آفتابنیوز : 
رئیس جمهور سابق ایران در سخنرانی خود در "همايش بينالمللي اسلام در جهان كثرت گرا" در وین پایتخت اتریش با اشاره به وجوه بسیار اساسی وحدت ادیان بزرگ درخواست کرد از آن دستمايهاي براي نجات كره زمين از دست گازهاي سمي شيميايي و بمبهاي وحشتناك اتمي بسازند.
متن سخنان خاتمي بدین شرح است:
آقاي رييس، خانمها و آقايان
براي گفت وگو درباره يكي از مهمترين مسايل سياسي، كلامي و اجتماعي در اينجا جمع آمدهايم. موضوع مورد بحث ما وقتي جامعيت مييافت كه تحت عنوان "دين در جهان متكثر (پلوراليستيك)" مطرح ميشد، زيرا اختصاص اسلام به اين بحث وجهي ندارد،مخصوصااگر توجه كنيم كه بسياري از مقامات عاليرتبه كليسا و برخي از دانشمندان صاحب نام مسيحي نظرشان درباره پلوراليزم و خلط آن با نسبيت گرايي شبيه موضع گروهي از دانشمندان مسلمان است و البته اين خلط و اشتباه تنها نزدمسيحيان و مسلمانان وجود ندارد، بلكه دانشمندان و متكلمان ساير اديان نيز كم و بيش به آن مبتلا هستند.
موضوع سخن من ورود به بحث كثرگرايي و نسبت آن با نسبيت گرايي(Relativism)نيست و من تنها به يكي از علل پيدايش اين خلط و مزج اشاره خواهم كرد.
تعبير "جهان متكثر" به چه معنايي بكار ميرود؟ يعني وقتي ما از جهان متكثر كنوني سخن ميگوييم دقيقا چه گفته ايم؟ آيا كثرت گرايي را تجويز و توصيه كردهايم يا آن را به مثابه يك امر واقع وصف كردهايم؟اگر پلوراليسم را توصيه ميكنيم دلايل فلسفي، كلامي و اخلافي ما براي اين توصيه چيست؟ و اگر آن را وصف ميكنيم، چگونه انتظار داريم از توصيف صرف، دستورالعمل سياسي يا اخلاقي استنتاج شود؟ در صورتي كه چنين استنتاجي را نخواهيم، قصد ما از اين توصيف بدون توصيه چيست؟
نكته ديگري كه شايد لازم است قبل از ورود به بحث مورد توجه قرار گيرد، دقت در معني و حوزه معنايي
"semantisches feld"كلمه پلوراليسم است.
بعد از كانت ما بايد آموخته باشيم كه دانسته و يا معمولا نادانسته تسليم آنچه كه ميتوان نام آن را ميل، عادت و يا علاقه متافيزيكي به مفاهيم ناميد، نشويم. بحثهايي مانند معني وحدت و كثرت و معني نسبيت و اطلاق، معني حقيقت، معني وحدت حقيقت، معني اطلاق يا نسبيت حقيقت همه از مباحث بسيار مهم فلسفه به شمار ميروند. به طوري كه هيچ محقق و استاد و دانشجوي فلسفه را نميتواند يافت كه بخش بزرگي از عمر خود را به تامل در باب اين مفاهيم اساسي نگذرانده باشد.
صرف عمر طولاني در اين مباحث، موجب پديد آمدن نوعي اخلاق و عادت فلسفي در ميان مشتغلين به فلسفه ميشود.به طوري كه ايشان در بيشتر مباحث اجتماعي ميل و كشش زيادي در خود نسبت به احاله و ارجاع اكثر مسايل اجتماعي به حيطه فكر فلسفي احساس ميكنند، همين ميل و طلب شديد باعث ميشود كه بسياري از مسايل اجتماعي از قلمرو اختصاصي خود به حوزه حكومت فلسفه و مشخصا متافيزيك تبعيد شوند و با اين تبعيد در حقيقت ماهيت اجتماعي و سياسي خود را از كف داده و در ذيل يكي از سووالات بزرگ فلسفي پناه گيرند.
معلوم است كه اين تذكر را نبايد به معني تخفيف شان نظريه و نظريه پردازي در جامعه شناسي و علوم سياسي و ساير علوم اجتماعي فهميد، مگر بدون نظريه اجتماعي بحث جدي جامعه شناسي و سياسي ممكن است؟ نشان دادن مرز مطلوب و نامطلوب و درست و نادرست در بحث نسبت ميان نظريه پردازي فلسفي با مباحثي كه از قرن نوزدهم به بعد جزء مباحث جامعه شناسي و علم سياست شمرده مي شود، از جمله بحثهايي است كه با وجود حجم حيرت آوري از كتاب و مقاله همچنان جذابيت و اهميت خود را حفظ كرده و در آينده نيز حفظ خواهد كرد.
آنچه امروز ما به نام "مكاتب جامعه شناسي" ميشناسيم، در حقيقت چيزي جز نظريه پردازيهاي متفاوت - كه عمدتا رنگ و قالب فلسفي دارند- نيستند.
مساله ما در حقيقت ضرورت و غيرقابل اجتناب بودن نظريه فلسفي در حوزه علوم اجتماعي نيست، مساله ما دقت در اين امر است كه مواظبت كنيم كه اصطلاحات و تعابير و مفاهيم علوم اجتماعي به دليل عادت به فلسفه و جذبه فلسفه تبديل به اصطلاحات و مفردات فلسفي نشوند.
كثرت گرايي اگر چه با تاملات فلسفي نهايتا به مباحثي نظير معني وحدت و كثرت و نسبيت و اطلاق حقيقت منتهي ميشود و گرچه سابقه بحث از پلوراليسم مخصوصا در قرن هجدهم بيشتر رنگ و بوي بحث فلسفي دارد، اما به هيچ وجه با اين مسايل يكي نيست.
كثرت گرايي در زمان ما (و نه در دوره رواج اين اصطلاح در حوزه بحثهاي فلسفي مثل بحثهايي كه در قرن هجدهم حول اين اصطلاح صورت ميپذيرفت) مفهومي است بيشتر مربوط به حوزه علوم اجتماعي و براي بحث درباره آن بايد با شيوه نگاه دانش اجتماعي به اين مقول نگريست.
كم نيستند جامعه شناساني كه تاكيد ميكنند كه هركنش اجتماعي در حقيقت يك كنش متقابل Interaktionاست.زندگي اجتماعي با كنشها و واكنشها و كنش هاي متقابل است كه شكل ميگيرد. البته در مسير شكلگيري زندگي اجتماعي آنچه بيشترين اهميت را پيدا ميكند، زباني است كه مبناي كنش اجتماعي واقع مي شود. طبعا "زبان" در اينجا به معني وسيع خود كه شامل اقسام دلالتهاي غيرلفظي نيز ميشود مورد نظر است.
به نظر ميرسد "زبان ديني" يكي از مهمترين بخشهاي زبان اجتماعي به معني وسيع كلمه است. بديهي است ماهيت اجتماعي زبان ديني به معني نفي تعالي Tranzendenzو نفي جنبه وحياني و الهي اين زبان نيست. زبان ديني به لحاظ مرجع و منشاء خود الهي است و به لحاظ ماهيت خود - مثل هر امر زباني ديگر- اجتماعي است. تلاقي وحي با زبان بشري كه مولود مناسبات اجتماعي است، سرمنشاء جريان بيانتهاي فكر ديني و كلامي شده است،همه ظرافت بحث ديني ناشي از ملاقات امر ازلي بيزمان با امر زمانمند متغير و متطور است. نزول وحي الهي به پيامبران و ترويج و تبليغ آن در ميان انسان ها موجب ورود حقايق الهي به تاريخ ميشود و در تاريخ است كه اديان مختلف بوجود ميآيد.
در قرآن كريم دو تعبير براي كعبه، قبله مسلمين بكار رفته است. يكي آن است كه خداوند كعبه را به خود نسبت ميدهد و آن را خانه خود ميخواند و ديگر آن تعبيري است كه خداوند كعبه را "خانهاي كه براي مردم قرار داده شده است" مينامد.
كعبه خانه مردم نيست، كعبه خانه خداست كه براي مردم وضع شده است و اين سخن براي هر بيت مقدسي كه در آن نام پروردگار و ياد او بر قلب و زبان مردمان جاري شود صادق است، از اين جا است كه كنشت زرشتي و كنسيه يهودي و كليساي مسيحي و مسجد اسلامي خانه خداست. اگر چه اديان زرتشتي و يهودي و مسيحي و اسلام متعدد و متفاوتند.
بحث از پلوراليسم ديني وقتي بحث جامع الاطرافي تلقي ميشود كه هم به منشاء واحد و وجه وحداني اديان نگاه كند و هم به صور متعدد و وجوه مختلف آنها.
معلوم است كه پلوراليسم به عنوان پديده اجتماعي صرفا مولود تعدد اديان نيست. پلوراليسم مثل هر مفهوم اجتماعي جديد با اوضاع اجتماعي جامعه مدرن ارتباطي محكم از نوع ارتباط علي يا تلازم دارد.
اگر توصيف ماركس از جامعه مدرن را بدون قيد و شرط قبول نداريم، طبعا آن را بدون قيد و شرط نيز نميتوانيم رد كنيم. بخش بزرگي از حقيقت در سخن اوست در جايي كه ميگويد در جامعه مدرن هيچ چيز محكمي پابرجاي نميماند همه چيز دود ميشود و به هوا ميرود.
حجتالاسلام خاتمي در ادامه سخنان خود اظهار داشت: تغيير و تحول اختصاصي به دوره مدرن ندارد، اما تنها در دوره مدرن است كه تحولات سرعتي سرسامآور ميگيرند. در جهاني كه به سرعت در حال تغيير است، دست يافتن به زميني محكم و آرام بالاترين نياز انساني ماست و طبعا دين ميتواند به مثابه زميني بيزلزله و آرام جان خسته انسان مدرن را تسلي دهد و راه او را براي رجعت به ريشههاي عميق هستي خود و جهان، بر او بگشايد.
دين در روزگار مدرن ميتواند پناهگاه انساني باشد كه در چند قرن اخير بيشترين كوشش خود را در راه تخريب طبيعت و تثبيت سلطه خود بر جهان و نفي الوهيت و معنويت بكار برده است و اينك در آغاز هزاره سوم بار ديگر چشم اميد به آسمان دوخته است. آسماني كه پانصد سال از طرف مدعيان فلسفه و علم انكار شده است. متفكران ديني در روزگار ما بايد هم خود را صرف ساختن خانهاي بكنند كه در آن بتوان به آسمان نگريست.
براي تحقق چنين وظيفهاي خطير چه اقداماتي ضروري است و سهم دانشمندان ديني و سياستمداران در انجام آنها كدام است؟
كنش افراد وقتي تبديل به كنش اجتماعي ميشود كه به صورت كنش متقابل درآيد. همانطور كه فرد براساس معنايي كه هر عمل براي او دارد اقدام به عمل ميكند، كنش متقابل اجتماعي نيز بر اساس معاني واحد صورت ميگيرد.
معاني واحد و عامي كه خود محصول كنش متقابل اجتماعي است و اين البته دور باطل نيست زيرا جريان توليد معاني كنشهاي متقابل اجتماعي تدريجي و با فرآيند حذف و نقد همراه است.
نمادهاي نسبتا ماندگار جوامع گرچه خود محصول تعامل اجتماعي است، اما پس از شكلگيري و تبلور، علت تكرار و دوام آن نيز محسوب ميشود و از آنجا كه زبان ديني زباني است كه بسياري از مفاهيم اخلاقي، حقوقي و اجتماعي را توليد ميكند، متفكران و دانشمندان ديني ميتوانند با تفسيرهاي مناسب خود موجب حيات و بقاي آن دسته از معاني اجتماعي شوند كه به همراه خود صلح و عدالت و اميد را ترويج ميكنند. سياستمداران نيز بايد چنين اقوالي را منشاء تصميمهاي سياسي خود قرار دهند و از رجوع به بخش تاريك تاريخ كه ممكن است آتش خفته قديمي جنگ را بار ديگر مشتعل كند، جدا بپرهيزند.
استعمال كلماتي نظير (جنگ صليبي) از طرف سياستمداران يا علماي ديني اگر به قصد تهييج عواطف مذهبي و در راه اشتعال آتش جنگ ميان مسلمانان و مسيحيان باشد، عملي است مغاير اخلاق كه دلالت بر ذهن عقب مانده و جان خشونت طلب گوينده آن دارد. از جنگ تنها يك نكته ميتوان آموخت و اين نكته تنها نقطه روشن كارنامه سياه جنگ است و آن آموختن از جنگ به قصد عدم تكرار آن است.
نظامهاي جامعه جديد را عمدتا نظامهايي متكثر (Pluralistik )دانستهاند و اين تكثر را نيز ناشي از انقلاب صنعتي و تخصص و تقسيم كار برشمردهاند. از نظر بعضي از متفكران، عامل اصلي از دست رفتن وحدت علوم، تقسيم كار و تخصص به معني جديد كلمه است. در حالي كه بعضي ديگر از جامعهشناسان برآنند كه تقسيم كار در جامعه مدرن كه خود معلول تخصص در علم جديد است باعث شده است كه همبستگي مكانيكي جوامع در دوره قبل از مدرنيته جاي خود را به همبستگي ارگانيك در دوره مدرن بدهد. اگر با هر كدام از اين دو نظريه موافق باشيم، تغيير زيادي در نتيجه حاصل نميشود و آن اين است كه به هر حال ما در دوره كنوني با جامعهاي مواجهايم كه تكثر واقعي انكار ناپذير دارد و موافقت يا مخالفت ما با آن، تغييري در واقعيت وجودي آن نميدهد.
وجود تكثر در نظام اجتماعي به معني وجود زيست جهانهاي Lebendswelt متكثر است و زيست جهان در حقيقت محل تجارب زندگي و از جمله تجربه ديني است.
خانمها و آقايان محترم ! دوستان عزيز !
اگر به سوالي كه در آغاز سخنراني مطرح شد برگرديم ميبينيم كه بحث از تكثرگرايي هم بحثي است توصيفي و خبري و هم بحثي است انشائي و تجويزي.
جامعه متكثر با جامعه متشتت متفاوت است. جامعه متكثر در ضمن تكثر از همبستگي برخوردار است، در حاليكه تشتت به معني از بين رفتن همبستگي اجتماعي و به معني اضمحلال زندگي اجتماعي است.
نكته ديگر اين است كه مطابق نظر غالب و پذيرفته شده در جامعهشناسي اصليترين عامل همبستگي در جوامع گوناگون دين است. اصليترين عملكرد دين در جامعه ايجاد همبستگي ميان طبقات، گروهها و افراد در اجتماع است. در اين صورت بايد گفت عملكرد دين در جامعه متكثر اهتمام در امر حفظ همبستگي اجتماعي است. منتهي در جوامع سنتي ما با زيست جهان واحدي در جامعه مواجهيم و به اين دليل كار متفكران ديني چندان سخت نيست. اما در جامعه كنوني با زيست جهانهاي متعدد مواجهيم و اگر بخواهيم از جامعهاي به هم پيوسته با توجه به تعلقات ديني دفاع كنيم، لاجرم بايد تكثر زيست جهانهاي موجود را به رسميت بشناسيم.
از طرف ديگر بسط مناسبات تكنولوژيك در جهان امروز موجب پديد آمدن جامعه جهاني با ارتباطات بسيار حساس و به هم پيوسته شده است. به نحوي كه عزلت گزيني در جهان كنوني اگر حتي مطلوب باشد، ممكن نيست. اين به هم پيوستگي ارگانيك اقتصادي و سياسي در روزگار ما به حدي است كه هر تغيير بزرگي در هر گوشه جهان موجب تغيير در ساير نقاط ميشود. بحران اقتصادي و سياسي در يك منطقه به ساير مناطق نيز تسري مييابد. سرنوشت جهان، سرنوشت واحدي است و اين امر در تاريخ بشر امري بيسابقه است. تنها راه نجات جهان گفت وگوي همدلان اديان بزرگ جهاني است. گفت وگويي كه تكثر را مزيت بشمارد نه نقض.
نجات از جانب تعالي ميآيد، همان تعالي كه مبناي مشترك همه اديان بزرگ است. با تعالي است كه تكثر به تشتت نميانجامد، زندگي اجتماعي ممكن ميشود.
تعالي ديني جان بيآرام و پراضطراب بشر كنوني را آرامش ميبخشد و جهان را از چنگ حرص و تكبر و ظلم نجات ميدهد و اين وقتي ممكن است كه اديان بزرگ به وجوه بسيار اساسي وحدت خود نظر كنند و از آن دستمايهاي براي نجات كره زمين از دست گازهاي سمي شيميايي و بمبهاي وحشتناك اتمي بسازند.
صلح بايد نداي اصلي اديان باشد. در صلح و با صلح است كه تكثر مزيت است و نه پريشاني و تشتت و دشمني.
"سلام" اسلامي همزمان به معني درود در آغاز ملاقات با يكديگر و خداحافظي در پايان ملاقات و صلح در طول گفت وگو و ملاقات با يكديگر است.
سلام بر شما باد.
متشكرم