کد خبر: ۲۴۲۱۰۲
تاریخ انتشار : ۱۱ ارديبهشت ۱۳۹۳ - ۲۱:۱۹

پدری که از قاتل فرزندش گذشت: من که خدا نیستم جان بگیرم

اولیای‌دم 358 مقتول سال گذشته اعلام گذشت کردند. این خبری است که حجت‌الاسلام محسنی‌ اژه‌ای سخنگوی قوه‌قضایی در نشست خبری این هفته خود اعلام کرد.
آفتاب‌‌نیوز :
آفتاب: هنوز از تعداد محکومان به قصاص که در سال‌جاری از چوبه‌دار رهایی یافتند آماری در دست نیست اما طی دو هفته اخیر اخبار متعددی از بخشش قاتلان از گوشه‌وکنار کشور به رسانه‌ها می‌رسد و این در حالی است که تعدادی از این گذشت‌ها نیز بازتاب رسانه‌ای در پی ندارد. 

یکی از بخشش‌هایی که اخیرا شاهد آن بودیم در نیشابور اتفاق افتاد و اولیای‌دم پسری جوان قاتل 18ساله فرزند خود را عفو کردند.

پنج‌سال قبل وقتی دو خانواده نیشابوری خبر درگیری فرزندانشان را شنیدند زندگی‌شان دگرگون شد، یکی از این پسران به نام مهران به قتل رسید و دیگری به نام سعید به زندان افتاد. از آن پس یکی از خانواده‌ها دنبال رضایت بود و دیگری درگیر غم ازدست‌دادن فرزند. با گذشت پنج‌سال از زمان قتل و قطعی‌شدن رای دادگاه چند ساعت مانده به زمان اجرای حکم، پدر مهران تصمیم گرفت قاتل فرزندش را ببخشد. 

این گذشت بازتاب گسترده‌ای در نیشابور داشت و به همین دلیل ائمه‌جمعه خرو و قوچان و مسوولان محلی روز سه‌شنبه برای تقدیر از خانواده مهران به منزل پدر داغدار او رفتند و از طرف مردم از او تشکر کردند. 

پدر مهران در گفت‌وگو با «شرق» ماجرا را توضیح داده است:

پنج‌سال از قتل گذشت و شما در این مدت حاضر به گذشت نشدید، چرا؟

من از همان اول هم نمی‌خواستم سعید اعدام شود. من خدا نیستم، بنده خدا هستم و جان انسان‌ها دست خداست اما می‌خواستم سعید بداند کاری که کرده تاوان دارد.

حادثه چه‌طور اتفاق افتاده‌ بود؟

این اتفاق در مراسم عروسی رخ داد. واقعا اتفاق تلخی بود. انگار دنیا روی سرم خراب شد. پسر جوانم که با زحمت بزرگش کرده‌ و به او دل بسته‌ بودم در یک چشم‌ به‌هم‌زدن جانش را از دست داد و پرپر شد. واقعا قابل تحمل نیست هر پنجشنبه سر قبرش می‌روم.

چرا تصمیم گرفتید رضایت بدهید؟

با اینکه داغدار بودم اما همیشه به این فکر می‌کردم که قتل اتفاقی بوده و پسر جوانم در یک درگیری که از پیش طراحی‌شده نبود به دست دوستش کشته ‌شد. سعید هم بچه بدی نبود او شرور نبود برایم جای تعجب داشت که چطور چاقو کشید. بچه خوبی بود و حتی او را از طرف مدرسه به مکه فرستاده ‌بودند اما جوانی است دیگر. نتوانست خودش را کنترل کند.

در این مدت خانواده سعید برای رضایت اقدام کردند؟

من خودم اجازه نمی‌دادم به خانه ما بیایند اصلا نمی‌خواستم آنها را ببینم خیلی عصبی می‌شدم اما بزرگان شهر آمده ‌بودند و من هم گفته ‌بودم بگذارید پرونده مراحل پایانی خودش را بگذراند.

 از روزی بگویید که به شما خبر دادند باید برای اجرای حکم بروید؟

روز بدی بود وقتی به من گفتند باید برای اجرای حکم بیایی انگار قلبم کنده ‌شد انگار دوباره خبر دادند پسرت مرده‌ است خیلی حالم بد شد. پاهایم می‌لرزید. حال بدی داشتم نمی‌توانستم حرکتی کنم. به سمت زندان حرکت کردم باید به زندان وکیل‌آباد مشهد می‌رفتم چون اعدامی‌ها را آنجا نگه‌ می‌دارند مدارک را بردم و در اتاق یکی از مسوولان زندان رضایت دادم.

وقتی رضایت دادید چه حالی داشتید؟

مثل آدم تب‌داری که تبش پایین بیاید و بدنش آرام شود، آرام شدم. حالم خوب شد همه کسانی که در زندان بودند از من تشکر می‌کردند حتی آنهایی که من را نمی‌شناختند همه حال‌شان خوب شده‌ بود.

آن لحظه به پسرتان فکر نکردید؟

صورت مهران جلو چشمم بود. اصلا یادم نمی‌رفت، گریه می‌کردم هنوز هم داغدار هستم اما داغدار کردن خانواده‌ای دیگر که من را آرام نمی‌کرد تازه پشیمان هم می‌شدم. اگر قصاص می‌کردم بعد از اجرای حکم به خودم می‌آمدم و می‌دیدم اشک مادری را جاری کردم اما پسرم برنگشت.

از تصمیمی که گرفتید پشیمان نیستید؟

اصلا پشیمان نیستم.

چرا دیه دریافت نکردید؟

وضع مالی‌ام خوب است من تاجر هستم به پول احتیاجی نداشتم در این مدت پیشنهاد شد پول بگیرم و کار خیر کنم اما دیدم این کار هم غلط است هرچه می‌خواستم خانواده سعید می‌دادند اما با خودم فکر کردم این کار درست نیست چرا باید همه دارایی آنها را بگیرم؟ خانواده‌ای را بدبخت کنم تا کار خیر بکنم؟ کار خیر من این است که بنده خدایی را ببخشم و این کار را هم کردم.

همسرتان راضی بود؟

بله، راضی بود اگر راضی نبود که نمی‌شد رضایت بدهم او مادر مهران بود داغش از من بیشتر بود اما زودتر از اینها به من می‌گفت ببخش.

اگر کسی سراغ شما بیاید و بگوید برای فرزندش رضایت می‌خواهد و درخواست کمک دارد، همراهی‌اش می‌کنید؟

قطعا این کار را می‌کنم اول با خانواده اولیای‌دم هم‌دردی می‌کنم و بعد می‌گویم چه دردی کشیدم اما بخشیدم تا دردی به دردهایم اضافه نشود.

بعد از اینکه رضایت دادید خانواده سعید برای تشکر آمدند؟

آنها می‌خواستند بیایند اما من راضی نشدم. برادرش من را در خیابان دید و به پایم افتاد او را بلند کردم و گفتم جوان نمی‌خواهم اشک در چشمانت ببینم.

بازدید از صفحه اول
ارسال به دوستان
نسخه چاپی
ذخیره
عضویت در خبرنامه
نظر شما
پرطرفدار ترین عناوین