آفتابنیوز : آفتاب: چکیده
هدف از این گزارش بررسی زمینهها و ابعاد مصالحة فلسطینی است که در نهایت به توافق حماس – فتح و صدور اعلامیة دوحه منتهی شد. لذا پس از بررسی چرایی و زمینههای مصالحه، به رویکرد هریک از طرفین فلسطینی به آن پرداخته میشود و از این مجرا تأثیر مصالحة صورت گرفته بر مذاکره با اسرائیل، مورد بررسی قرار میگیرد. مقدمه
مقدمه
دو جریان اصلی فلسطینی پس از چهار سال رویارویی تمام عیار سیاسی، تبلیغاتی و حتی گاه نظامی، سرانجام در فوریه 2011، در دوحه به توافقی برای تکمیل مصالحه و تشکیل دولت وحدت ملی به نخستوزیری محمود عباس دست یافتند. این توافق از چند جهت حائز اهمیت است.
نخست آنکه این نشست در فضای نوین منطقهای صورت گرفته و حاکی از اثرگذاری وضعیت نوین منطقه بر تحرک مستقل و به دور از فشار فلسطینیها است. دوم آنکه حاکی از تحولی در نگاه دو جنبش فتح و حماس به نوع تعامل با اسرائیل میباشد و سوم آنکه این مصالحه میتواند پیش درآمدی بر تحولات اساسی در مناقشة اسرائیلی – فلسطینی باشد.
فتح و حماس، هریک از منظر خود به مصالحه مینگرند و بر مبنای این نگرش، جویای نتایجی چه بسا متفاوت از این مصالحه هستند. در واقع مصالحة اخیر در دید رهبران و نیز اعضای دو جنبش یاد شده تداعی کنندة فرصتها و چالشهای متفاوتی است و اختلافات ناشی از این مصالحه در بین عناصر فتح و به ویژه حماس، پس از اعلامیة دوحه ناشی از همین نگاه متفاوت میباشد.
مصالحة فلسطینی با صدور اعلامیة دوحه از سوی محمود عباس و خالد مشعل، از سوی دولت نتانیاهو به نحوی بنا بر نظر نتانیاهو تفسیر شد. موضع تند نتانیاهو در قبال این مصالحه و تأثیر آن بر «روند صلح»، طبعاً متأثر از نگرانیهایی است که این توافق در اسرائیل برانگیخته است. در عین حال نتانیاهو از سیاست تبلیغاتی افراطی و ضد صلح نشان دادن فلسطینیها در دید جهانیان – که در طول دو سال گذشته بسیار گسترش یافته است – پیروی کرده است. در واقع دولت نتانیاهو به رغم موانعی که با اصرار بر شهرکسازی و حملات مکرر به فلسطینیها در برابر مذاکرات به وجود آورده است، از هیچ فرصتی برای متهم کردن فلسطینیها به تخریب این روند فروگذار نبوده است.
این گزارش درصدد تبیین زمینههای مصالحة فلسطینی و نیز تأثیراتی که این مصالحه بر آیندة مناقشة اسرائیلی – فلسطینی خواهد داشت، است. در این راستا ابتدا به چرایی حرکت دو جنبش فتح و حماس به سمت مصالحه و در نهایت صدور اعلامیة دوحه میپردازیم و سپس به نگرش و انتظارات این دو جنبش از یک سو و نگرش اسرائیل به این مصالحه از سوی دیگر، میپردازیم. در بحث پایانی، تأثیر مصالحة فتح و حماس بر مناقشة اسرائیلی – فلسطینی را مورد بررسی قرار میدهیم.
چرایی مصالحه
در طول بیش از چهار سالی که از جدایی کامل فتح و حماس میگذرد، تلاشهای فراوانی در سطوح داخلی و منطقهای برای بازیابی وحدت جریانها و سرزمینهای فلسطینی تحت یک رهبری به عمل آمد. اما به رغم قدرت میانجیگران که از جمله شامل مصر، عربستان، سوریه، یمن و قطر میشد – تمامی این تلاشها به مانع برخورد و یا پس از توافق در برابر واقعیتهای عملی ناکام ماند. بنابراین، پرسشی که در اینجا مطرح است این که چرا و تحت تأثیر چه وقایعی مصالحه در این دوره انجام شد؟ در پاسخ باید به تحولاتی توجه داشت که در یک سال گذشته صحنة فلسطین را در ابعاد مختلف تحت تأثیر قرار داده است.
خیزشهای مردمی در جهان عرب، در مقدمة تحولات صورت گرفته قرار دارد. این خیزشها سپهر سیاسی فلسطینی، سامان داخلی کشورها و موازنة منطقهای پیشین را دچار تحولات ژرفی کرد. در نتیجة این تحولات، بزرگترین حامی عرب دولت خودگردان (حسنی مبارک)، سرنگون شد و اخوانالمسلمین به تدریج در حال به دست گرفتن قدرت در مصر است که برخلاف مبارک، حامی گفتمان مخالفان فلسطینی دولت خودگردان در مورد مناقشة اسرائیلی – فلسطینی است.
در سوریه حماس با چالش بزرگی روبرو شد، به نحوی که باید از میان نظام اسد (متحد پیشین) و اخوانالمسلمین سوریه و سایر مخالفان نظام، یکی را برمیگزید که در نهایت به تدریج به سوی گزینة دوم رفت. در مجموع، تحولات ژرف منطقهای در ابعاد مختلفی جنبشهای فلسطینی را تحت تأثیر قرار داد و آنها را به سوی مصالحه یا آشتی ملی رهنمون کرد.
مسئلة دوم، مشکلات درون فلسطینیها است. فتح با تأکید بر گفتمان مبارزة مسالمتآمیز با اسرائیل، حکومت خودگردان را از قدرت نظامی و تأثیر این قدرت بر چانهزنی با اسرائیل محروم کرد و در نهایت با بنبستی مواجه شد که رادیکالهای حاکم در اسرائیل در برابر این گفتمان ایجاد کردند. ابتکار محمود عباس در سازمان ملل نیز تا حدودی برای گریز از تبعات گفتمان حکومت خودگردان مطرح شد.
حماس نیز پس از چهار سال سلطة کامل بر غزه، عملاً نتوانست با تأکید بر گفتمان مبارزة مسلحانه، مسئلة فلسطین را به سوی اهداف مورد تأکیدش پیش ببرد. در این دوره، محاصره و حملات متوالی اسرائیل به مناطق مختلف غزه به تدریج افزایش یافت و در نهایت به جنگ 2009 – 2008 انجامید.
در مقابل، حماس به رغم تداوم رقابت و تضاد داخلی، عملاً مشی مقاومت مسلحانه را کنار گذاشت و پس از جنگ 22 روزه، حملات موشکی محدود به اسرائیل از غزه نیز متوقف شد. بنابراین، دو جنبش اصلی فتح و حماس به نوعی به بنبست رسیدند و نیازمند راهی برای برون رفت از وضعیت فعلی بودند. خیزشهای مردمی جهان عرب که به غزه و کرانة باختری نیز با وسعت و شدت متفاوتی تسری یافت، هر دو جنبش را وادار به حرکت در راستای مصالحه کرد.
نکتة سوم آنکه تحولات منطقة عربی، از یک سو کشورهای عربی را به تحولات داخلی و پیرامونی مشغول ساخت و از سوی دیگر، غرب و در رأس آنها ایالات متحده را که حکومت خودگردان امید فراوانی به فشار آن بر اسرائیل و پیشبرد مذاکرات داشت – در مسائلی دیگر درگیر ساخت که عملاً رتبه مسئلة فلسطین را در بین اولویتهای سیاست خارجی آمریکا تنزل داد. به عبارت دیگر، خیزشهای عربی افزون بر تأثیر مستقیم بر وضعیت فتح و حماس و سایر جنبشهای فلسطینی، به طور غیرمستقیم با خارج کردن مسئلة فلسطین از فهرست اولویتهای غرب، به تسریع مصالحة فلسطینی کمک کرد.
تحت چنین شرایطی مصالحه گریزناپذیر به نظر میرسید، زیرا «آنچه پیش از خیزشهای مردمی جهانی عرب قابل فهم و پذیرش بود، تغییر یافته است و فشارهایی که پیشتر وجود داشت، دیگر به آن شدت وجود ندارد». این وضعیت برای هر دو جنبش فتح و حماس پیش آمد و بر تمایل آنها به سوی مصالحه اثرگذار بود.
رویکرد فلسطینیها به مصالحه
فتح: همچنان که اشاره شد، فتح با چالش گفتمانی و بنبست عملی مواجه شده بود. این جنبش نیازمند ایجاد تغییراتی در رویکرد خود نسبت به حماس و نیز اسرائیل بود تا از یک سو بتواند از مجرای اعادة وحدت فلسطینی و آوردن حماس زیر چتر حکومت خودگردان، جایگاه داخلی خود را که در نتیجة بیثمر بودن روند مذاکرات متزلزل شده بود، مستحکم کند و از سوی دیگر با مطرح ساختن و پیگیری راهکارهای جدید، از قبیل ابتکار شناسایی دولت فلسطین در سازمان ملل و یا مصالحة فلسطینی، ضمن آشکار ساختن جایگزینهای دولت خودگردان، اسرائیل و حامیان غربی آن را تحت فشار قرار دهد.
حکومت خودگردان که با اکراه در مذاکرات چند هفته پیش از صدور اعلامیة دوحه شرکت کرده بود، برای رهایی از کابوس اتهامات مردمی مبنی بر اینکه به رغم تداوم شهرکسازی، وارد مذاکره با اسرائیل شده است، به سرعت اعلام کرد مذاکرات بینتیجه است.
این نگرش، در واقع نتیجة تحولی است که خیزشهای مردمی منطقه و پیامدهای آنها بر حکومت خودگردان و نیز پیشرفت گفتوگوها با حماس و نزدیک بودن آشتی ملی فلسطینی در نگرش حکومت خودگردان به مذاکره با اسرائیل به وجود آورده است. به عبارت دیگر، حکومت خودگردان که ابزارهای نظامی فشار بر اسرائیل را کنار گذاشته بود، جویای بهرهگیری از ابزارهای دیگری در این زمینه بود؛ از جمله اثرگذارترین و امکانپذیرترین این ابزارها در شرایط نوین، مصالحه با حماس بود.
حماس: مصالحه با فتح از چند منظر برای حماس حائز اهمیت است. نخست آنکه این جنبش نیز همچون فتح، در رویکرد خود در تعامل با اسرائیل – به ویژه پس از جنگ 22 روزه – به بنبست رسیده بود؛ زیرا از یک سو همچنان بر گفتمان مقاومت تأکید میکرد و رویکرد مسالمتآمیز حکومت خودگردان را مورد انتقاد قرار میداد و مشروعیت خود را مبتنی بر گفتمان مقاومت ساخته و بر همین مبنا در سال 2006 رأی آورده بود و از سوی دیگر، به ویژه با مشاهدة ویرانیهای حاصل از انتقامجویی اسرائیل از مشی حماس، که در جنگ 22 روزه به اوج خود رسید، در پیگیری رویکرد پیشین خویش دچار تردید بوده و نگران عواقب آن بر ساکنان غزه بود. این چالش زمانی تشدید شد که بسیاری از جوانان غزه تحت تأثیر خیزشهای جهانی عرب و در حمایت از مصالحة فتح و حماس، دست به تظاهرات زدند.
نکتة دیگر آنکه حماس – که از نظر فکری وابسته به اخوانالمسلمین است و در یک سال اخیر از رویکرد اخوانالمسلمین به مسئلة فلسطین اثر پذیرفته و به تدریج در حال جدا شدن از محور مقاومت یا حداقل گفتمان آن است - اگرچه حماس پیشتر نیز از اخوان اثر میپذیرفت، اما با سرنگونی مبارک و خروج اخوان از انزوا و حرکت آرام به سوی قدرت، توجه حماس نیز به گفتمان اخوان در قبال اسرائیل افزایش یافته است.
اخوانالمسلمین که اگرچه نگرش دوستانة مبارک در قبال اسرائیل را ندارد، با این حال جویای رویکردی ستیزهجویانه و جهادی نیز نیست. در واقع نگرش اخوان، با نگرش رهبری حماس در خارج (خالد مشعل) سازگارتر است و به همین دلیل، به تدریج شاهد غلبة اندیشه رهبران خارجی حماس بر جریان غالب آن در داخل اراضی فلسطین هستیم؛ مصالحه با فتح جزئی از این تحول است.
انصراف از پست نخستوزیری به سود فتح – امری که تاکنون مانع اصلی مصالحه بود – مسئله حساسی است که تنها در سایة تحولات داخلی حماس امکانپذیر شد؛ تحولاتی که به اختلافات داخلی نیز دامن زد.
اسرائیل: با روی کار آمدن دولت تندروی نتانیاهو، مذاکرات با فلسطینیها عملاً متوقف شد. فشارهای کمیتة چهارجانبه و نیز دولت اوباما برای متوقف کردن شهرکسازیها به عنوان پیششرطی برای مذاکرات با فلسطینیها نیز راه به جایی نبرد.
به رغم تندروی و رویارویی با فشارها و تداوم شهرکسازی، دولت نتانیاهو از هیچ فرصتی برای متهم کردن فلسطینیها و دولت خودگردان به تخریب «فرایند صلح» فروگذار نکرد. در واقع نتانیاهو جویای آن بود که محکومیت خویش در نگاه غرب را با متهم ساختن حکومت خودگردان جبران کند. در مورد مصالحه نیز نتانیاهو بلافاصله ضمن محکوم کردن این اقدام فلسطینیها، اعلام کرد محمود عباس باید بین صلح با اسرائیل و یا مصالحه با حماس یکی را انتخاب کند.
اگرچه تناقض سخنان نتانیاهو در طرح چنین بحثی کاملاً روشن است؛ زیرا حکومت خودگردان برای مذاکره هیچگاه پیش شرط خاصی از جمله خروج احزاب تندروی شاس یا اسرائیل خانة ما را مطرح نکرد بلکه صرفاً خواستار توقف شهرکسازی بود، اما هدف نتانیاهو در طرح چنین بحثی، توجیه اقدامات غیرمسئولانة خویش در دیدگان غرب است.
نتانیاهو ضمن بهرهگیری ابزاری از مصالحة فلسطینیها، به دلیل افزایش هماهنگی در صحنه فلسطین و در نتیجه قدرت فلسطینیها در سایة مصالحه نگران است. در واقع دولت وی از شکاف فتح و حماس و در ورای آن جدایی کرانه غربی از باریکه غزه، در دو جهت بهره میگرفت: نخست آنکه در برابر فشارهای غرب برای متوقف کردن شهرک سازی و از سرگیری مذاکرات اعلام میکرد که فلسطینیها نمایندة واقعی نداشته و عملاً هرگونه مذاکره با کسانی که نمایندگی واقعی را ندارند بیهوده خواهد بود؛ دوم آنکه از شکاف فلسطینیها در هر مذاکرة مقطعی با حکومت خودگردان، به عنوان برگ برندهای جهت فشار بر آن استفاده میکرد.
روشن است که هر دو عامل اکنون به ضرر نتانیاهو متحول شده است. اگرچه وی با مطرح کردن این نکته که حماس جویای نابودی اسرائیل بوده، پیشاپیش در تلاش است از مسئولیت خویش در تخریب و اشکالتراشی در برابر هرگونه تحرک غرب در مسئلة فلسطین بگریزد، اما به نظر میرسد نتانیاهو هنوز میزان تأثیرات خیزشهای مردمی منطقه بر پیرامون و درون سرزمینهای اشغالی را به خوبی درک نکرده است.
آیندة مذاکرات
مبنای هرنوع مذاکره میان دو طرف متخاصم یا رقیب، توازن نیروی آنها و یا توازن اثرگذاری واقعی و یا ذهنی آنهاست. وجود چنین توازنی به مذاکرهای واقعی میان دو طرف برابر میانجامد در حالی که بدون چنین توازنی، مذاکره تبدیل به فشار طرف قدرتمند بر طرف ضعیفتر میشود. یاسر عرفات بر مبنای موازنهای که توان نظامی و عملیاتی سازمان آزادیبخش ایجاد کرده بود، وارد مذاکره با اسرائیل شد و همین موازنه در نهایت به تشکیل دولت خودگردان و گرفتن پارهای از حقوق فلسطینیها از اسرائیل انجامید.
اما توازن مذاکرة سازمان آزادیبخش با اسرائیل از زمان درگذشت عرفات، با کنار گذاشتن بازوی نظامی موازنهساز فتح، عملاً از وضعیت مذاکرة برابر خارج شد و سازمان آزادیبخش با اتخاذ چنین رویکردی، از آن پس تلاش کرد از فشارهای جامعة جهانی برای جبران ضعف قدرت خویش در برابر اسرائیل بهره گیرد. اما این وضعیت صرفاً به تضعیف طرف فلسطینی در مذاکرات انجامید. شکاف ایجاد شده بین غزه و کرانه غربی نیز بیش از پیش نگرش فلسطینیها را در برابر اسرائیل تضعیف کرد و اسرائیلیها از وضعیت پیش آمده در مذاکرات خود با حکومت خودگردان، به خوبی بهره گرفتند.
ورود حماس به سازمان آزادیبخش و حکومت خودگردان، اگرچه احتمالاً به دلیل اختلافات گستردهای که با فتح دارد، با مشکلاتی روبرو خواهد شد، اما در مجموع برایند قدرت حکومت خودگردان را دو چندان میکند. این دگرگونیدر هر دو سطح داخلی و خارجی رخ خواهد داد. به عبارتی، افزون بر افزایش اقتدار داخلی حکومت خودگردان، توازن از دست رفته در تعامل با اسرائیل – البته با نسبتی کمتر از پیش – احیا خواهد شد.
این امر با تکیه بر قدرت نظامی حماس امکانپذیر است و چنانچه حکومت خودگردان به سمت خلع سلاح حماس – امری که اختلافات را مجدداً افزایش خواهد داد – گام بر ندارد، این توازن همچون دورة انتفاضة دوم میتواند نگرش فلسطینیها را در مذاکره با اسرائیل، بسیار تقویت کند. البته به نظر نمیرسد فتح به سوی چنین رویکردی (خلع سلاح حماس) برود، زیرا این رویکرد به تشدید اختلافات و احتمالاً ناکامی مصالحه خواهد انجامید؛ ضمن آنکه به نظر نمیرسد حماس با توجه به تجربة فتح در این زمینه، با خلع سلاح و تبدیل شدن به جنبشی مسالمتجو موافقت کند.
در ارتباط با اسرائیل، همچنان که موضع رسمی دولت نتانیاهو نشان میدهد، به نظر میرسد این رژیم تا مدتها با تأکید بر مواضع حماس، در برابر فشارهای وارده مقاومت کند. این رویکرد البته مقطعی است و در بلند مدت به هیچوجه پاسخگوی واقعیتهای جاری در منطقه و نیز سرزمینهای اشغالی نخواهد بود. البته به نظر میرسد نگرش و سیاست تندروهای حاکم بر اسرائیل، بیش از هر چیز متأثر از تحولات در عرصة فلسطین خواهد بود.
اسرائیل طبعاً تلاش خواهد کرد مصالحة فلسطینیها را ناکام سازد تا بتواند با خرید زمان، سیاستهای توسعهگرایانة خود را در سرزمینهای اشغالی، با توجیههای پیشین دنبال کند. اما چنانچه مصالحه به مرور تقویت شود – امری که با توجه به تغییر نگرش حماس و نرمش فتح محتملتر به نظر میرسد – اسرائیل نخواهد توانست در برابر فشارهای داخلی و خارجی، به سیاست دو پهلو ادامه دهد.
نتیجهگیری
مصالحة فلسطینیها در اصل ناشی از بنبستی است که دو جنبش فتح و حماس در پیگیری گفتمان خاص خویش در قبال اسرائیل و نیز مسائل داخلی با آن روبرو شدند. به عبارتی، هم مشی مسالمتجویانة حکومت خودگردان و هم کنش ستیزهجویانه و جهادی حماس، در پیشبرد اهداف اعلانی دو جنبش ناکام ماند و دو جنبش یاد شده را دچار چالش جدی در عمل به تعهدات خود کرد.
در این میان، آنچه مصالحة فلسطینی را تسریع کرد، خیزشهای جهان عرب بود که سپهر سیاسی فلسطین را در ابعاد مختلف داخلی و خارجی تحت تأثیر قرار داد و به جنبشهای فلسطینی نشان داد که تداوم رویکرد پیشین در شرایط جدید، امکانپذیر نیست. این واقعیت در تظاهرات غزه و کرانة باختری به طرفداری از مصالحه – که بلافاصله پس از آغاز خیزشهای عربی انجام شد و مستقیماً تحت تأثیر آن بود – آشکار بود، همچنان که ناهماهنگی نگرش فتح و حماس، با شرایط نوین و لزوم تغییر آن را نیز به وضوح نشان داد و به تحرک این دو جنبش به سمت مصالحه کمک کرد.
مصالحة فلسطینیها که طبق برنامهریزیها باید به تشکیل دولت وحدت ملی بینجامد، ضمن تقویت جایگاه داخلی و منطقهای حکومت خودگردان (که با ورود حماس از پتانسیل نظامی آن نیز برخوردار خواهد بود)، موضع فلسطینیها را در برابر اسرائیل نیز تقویت خواهدکرد؛ زیرا این مصالحه به اعادة نسبی توازنی خواهد انجامید که در دورة یاسر عرفات، فلسطینیها با تکیه بر آن اسرائیل را در زمینههای متعددی وادار به پذیرش حقوق فلسطینی کردند. بنابراین آیندة مناقشة اسرائیلی- فلسطینی در گرو تحکیم مصالحه، تشکیل دولت وحدت ملی و در نهایت ادغام حماس در حکومت خودگردان خواهد بود.