کد خبر: ۱۹۸۹۳۵
تاریخ انتشار : ۰۷ تير ۱۳۹۲ - ۱۰:۱۲

ترنم امید در چشمان مردم

از میزان ابروهای درهم گره کرده کاسته شده و می شود رد و نشانی از لبخند را در گوشه و کنار شهر دید، گویا زیر پوست شهر خونی تازه دمیده شده؛ مایه حیاتی به نام امید.
آفتاب‌‌نیوز :
آفتاب: کوچه های شهرلبخند می زنند؛ عابران دیگرگونه نگاه می کنند؛ گرمای تموز جانسوز است اما نه جان گداز، شهر بعد از مدت ها نفسی می کشد و این را می توان در چهره عابران رهگذر دید از هرم نفس هایشان چشید و از برق چشمانشان به فراست نیوشید. چهره های عبوث و درهم کشیده از فشار و بار مشکلات طاقت فرسای اقتصادی با هزاران مشغله ذهنی ریز ودرشت این هفته ها کمی آرام تر شده اند. از میزان ابروهای درهم گره کرده کاسته شده و می شود رد و نشانی ازلبخند را در گوشه و کنار شهر دید، گویا زیر پوست شهر خونی تازه دمیده شده؛ مایه حیاتی به نام امید.
 
سیاست سایه بسیطش را بر همه وجوه زندگی شهروندان هزاره سوم گستردانده و دیگر در قالب آن روایات و تفاسیر خاص و کهن که امر سیاسی را غامض و پیچده و متصل به شهریاران واگویه می کرد نیست، امر سیاسی با گسترش فرآیندهای ارتباطی در زمانه ما منضم به دوایر محدود و محصور و حلقه های پیچیده نیست، که در وجه این زمانیش به معنای امری عام و تمام و سیطره یافته بر تمامی وجوه زندگی است و تاثیر و تاثر مستقیم اش بر روندها ورویکردهای عمومی غیر قابل فروگذاری و نادیده گرفتن است. همانگونه که نتایج انتخابات اخیر ایران موجی از نشاط و شور و امید را بر جامعه مستولی کرد و غیر از مظاهر بیرونی که همگان از کم و کیف آن آگاهند و بروزی نمایان داشت در رگ های شهر نیز تبعات آن جاری و ساری است و برای درک بیواسطه این فعل و انفعالات تازه رخ نمایانده و تاثیراتی که بر جای گذاشته بر آن شدیم که گشتی در شهر بزنیم و تاثیرات این اتفاق شگرف را درزیر پوست شهر و در گپ و گفت ساده و بی آلایش با شهروندان جویا شویم؛ روایتی ساده از این  کشف و شهود میدانی در پی می آید.
 
 
آقا بنویس وعده ها یادتان نرود!
صبحگاه است و هنوز چهره های مردم پفالود زمان باقی است تا رنگ و روی شهر آرایش حرکت و هیجان سرعت بگیرد. واگن مترو مملو از مسافرانی است با شمایل مختلف؛ از مردمانی با لباس فاخر که معلوم است ماشین های چند ده میلیونی را در پارکینگ ها خوابانده اند و برای فرار از ترافیک و مصایب دیگر برای رسیدن به حجره ها و مغازهایشان سوار مترو شده اند تا طبقه فرودست تری که ظاهرشان نشان می دهد یا کارمندند یا کارگر در این میانه جوانانی هم  سر در کتاب دارند و به قاعده باید دانشجویانی باشند که برای امتحان می روند. سوژه را انتخاب می کنم مرد میانسالی که با پوشه ای در دست خود را از فشار جمعیت حفظ می کند و هر از گاهی به ساعتش نگاه می کند. می پرسم کارمندید؟ نگاهی می اندازد و می گوید: چطور؟ می گویم خبرنگارم و چند سئوال ساده و مختصر دارم. نگاه عاقل اندر سفیهی می کند و می پرسد؛ اینجا در این فضا؟ جواب می دهم اینجا جایی است که مردم هستند و سوژه های ما خبرنگاران نفس می کشند. می گوید مال تلویزیونی؟ جواب می دهم نه خبرنگار آزادم از رسانه های دیجتال. بعد از کمی کلنجار کم کم آرام می شود و می گوید حال سئوالت چیست؟ می پرسم شما رای دادید؟ نگاهی آرام می کند و می گوید بله. می پرسم به چه کسی ؟ با خنده جواب می دهد حسن آقا کلید دار!. خوشحال می شوم که به خال زده ام، می گویم حالا چرا روحانی؟ می گوید خسته شده بودیم از گرانی از حقوقی که به آخر ماه کفاف نمی دهد با این اوضاع. می گویم فکر می کنی حالا تغییری بشود؟. بادی بغبغب می انداز و می گوید: ما عادت کرده ایم که وعده و وعید بشنویم اما دلم می گوید این بلد است، پسر دانشجویم که زیاد ازش تعریف می کند خودم هم از حرف هایش خوشم آمد تازه هاشمی و خاتمی هم پشتش بودند وضع ما اگر آن زمان خوب نبود بد هم نبود و بالاخره رفتیم رای را دادیم. اینجاست که خانم تکیه داده بر درب واگن می آید وسط کلامش؛ ای آقا همه سر و ته یک کرباسند چه دلخوشی داری!. مرد نمیگذارد من حرف بزنم (مناظره زنده ای براه افتاده و من هم همه گوش می شوم) می گوید: خانم این حرفها چیه مگه شما با خواهرتان یا فرزندتان یکی هستی که همه را یک کاسه می کنی؟. آدم ها فرق می کنند سیاستمدارها هم که از اورانوس نیامده اند از همین مردمند با همه تفاوت ها و سلیقه های مختلف شان. سری در تایید مرد تکان می دهم . بحث بالا می گیرد بالاخره آن خانم در حالی که می خواهد پیاده شود مجاب گونه می گوید خدا کند که شما درست بگویید. کارمند 48 ساله از تهران دو ایستگاه بعد پیاده می شود و آخرین کلامش این است: به روحانی بگو برای گرانی کاری بکند!. می گویم کار یک روز دو روز نیست. می گوید خوب می دانم اما بنویس وعده ها یادتان نرود.
 
 
چرا پس قیمت ها کشید بالا!
ایجادانتظارات مضاعف و فارغ از حقایق ملوس نکته ای است که در بخشی از سطوح عام جامعه ریشه دوانده است. نمونه آنکه اصغر آقا! سوپرمارکت محل ما روز گذشته پس از مراجعه ما به مغازه دو نبش دو برش صم و بکم نگذاشت و نه ورداشت و محکامه گونه پرسید؟ آقای فلانی پس چرا قیمتها بالا رفته است؟ مگر قرار نبود که آقای روحانی ارزانی بیاورد. می گویم برادر من طرف هنوز کابینه را نچیده پاستور نرفته باید چه کار کند تا غول تورم را مهار کند؟ مظلومانه با لهجه شهرستانی اش می گوید من که این حرف ها را نمی فهم اما خوب حتما شما می گویی درست است اما تو این روزنامه هاتون؛ سایت مایتاتون بنویسید که آقای روحانی همه جوره پشتیم شما هم پشتمون باش این وضعیت کسب و کار درست شود مردم پول تو جیبشان باشد بیایند از ما جنس بخرند ما هم دخل و خرجمان بخواند. می گویم چشم و امروز راوی روایتش می شوم.
 
 
من دلم دانشگاه می خواهد
سراغ یک دوست رفته ام تا لختی گپ بزنیم و باری سبک کنیم، چای و نسکافه را که زدیم و تازه بحث مان گل انداخته بود که می گوید : فکر می کنی برای ما ستاره دار ها نیز فرجی بشود می دانم توقع محورانه نباید برخورد کرد اما به نظرم گشایشی ایجاد شده و فضای تعاملی که در هر دو سو نمایان شده و بسط یافته خبر از روزهای خوب می دهد. چه اشکالی دارد؛ مردم نون و گوشت می خواهند من هم دلم برای پردیس دانشگاه لک زده برای آن مدرک فوق لیسانسی که پشت در مانده به نظرت چه می شود؟ من که قصد کرده ام تنها گوش باشم ترجیح می دهم چیزی نگویم اما جدای از هر چیزی چشم های کیارش این روزها برق دیگری دارد؛ نگاهش نافذ تر شده وو این زنده دلم می کند. خودش آخر سر می گوید ما برادریمان را ثابت کرده ایم اکنون نوبت دوستان است.
 
 
شما رسانه ها حواستان باشد
با دوست تحلیلگرم سخن می گویم او نیز دغدغه هایی دارد اما  جنسش متفاوت است. او می گوید من با توجه به واقعیات و شرایط میدانی نکته ای دارم که باید با شما رسانه ای ها بگویم. می گویم این چه نکته ای است که ذهنت را درگیر کرده ؟ پاسخ می شنوم: امیدی که در جامعه متبلور شده را پاس بدارید نگذارید این آتش به خاموشی گراید. می گویم چه کنیم؟ می گوید از واقعیات میدانی از وضعیتی که روحانی میراث دار آن است بگویید به مردم بقبولانید که رتق و فتق امور کار یک شب و دو شب نیست و نیاز به زمان دارد نکند بازهم دچار جو شوید و بر تنور مطالبات بدمید و در نهایت کشتی دولت را به گل بنشایند. ترا بخدا نگذارید مردم منفعل بشوند و بر طبل مطالبات آگراندیسمانی نکوبید ؛ افراط و تفریط نکنید. می گویم نظرت پیرامون وظایف دولت چیست؟ می گوید پاسخ به مطالبات بهترین راه مهار خواسته هاست. دولتی کارآمد و برآمده از چینش مقبول کابینه می تواند بهترین پالس ها را به جامعه متبادر کند و برآوردن مطالبات حداقلی توازنی رکین به وضعیت بدهد و بستری مهیا برای دولت فراهم کند.
 
 
نیازها بسیار و راه ها پرشمار

به گزارش خرداد، با چند نفر دیگر هم سخن می گویم حرف ها تقریبا همخوان است دغدغه های اقتصادی در سطوح عام بیشترین اولویت را دارد و در سطوح خاص هم مباحث توسعه سیاسی و ایجاد بستری مطلوب و همخوان با مطالبات مغفول منده جایگاه ویژه ای دارد. هر چه هست این روزها مردمان شهر از هر صنف و رسته و دسته ای امیدوارانه منتظر طلوعی تازه در عرصه سیاسی هستند تا روزو روزگارشان بدین واسطه تورقی وزین و نیکو بخورد. به امید فردای خوب و خوش برای ایران و ایرانی و سر افرازی این خاک اهورایی بر تارک گیتی؛ روزی که به همت ملت و همنوایی دولت امید نمی تواند دور از دسترس باشد.   
بازدید از صفحه اول
ارسال به دوستان
نسخه چاپی
ذخیره
عضویت در خبرنامه
نظر شما
پرطرفدار ترین عناوین