ماجرا از یک برگ آگهی تبلیغاتی نه چندان با کیفیت در مهاباد شروع
شد. اگهی تبلیغاتی که وسط همه پوسترها و بنرها و شعارهای بقیه کاندیداها
بدجوری به چشم میآمد و در کمتر از یک روز در کل شهر پخش شد. مردم اولش
خندیدند «ممدبلالفروش کاندیدای انتخابات شورای شهر شده!» اما متن آگهی
چیزی بود که در مدت کوتاهتری خندهها را تبدیل به تفکر کرد. واقعاً همین
اتفاق افتاد. مهابادیها همه ممدبلال فروش را میشناختند. بارها پشت بساط
بلالفروشی دیده بودندش اما هیچکدام نمیدانستند وقتی بحث شیربلال و ذرت
دو آتشه و آب نمک نباشد، ممدبلال فروش چه حرفهایی برای گفتن دارد. توی
آگهی نه چندان با کیفیت تبلیغاتی ممدبلال فروش که مردم شهر به اسم ممد چکول
(کوچولو) میشناسندش، با اشاره به همین اسم مستعار خودش را معرفی کرد و
گفت که لیسانس شیمی دارد و هزینه تحصیلش را با همین بلالفروشی تأمین کرده و
جزو فقیرترین خانوادههای شهر است و مدتهاست که کفش آهنی به پا کرده و
دنبال کار میگردد و خلاصه از دار دنیا هیچ چیز ندارد به جز یک دنیا امید و
انرژی برای کار کردن. آخر آگهیاش هم نوشت اگر مردم خواستند و روی یکی از
صندلیهای شورا نشست بعد از چهار سال دوباره لیست اموالش را اعلام میکند
تا مردم ببینند محمد با چه اندوختهای از شورا رفت. تا قبل از انتخابات
ماجرا فقط بمب خبری داخل شهر مهاباد بود اما روز بعد از رأیگیری، وقتی
محمد ابراهیمی با اختلاف 9 رأی از نفر اول. نفر دوم شورا شد. خبرش در چشم
به هم زدنی در کل کشور پیچید. جالبترین نکته هم درباره این خبر این بود که
تقریباً هیچکسی به خبر انتخابات ابراهیمی نخندید.
شایعه شده است که
محمد ابراهیمی بعد از اینکه نفر دوم شورای شهر شده دیگر تلفنش را جواب
نمیدهد. شایعه شده که اجازه ندارد مصاحبه کند و از وضعیت سابقش و مدل
تبلیغاتش و اینجور چیزها حرف بزند. اما برخلاف همه شایعهها محمد همان بار
اول جواب تلفن ما را میدهد و قرار گفتوگو را هم میگذارد. برای بعدازظهر
همان روز آن هم به خاطر اینکه صبح باید در آزمون استخدام استانداری که چند
ماه قبل برایش ثبتنام کرده شرکت کند. «من صبح امروز امتحان ورودی استخدام
دارم. چند وقت پیش ثبتنام کردم و حالا با این هم شلوغی باید بروم برای
امتحان.» نکته جالب هم این است که او وسط همه مشغلههای این روزهایش و با
اینکه حالا رسماً عضو شورای شهرش است، هنوز توی آزمون ورود استخدام شرکت
میکند، انگار که عادتش شده باشد و ترک این عادت هم سخت.
نمیتوانم کار کنم
محمد در همه این سالها نانآور
هفتنفریاش بوده. اما این روزها به خاطر مشغله دیگر نمیتواند کار کند و
از آن طرف خانهشان هم هر روز پر از مهمانهایی است که میآیند برای تبریک
گفت. «فعلاً که اوضاع خیلی بد است. خانوادهام هیچ درآمدی ندارند و من هم
دیگر نمی توانم به کار سابق برسم. نه اینکه خجالت بکشم یا عوض شده باشم.
اول اینکه کلی مشغله جدید برایم به وجود آمده و دوم اینکه باید خودم را
برای ورود به شورا آماده کنم. این طور که خودش میگوید این روزها مشغول
خواندن قوانین شهرداری و شورا و سابقه شهرش است. کاری که میدانسته باید
انجامش بدهد تا با دست پر برود توی شورا. «ما یک گروه هشت نفره بودیم که
تصمیم گرفتیم برای انتخابات ثبتنام کنیم. البته اصلاً امید نداشتیم. اصلاً
فکر نمیکردیم صلاحیتمان تأیید شود اما به هر حال من میتوانستم وارد
رقابت بشوم و نتیجه را هم که خودتان میدانید حالا من نماینده همان گروهم و
الان که میخواهم بروم شورا، باید حسابی کار کنم»
از وعده متنفرم
یکی از مهمترنی دلایل محمد برای
شرکت در انتخابات شنیدن وعدههای زیاد و ندیدن کوچکترین نتیجهای از آن
همه وعده بود. «ما سالها در شرایط بسیار بدی زندگی کردیم. پدرم از کار
افتاده است و همه بار زندگی روی دوش من بوه. نمیتوانستم شغلی پیدا کنم.
کار دستفروشی هم که یک کار فصلی است. 4-5 ماه کار میکردم و بقیه سال باید
هرکاری که پیش میآمد را انجام میدادم. دوران امتحانات هم که همه چیز بدتر
میشد. تازه ساعت یک شب شروع میکردم به درس خواندن و صبح نیمه خواب
میرفتم سر جلسه امتحان. به خاطر همین خودم را به هر دری میزدم که شغلی
پیدا کنم.» حالا وسط این در و آن در زدنها بوده که محمد کلی وعده بیجواب
شنیده. «وضعیت خانواده من تقصیر کسی نبود من هم زیادهخواه نبودم. اما چند
بار مسئولان را با خودم به خانهمان بردم تا شرایط ما را ببینند و باتوجه
به اینکه تحصیلات داشتم، کمکم کنند تا شغلی پیدا کنم. اتفاقاً همه هم ا
میدوارم میکردند اما هیچکدام واقعاً نتوانستند کاری برایم انجام دهند.
بهخاطر همین من از وعده متنفرم و هیچ وقت به کسی وعدهای نمیدهم که بعدها
یادم برود یا نتوانم انجام دهم.»
فعلاً سنگ صبورم
این روزها یکی دیگر از کارهایش گوش
دادن به درد و دلهای مردم است. «از روزی که انتخاب شدم و حتی قبل از آن
تبدیل به سنگصبور شدهام. باور کنید غصههای خود را فراموش کردهام. البته
از قبل هم میدانستم که کار زیادی وجود دارد که باید انجام شود اما به هر
حال شنیدن این همه درد و دل آدم را غمگین میکند» اما خوشبختانه حتی این
حرفها محمد بوی ناامیدی نمیدهد. انگار هرچقدر وضعیت سختتر میشود، امید و
انرژی او هم برای ادامه بیشتر میشود. «من خیلی فکرها توی سرم دارم. نه
تنها من، همه دوستهایم که کمکم کردند یک عالم طرح و برنامه توی ذهنشأن
هست. البته خیلیها اعتقاد دارند برنامههای جوانها خیلی رؤیایی است و
عملی نمیشود. بهخاطر همین مادهها طرح را برای شورا مطرح میکنیم تا
لااقل چند تایشان انجام شود و مردم بتوانند نتیجهاش ببینند.»
میدانستم انتخاب میشوم
وقتی نتایج را اعلام کردند
نه محمد و نه بچههایی که در ستادش کار میکردند. هیچکدان آنقدر که باید
هیجانزده نشدهاند. دلیلش هم این بود که از سه چهار روز قبل توی شهر همه
میدانستند که محمد یکی از 11 نفری است که این دوره به شورا میرود. «ستاد
ما فقط اسمش ستاد بود نه صندلی داشتیم نه پذیرایی واقعیت این بود که حتی
نمیتوانستیم همیشه توی ستاد شیرینی داشته باشیم اما چند روز آخر تبلیغات
همه چیز فرق کرد. مردم میآمدند و میخواستند به ما کمک کنند. خیلیها
تراکت چاپ میکردند، خیلیها صندلی اجاره کردند و شیرینی خریدند. همه کمک
کردند تا ستادمان کمی آبرومند شود. البته ما خودمان مشکلی نداشتیم اما
هرکسی میخواست یک جور محبتش را نشان بدهد» نکته دیگر هم که محمد خیلی روی
آن تأکید میکند این است که رای اش نشان میدهند نماینده همه مردم مهاباد
در شوراست. «اینجا کسانی که از خانوادههای پرجمعیت و طایفههای بزرگ هستند
شانس زیادی برای رأی آوردن دارند. چیزهایی که من هیچکدامشان را نداشتم
اما بعد از شمارش آرا معلوم شد من در همه حوزهها و همه مناطق رأی بالایی
داشتم و جزو پنج نفر اول بودهام. این خیلی خوشحالم میکند که میبینم
نماینده یک قشر خاص مثل فقیرترها یا بیکارها و... نیستم. همه مردم شهر در
هر شرایطی که بودهاند. من را خواستهاند و همین باعث میشود انرژیام برای
کار کردن بیشتر شود.