آفتابنیوز : آفتاب: یوسا در مقالهای به نام «چرا ادبیات؟» تلاش کرده است تا به اهمیت مقولهای به نام ادبیات بپردازد. او در این مقاله ادبیات را نه از نظر تخیل و زبان که آن را عنصری حیاتی و جزو ضروریترین فعالیتها برای زندگی در جهان امروز میداند.
به گزارش ایسنا، این نویسنده مطرح در این مقاله نوشته است: در اینجا میخواهم با دلایلی چند این تصور را که ادبیات نوعی وقتگذرانی تجملی است رد کنم و ثابت کنم که ادبیات یکی از اساسیترین و ضروریترین فعالیتهای ذهن است، فعالیتی بیبدیل برای شکلگیری شهروندان در جامعه دموکراتیک مدرن، جامعهای مرکب از افراد آزاد.
ادبیات فصل مشترک تجربیات آدمهاست
در زمانه ما علم و تکنولوژی نمیتوانند نقشی وحدتبخش داشته باشند و این دقیقا به سبب گستردگی بینهایت دانش و سرعت تحول آن است، اما ادبیات فصل مشترک تجربیات آدمی بوده و خواهد بود و به واسطه آن انسانها میتوانند یکدیگر را بازشناسند و با یکدیگر گفتوگو کنند. ادبیات به تک تک افراد امکان داده از تاریخ فراتر بروند. برای ایمن داشتن انسان از حماقت، تعصب، نژادپرستی، تفرقه مذهبی و سیاسی و ناسیونالیسم انحصارطلبانه، هیچ چیز از این حقیقت که در آثار ادبی بزرگ آشکار میشود مؤثرتر نیست: مردان و زنان همه ملتها در هر کجا که هستند در اصل برابرند و تنها بیعدالتی است که در میان آنان بذر تبعیض و ترس و استثمار میپراکند.
ادبیات میآموزد چیستیم و چگونهایم
هیچ چیز بهتر از ادبیات به ما نمیآموزد که تفاوتهای قومی و فرهنگی را نشانه غنای میراث آدمی بشماریم. مطالعه ادبیات خوب بیگمان لذتبخش است، اما در عین حال به ما میآموزد که چیستیم و چگونهایم، با وحدت انسانیمان و با نقصهای انسانیمان، با اعمالمان، رؤیاهامان و اوهاممان، به تنهایی و با روابطی که ما را به هم میپیوندد، در تصویر اجتماعیمان و در خلوت وجدانمان.
ادبیات و احساسِ اشتراک در تجربه جمعی انسانی
در دنیای امروز یگانه چیزی که ما را به شناخت کلیت انسانیمان رهنمون میشود، در ادبیات نهفته است. این نگرش وحدتبخش، این کلام کلیتبخش نه در فلسفه یافت میشود و نه در تاریخ، نه در هنر و نه بیگمان در علوم اجتماعی. ادبیات از طریق متونی که به دست ما رسیده، ما را به گذشته میبرد و پیوند میدهد با کسانی که در روزگاران سپریشده سوداها به سر پختهاند، لذتها بردهاند و رؤیاها پروراندهاند، و همین متون امروز به ما امکان میدهند که لذت ببریم و رؤیاهای خودمان را بپرورانیم. این احساس اشتراک در تجربه جمعی انسانی در درازنای زمان و مکان والاترین دستاورد ادبیات است و هیچ چیز به اندازه ادبیات در نوشدن این احساس برای هر نسل مؤثر نیست.
حرفهای جامعهای که ادبیات مکتوب ندارد واضح نیست
یکی از اثرات سودمند ادبیات در سطح زبان تحقق مییابد. جامعهای که ادبیات مکتوب ندارد، در قیاس با جامعهای که مهمترین ابزار ارتباطی آن، یعنی کلمات، در متون ادبی پرورده شده و تکامل یافته، حرفهایش را با دقت کمتر، غنای کمتر و وضوح کمتر بیان میکند. جامعهای بیخبر از خواندن که از ادبیات بویی نبرده، همچون جامعهای از کرولالها دچار زبانپریشی است و به سبب زبان ناپخته و ابتداییاش مشکلات عظیم در برقراری ارتباط خواهد داشت. این در مورد افراد نیز صدق میکند. آدمی که نمیخواند، یا کم میخواند یا فقط پرت و پلا میخواند، بیگمان اختلالی در بیان دارد، این آدم بسیار حرف میزند، اما اندک میگوید، زیرا واژگانش برای بیان آنچه در دل دارد بسنده نیست.
در غیاب ادبیات، عشق و لذت بیمایه میشد
ادبیات عشق و تمنا را عرصهای برای آفرینش هنری کرده است. در غیاب ادبیات اروتیسم وجود نداشت و از ظرافت و ژرفا و از آن گرمی و شوری که حاصل خیالپردازی ادبی است، بیبهره میماند. بهراستی گزافه نیست، اگر بگوییم آن زوجی که آثار گارسیلاسو، پترارک، گونگورا یا بودلر را خواندهاند، در قیاس با آدمهای بیسوادی که سریالهای بیمایه تلویزیونی آنان را بدل به موجوداتی ابله کرده، قدر لذت را بیشتر میدانند. در دنیایی بیسواد و بیبهره از ادبیات، عشق و تمنا چیزی متفاوت با آنچه مایه ارضای حیوانات میشود، نخواهد بود و هرگز نمیتواند از حد ارضای غرایز بدوی فراتر برود.
ادبیات محرک ذهن انتقادی است
در غیاب ادبیات، ذهنی انتقادی که محرک اصلی تحولات تاریخی و بهترین مدافع آزادی است لطمهای جدی خواهد خورد. این از آنروست که ادبیات خوب سراسر رادیکال است و پرسشهایی اساسی درباره جهان زیستگاه ما پیش میکشد. ادبیات برای آنان که به آنچه دارند خرسندند، چیزی ندارد که بگوید. ادبیات خوراک جانهای ناخرسند و عاصی است، زبان رسای ناسازگاران و پناهگاه کسانی است که به آنچه دارند، خرسند نیستند. انسان به ادبیات پناه میآورد تا ناشادمان و ناکامل نباشد.
با ادبیات، آدمهایی بیسرزمین، بیزمان و نامیرا میشویم
ادبیات تنها ناخشنودیها را به شکلی گذرا تسکین میدهد، اما در همین لحظات گذرای تعلیق حیات، توهم ادبی ما را از جا میکند و به جایی فراتر از تاریخ میبرد و ما بدل به شهروندان سرزمین و بیزمان میشویم، نامیرا میشویم، بدینسان غنیتر، پرمغزتر، پیچیدهتر، شادمانتر و روشنتر از زمانی میشویم که قید و بندهای زندگی روزمره دست و پایمان را بسته است. وقتی کتاب را میبندیم و دنیای قصه را ترک میگوییم، به زندگی واقعی برمیگردیم و این زندگی را با دنیای باشکوهی که به تازگی ترکش کردهایم، مقایسه میکنیم، چقدر سرخورده میشویم، اما به این ادراک گرانقدر نیز میرسیم که دنیای خیالی داستان زیباتر، گونهگونتر و جامعتر و کاملتر از آن زندگیای است که در بیداری میگذرانیم.
ادبیات به ما میآموزد که میتوان جهان را بهبود بخشید
ادبیات به ما یادآوری میکند که این دنیا، دنیای بدی است و آنان که خلاف این را وانمود میکنند، یعنی قدرتمندان و بختیاران، به ما دروغ میگویند، و نیز به یاد ما میآورد که دنیا را میتوان بهبود بخشید و آن را به دنیایی که تخیل ما و زبان ما میتواند بسازد، شبیهتر کرد. جامعه آزاد و دموکراتیک باید شهروندانی مسؤول و اهل نقد داشته باشد، شهروندانی که میدانند ما نیاز به آن داریم که پیوسته جهانی را که در آنیم به سنجش درآوریم تا هرچه بیشتر شبیه دنیایی شود که دوست داریم در آن زندگی کنیم.
حال بجاست اگر پیش خود دنیایی خیالی بسازیم؛ دنیایی بدون ادبیات و انسانهایی که نه شعر میخوانند و نه رمان. در این جامعه خشک و افسرده با آن واژگان کممایه و بیرمقش که خرخر و ناله و اداهایی میمونوار جای کلمات را میگیرد، بعضی از صفتها وجود نخواهد داشت. بیگمان تحقق این ناکجاآباد، هولانگیز و بسیار نامحتمل است. اما اگر میخواهیم از بیمایگی تخیل و از امحای ناخشنودیهای پرارزش خود که احساساتمان را میپالاید و به ما میآموزد به شیوایی و دقت سخن بگوییم و نیز از تضعیف آزادیمان بپرهیزیم باید دست به عمل بزنیم، دقیقتر بگویم باید بخوانیم.
*برگرفته از کتاب «چرا ادبیات؟» نوشته ماریو بارگاس یوسا، ترجمه عبدالله کوثری، انتشارات لوح فکر، چاپ سوم (تابستان 1392)