ در مسائل علمی هم که میشد امام و استاد حرفی میزد و ما شروع می کردیم به اشکال کردن و انتقاد کردن. ما که اصلاً یاد گرفتهایم. بالاخره ما اشکال میکردیم ولی موقع فتوا که میشد فتوا با کی بود؟ با مرجع. حالا در مقام رهبری یک همچه چیزی [است].آن جا مورد، مورد فتوا بود و درس فقهی بود؛ ما هم با جوش و خروش شروع میکردیم "إن قُلتَ قُلتُ6" کردن. بعد هم به همین فتوای مرجع عمل میکردیم ولو با این ان قلت قلت ما جور در نمیآمد. ما این دو تا را با هم یاد گرفته بودیم. هم حرّیت هم انتقاد. هم ان قلت قلت و هم تعبد به فتوا.
در زمینه رهبری هم چیزی از این قبیل است. هم حریت هم انتقاد و هم تذکر و نصیحت و هم آخر سر این که آقا تصمیم شما بالاخره چه شد؟ این شد؟ بسیار خوب! ما همین را عمل میکنیم ولو بر خلاف نظر خودمان باشد. ماها بیش از آقای بنی صدر و آقای بازرگان با امام بر سر مسائل اداره جمهوری اسلامی بحث کردهایم. خیلی آزادتر. این را خود آقای بازرگان هم میگفتند. ایشان میگفتند: بله! فقط شما هستید که میبینیم با صراحت و قاطعیت در جلسات شورا که میشود با امام مباحثه میکنید. این را خودشان میگفتند. ما همان رابطه طلبگیمان را هنوز هم با امام حفظ کردهایم. اما در پایان مباحثه وقتی ایشان یک تصمیم میگرفتند دیگر با ایمان اجرا میکردیم ولو این تصمیم بر خلاف ان قلت قلتهایی باشد که در همان جلسه با ایشان کردیم. چندین بار این پیش آمد. در حضور آن برادران چندین بار و الا در قبل که حضور امام میرسیدیم خیلی بیشتر.
خوب دقت کنید که النصیحة لأئمة المسلمین واجب است. اما بعد از تذکر دلسوزانه متعهدانه، تذکر صریح و بیپرده اما همراه با این آمادگی که ما تذکرمان را میدهیم شما جمع بندی کنید؛ وقتی جمع بندی کردید ما همان را اجرا میکنیم ولو بر خلاف تذکر ما باشد. این تربیت اسلامی است. این همان طور که در رابطه با فرد صدق میکند در رابطه با تشکیلات و حزب هم همین طور صدق میکند. آن تشکیلاتی میتوانست پس از پیروزی انقلاب، این انقلاب عظیم را با سرعت بیشتر در جهت اصلیش جلو ببرد که در طول امامت باشد نه در عرض امامت. پس ما در جامعه یک همچنین تشکیلاتی میخواهیم.
خلاصه گیری کنیم:
1. برای انجام وظایف خطیری که به خصوص در رابطه با امر به معروف و نهی از منکر بر عهده یک مسلمان است همبستگی و وحدت و یکپارچگی و تشکل ضرورت دارد.
2. این همبستگی و وحدت در درجه اول بر پایه امامت و امت به وجود میآید.
3. تشکل و یکپارچگی و وحدتی که بر محور امامت به وجود میآید لازم هست ولی کافی نیست. برای تحقق بخشیدن بخشی از واجبات اجتماعی، کافی است و برای تحقق بخشیدن به بخش دیگر کافی نیست.
4. یکی از واجبات مهم و اساسی جامعه، اداره جامعه است که برای اداره جامعه لازم است مجموعهای از انسانها عهدهدار اداره جامعه شوند که بتوانند از عهده برنامه ریزیهای گوناگون برآیند و افراد لازم برای اجرای این برنامهها را گرد هم آورند که هماهنگ با یکدیگر کار کنند. هر جا فرد ساخته شدهای هست بشناسند و جذب کنند و علاوه بر این استعدادهای مناسب را کشف کنند و بسازند. این مقدار و این درجه از تشکل باید بر پایه امامت به وجود آید اما علاوه بر امامت، سازماندهی و ساماندهی بیشتری لازم است.
5. این تشکل باید در طول امامت باشد نه در عرض آن. مجموعه سامان یافتهای از انسانهای معتقد به امامت و امام وقت که در رابطه با امام وقت هر نوع توضیح و تذکر و نصیحت دلسوزانه را عمل کنند؛ به حکم تعهد الهی هر چه به نظرشان میرسد به امام بگویند اما در هر مورد [که] امام تصمیمی بگیرد؛ مخلصانه و دلسوزانه آن را اجرا کنند نه این که در مقابلش بایستند. البته امام خود به خود بخش عظیمی از تصمیم گیریها را به عهده مسئولان نهادهاند و قانون اساسی ما حد و مرز آن را معین کرده است. این خصوصیات آن تشکیلات است.
6. بنابراین این مرحله خاص از تشکل، تشکلی است:
الف- بر پایه ایمان و اعتقاد به خدا و اسلام
ب- بر پایه ایمان و اعتقاد به امامت و امام و ضرورت اطاعت از امام
ج- بر پایه رعایت مرزهایی که برای تقسیم مسئولیتها در قانون اساسی مشخص شده است.
فکر میکنم حالا رابطه حزب جمهوری اسلامی با هر حزب دیگر با مسئله امت و امامت و رهبری روشن شده باشد. چون یکی از مسائلی است که مکرر در بخشهای تشکل خصوصاً در حوزهها بیشتر سؤال میشود.
مسئله سوم: رابطه این تشکل با حوزه و روحانیت
اول این را عرض کنم که حزب جمهوری اسلامی بر این اساس به وجود آمد. قبل از پیروزی انقلاب، ما با توجه به همین ضرورت تلاش کردیم که این حزب به وجود بیاید ولی شتاب انقلاب وقت ما را گرفت و نشد. از سال 42 که هیئتهای مؤتلفه بود تلاش کردیم که این هیئتها به صورت یک چنین تشکیلاتی دربیاید ولی حوادث و عوارض مانع شد. در عین حال ما آن تشکل را به شکلی ادامه دادیم تا در سال 55 که مجدداً درصدد برآمدیم اینها را به صورت یک تشکیلات پیش ببریم. بعد یک مقدار کار پیش رفت. در سال 56 که یک مقدار انقلاب شتاب گرفت دیگر موفق نشدیم تا این که در 29 اسفند سال 57 موجودیت حزب جمهوری اسلامی را اعلام کردیم. متأسفانه نتوانستیم کاری را که پس از پیروزی انقلاب انجام دادیم قبل از پیروزی انقلاب انجام دهیم. یعنی اگر ما 22 بهمن سال 57 در این موضع تشکیلاتی که امروز هستیم میبودیم دچار عوارض این 2 ساله نمیشدیم.
خُب حالا رابطه ما با حوزه و روحانیت چیست؟ روحانیت خودش یک نوع تشکل است البته یک مقدار دیمی. اما در پرتو مرجعیت به خصوص که حالا مرجعیت با امامت تام درمیآمیزد خودش یک نوع شبکه تشکیلاتی است. ما در جریان مبارزه در سال 41 و 42 نقش این شبکه را به خوبی دیدیم و همچنین در سالهای 56 و57 در مساجد و تکایا روحانیون را در نقش یک شبکه تشکیلاتی دیدیم.
روحانیت یک نهاد دیرینه و دیرپای ریشهدار بسیار مؤثری است و این نهاد باید همچنان پابرجا بماند. نهاد روحانیت نباید در این تشکیلاتی که گفتیم هضم بشود. نهاد روحانیت از نظر ما اصیلتر و دیرپایتر و ریشهدارتر از آن است که کسی بگوید باید در آن مسئله تشکیلات هضم شود. روحانیت باید استقلال خودش را کاملاً حفظ کند.
نهاد روحانیت باید همچنان مستقل بماند. چه در حوزه [و] چه آنهایی که از حوزه فارغ التحصیل شده و در جامعهاند. به تعبیر دیگر این تشکیلات میتواند فرزند روحانیت باشد کما این که حزب فرزند روحانیت است. اما این بدان معنی نیست که فراگیر روحانیت است. بنابراین روحانیت حزبی نمیشود. به این معنا که کل روحانیت در یک حزب هضم نمیشود و روحانیت باید در همان مسیر و مجرای دیرینه خاص خودش با همان شیوههای ربط و پیوندی که دارد پابرجا بماند. ولی با این نوع تشکل مثلاً با حزب جمهوری اسلامی، با این نوع تشکیلات، تشکیلات اصیل اسلامی، پیوند و رابطه فعال [و] همکاری خواهد داشت و این یک وظیفه مهم هم هست.وظیفه هر روحانی از برادران و خواهران این است که با این نوع تشکیلات اسلامی که ویژگیهایش را برشمردیم پیوند همکاری فعال داشته باشد.
نتیجه
1. حوزه و روحانیت، نهاد[ی است که] کم و بیش دارای نوعی از تشکل است با ریشههای عمیق و دیرپای و استوار در جامعه ما.
2. این نهاد باید با رعایت مختصاتش مستقل بماند و در هیچ تشکیلات دیگری هضم نشود.
3. این نهاد باید با آن تشکیلات اسلامی و سیاسی و اجتماعی که ویژگیهایش را گفتیم؛ پیوند همکاری صمیمانه و فعال داشته باشد و هرگز نباید این دو از یکدیگر جدا باشند.