کد خبر: ۲۷۰۶۵
تاریخ انتشار : ۰۵ آذر ۱۳۸۴ - ۱۸:۱۹

هدف و عامل توسعه از منظر نظریه پردازان جناح راست

آفتاب‌‌نیوز : سوال: قصد داريم به اين پرسش بپردازيم كه چه عاملي بايد توسعه را انجام دهد؟ چه كسي يا چه چيزي بايد توسعه پيدا كند؟ چگونه بايد توسعه را انجام داد؟ و بالاخره هدف توسعه چيست؟
براي تقريب اذهان عزيزان، اشاره مي‌كنم كه كراكر از بنيانگذاران «انجمن بين‌المللي فلسفة اخلاق توسعه»، معتقد است كه پيرامون توسعه بايد به اين سؤال‌ها داد؛
1) چه اتفاقي بايد در جهان سوم بيفتد؟
2) چه اهدافي را بايد ممالك فقير تعقيب كنند؟
3) چه چيزهايي بايد اهداف بنيادي آنها را در زمينة اقتصادي، فرهنگي و سياسي تشكيل دهند؟
4) آيا همچنان مي‌توانيم از اصطلاح توسعه به جاي مفاهيمي چون «پيشرفت»، «تحول»، «آزادسازي» يا «انقلاب» استفاده كنيم؟
5) اگر همچنان بايد از موضوع توسعه سخن بگوييم، چگونه بايد آن را تعريف كنيم؟ آيا مفهوم توسعه بايد به لحاظ اخلاقي مثبت، منفي يا خنثي باشد؟
6) مفهوم توسعه مفهومي توصيفي است يا دستوري و هنجارين؟
7) چگونه بايد منافع و نتايج توسعه توزيع شود؟
8) چه مباحث اخلاقي يا مباحث ارزشي در زمينة سياست‌ها و كاربست‌هاي توسعه وجود دارد و چگونه بايد آنها را حل كرد؟
9) چه مسؤوليت‌هاي اخلاقي (اگر وجود دارد) براي كشورها، مناطق و طبقات ثروتمند در قبال كشورها، مناطق و طبقات فقير وجود دارد؟
10) چه كساني حق دارند در مورد پاسخ اين پرسش‌ها تصميم بگيرند؟ «داخلي»‌هاي يك جامعه يا «خارجي»‌ها يا هر دو؟ متخصصان فني، كارگزاران دولتي، بازار، دانشمندان علوم اجتماعي، فلاسفه يا مردم؟ كدام افراد؟
11) چگونه و از طريق چه رويه‌ها و روش‌هايي بايد «اين پرسشها» پاسخ داده شوند؟ با نقد و ارزيابي دروني و يا با سنجش بيروني؟
12) عوارض جانبي اصالت قدرت سياسي (مكتب رئاليسم سياسي)، شك‌گرايي اخلاقي و نسبيت‌گرايي اخلاقي براي امكان و كاربست فلسفة اخلاق توسعه چيست؟
با اين مقدمه، ميزگرد را آغاز مي‌كنيم. جناب آقاي دكتر مبيني. 

دكتر علي مبيني: بنده به اتكاء مباحث گذشته اجازه مي‌خواهم الگويي را كه مي‌تواند جمع‌بندي مباحث قبلي‌ قلمداد شده و چارچوبي براي بحث فعلي است، عرضه بدارم. به موجب اين الگو، محورهاي زير مورد توجه قرار مي‌گيرد:

1- چرايي توسعه: مباني توسعه، جهان‌بيني توسعه، معرفت‌شناسي توسعه، هدف توسعه، مكاتب توسعه، سير تطور توسعه، توسعه ديني، روند تغيير و تحول مكاتب توسعه (كه پي‌بردن به فرآيند موجود نيز لازم است چرا كه سير تطوري پيوسته دارد.)
2- چيستي توسعه: مفهوم توسعه، تعريف توسعه، موضوع توسعه، عامل توسعه، الگوي توسعه، رابطه دولت و جامعه در الگوي توسعه، انسان و توسعه، عقل و توسعه، عقل و دين، فرد و توسعه، جامعه و توسعه.
3- چگونگي توسعه: فرآيند توسعه، مراحل توسعه، نقش مردم در توسعه، توسعه ديني، توسعه كارآمد، مفهوم كارآمدي در توسعه، فرهنگ و توسعه، اقتصاد و توسعه، عدالت و توسعه،علم و توسعه، ابزار توسعه، منابع توسعه، تجارب كشورهاي پيشرفته، انسان و توسعه، عقل و توسعه و ....
4- آثار و پيامدها: سرزمين و توسعه، (آيا براساس هر سرزمين اهدافي تعريف و پيگيري مي‌شود يا خير؟)، بازار و توسعه، نتايج توسعه.
5- آينده توسعه: چشم‌انداز و توسعه، سير تحولات و توسعه، مفاهيم توسعه
بنده با طرح اين الگو، فكر مي‌كنم ما از يك سامانه براي پاسخ‌گويي به پرسش‌هاي مذكور برخوردار مي‌گرديم. به اين ترتيب اگر مراحل مختلف اين مدل را بتوانيم براساس نيازها و چارچوبهاي فكري خودمان تنظيم كنيم به حاصل بحث بسيار كمك خواهد كرد. بنده عجالتاً همين اندازه طرح بحث مي‌كنم تا اگر فرصتي شد عرايضم را تكميل كنم. 

حجت الاسلام دكتر حسن علي‌اكبري: در مباحث توسعه، تاريخ تحول توسعه كمك قابل توجهي به رسيدن به يك ديدگاه واضح و روشن خواهد داشت. پيشنهاد من با اشاره به الگوي آقاي دكتر مبيني اين است كه در ذيل 5 عنوان اصلي، سؤالاتي را طرح و پاسخ دهيم.
1- چرايي توسعه 2- چيستي توسعه 3- چگونگي توسعه 4- نتايج و پيامدهاي توسعه 5- نگاه به آينده‌ي توسعه .
با اين توجه كه معرفت شناسي و هستي شناسي توسعه را در لابلاي 5 محور فوق مي‌توان جستجو كرد.
در مورد چرايي توسعه، به سؤالات مبنايي و فلسفي توسعه مي‌پردازيم و در چيستي توسعه به مفهوم و تعريف و در چگونگي توسعه به ديدگاهها و نظريات مختلف، سازگاري دين با توسعه، سازگاري اخلاق و توسعه و... پرداخته مي‌شود. پيامدهاي توسعه هم بسيار بحث‌ برانگيز است. تحولات توسعه همچنان ادامه دارد و در آينده نيز اين توسعه متحول مي‌شود.
پرداختن به چنين سؤالاتي را لازم مي‌دانم و فكر مي‌كنم سؤالات به هم ريخته و نامنظم، مشكل‌ساز خواهد شد. مهم اين است كه ما منطق سؤالات توسعه را بدست آوريم و آنها را در مورد ايران پاسخ بدهيم. به گمان من اگر توسعه خاص ايران را مورد بحث قرار دهيم، كمي و عيني خواهد بود. ولي اگر كلي‌تر بخواهيم بحث‌كنيم، با نگاه به ايران خواهد بود. 

دكترامير محبيان: به نظر من الگوي ارائه شده توسط دكتر مبيني قابل بررسي است. سؤالات كراكر، بيشتر بحث كلاسيك توسعه است كه در كتابها هم مطرح است. در سؤالات كراكر بايد دقت كنيم كه مراد آنها از اخلاق توسعه با برداشتي كه ما از اخلاق داريم، كاملاً متفاوت است. اخلاق مدنظر آنها، اخلاق كانتي است و در مورد تكليف اجتماعي صحبت مي‌كند. لفظ اخلاق به معناي نگرش ديني به اين مسأله نيست. نكته ديگر اينكه در كشور، كارهايي انجام شده و تجربياتي بدست آمده كه بعضاً به مدل‌هاي ناقصي رسيده است. دو روش براي اصلاح مدل‌هاي قديمي وجود دارد.
1- رويكرد اصلاح و پيشرفت(Improvement approach )
2- رويكرد تغيير و تبديل (Transformation approach )
به نظر من فرصتي براي تغيير و تبديل نيست، بلكه با توجه به كارهاي انجام شده و تجربيات حاصله، بايد كارها را پيش ببريم. تأكيد من اين است كه براساس بحث‌هاي انجام شده راه را ادامه بدهيم و اگر راه جديدي تعريف كنيم كه بيگانه با بحث‌هاي قبلي باشد، مشكل منطقي پيدا مي‌كنيم. 


سوال: پس اگر دوستان موافق باشند عجالتاً تمركز را روي متدولوژي قرار دهيم. جناب آقاي دكتر عيوضي.

دكتر محمدرحيم عيوضي: سئوالات كراكر با بحث‌هاي انجام شده بيگانه است. او تعبيري اومانيستي از بحث توسعه دارد. لذا بهتر است اين سئوالات را مبنا قرار ندهيم. ضمناً بايد دقت كنيم كه نگاه فردي هم به مسئله نداشته باشيم. به گمان من، با توجه به اتمام بحث مفهوم شناسي، در مرحله اول نياز به كليات مفهومي داريم. به اين معني كه به لحاظ بومي بودن، بحث توسعه بايد باز شناخته شود. بعد روي كليات تاريخي و نظري بحث كنيم و در قالب آن، سئوالات ريزتر را هم جواب دهيم تا به الگوي توسعه پايدار برسيم. پيشنهاد من اين است كه در 4 مرحله گام برداريم:
1- مفهوم شناسي
2- كليات تاريخي و سير تحولات تاريخي و نظري
3- بررسي الگوي توسعه پايدار براي جمهوري اسلامي
4- راهكارها و موانع براي رسيدن به اهداف كلان چشم‌انداز توسعه 

دكتر حسين عيوضلو: من به پيشنهاد مشخصي نرسيده‌ام؛ با اين حال اعتقادم اين است كه برخي از سئوالات آقاي كراكر سئوالات دقيقي است و مي‌توان از بين آنها چند مسأله را شناسايي كرد. 

مهندس سيدمرتضي نبوي: ظاهراً دوستان در اينكه بايد به سئوالاتي پاسخ داد، توافق دارند. در پروژه‌هاي تحقيقاتي هم به چند سئوال كليدي جواب داده مي‌شود. ابتدا از جهان‌بيني شروع مي‌كنند، بعد هستي شناسي و متدولوژي و بعد روش‌ها. چرايي، چيستي، چگونگي و پيامدها سئوالاتي هستند كه بايد به آنها در مورد پاسخ داد و مشخص كرد كه توسعه چيست؟ چه چيزي يا چه كسي را مي‌خواهيم توسعه بدهيم؟ چگونه توسعه مي‌دهيم؟ چه هدفي از توسعه داريم؟ البته مي‌توان مجموع سئوالاتي را كه در مقابل ما است، دسته‌بندي و اولويت گذاري كرده و منطق آنها را به دست آورد. برخي از اين سئوالات ممكن است سكولاريستي باشد كه با آنها كاري نداريم. به نظر من اگر نگاه سيستمي داشته باشيم و بدانيم ورودي سيستم و فرآيندآن و خروجي آن چيست، مناسب خواهد بود. الگوي پيشنهادي آقاي دكتر مبيني نياز به غور و بحث دارد. اين الگو ورودي و خروجي مشخصي دارد. اين نگاه سيستمي در پيشنهاد آقاي عيوضي هم به نوعي وجود داشت. به نظر من پاسخ به سؤال آقاي دكتر عيوضي، كار سختي نيست، به نوعي در كتاب حكمراني خوب، مراحل توسعه به سه مرحله تقسيم شده است كه در دوره نخست دولت عامل توسعه بوده است. در دوره دوم دولت مانع توسعه حساب مي‌شده است. در دوره سوم دولت ذاتاًًًًًًًًًًًًًًًًًًًً نه مانع توسعه است و نه عامل توسعه. مسأله اصلي براي دستيابي به توسعه و پيشرفت اقتصادي، تحقق حكمراني خوب است. 

دكتر محبيان: در سه سطح مي‌توان اين بحث را ديد. گاهي در مقام تئوري پردازي هستيم كه البته در اين جا ناظر به عمل هم هستيم. مرحله ديگر، انفعالي بودن است كه ببينيم در جامعه چه اتفاقي افتاده و بگوئيم چه چيزي بهتر است انجام بشود و چه چيزي بهتر است انجام نشود. ولي ما نمي‌خواهيم تئوريهاي ناظر به عمل داشته باشيم. اينpolicy Making تعريفي دارد كه بايد چگونه باشد. نه تئوري محض و نه عمل محض، هيچ يك مد نظر ما نيست. 

دكتر مبيني: ابتدا بايد توسعه را بفهميم و فرآيند، مدل يا الگوريتمي براساس آنچه قبول داريم انتخاب كنيم و براساس آن، نظر ديگران را بشناسيم. بعد از تنظيم الگوريتم، چگونگي سازگاري آنها را با يكديگر ارزيابي مي‌كنيم. اگر افراد ديگري هم بودند كه نظر آنها كمك مي‌كرد به حل مسائل، به آنها مراجعه مي‌كنيم. من هدف اين كار را دستيابي به الگوي مبتني بر شرايط بومي مي‌دانم. در واقع ظرف‌ها مشابه است ولي مظروف‌ها باهم تفاوت دارد. توسعه براي هر جامعه‌اي يك تعريف اختصاصي دارد و تعريف عامي كه براي همه جوامع سازگار باشد وجود ندارد. تعريف امروز ما از توسعه براي كشورمان چگونه است؟ فرايند رسيدن به تعريف فرداي ما از توسعه چگونه است؟ به نظر بنده، فلسفه‌ي انتظار، تعريف فرداي ما از توسعه است. 


سوال: البته ما در گفتگوي قبلي به اين جمع بندي رسيديم كه وضع مطلوب ما، از فلسفه‌ي انتظار، قابل استخراج است و وضع مطلوب ما به نوعي ارزشهاي حاكم را هم نشان مي‌دهد؛ مانند عدالت، شكوفايي فكري، فرهنگي و اخلاقي، كه از آنجا بدست مي‌آيد. بنابراين هدف گيري و چشم‌انداز ما مشخص است؛ تغيير و پوست انداختن را هم به عنوان تعريف توسعه پذيرفته‌ايم. در واقع وضع موجودي داريم كه مي‌خواهيم به وضع مطلوب برسيم. وضع موجود را هم بايد به خوبي مشخص كرد ...

دكتر مبيني: بله. بنده اين را هم از الگو بيرون آورده‌ام كه اينك ملاحظه مي‌فرماييد. با توجه به مدل، هنگامي كه در وضعيت موجود هستيم و مي‌خواهيم راهي را به سمت فلسفه انتظار (A) داشته باشيم، فلسفه انتظار ويژگيهايي را از جامعه براي ما تعريف مي‌كند و بيان مي‌دارد كه ظرفيت‌هاي انساني چگونه شكوفا شده است. عنوان مي‌كند كه در آن موقعيت عدالت هست، با اين حال ما نمي‌دانيم عدالت در مكتب انتظار يعني چه؟ مي‌گويد در آنجا اخلاق هست ولي نمي‌دانيم يعني چه؟ در اينجا ولي ما ناچاريم كه يك backward planning از آينده به حال داشته باشيم. تنها موردي كه برگشت به عقب را مطلوب دانسته‌اند، فقط در مورد محيط زيست بوده است.
ما نيازهايي براي دوران انتقال داريم. استراتژي حركت هم داريم. هر ويژگي‌اي را هم بخواهيم براي جامعه مطلوب در نظر بگيريم، هر كسي از زاويه ديد خودش آن را تحليل مي‌كند. مكتب انتظار ويژگيهاي جامعه مطلوب را تعريف كرده است و ما بايد برش زماني خودمان را از آن داشته باشيم. وقتي سير تكامل را در نظر بگيريم، در هر برش زماني، تعريف خاصي داشته است. مثلاً در جامعه ايران امروز، فقر و نابرابري و كمبود درآمد، ناهنجاري اخلاقي و يا ناكارآمدي دولت را داريم، در تعريف امروزي اين موارد را از مكتب انتظار به دست مي‌آوريم و فاصله‌يابي هم مي‌كنيم. بعد مي‌توان گفت در نقطه C مي‌خواهيم به اين مسائل برسم. از C تا A، مراحلي مانند D3,D2,D1 و ... را داريم. اگر از C به A مستقيم حركت كنيم، يك فاصله‌اي (GAP) ايجاد خواهد شد. اين فاصله روشن مي‌كند كه در هر مرحله چه وضعيتي را بايد اتخاذ كنيم. مراحل D3,D2,D1 و ... هم رابطه‌اي منطقي با هم دارند.
مثلاً اگر گفتيم مشكل اقتصادي داريم، به اين سئوال كه از بعد اقتصادي تعريف توسعه چيست؟ مي‌پردازيم. در مرحله بعد گفته مي‌شود كه مشكل عدالت را داريم و بررسي مي‌كنيم كه مفهوم عدالت و توسعه چيست؟

مهندس نبوي: من با توجه به بحث آقاي دكتر محبيان در مورد Policy Making اضافه مي‌كنم كه در دنياي جديد نيز خط‌مشي‌گذاري هم مطرح است كه نگاهش سيستمي است. اثر محيط بين‌المللي، سازمان‌هاي بين‌المللي، نهادهاي اجتماعي داخلي، دولت و ... هم بررسي مي‌شود. در واقع اين بحث‌ها براي نوعي اجماع در سياستگذاري است ... 

دكتر مبيني: غربي‌ها به هنگام بحث از نيازهاي فيزيولوژيكي، يك تعريف از توسعه ارائه مي‌دهند، در مورد امنيت تعريف ديگري انجام مي‌دهند، در مورد اخلاق هم همينطور. امروزه كه درآمد سرانه به 25000 دلار رسيده، بحث از اخلاق مي‌كنند؛ ولي ما در جامعه 1500 دلاري هستيم و بحث از اخلاق مي‌كنيم. اگر نظريات چنان جامعه‌اي را براي جامعه ما بكار ببندند، سازگاري ندارد. ما بايد ببينيم در كدام يك از اين سلسله مراتب هستيم؟ 


سوال: اما آيا ما نبايد از ابتدا مشخص كنيم كه موضوع توسعه چيست؟ جناب آقاي دكتر علي‌اكبري.

دكتر علي اكبري: حتماً؛ اما من معتقدم كه هدف توسعه، شاخص‌هاي توسعه، موضوع توسعه و اين موارد در چيستي توسعه مطرح هستند. 

مهندس نبوي: اگر انسان موضوع توسعه است، انسان توسعه يافته را بايد تعريف همگي كنيم. اگر جامعه موضوع توسعه است، جامعه‌ي توسعه يافته را تعريف كنيم. جناب آقاي دكتر علي اكبري در مورد چيستي توسعه، به مفهوم و تعريف توسعه رسيده‌ايم. در مورد عامل توسعه هم بايد پاسخ داد كه دولت است يا خير؟ در اينجا سير تاريخي بحث هم مطرح خواهد بود كه در دوره‌اي دولت عامل توسعه بوده است و ... موضوع توسعه،‌ الگوي توسعه، رابطه‌ي الگو با جامعه و دولت. پس اگر موافق هستيد، تمام سئوالاتي را كه مربوط به چيستي است در اين مرحله انجام مي‌دهيم. 


سوال: با توجه به بحث دوستان، بحث اصلي ما كه همچنان تمركز روي اين پرسش است كه موضوع توسعه چيست؟ عامل توسعه كدام است؟ چنين به نظر مي‌رسد كه آن پرسش‌ها به پرسش‌هاي زير فروكاسته مي‌شود:
1- نسبت انسان و توسعه؟
2- رابطه دولت و جامعه با توسعه؟ (كه تركيب اين سؤال رابطه انسان و جامعه و دولت با توسعه خواهد بود.)
3- عقلانيت، ديانت و توسعه؟
4- نسبت فرد و توسعه (جايگاه فرديت در توسعه) نسبت اجتماع و توسعه (جايگاه collect) و همچنين تعادل گاه مطلوب Individualism و collectivism در نسبت با توسعه چيست؟
با اين توضيح كه نسبت انسان و توسعه در سئوال دوم ديده شده و در سؤال آخر نيز تأكيد روي فرديت و اجتماع است. اگر اين تقليل را مي‌پذيريم، در همين راستا، به پرسش‌ها پاسخ بدهيم.

دكتر علي‌اكبري: موضوع اصلي توسعه در بحث انسان‌شناسي ما نهفته است. در رسيدن به توسعه، نگاه به انسان بسيار تعيين‌كننده است. آيا بايد انسان را موجودي مادي و با نيازهايي مادي و دنيايي ديد يا بايد نيازهاي ماورايي را هم براي انسان درنظر داشت؟ در واقع توسعه، پاسخي به نيازهاي انسان است. انسان داراي نيازهايي ثابت و نيازهايي متغير است، كه در اسلام هم، احكام و قوانين ثابت و متغيري پيش‌بيني شده است. مباني انسان‌شناختي توسعه بسيار مهم است و بايد حتماً مورد شناسايي دقيق قرار بگيرد. انساني كه خليفه خدا در زمين است بايد با انساني كه سود محور است كاملاً متمايز شود. من موضوع توسعه را فرد و اجتماع مي‌دانم. چون با توجه به تعريفي كه از توسعه داشتيم تحولات كيفي و كمي، فردي و اجتماعي مطرح بود. 

دكتر عيوضلو: به نظر من پاسخ آن سئوال از اين سئوال بيرون مي‌آيد كه توسعه موردنظر ما چيست؟ مسأله و موضوع توسعه به نظر من عبارت است از تبديل امكانات بالقوه به امكانات بالفعل. در ابتدا هم بايد تمامي امكانات را از نظر فردي، اجتماعي، اقتصادي، فرهنگي، تربيتي و… شناسايي كرده و بررسي نمود كه در هر مقطع تاريخي چگونه مي‌توان امكانات بالقوه را به امكانات بالفعل تبديل كرد.
البته نكته‌اي را نبايد فراموش كرد كه هنوز از لحاظ بحث مشكل داريم و بهتر مي‌بود كه از افرادي كه متخصص بحث توسعه هستند دعوت مي‌كرديم. عامل توسعه را هم به نظر من مي‌توان سرمايه دانست.


سوال: پس از ديدگاه شما، موضوع توسعه، تبديل امكانات بالقوه به امكانات بالفعل است. توضيح بيشتري مي‌دهيد؟

دكتر عيوضلو: به عنوان مثال، در حوزه اقتصادي كه به‌دنبال توسعه اقتصادي هستيم، امكانات بالقوه را بررسي كرده و تلاش مي‌كنيم امكانات بالقوه را به امكانات بالفعل تبديل كنيم. به عنوان مثال براي سرمايه‌گذاري در جامعه بايد ديد اين سرمايه‌گذاري چگونه به وجود مي‌آيد؟ بحث توسعه اقتصادي در اينجا بدين صورت خواهد بود كه چگونه مي‌توانيم اين وجوه مازاد را جذب كرده و در فرآيند تأمين مالي سرمايه‌گذاري كنيم. در عين حال انگيزه‌هاي افرادي تأمين گردد كه وجوه مازاد يا كسري وجوه دارند. بحث تأمين مالي به عنوان ابزار توسعه مطرح مي‌گردد. شايد در حوزه‌هاي تربيتي، اجتماعي و… هم اين بحث مطرح باشد كه امكانات بالقوه به امكانات بالفعل تبديل شوند. البته جنبه واقع‌گرايي را هم نبايد فراموش كرد. يك جنبة ديگر هم اين است كه اين امكانات هنوز در مرحله‌اي نيستند كه مستقيماً در فرآيند توسعه به كارگرفته شوند. 


سوال: به اين ترتيب تعريف شما از موضوع توسعه، با تقسيم‌بندي به بخشهاي اقتصادي، سياسي و… مرتبط خواهد شد و نسبتي هم با انسان يا جامعه خواهد داشت ...

دكتر عيوضلو: البته در مثالي كه در مورد توسعه اقتصادي بيان كردم بيشتر به دنبال انتزاع مسأله بودم. بايد عوامل يا موضوعاتي را شناسايي كرد كه مي‌تواند توسعه ايجاد كند، از اين جهت در مورد انسان در جامعه هم بايد بررسي كرد كه چه امكانات بالقوه‌اي دارد. بعد مسأله اين خواهد بود كه چگونه آن‌ها را تغيير داده و به فعليت تبديل كنيم. 

دكتر سيدمصطفي ابطحي: من تصور مي‌كنم اگر با پيشرفتهاي اجتماعي نسبت‌سنجي بكنيم، شايد بتوانيم به موضوع توسعه، عامل توسعه و غايت توسعه دست پيدا كنيم. اگر معيارهاي پيشرفت اجتماعي را كاهش پيچيدگي‌هاي اجتماعي، ارضاء نيازهاي اساسي انسان، وحدت و وفاق و انسجام اجتماعي بدانيم، توسعه عبارت خواهد بود از پيشرفت موزون، هميشگي، پيوسته و هماهنگ در كليه موضوعات انساني. پس ما مبنا را پيشرفت اجتماعي درنظر گرفته و در اينصورت، توسعه اولاً يك فرآيند خواهد بود، ثانياً انسان، هم موضوع توسعه خواهد بود و هم غايت توسعه. انسان موضوع توسعه است به اين دليل كه يك نظام اجتماعي و فرهنگي دو كار انجام مي‌دهد: 1 فردسازي؛ 2 جامعه‌پردازي.
فردسازي يعني انسان‌سازي، بايد در دل جامعه‌ي ما افرادي باشند كه بتوانند جامعه را به پيش‌ببرند. اما چه افرادي و چه انسان‌هايي؟ در اينجا به مفهومي به‌نام انسان توسعه‌اي برخورد مي‌كنيم، انسان توسعه‌اي چه انساني است؟ انسان توسعه‌اي انساني است كه در درون آن ويروسي وجود داشته باشد كه اين انسان‌ را همواره به پيشرفت بخواند جمله معروف مك دالند (need for achievement) انگيزش براي پيشرفت در اين مورد قابل استناد است.اگر انساني انگيزش براي پيشرفت داشته باشد او انسان توسعه‌اي است و اگر اين انسان‌ها را به صورت متناوب در جامعه داشته باشيم، جامعه هم جامعه‌اي توسعه‌يافته خواهد بود. بنابراين در اين‌جا انسان موضوع توسعه است و وقتي انسان موضوع توسعه شد، غايت توسعه هم، پيشرفت موزون و هميشگي انسان است. از اينجا مي‌توانيم به اين نتيجه برسيم كه همواره مرزهاي قطعي و لا يتغيري براي توسعه وجود ندارد. هيچ‌گاه نمي‌توانيم بگوئيم يك انسان واقعاً به توسعه رسيده است يا يك جامعه، جامعه‌اي توسعه يافته است چون مرز توسعه مشخص نيست. همه جوامع در فرآيند توسعه قرارگرفته‌اند. برخي پيش‌گام هستند و برخي در پشت سر آنها حركت مي‌كنند.
بنابراين انسان موضوع توسعه است و توسعه انساني را به عنوان عالي‌ترين درجه توسعه مي‌شناسيم. تاريخچه‌ تحول توسعه هم به ما مي‌آموزد كه اگر توسعه زماني خطي بود و بعد سطحي‌ و حجمي شد و يا زماني علمي و صنعتي بود و در زماني ديگر اقتصادي شد، امروز توسعه، توسعه انساني است. در اين مورد كه نگاه به انسان براساس چه جهان‌بيني‌اي است، موضوع ديگري است. وقتي كه انسان موضوع توسعه شد بايد عامل آن را هم بررسي كرد. براي انسان توسعه يافته چه ملاكها و معيارهايي بايد مدنظر قرار بگيرد، بايد بنيان‌هايي را درنظر گرفت كه ثابت و لايتغير باشند و در صورت لحاظ اين بنيان‌ها در مورد انسان در هر زمان و مكاني، او انساني توسعه يافته تلقي گردد. 

دكتر محبيان: به نظر من موضوع توسعه، انسان است. ولي من بدين صورت اين مطلب را تكميل مي‌كنم كه موضوع توسعه، انسان و روابط او است، گاه با محيط و گاهي با انسان‌هاي ديگر. به عبارت ديگر يعني استخدام طبيعت به نفع انسان. بنابراين موضوع توسعه، انسان است از حيث اجتماعي بودن. چنانچه وقتي توسعه سياسي را به عنوان يكي از موارد توسعه درنظر مي‌گيريم. شاخص‌هايي براي توسعه سياسي مطرح مي‌گردد كه عبارتند از تفكيك و افتراق، شهري شدن، گسترش گروههاي مياني، تمايز هويتي، گسترش گروههاي اجتماعي، گسترش نهادهاي سياسي غيردولتي، نهادينه و پيچيده‌تر شدن ساختارهاي سياسي، عقلاني شدن ساختار ديوان‌سالاري و… كه همه اين موارد نشان مي‌دهد كه توسعه انساني به اين دليل كه از يك طرف چون انسان محور توسعه است و از طرف ديگر جمع و اجتماع، نوعي مفهوم دوآليته را در ذات خويش دارد. يعني يك نگاه آن به انسان از حيث هوانسان و با توجه به نيازهاي شخصي است (نوعي individualism) و زماني هم انسان را در اجتماع نگاه مي‌كند كه لازمه‌اش عبور از برخي فرديت‌هاست.
اين دوگانگي، هميشه يك بحث هويت و تفكيك ميان منافع فرد و منافع جمع را به وجود مي‌آورد. بنابراين موضع توسعه، انسان و روابط انسان با محيط و ديگر انسان‌ها است كه هرچه آن را تعريف مي‌كنيم، تفكيك هم خواهيم كرد كه نوعي پارادوكس را ايجاد مي‌كنند. 

دكتر عيوضي: در بحث از موضوع توسعه، لازم است كه تكليف خويش را با تعريفي كه از موضوع توسعه داريم، مشخص كنيم، يك ديدگاه با توجه به مباحث مفهوم‌شناسي توسعه اين است كه مفهوم توسعه، مفهومي جدا از چارچوبهاي اسلامي و ديني جامعه ما است. ديدگاه ديگر اين بود كه توسعه را با توجه به ويژگيهاي بومي طبقه‌بندي مي‌كردند كه در نهايت به الگوي ترسيمي توسط آقاي دكتر مبيني منتهي گرديد كه اين نمودار را پيروزي ديدگاه اول مي‌دانم كه معتقد بود توسعه مفهومي جدا از جامعه ايران است و بيان مي‌داشت كه براي بررسي اين جامعه، بايد چارچوب انتظار و مهدويت را مشخص كرده و از آن جا حركت كرده و به يك مفهوم بومي برسيم كه اين مفهوم بومي، تعريف خاص خويش را دارد، ولي اين بحث به اعتقاد من ناتمام ماند و جاي كار داشت.
موضوع توسعه هم به اين مسأله برمي‌گردد كه چه تعريفي را از اين منظر داشته باشيم؟ در موضوع توسعه صحبت از انسان شد ولي در عمل بيشتر غايت توسعه را با انسان قرين مي‌دانيم. يعني هدف از توسعه و غايت توسعه اين است كه انسان توسعه يافته و تكامل پيدا كند. اما چگونه اين مسأله تحقق پيدا مي‌كند؟
موضوع توسعه را بايد به حال و هواي فرد و جامعه برده و براي اين وضعيت، غايت را انسان درنظر بگيريم. همان مسأله‌اي كه نظريه‌هاي توسعه هم، با آن شروع شد. توسعه سياسي، توسعه اقتصادي، توسعه اجتماعي و توسعه فرهنگي قلمروهاي توسعه تلقي مي‌شوند. اگر سؤال شود قلمرو توسعه چيست؟ مي‌گوئيم قلمرو توسعه، سياست است و اگر سؤال شود شاخص توسعه سياسي چيست؟ مي‌گوئيم شكل‌گيري عدالت سياسي يا مصاديقي است كه به سياست مربوط مي‌شود. لذا تأكيد بيشتر بنده روي فرد و جامعه است كه غايت اين نگرش بحث انسان است. لذا در اينكه توسعه سياسي، اقتصادي، اجتماعي و فرهنگي پيدا كنيم، كسي ترديدي ندارد يعني در قلمرو توسعه منازعه‌‌اي نبود، ولي وقتي كه به اين بحث مي‌رسيديم كه غايت توسعه چيست؟ و بحث انسانِ انسان محور يا انسانِ خدا محور مطرح مي‌شد، نقطه شروع چالش محسوب مي‌شد.
معتقدم فرآيند توسعه را با مفهوم انضمامي جامعه بايد درنظر داشت و بعد به قلمروهاي توسعه پرداخته و با شاخص‌سازي قلمروهاي توسعه به غايت كه بحث توسعه انساني است، نائل شويم. ولي اگر بحث را به انسان بدون ظرف معطوف كنيم بحث انتزاعي شده و گرفتار مشكل تعريف مفهومي توسعه خواهيم شد.
اگر نظريه‌هاي مطروحه در باب توسعه را نگاه كنيم، در زماني اجماع در مورد توسعه يا توسعه اقتصادي و… بوده است ولي اكنون مباني توسعه انساني است كه اگر اين توسعه تحقق پيدا كند، حوزه‌هاي ديگر هم تحقق پيدا مي‌كند. 

مهندس نبوي: هنگام بحث از موضوع توسعه، انسان محور اصلي آن قرار مي‌گيرد. انسان موجودي است كه فكر كرده و حركت مي‌كند، دخل و تصرف مي‌نمايد و در مقطعي تصرفات خويش را توسعه مي‌نامد، كه بدون اتكاء به فرهنگ و ارزشها هم نيست. تعريفي كه از توسعه به دست آمد بدين صورت بود كه توسعه مستلزم يك تغيير و تحول و پوست انداختن و يك حركت است و بر اين تحول، ارزشهايي حاكم است كه آنها را از مكتب مي‌گيريم و نوعي سمت دهي هم در اين تحولات وجود دارد. ما اين سمت دهي و پارادايم حاكم را حيات طيبه، يا شرايط تعريف شده در مورد جامعه امام زماني (عج) در نظر گرفتيم. يعني سمت تغييرات به سمتي است كه به عنوان حيات طيبه يا ارزشهاي جامعه مهدوي تعريف شده است. در فرآيندهاي اين حركت هم ضوابطي را بايد رعايت كنيم.
اما گذشته از اين تعريف، تمام اين موارد حول انساني كه چنين استعدادي را دارد، در حال دور زدن است. موضوع، توسعه انسان به تنهايي نيست بلكه به جامعه نيز مربوط بوده كه بحث روابط انسان با انسان مطرح مي‌گردد. مسأله «رابطه» نقش بسيار مهمي را در اينجا برعهده دارد. رابطه انسان با خودش، نوعي توسعه فردي است. همينطور است رابطه انسان با خدا، رابطه انسان با خودش و با خدا، كه به نوعي بحث توسعه انسان را مشخص مي‌كند. رابطة انسان با انسان‌ها و جوامع، توسعه اجتماعي را تبيين مي‌كند و رابطه انسان با طبيعت توسعه اقتصادي را تعريف مي‌كند. از نظر تاريخي هم اولين بحث‌هايي كه راجع به توسعه شد، در مورد توسعه اقتصادي بود و تا مدتها هم در همين موردكار مي‌كرده‌اند و كمتر به رابطة انسان با خودش و با خدا اعتناء مي‌شد. ولي اكنون توجه بيشتري به اين مطلب مي‌شود، ولي نه به معنايي كه در مكاتب الهي موجود است.
پس موضوع توسعه را مي‌توان انسان دانست كه به رابطه انسان با خودش و رابطه انسان با خدا و رابطه انسان با جامعه و رابطه انسان با طبيعت قابل تعريف است. سؤال ديگري كه مطرح است اين است كه آيا دولت را به صورت مستقل مي‌توانيم موضوع توسعه بدانيم يا عامل توسعه است؟ چون رابطه انسان با دولت هم بسيار مهم است. 

دكتر علي اكبري: اگر توسعه را به صورت مطلق درنظر بگيريم، موضوع آن انسان است. ولي اگر موضوع توسعه اقتصادي را درنظر بگيريم، وجهي خاص بنام رابطه انسان با طبيعت مطرح است.
دولت در جنبه زندگي اجتماعي انسان مطرح است بنابراين در مسائل حيات جمعي انسان اين رابطه معني‌دار است و همه مسائل حيات جمعي انسان به نوعي موضوع توسعه است. در رابطه انسان با همنوعانش، دولت مفهومي است كه در اين رابطه شكل مي‌گيرد و جدا از حيات جمعي انسان نيست. 

دكتر عيوضلو: در تحليل‌ها و تغييرات پديده‌ها، فقط انسان‌ها دخيل نيستند، بلكه عوامل مادي هم دخيل هستند كه مي‌تواند عملكرد انسان‌ها باشد. عملكرد انسان‌ها، باورها، ساختارها و پديده‌ها را ساخته است و اين موارد خود تأثيرگذار شده‌اند. كار انسان در نتيجه، پديده‌ها و نهادهايي را ساخته است كه انسان با آنها روبرو بوده و نيازمند تغيير آنهاست. انسان البته جايگاه بالايي داشته ولي نمي‌توان اين موارد را فراموش كرد. زماني با ساختار اقتصاد آزاد و زماني با نوعي ديگر از ساختار اقتصاد روبرو هستيم. عملكرد انسان‌ها جبر سيستمي را خارج از جبر طبيعت ايجاد مي‌كند كه مي‌تواند موضوع توسعه باشد، يعني بايد جبر را شناخت. نمي‌توان اين مورد را ناديده گرفته و فقط انسان را بررسي كرد. جامعه، پديده‌ها، باورها، نهادها و ساختارها مواردي هستند كه مي‌توانند موضوع توسعه باشند و لزوماً انسان موضوع توسعه نيست. 

دكتر عيوضي: اگر تمام بحث‌هاي توسعه را صرفاً روي انسان و خارج از مسائل پيراموني‌اش متمركز كنيم، اين بحث انتزاعي خواهد بود و همان مشكل پيش مي‌آيد كه چنين انساني در بعد ديني، يك حالت است و در ابعادي ديگر، حالت ديگري دارد. مثال بنده هم در مورد جامعه توسعه يافته بود. در ميان انديشمندان غربي‌ هم، توسعه را يك اصل ضروري براي جامعه مي‌دانند كه به معناي رها كردن انسان نيست، انسان مي‌تواند محور باشد. 

دكتر محبيان: اگر موضوع توسعه را رابطه انسان با خودش يا با خدا بدانيم، موضوع بحث عيني نبوده و قابل ارزيابي و بررسي نمي‌باشد. براي بررسي هر مسأله 3 راه وجود دارد: 1 شهودي بودن 2 فلسفي بودن و 3 علمي بودن مسأله. ما بايد گزاره‌هايي را براي بيان روابط بكار ببريم. اگر رابطه انسان با خدا درنظر بگيريم چنين رابطه‌اي به دليل اينكه ابطال ناپذير است، اصلاً نمي‌توان آن را گزاره تلقي كرد. چون صدق و كذبش قابل اثبات نيست چنين گزاره‌اي نه غلط است و نه درست و قابل بررسي نيست. مانند مدل ويتگينشتاين نمي‌گوئيم گزاره‌هايي كه قابل بيان نيست، قابل بررسي نيست. لذا در اين مورد وقتي موضوع توسعه را رابطه انسان با خدا درنظر مي‌گيريم، موضوع بحث ما نمي‌تواند قرار بگيرد.
اگر رابطه فرد با دولت را درنظر بگيريم، مي‌توان مانند يك گزاره عيني آن را در بيرون مورد بررسي قرار داد. بقيه هم مي‌توانند در اين مسأله با شما مخالفت يا موافقت كنند. لذا اين گزاره قابليت صدق و كذب پيدا مي‌كند و قابل بررسي است. ولي در مورد رابطه با خدا، صدق و كذب آن را نمي‌توان بررسي كرد، چون قابل بررسي و ابطال نيست. بسياري از مباحث فلسفي هم عينيت بيروني ندارد ولي با خودش سنجيده مي‌شود. در بحث‌هاي ذوقي براي اثبات يا نفي يك مورد فقط برخود آن مورد مي‌توان اتكاء كرد. اگر كسي بگويد به من از طرف خدا اشراق و الهام مي‌شود، نه مي‌توان رد كرد و نه تأييد، اگر كاري نيز غير از اين كار انجام شود، حركت گزافي خواهد بود و حركتي درست نخواهد بود. اگر موضوع توسعه را به عنوان گزاره‌هاي علمي بخواهيم مورد بررسي قرار دهيم، بايد از رابطه انسان با خدا در اين موضوع دست برداريم، چون قادر به بررسي آن نيستيم. رابطه انسان با خودش را هم نمي‌توانيم بررسي كنيم. مگر اينكه نوعي نگاه روان‌شناسي به اين مسأله داشته باشيم. مثلاً اگر كسي بگويد من احساس سرشكستگي دارم، شايد از نظر روان‌شناسي به او بتوان گفت كه سرشكستگي چنين معنايي دارد كه بازهم بعد اجتماعي ندارد. از اين جهت معتقدم موضوع توسعه، انسان است از حيث اجتماعي‌اش. 

دكتر ابطحي: اجازه بدهيد عرض كنم كه خود توسعه مفهومي متكثر و چند بعدي است و واقعاً مبهم است و بالتبع در موضوعش هم ابهاماتي وجود دارد. اگر اين اتفاق‌نظر را داشته ‌باشيم كه انسان موضوع توسعه است. اين انسان، هم مي‌تواند موضوع باشد و هم غايت. وقتي انسان موضوع توسعه است، يعني بايد به خود انسان توجه كرده و رابطه‌اش با جامعه، جهان و حكومت و خودش بسنجيم و انسان غايت هم مي‌تواند باشد بدين دليل كه اگر انسان انساني‌تر شود، توسعه تحقق پيداكرده است. يعني انسان توسعه يافته انسان انساني‌تر شده است. اگر اين نگاه را داشته باشيم، مي‌توانيم رابطه انسان با خودش را هم ذيل مباحث توسعه بياوريم، به شرط اينكه نگاه كاركردگرايانه داشته باشيم. اگر انسان موضوع توسعه بوده و بخواهيم رابطه انسان با خودش را بررسي كنيم، بايد ديد چه چيزي مي‌تواند كاركرد رابطه خوب انسان با خودش در جامعه بوده باشد؟ كه به بحث هويت مي‌رسيم. اگر انسان رابطة خوبي با خودش داشته باشد، يعني هويت دارد. انساني كه هويت فردي داشته باشد، كاركردهايي را از خويش بروز مي‌دهد. اگر انسان با خدا رابطه داشته باشد، هويتي خدايي پيدا مي‌كند. اين هويت خدايي نيز كاركردي دارد. همانطور كه مي‌گوئيم دين كاركردي دارد، انسان ديندار هم كاركردي دارد. كاركرد دين هدايت انسان است. كاركرد انسان ديندار هم اين است كه مهدي (هدايت شده) باشد. مؤلفه‌هاي انسان هدايت شده، هم قابل بررسي است و هم قابل اثبات و ابطال. اگر رفتار را مدنظر قرار دهيم، بايد ببينيم آيا او براساس آموزه‌هاي ديني حركت مي‌كند يا نه؟ آموزه‌هاي ديني هم مشخص است. بنابراين اگر موضوع توسعه را انسان درنظر گرفته و رابطه انسان با خودش، با جامعه و با جهان (كه حكومت را هم ذيل جامعه در نظر مي‌گيريم) حكومت به عنوان بخشي از جامعه كه مربوط به كاركردهاي مديريتي است، در نظر گرفته مي‌شود.
اگر انسان موضوع توسعه قراربگيرد، هرقدر كه جامعه توسعه‌يافته‌تر شود، انساني‌تر هم خواهد شد. در اينجا توسعه سياسي، توسعه اقتصادي و… هم مطرح مي‌شود. توسعه سياسي يعني سنت سالم رفتار سياسي؛ روابط انسان با حكومت و روابط حكومت با شهروندان انساني‌تر مي‌شود، يعني خشونت را كنارگذاشته و رفتار مسالمت آميز نشان مي‌دهد. يعني انسانها به يكديگر اعتماد مي‌كنند.
باز اگر انسان را موضوع توسعه قرار دهيم بدين معناست كه اقتصاد و سياست را هم در ذيل انسان مورد تفقه قرار مي‌دهيم. نمي‌گوييم كه در توسعه سياسي و اقتصادي، انسان ابزار توسعه است. انسان ابزار نيست، بلكه سوژه است. انسان را اصل گرفته و اقتصاد و سياست را در خدمت انسان مي‌داند.
انسان توسعه يافته را انسان تعالي يافته مي‌دانيم. اگر در لسان دين توسعه نداريم، تعالي داريم مي‌توانيم همان تعالي را توسعه درنظر بگيريم مگر توسعه را پيشرفتهاي فزاينده و ملموس و هميشگي و پيوسته درنظر نمي‌گيريم، تعالي هم همين است. اگر انسان را به عنوان موضوع بپذيريم، بعد نيز در مورد كاركردهاي اين موضوع مي‌توانيم صحبت كنيم. 

مهندس نبوي: جناب آقاي عيوضلو تشكيكي مطرح كرده و گفتند: انساني كه وارد روابط اجتماعي مي‌شود اين روابط اجتماعي ساختارها و نهادها را ايجاد كرده و نوعي جبر ايجاد مي‌كند كه بحث‌هاي هگليسم و ديالكتيكي نيز مطرح مي‌شود. كه ايشان عنوان جبر سيستمي را از آن انتزاع كردند. يعني انسان‌ها دچار نوعي جبر سيستمي شده و آن جبر را مي‌شكنند. منظور ايشان اين بودكه موضوع توسعه شايد به نوعي سنت‌شكني هم باشد. اما اينها تحت عنوان روابط انساني با انسان يا روابط اجتماعي يا روابط انسان با حكومت، يا رابطه انسان با طبيعت قابل تعريف است. اگر موضوع توسعه را نه فقط انسان، بلكه انساني كه با خودش، خدا، طبيعت و ديگر انسان‌ها ارتباط دارد مدنظر بگيريم، بحثي كه آقاي دكتر عيوضلو مطرح كردند در دل آن هست. 

دكتر عيوضلو: ولي توسعه و جامعه توسعه يافته لزوماًَ نمي‌تواند اينها را تغيير دهد. 


سوال: اما اينكه مي‌تواند يا نمي‌تواند بحث ديگري است. ولي هيچكس نمي‌گويد كه نمي‌تواند ...

دكتر عيوضلو: من با ساده‌سازي مخالفم. شما مي‌خواهيد به همان مواردي كه تقسيم‌بندي مي‌كنيد برگرديد، ولي بايد به موضوع و ريشه‌ بحث‌ها برگرديم. آيا اگر تاجر مسلمان داشته باشيم، تجارت اسلامي است؟ 


سوال: ولي بحث‌ها را آن قدر هم نبايد پيچيده كرد كه اصلاً غيرقابل دسترسي ‌باشد، سخن او كامي در اين زمينه درس‌آموز است ...

مهندس نبوي: به نظر من وقتي بحث مفهوم توسعه را انجام داديم پذيرفتيم كه پارادايم ما حيات طيبه است. شاخص‌هاي عيني و آثار هم دارد. انساني كه نفس مطمئنه دارد، شاخص‌هايي دارد، كه آثار قابل مشاهده است. 

دكتر علي‌اكبري: اين تشكيك‌ها به فهم درست از موضوع توسعه كمك مي‌كند. يك جهت را بايد بيشتر توضيح داد. توسعه در معناي متكاملش، داراي محورهايي بنام فرد، جامعه انساني و تحولات كمي و كيفي در رابطه‌هاي چهارگانه‌اش در رابطه با خدا، با خودش، طبيعت و با همنوعانش است. اين تقسيم‌بندي را از قبيل تقسيم‌بندي به توسعه سياسي، توسعه اقتصادي، توسعه فرهنگي و توسعه اجتماعي نمي‌دانيم كه آن اشكال پيش بيايد. اگر مي‌گوييم رابطه انسان با خودش يا با خدا، در توسعه مطرح و مطمح نظر است. خودش را در رابطه انسان با طبيعت و با همنوعانش نشان مي‌دهد. يعني بشر در مسير بندگي و عبوديت خدا و انسان‌شدن و شكوفا كردن استعدادها و صلاحيت‌هاي واقعي و فطري خودش، با طبيعت و همنوعانش چگونه برخورد مي‌كند؟
گاه گفته‌ مي‌شود كه يكي از ويژگيهاي انسان مدرن علم‌گرايي است، يعني قدرت تبيين و شناخت پديده‌ها را دارد يعني همان نقطه نظرات دين در مورد علم در اينجا هم مطرح است. اينطور نيست كه رابطه انسان با خدا محور و مبناي توسعه باشد، بلكه آثار و نتايج آن را بايد در ساير اعمال و رفتارها ديد. گذشته از اينكه رابطه با خدا هم داراي پله‌ها و مرحل دقيقي است كه يك انسان وارسته‌ مي‌تواند آنها را دقيقاًَ تبيين كند، ولي براي اوحدي از مردم است. خلاصه اينكه توسعه‌اي مطلوب است كه افراد را عابدتر كند، متعبدتر كند، و انسان متعبد روابط خود را با طبيعت و سايرين اصلاح مي‌كند. منظور از رابطه انسان با خودش، رهبانيت نيست بلكه همان چيزي است كه در روايات مطرح است. منظور رعايت حلال و حرام و رعايت محدوده‌هاي شرعي مي‌باشد. 

دكتر ابطحي: بايد بررسي كرد كه در ايران به عنوان يك كشور ديني آيا اين مباحث را داريم يا نداريم، اگر نداريم چطور مي‌توان آنها را كشف كرد و اگر داريم چگونه مي‌توان تقويت كرد؟ آيا اساساً در آموزه‌هاي ديني مي‌توانيم انسان را انساني‌تر هم قلمداد بكنيم؟ وقتي در آيه مي‌بينيم كه فرموده است: ان لكم في رسول الله اسوة حسنة، (سوره احزاب آيه 21) رسول اكرم (ص) از ما انساني‌تر است. چرا مي‌فرمايد: ‌هل يستوي الذين يعلمون و الذين لا يعلمون، (سوره زمر آيه 9) چون كساني كه مي‌دانند از كسانيكه نمي‌دانند انسان‌ترند.
جان نباشد جز خبر در آزمون 
هركه را افزون خبر جانش فزون
اگر جان را به عنوان بن مايه اصلي انسان درنظر بگيريم كسي كه بيشتر مي‌داند، جان مايه‌اش بيشتر است.
بنابراين درتوسعه هم همينطور است كه وقتي به توسعه مي‌رسيم، انساني‌تر مي‌شويم. هرچه انسان‌ها انسان‌تر شوند به همان اندازه توسعه‌يافته‌ترند. توسعه بايد انسان را به نحوي تربيت كند كه انساني‌تر شود. وقتي فردسازي كرد مجموعه اين انسان‌ها هم جامعه را توسعه‌يافته‌‌تر مي‌كنند. 

دكتر محبيان: تشكيك در وجود است نه در ماهيت. ماهيت تشكيك‌پذير نيست. وجود است كه مي‌تواند تشكيك بپذيرد. پيامبر انسان است ولي ما از انسان كمتر داريم. وقتي وجود عين ماهيت شد، بحث انساني‌تر شدن نداريم، بايد گفت انسان انسان است. كه در اينصورت هم چيز جديدي نگفته‌ايد.
در مورد مصداق هم بايد گفت حسن، حسين و… چقدر انسان‌اند. فلذا در تحليل زباني اين واژه حرف جديدي بر ما نيفزوده است. مگر اينكه شاخص داده و بگوييم انسان آن است كه دروغ نگويد و… يعني بيان مي‌كنيد كه انسان كسي است كه داراي اين مصاديق است. براي همين هم غربي‌ها انسان غربي را مطرح مي‌كنند. كه ممكن است در معيارهاي انساني آنها نباشيم يا آنها هم انسان موردنظر ما نباشد. پس اين حرف هم كه انسان، انسان‌تر شود، داراي اشكال زباني است. 

دكتر ابطحي: در اگزيستانسياليسم هم مطرح است كه to be to exist بودن براي وجود داشتن. يك بحث، «بودن» است، بحث ديگر، وجود داشتن، اين دو با هم فرق دارند. انسان‌ها به صرف ناطق بودن و راه رفتن روي دو پا ملاك نيست به قول مولوي:
اي برادر تو همه انديشه‌اي
مابقي خود استخوان و ريشه‌اي
گر بود انديشه‌ات گل گلخني
ور بود خاري تو هيمه گلخني
ما آن بن مايه و اصل و ذات را مطرح مي‌كنيم. 


سوال: كه البته در اسلام، هم مراتب اسلام داريم و هم مراتب ايمان، كه اين موارد به نوعي در موارد وجودي هم مطرح است، يعني وجود فرد غني‌تر مي‌شود.

دكتر محبيان: مراتب وجودي، يعني اين وجود است كه كامل‌مي‌شود. هرچند من داراي تفكر سهر‌وردي هستم و به تشكيك در ماهيت اعتقاد دارم ولي اينجا از منظر ملاصدرايي بحث مي‌كنيم. 

دكتر عيوضي: روسو معتقد است انسان ذاتاً سرشتي خوب داشته و متعالي است ولي جامعه بد است و انسان را خراب مي‌كند برخلاف هابز. اين بحث‌ها را نمي‌توان ناديده گرفت. اگر بگوييم موضوع توسعه، انسان است، انسان هم كه خليفه خدا در زمين است، پس مشكل حل شده است. اما اگر فرد و جامعه را موضوع توسعه بدانيم، در جامعه‌شناسي توسعه، يا در جامعه‌شناسي اقتصادي نمي‌گويند موضوع توسعه انسان است. بحث ضرورت طرح موضوع اين است كه شبهات و مشكلات بعدي را در مباحث برطرف كنند. اگر موضوع توسعه را فرد و جامعه بگيريم، انسان هم در آن مطرح است. به نظر من توسعه سياسي و اقتصادي در بستري بنام توسعه فرهنگي شكل مي‌گيرد. توسعه فرهنگي را بايد اصل دانست. توسعه فرهنگي، مربوط به انسان، بينش، رفتار و شناخت است. اگر توسعه فرهنگي به وجود بيايد، رفتار و بينش و شناخت انسان عوض مي‌شود، وقتي شناخت و رفتار و بينش عوض شد، ‌رابطه برقرار شده با حكومت هم مانند رابطه سابق نخواهد بود. يا نوع بهره‌وري‌اي كه از طبيعت انجام خواهد داد، مانند سابق نخواهد بود. بنابراين توسعه سياسي و اقتصادي در بستري از توسعه فرهنگي شكل مي‌گيرد. ضمناً بايد بگويم كه اصل اين است كه بيشتر، فرهنگ بر اقتصاد تأثير مي‌گذارد. يكي از مباني توسعه، بايد فرهنگ غني اقتصادي باشد، كه اگر به توسعه اقتصادي نرسيديم به اين دليل بوده است كه فرهنگ اقتصادي ما ضعيف است. 

مهندس نبوي: در تكميل صحبت دوستان عرض مي‌كنم اكنون در دنيا رابطه انسان با انسان و انسان با طبيعت را همه قبول دارند كه موضوع توسعه است، الان بحث توسعه انساني كه در دنيا مطرح مي‌شود براي خود فرد هم شأني قائل هستند و ارزشهايي را به صورت نسبي مطرح مي‌كنند. ضمناً من برداشتم اين نبود كه آقاي دكتر عيوضي معتقد باشند به اين كه توسعه انساني به اين معنا است كه انسان مي‌خواهد انسان كامل شود، ما هم منكر اين مطلب نيستيم، بلكه حرف اين است كه مي‌خواهيم توسعه را از اين معني خارج كرده و فقط در مورد رابطه انسان با جامعه صحبت كنيم. 

دكتر عيوضي: اگر اين كار را انجام دهيم بحث‌هاي قبلي باهم حل مي‌شود. در واقع مي‌پرسيم كه فرد و جامعه در چه جامعه‌اي بنا است كه بررسي شود؟ گاهي جامعه، جامعه‌اي ديني است و اقتصاد دارد كه مفاهيم هم متحول شود ...
دكتر علي‌اكبري: اما آيا شما جامعه بلقيس و ملكه صبا را جامعه‌اي توسعه‌يافته مي‌دانيد؟ 

مهندس نبوي: در جامعه مهدوي انساني را تعريف مي‌كنيم كه آرامش دارد، نفس مطمئنه دارد، سجاياي اخلاقي و عبوديت دارد. 

دكتر علي‌اكبري: پس آيا مفروض نگرفتيم كه توسعه مفهومي كاملاً ارزشي است؟ پس وقتي توسعه را تعريف مي‌كنيم. انساني را مد نظر داريم كه سرشتي دوگانه دارد كه اگر او را رها كنيم « ان منكم الا واردها» (سوره مريم، آيه 71). پس انسان بايد در روندي از تهذيب و خودسازي، خود را كامل‌تر كند. اين موارد را در توسعه‌يافتگي انسان نمي‌توان ناديده گرفت. نمي‌توانيم رابطه انسان با خدا و با خودش را نبينيم و فقط به رابطه انسان با طبيعت اكتفا كنيم. 

دكتر محبيان: بله، كاركردها را مي‌توان اندازه‌گيري كرد ولي روانشناسي، عرفان و… علم نيستند ولي اختلاف تعريف وجود دارد، قبل از اينكه دنيا به تعريف علم برسد، ما تعريفي ديگر از علم داشته‌ايم.
معتقدم هرچند اختلاف نظرهايي هست ولي در توسعه انسان به اعتبار رابطه‌اش با خودش و خدا به اعتبار رابطه‌اش با طبيعت و به اعتبار رابطه‌اش با جامعه. آقاي دكتر عيوضلو معتقدند بايد امكانات را درنظر بگيريم ولي به نظر من پرداختن به موضوع توسعه، امكانات را انكار نمي‌كند. اين به نوعي نگاه جبر سيستمي را همراه خويش دارد. حرف‌هايي كه ماركس بيان مي‌كرد و انسان را مجبور در اين فرآيندها مي‌ديد كه در هرمرحله‌اي بايد شرايط و امكانات را ديد كه چگونه است؟ بخشي از اين امكانات سرمايه علمي، ابزاري و باورها و… است. ضمناً موضوع موردنظر ماركس، ابزار است و اصلاً به اين موارد نمي‌پردازد و كاري به ارزش‌ها و باورها ندارد. 

مهندس نبوي: ماركس به عنوان بحث روبنايي به اين موارد هم توجه دارد و البته او حرف‌هاي متضاد دارد. بحث آقاي دكتر عيوضلو را اينطور تأويل مي‌كنم كه موضوع توسعه با اين ديدگاه به توسعه اقتصادي، توسعه سياسي، توسعه فرهنگي، توسعه اجتماعي برمي‌گردد. در اين حالت ما هم با اين موارد مخالفتي نداريم و رابطه انسان با طبيعت، موضوع توسعه اقتصادي است. اول شرايط اقتصادي را سنجيده و امكانات را به دست مي‌آوريم. آيا اين تأويل حرف شما نيست؟
براساس هر سيستمي، شرايط جامعه را ارزيابي كرده و فارغ از مباحث مبنايي امكاناتي را مشاهده مي‌كنيم، آيا بعد از اين ارزيابي، براي توسعه به يك جواب خواهيم رسيد؟ جواب ما واحد است يا متكثر؟ 

دكتر عيوضلو: مسأله توسعه ما اين است كه با انسان‌هايي روبرو هستيم كه باورهايي دارند، با نهادها و ساختارهايي روبرو هستيم. مثلاً در زمينه توزيع نفت با ساختاري روبرو هستيم كه شكل گرفته و نهادها و باورها و نگرش‌هايي را ايجاد كرده است، اين تغيير نظريه‌هاي متكثري را مي‌خواهد، راهي كه بتوان اين‌ها را شكست و از هدف هم دور نشد. 


سوال: سؤال آقاي نبوي اين است كه اگر شرايط را خوب تبيين كرديم براي رسيدن به وضع مطلوب فقط يك جواب داريم يا خير؟

دكتر عيوضلو: نظريه‌هاي ابطال‌پذيري در اينجا داريم. خير؛ يك جواب نداريم. 

مهندس نبوي: پس با هم اختلاف نظري نداريم. وقتي اختلاف‌نظر داريم كه جبر سيستمي وجود داشته باشد كه نتوان از آن بيرون آمد. ما مي‌گوييم وضع موجود را خوب تبيين مي‌كنيم، وضع مطلوبي هم براساس ارزشهايمان داريم و سعي مي‌كنيم كه به بهترين راه به وضع مطلوب برسيم. و علم، كارشناسي و… را هم به كمك مي‌گيريم. در واقع ما هنگامي اختلاف نظر داريم كه آقاي دكتر عيوضلو به نوعي جبر سيستمي معتقدند كه نتوان از آن بيرون آمد. 

دكتر عيوضلو: جبر سيستمي را در اينجا عنوان نمي‌كنم بلكه انسان پديده‌هايي را ايجاد كرده كه مثل ساختار نفتي كشور، شكستن آنها به اين آساني‌ نيست. اين موارد بازتاب عملكرد ما است كه با آنها مواجه بوده و در همه چيز تأثيرگذار بوده و نمي‌توان‌ آنها را ناديده گرفت. ما در توسعه براي شكستن اين قفل‌ها به دنبال نظريه‌ها هستيم. 

دكتر علي ‌اكبري: بايد بگوييم كه خيلي عميق‌تر از اين‌ها و بر خلاف نظريه‌هايي كه نگاه فردي به انسان دارند، اسلام به جامعه هويت، عينيت و اصالت داده است. 

دكتر عيوضلو: من مخالف اين مطلب نيستم ولي بحث‌هاي شما ناظر به هدف است. 

دكتر علي ‌اكبري: خير، اين مطلب داراي نوعي نگاه قرآني است. يعني روابط اجتماعي داراي هويتي در جامعه است. واژه امت در قرآن به كار رفته است: تلك امه قد خلت من قبلكم رسل. اين روابط بسيار محكم است و هويتي را شكل مي‌دهد كه كتاب اعمال دارد. 

مهندس نبوي: شايد اختلاف ما با آقاي دكتر عيوضي اين است كه ايشان مي‌گويند دامنه بحث را محدود كنيم، يعني موضوع توسعه را روابط اجتماعي قرار دهيم و لا غير. ديدگاه ايشان به نظرم ديدگاه جامعه‌شناسي توسعه است. اگر در فرد و جامعه، فرد را ما بخواهيم بررسي كنيم كه فرد را بايد با خودش بررسي كرد تا فرديت مشخص شود و براي او هويت قائل شويم. يعني تربيت‌هاي فردي در جامعه اثر دارد. 

دكتر عيوضي: در تعليمات اسلام داريم كه وقتي به تنهايي نماز مي‌خوانيد اين مقدار ارزش دارد ولي به جماعت و با مردم ثواب بيشتر مي‌شود يعني در اين حالت احكام هم وضعيت ديگري پيدا مي‌كند. 

مهندس نبوي: آيا فردي كه نماز فرادي مي‌خواند كمال پيدا نمي‌كند؟ 

دكتر عيوضلو: در نهايت به سرمايه انساني و سرمايه اجتماعي مي‌رسيم. 

مهندس نبوي: پس وقتي بحث از سرمايه اجتماعي مي‌شود، بلافاصله بحث اعتماد پيش مي‌آيد فلذا نگاه انساني مي‌شود. اينطور مي‌توانم بگويم كه تا اينجاي بحث به اين نكته محورين رسيده‌ايم كه در مورد موضوع توسعه، محور اصلي را انسان تشکيل مي‌دهد ولي انسان به اعتبار «رابطه‌اش» با طبيعت و جامعه و با خودش و خدا در موضوع توسعه مطرح است. برخي از دوستان هم مانند آقاي دکتر عيوضي مخالف‌اند که تمام اين موارد را از مقولات توسعه بدانيم و معتقدند انسان به اعتبار رابطه با خودش و خدا در موضوعات توسعه مطرح نبوده است، بلکه رابطه انسان با جامعه را بيشتر موضوع توسعه مي‌دانند. در مجموع مي‌توان گفت رابطه انسان با خودش، با خدا و با جامعه و طبيعت موضوع توسعه است.
وقتي رابطه انسان با طبيعت مطرح است، موضوع علم اقتصاد شکل گرفته، و رابطه انسان با جامعه موضوع علوم اجتماعي، و رابطه انسان با خودش و با خدا، موضوع فرهنگ و رابطه انسان با دولت موضوع علم سياست را شکل خواهد داد. در مورد رابطه انسان با خودش و با خدا نيز اشکالي به دليل ابطال يا اثبات ناپذير بودن چنين رابطه‌اي، مطرح است که با توجه به آثار و کارکردهاي عيني اين رابطه، آن اشکال طرد مي‌شود.
دوستان معتقدند که موضوع توسعه بايد رابطه‌اي نيز با تعريف ارايه‌شده از توسعه داشته باشد. در تعريف توسعه گفته شده بود که توسعه، تغيير و تحول و پوست انداختن از وضع موجود به سمت مطلوب است که براي طي اين فرآيند، يکسري ارزش‌ها و بايدها و نبايدهايي حاکم است که بايد بهترين استفاده نيز از امکانات به عمل آمده و رابطه‌اي نيز ميان تعريف توسعه و موضوع توسعه حاصل شود، که اگر اين سه نوع رابطه را هم در نظر بگيريم، منافاتي با تعريف ارايه شده ندارد. 


سوال: به نظر مي‌رسد مباحث يک گام انضمامي‌تر شده است. تعريف ارايه‌شده تا اندازه‌اي حال و هواي توتولوژيک داشت ولي بحث موضوع توسعه، مطلب را روشن‌تر مي‌کند. هنگامي که در موضوع توسعه، رابطه با خدا هم مطرح است شهري مانند تهران به وجود نمي‌آيد که معنويت‌زدا است. دستاورد بحث انجام شده تا كنون بسيار خوب بوده است، آقاي دكتر كچويان.

دکترحسين‌کچويان: به نظرم ميان عامل توسعه و موضوع توسعه، تداخلي ايجاد شده است. من با توجه به مباحث ميزگرد گذشته نظراتم را ادامه مي‌دهم. بحث توسعه ابتدا در حوزه اقتصاد مطرح بوده است، اما توسعه ابتدا وارد حوزه سياست شده و توسعه سياسي مطرح شد، بعد وارد حوزه فرهنگ شده و توسعه فرهنگي مطرح گرديد. در نظريات مربوط به دهه 70 نيز توسعه انساني و نيازهاي اساسي که وجهه انساني‌تري به مسأله مي‌داد، مطرح شد که معتقد بود توسعه‌يافتگي مربوط به انسان توسعه‌يافته است. ولي برخي از اين انواع توسعه، خيلي پيگيري نگرديد؛ مانند توسعه سياسي و توسعه فرهنگي. در عمل دو اتفاق افتاد، اول اين‌که گفته ‌شد توسعه، فقط توسعه اقتصادي نيست و قلمروهاي ديگري هم دارد، از جمله توسعه سياسي ولي به اقتضاء شرايط آن روز، توسعه سياسي و توسعه فرهنگي پيگيري نشد. هرچند سخناني گفته شد ولي تمام اقدامات در راستاي توسعه اقتصادي بود.
دوم اين‌که در مواردي هم که توسعه سياسي و فرهنگي مطرح بود اساساً توسعه‌اي اقتصادي بوده و نزد همه افراد عالم نيز مراد از توسعه، توسعه اقتصادي بود، در مورد حوزه فرهنگ هم استدلال کردند که چون در حوزه اقتصادي مي‌خواهيم داراي ويژگي‌هاي خاصي باشيم، بايد حوزه فرهنگ را هم دچار تغييراتي در راستاي اهداف اقتصادي کنيم. به عنوان مثال مطرح کردند که علت توسعه‌نيافتگي کشورهاي عقب‌مانده نداشتن پيش‌نيازهاي فرهنگي توسعه بوده است و دين به عنوان مانع توسعه مطرح شد. يعني فکر واقعي توسعه از ابتدا اقتصادي بود و تا آخر هم باقي‌ماند.
يکي از تحولاتي که در راستاي توسعه مطرح شد و بسيار مخرب بود، بيان مي‌کرد که دين، سنت و… مانع توسعه هستند و بايد آن‌ها را تخريب کرد. متأسفانه در کشور ما هم سمينارهايي تحت عنوان ديانت و توسعه برگزار گرديد که همين سخنان در آنجا نيز عيناً مطرح گرديد. 


سوال: اما غرب، توسعه سياسي را در مقابل شرق مطرح کرد تا پادزهري در مقابل سوسياليسم ايجاد كند تا مردم به سمت سوسياليسم نروند. به محض فروپاشي بلوک شرق، آنها هم توسعه سياسي را بوسيده و کنار نهادند. اصلاً آمريکايي‌ها از بحث‌هاي توسعه سياسي برگشتند و سياست را فقط مختص نخبگان دانستند …

دکتر کچويان: اين امر دلايل متعددي دارد و يکي از دلايل مهم آن، همين نکته‌اي است که فرموديد، به علاوه اصل توسعه را هم «بد» مطرح کردند. توسعه از دل طرح مارشال و تحولات بعد از جنگ و در جريان نزاع شرق و غرب متولد گرديد. نکته ديگر اين‌که توسعه از دهه 80 مرد، چون آمريکا هم به آن نيازي نداشت. الآن آمريکايي‌ها هيچ نقشي در توسعه جهان ندارند. در کتابي عنوان شده بود که اين توسعه چقدر بدبخت شده است و به کجا رسيده است؟ توسعه مفهوم بنياني‌اي بود که مي‌خواست جهان را به کمالاتي (در مفهوم خودش) برساند، الآن به جايي رسيده است که راهپيمايي ضدفقر برگزار مي‌شود.
حاصل توسعه اين شده است که براي جلوگيري از مرگ کشورهاي فقير بايد به آن‌ها کمک مالي کرد و يا بدهي‌هاي آن‌ها را بخشيد. يعني به همان دلايلي که توسعه ايجاد شد، به همان دلايل هم از بين رفت. کارکرد توسعه اين بود که تمام ساختارهاي سنتي جهان سوم را از بين ببرد که از بين برد و بعد هم که نزاع‌هاي بلوک شرق و بلوک غرب تمام شد، ضرورتي براي ادامه توسعه وجود نداشت. نظريه‌اي که اکنون کارکرد نظريه توسعه را پيگيري مي‌کند، نظريه جهاني‌سازي است که عيناً همان مباحث را پيگيري مي‌کند. 

مهندس نبوي: انديشمندان پست‌مدرن علاقمندند که اصطلاح «فرهنگ» را روي مباحث خويش گذاشته و از اين واژه استفاده کنند. آنها عناوين توسعه فرهنگي و جامعه‌شناسي فرهنگي را بسيار به کار مي‌برند ولي هنگامي كه داخل اين مباحث مي‌شويم از فرهنگ خبري نيست، بلکه به دنبال برهم زدن و تغيير فرهنگ هستند. يا در بحث‌هاي توسعه سياسي به تغيير ساختارها و روابط سياسي مي‌پردازند. در بحث‌هاي توسعه سياسي و توسعه فرهنگي، «اسم» تغييريافته است و يا در مورد اخلاق که صحبت مي‌کنند، در معناي مطلقي که ما قبول داريم نيست، در عين حال که احتياجي پديد آمده است ولي به تخريب اخلاق و ساختارها مي‌پردازند و با اين روش‌ها در صدد تخريب سنت‌ها هستند.
ولي به نظرم اين نکته همه حرف نيست، تفاوتي که حاصل شده است اين است که براي تمام کشورهاي دنيا چنين نسخه‌اي نمي‌پيچند که براي توسعه‌يافتگي بايد ساختارهاي سنتي را به هم ريخت، بلکه معتقدند بايد بررسي کرد که هر جامعه چه سنت‌ها و روابط اجتماعي دارد. يعني معتقدند نسخه واحد جهاني براي کشورهاي مختلف نمي‌توان داد و بايد فرهنگ‌ها و روابط اجتماعي را هم در نظر داشت. 


سوال: پس شما معتقديد كه با برگزاري ختم توسعه در دهه 80، اينك با موجود زنده‌اي به نام توسعه مواجه نيستيم و توسعه صرفاً اهرمي در دست غرب بوده است که اهداف خود را با آن تحقق بخشيده و اکنون آهنگ ديگري به نام جهاني شدن را ساز مي‌کند…

مهندس نبوي: اما اکنون مسأله‌اي به نام حکمراني خوب مطرح است که در ادامه توسعه آن را مطرح مي‌کنند، در عين حال که بحث حکمراني خوب را مطرح مي‌کنند نسخه‌هاي سابق را هم ديگر پيشنهاد نمي‌کنند … 

دکتر کچويان: اجازه بدهيد اينطور عرض كنم كه دهه هفتاد، دهه توسعه بود. تغيير زمان هم باعث نابودي دفعي کلمات و اصطلاحات نمي‌شود. زمان نياز است تا اصطلاحات فراموش شود و ارتباطي به حکمراني خوب هم ندارد. «گفتمان» مطلبي غير از بود يا نبود چند کلمه است. گفتمان شکل خاص کلام و بيان است در منطق خاص خودش، هنگامي که ما به عنوان يک مسلمان، لفظ توسعه را به کار مي‌بريم، گفتمان خودش را بازسازي کرده و اجزاي خودش در کنار هم مي‌چيند. نمي‌توان در اين مفهوم فکر ديني مورد نظر را مطرح ساخت، چون از نظر ديني، حيات طيبه در زمان حضرت آدم (ع) هم ممکن بوده و ارتباطي به گذر تاريخ نداشته است. 


سوال: ساير دوستان هم نظري غير از اين ندارند. اگر خرد ثابتي را در نظر بگيريم که تمام انبياء منادي آن بوده‌اند، در آن زمان هم حيات طيبه ممکن بوده است.

دکتر کچويان: ولي حيات طيبه را به عنوان هدفي مطرح مي‌کنند که بايد به آن برسيم… 

دکتر علي‌اکبري: اگر دهه‌هاي اخير و مباحث مطرح‌شده در آن را در نظر نگيريم، طبيعت زندگي بشر مستلزم مواردي مانند تکثير جمعيت، تنوع در خواسته‌ها و نيازمندي‌ها، غريزه سلطه بر طبيعت و… است که هميشه وجود داشته و اين موارد قبل از شکل‌گيري نظريه‌هاي توسعه غربي نيز مطرح بوده است. حتي اگر معناي حل مسأله را هم در نظر بگيريم، باز هم بشر به دنبال حل اين مشکلات بوده است. چيزي که ايجاد جاذبه مي‌کند، جلوه‌هاي اغوايي و سوءاستفاده‌هايي که از توسعه شده است نمي‌باشد، بلکه نيازهاي واقعي بشري است که باعث مي‌شود انسان به اين مباحث توجه کند. در حالت عادي و با توجه به محدوديت‌هايي که عالم دنيا دارد، انسان بايد به حل مسايل معيشتي خويش بپردازد، به نظر شما جاي طرح اين مباحث کجاست؟ اگر اين مشکلات را تحت عنوان توسعه نبينيم، در کجا مي‌توانيم آنها را بررسي کنيم؟ به علاوه آياتي هم در قرآن مجيد در مورد گذشته مطرح گرديده است، که ظاهر عبارت عنوان مي‌کند که برخي از گذشتگان پيشرفته‌تر و توسعه يافته‌تر بوده‌اند که قرآن ما را تعجيز کرده و بيان مي‌کند که نمي‌توانيد مانند آن‌ها باشيد. 

دکتر مبيني: در راستاي موضوع بحث، من معتقدم كه اگر موضوع توسعه انسان است، عامل توسعه هم انسان خواهد بود، بايد بررسي کرد که ويژگي‌هاي انسان چيست؟ ويژگي‌هاي انسان در گفتمان جديد براساس سير تطور توسعه چيست؟ نگاه غرب که اکنون مبدع نظريه‌هاي توسعه است با شاخص‌ها و معيارهاي خودش و ويژگي‌هاي انساني که موضوع توجه است در نگاه يک جامعه دين‌سالار و دين‌مدار و دين‌محور چه تفاوت‌هايي دارد؟ شاخص‌هاي انسان در اين نگاه کدام است و چه استفاده يا چه تعارضي مي‌تواند با نگاه غربي داشته باشد؟
اگر موضوع را انسان بدانيم، آيا اين موضوع در سرزمين هم داراي مفهوم است يا چنين موضوعي فرا سرزميني است؟ اگر انسان در سرزمين مفهوم دارد، چه ويژگي‌هايي براي سرزمين بايد در نظر داشت؛ تاريخ، فرهنگ، سنت با گفتمان‌هاي تاريخي يا سير تطور تاريخي آن سرزمين است؟ يا ويژگي‌هاي ديگري هم مي‌تواند مطرح باشد؟
آيا دستاورد يک نگاه سکولار، يک نگاه اومانيستي، يک نگاه ليبرالي، يک نگاه فردگراي کميت انديش، يک نگاه اجتماعي سوسياليست اجتماعي، يک نگاه اتميست اجتماعي و ذره ذره کردن انسان يا فردگرايي و… مي‌تواند مبنايي براي ساير جوامع باشد يا خير؟ اگر مي‌تواند باشد چه کار بايد بکند و اگر نمي‌تواند، بايد پرسيد چرا نمي‌تواند؟ اگر به اين نکته رسيديم که ما مي‌توانيم در مورد موضوع توسعه نگاهي ويژه داشته باشيم، تعريف ما از انسان چه خواهد بود؟ شرايط و مقتضياتي که هر دوره از حيات انسان در آن مي‌بينيم چگونه است؟ اگر حيات طيبه در گذشته وجود داشته در آينده هم وجود خواهد داشت، آيا امروز هم وجود دارد يا خير؟ آيا آن را نسبي در نظر مي‌گيريم يا براساس مباني و مکتبي آن را مطلق در نظر مي‌گيريم؟ اگر نسبي است، درجه نسبيت را چگونه بايد تعريف کنيم؟ 


سوال: اما آقاي دکتر مبيني، آيا خود جنابعالي نظري در مورد موضوع توسعه داريد؟

دکتر مبيني: نگاهي که ما مي‌توانيم در مورد توسعه داشته باشيم، نگاه انسان است. يعني موضوع توسعه را انسان در نظر بگيريم. اگر انسان را به عنوان موضوع توسعه مطرح کرديم بايد تعريف روشني از انسان ارائه دهيم. اگر تعريف انسان را روشن ساختيم، بايد مکان زيست و قلمرو زيست انسان را مشخص نماييم، سپس اولويت‌هاي زيستي را معلوم نموده و رابطه اين اولويت با يکديگر را هم بايد معين کرد. اگر مجموعه‌ي اين‌ موارد انجام شد، بايد سير تطور مفهوم توسعه‌اي که در اين موضوع مي‌پردازد بايد تعريف کرد. بدون امتداد گذشته و بدون نگاه به آينده، نمي‌توان الگويي از انسان تعريف کرد. منهاي بررسي مقتضيات و شرايط زيست انسان هم نمي‌توان گفت او چه تعريفي مي‌تواند داشته باشد. 

دکتر عيوضي: معتقدم توسعه مانند ساير مفاهيم به خودي خود نه بد است و نه خوب. بدون نمود عيني در مورد اين مفهوم نمي‌توان قضاوت کرد. چون مفهومي مانند انقلاب هم مي‌تواند در جايي خوب يا بد باشد. نظريه‌هاي توسعه به مفهوم غربي، بعد منفي اين واژه است مانند نظريه تک‌خطي، نظريه وابستگي و… که از دل اين رويکرد به دست آمده و آن را قبول نداريم. نکته ديگر اين‌که توسعه پايان‌پذير نيست، اشاره شد که جامعه دايماً متحول مي‌شود و تغيير پيدا مي‌کند، انسان بايد با جامعه همراه و همگام باشد، و اين کار، ضرورت مقوله‌اي به نام توسعه را ايجاب مي‌کند، چون جامعه‌اي که ما در 50 سال آينده خواهيم داشت، پيشرفت کرده است و انسان هم بايد با آن پيشرفت کند. يک حد پاياني را نمي‌توان براي توسعه در نظر گرفت.
نکته ديگر هم اين است که توسعه يک‌بعدي نداريم و روندهاي توسعه شدت و ضعف دارد، در يک دهه توسعه اقتصادي در اولويت و به طور جدي مطرح بوده است، اما بعد بررسي شد که دولت رانتير دستاورد يک حرکت توسعه‌اي بوده است. احساس شد که در جامعه‌اي که صرفاً توسعه اقتصادي اتفاق افتاده و توسعه سياسي رعايت نشود، جامعه دچار انقلاب و زير و رو شدن و تحول عظيمي مي‌شود که حکومت پهلوي نمونه عيني اين مطلب است. چرا حکومت پهلوي سقوط کرد؟ احتمال داشت که حکومت پهلوي بتواند به تلقي‌اي که از توسعه وجود داشت، جامه عمل بپوشاند، اما علت شکست آنها، خلأيي بود که در مفهوم توسعه لحاظ نشده بود. خلأ عيني و ملموسي به نام توسعه سياسي، يعني حکومت پهلوي مي‌خواست جامعه از لحاظ اقتصادي رشد پيدا کند، ولي طبقه متوسط جديد و روشنفکر رشد و مشارکت نداشته باشد، توسعه اقتصادي وجود داشته باشد ولي تحزب‌گرايي در حزبي مانند رستاخيز خلاصه گردد.
به نظر من بايد مقوله توسعه را گسترده ديده و درجه اهميت هر يک را با توجه به شرايط بسنجيم، چون در غرب جمهوري و نظام دموکراسي حاکم شده و مشکلات حل شده است، از اهميت توسعه سياسي کاسته مي‌شود ولي براي کشور عقب‌مانده‌اي که داراي نظام استبدادي است، توسعه سياسي در اولويت بالايي قرار دارد. چون در جوامع، فرآيندها متفاوت است. مثلاً در کشورهاي توسعه‌يافته، شکاف‌هاي طبقاتي تعريف‌شده و معني‌دار است و در جوامع عقب‌مانده، شکاف‌هاي طبقاتي معاني خاص خود را دارد. يعني تمام مفاهيم، معاني بومي خود را دارند. مثلاً کشورهاي عقب‌مانده و شکاف‌هاي طبقاتي معاني خاص و بومي خود را دارد. مثلاً کشورهاي عقب‌مانده را کشورهاي چندشکافه سياسي مي‌دانند؛ قوميت، فرقه‌گرايي و شکاف‌هاي نسلي نيز از معضلات توسعه محسوب مي‌شوند. اما در کشورهاي غربي يک شکاف کلان و کلي به نام سرمايه‌داري و غيرسرمايه‌داري وجود دارد. تاکيدم اين است که اجزا توسعه همچنان به قوت خودش باقي است و به هر نامي که ناميده شود، جامعه بايد به جلو برود. 

مهندس نبوي: بنده اينجا مي‌توانم بگويم كه توسعه در غرب با توسعه اقتصادي شروع شد ولي بعد متوجه شدند که توسعه نمي‌تواند محدود در توسعه اقتصادي باشد، فلذا توسعه سياسي، فرهنگي و انساني را مطرح کردند. اما اين مباحث نتوانست خط سير سرمايه‌داري را اصلاح کند و توسعه اقتصادي راه خودش را دنبال کرد و اکنون اين پديده در قالب جهاني‌سازي کاملاً خودش را نشان داده و آمريکا علناً مي‌گويد مي‌خواهم فرهنگ، سياست و روابط اقتصادي خودم را حاکم کنم و براي انجام اين کار، لشكرکشي هم انجام مي‌دهد.
خطري که آقاي دکتر کچويان به خوبي مطرح کردند، وجود دارد و از همه‌ي قدرت سرمايه و قدرت نظامي‌شان استفاده مي‌کنند که اين روند را پيش ببرند. اکنون حاکميت به دست تعدادي شرکت‌هاي چندمليتي افتاده که روابط را در سطح جهاني تعيين مي‌کنند. اما توسعه ساحت‌هاي مختلفي دارد و تک‌ساحتي نيست. توسعه ساحت سياست هم دارد که رابطه مردم با حکومت است. ساحت اجتماعي هم دارد که مربوط به رابطه انسان‌ها با يکديگر است. ساحت فرهنگي و اقتصادي هم دارد، يعني چندبعدي و جامع است. بحث موضوع توسعه را مي‌توانيم در اينجا ببنديم ولي با اين هشدار که در جامعه ما هم، علي‌رغم تحقق انقلاب اسلامي اين خطر منتفي نيست که ذهنيت غالب افراد از توسعه اين باشد که کارخانجات و کالاها و وسايل زندگي بيش‌تر شده و کم‌تر به روابط اجتماعي و روابط دولت – ملت و توسعه روابط انسان با خود يا خدا و طبيعت توجه مي‌شود. البته خوشبختانه تحولات خوبي طي سالهاي انقلاب صورت گرفته که نوعي حرکت اصلاحي نسبت به روندي بود که براي ادغام کشور ما در حرکت جهاني در حال پيگيري بود. حلقه‌هاي مخالف با آن روند در انتخابات شوراها، مجلس و رياست جمهوري تکميل شد.
مي‌توان پذيرفت که پس‌ذهن کساني که براي توسعه تلاش مي‌کنند، بيش‌تر توسعه اقتصادي است و اين هشداري است که ما بايد به ساحت‌هاي مختلف توسعه فکر کنيم. اما اگر همين جمع‌بندي را پذيرفته و بخواهيم از اين بحث خارج شويم، در مورد عامل توسعه مي‌توان پرسيد که عامل توسعه عمدتاً درون‌زا است يا برون‌زا هم مي‌تواند باشد؟ در عامل اصلي توسعه، چه مقدار انسان نقش دارد؟ چه مقدار جامعه و چه مقدار حکومت نقش داشته و سهم هرکدام چند درصد است؟ 

دکتر علي‌اکبري: بنده اصل دغدغه آقاي دکتر کچويان را تأييد مي‌کنم. علت شک‌برانگيز بودن نظريه‌هاي توسعه بدين صورت هم تأييد مي‌گردد که عموماً در آمريکا و توسط مراکز خاص به عنوان نسخه‌هايي از گفتمان آن زمان جهاني‌سازي براي کشورهاي جهان سوم ارايه گرديده‌اند. اغراض پشت پرده چنين مباحثي، بحثي جداگانه و درست است اما اگر توسعه را در دوره اسلامي بررسي کنيم، در دوره بني‌عباس توسعه به معناي واقعي‌اش اتفاق افتاده بود. اگر دوره بني‌عباس را هم مشکوک بدانيم، هنگامي که پيامبر (ص) حکومت را در دست گرفت و يا وقتي که اميرالمومنين (ع) حکومت کوفه را پذيرفت، نظامات و مجموعه برنامه‌هاي به گونه‌اي تدوين شد که حقيقتاً [توسعه به وجود آمد] چنان‌که اميرالمومنين (ع) فرمودند ماکان في‌الکوفه احد الا کان ناعماً همه از آب فرات سيراب شدند، همه نان گندم خوردند، همه از مسکن برخوردار شدند. منظور ما از توسعه اين است که فرد در زندگي، حداقل‌هايي را که طبيعت و آفرينش اجازه بهره‌مندي از آنها را مي‌دهد داشته باشد.
در تاييد نظر جناب آقاي دکتر کچويان گفته شد که وارد بازي کلمات آنها نشويم. به جاي اين‌که به دام نظريات آن‌ها بيافتيم، بررسي کنيم که ما به دنبال چه هستيم؟ تصريح قرآن کريم است که : «ضرب الله مثلاً قرية کانت امنة مطمئنة ياتيها رزقها رغدا من كل مكان فکفرت بانعم الله فاذاقها الله لباس الجوع و الخوف بما كانوا يصنعون» (سوره نحل، آيه 112)
اين آيه به علت از دست رفتن توسعه اشاره داشته و در آيه ديگر مي‌فرمايد ان لو استقاموا علي الطريقه لاسقيناهم ماءاً غدقا (سوره نحل، آيه 16). در نظام عالم هماهنگي با خواست الهي باعث همراهي همه موجودات با حيات انساني است که کم‌تر هم بدان پرداخته شده است، اين مورد که از نظريات مبنايي ما است، بايد به خوبي تبيين شود.
هرچند شکل‌گيري توسعه، معلول مجموعه شرايط و عوامل مختلفي است که هريک سهم ويژه‌اي دارند؛ مديريت، منابع، تعامل، هوشمندي، حتي ژنتيک و محيط جغرافيايي و منابع طبيعي و قدرت نظامات سياسي را هم از عوامل توسعه دانسته‌اند، و همه اين موارد در جايگاه خويش نقشي درست دارند ولي توسعه واقعي که مد نظر ماست مجموعه‌اي از اين علل وعوامل است که با آن پشتوانه‌ها و علل غيبي (پشتيباني مي‌شود). مانند شكل‌گيري انقلاب اسلامي ايران که در آن دل‌ها متحول شد و خدا عنايت ويژه‌اي به مردم کرد. روي اين علل کار جدي علمي براي تدوين صورت نگرفته است. گاهي يک يا دو آيه قرآن باعث شکل‌گيري يک علم شده است ولي در اين موارد آن قدر آيات متعدد داريم که با تسامح مي‌توان در مورد بيان سنن سخن گفت يعني نظامات، قواعد و قانون‌مندي‌هاي توسعه بشري مورد دقت قرار گرفته است. در علل انحطاط، بحث‌هايي انجام شده است ولي در مورد علل تعالي، ارتقاء و اعتلاء کم‌تر بحث و کنکاش علمي صورت پذيرفته است. يکي از مشکلات موجود، حتي پس از انقلاب نيز اين بوده است که جنبه‌هاي سلبي و منهيات بيش‌تر مورد بررسي بوده است و جنبه‌هاي ايجابي مغفول واقع شده‌اند. 

دکتر مبيني: من معتقدم كه مي‌توان عوامل توسعه را به دو دسته دروني و بيروني تقسيم کرد.
در ميان عوامل دروني توسعه مي‌توان به مواردي اشاره کرده و سؤالاتي پرسيد؛
1- فرهنگ و توسعه؛ فرهنگ توسعه چيست؟ آيا هر فرهنگي، فرهنگ توسعه است؟ و آيا هر توسعه‌اي با هر فرهنگي سازگار است؟ و…
2- مديريت و توسعه؛ آيا هر شکلي از مديريت مي‌تواند توسعه‌آفرين باشد؟ آيا هر روندي از توسعه با هر روندي از مديريت سازگاري دارد؟ 


سوال: پس جنابعالي عوامل دروني توسعه را فرهنگ و مديريت دانسته و خواهان بررسي روابط آن دو با توسعه هستيد.

دکتر مبيني: اين‌ها مراحل توسعه هستند. آيا در جامعه‌اي که در مرحله پيشرفته است با جامعه‌اي که در مرحله غيرپيشرفته است، اين مراحل تأثيري در روند آتي توسعه دارند يا خير؟
بحث بعدي موانع توسعه است که مي‌تواند در ابعاد مختلف مطرح باشد، مانند اخلاق توسعه، که بايد پرسيد آيا هر جامعه‌اي با هر ويژگي‌اي مي‌تواند توسعه پيدا کند يا اخلاق خاصي را براي توسعه نياز دارد؟ در ادامه علاوه بر دو مورد فرهنگ و مديريت از عوامل دروني توسعه مي‌توان به اين موارد هم اشاره داشت:
3- دانش و توسعه؛ آيا توسعه به سطحي از دانش و علم نيازمند است يا خير؟
4- آيا توسعه به نوعي خودالقايي است؟ آيا توسعه خود القا است يا دگر القا يا ترکيبي از اين دو است؟
5- الگوي توسعه كدام است؟
6- تاريخ و روند توسعه چگونه است؟
7- آيا با هر بستري از سخت‌افزار و نرم‌افزار ولو اين‌که انبوهي از سخت‌افزارها را داشته باشيم، مي‌توانيم توسعه يافته باشيم؟ اين موارد علل و عوامل پيش‌برنده هستند يا عقب‌برنده؟
8- ظرفيت‌هاي مادي، معنوي، انساني، طبيعي، کدامند و چگونه در توسعه نقش ايفا مي‌کنند؟ چگونه بايد نقش منفي آن‌ها را در صورت وجود، کاهش داد؟ مثلاً نفت كه يک ظرفيت طبيعي براي کشور ما است، داراي نقش مثبت در توسعه است يا منفي؟ چگونه اين مانع به عامل تبديل مي‌شود؟ سلسله مراحل نيازها را هم بايد به عنوان عامل يا مانع بررسي کرد.
9- ساختارها و نهادهاي توسعه چگونه شکل مي‌گيرند؟ براساس کدام برنامه و چه نهادي مورد نياز است؟ به عنوان مثال در تکنولوژي، تکنولوژي نوظهور و تکنولوژي رشددهنده را رها کرده و در تکنولوژي رو به افول، R&d درست مي‌کنيم. آيا اين نهاد در چنين شرايطي کارکرد مناسب داشته و عامل توسعه مي‌شود يا مانع توسعه؟
عوامل بعدي عبارتند از، دولت و توسعه، فرد و توسعه و جامعه و توسعه. روابط دولت، جامعه و فرد را با توسعه بايد به دست آورد. تکنولوژي و توسعه هم عامل درون‌زاي ديگري است که بايد مورد بررسي قرارداد. اگر تکنولوژي ثروت‌آفرين، ارتباط‌دهنده و سرعت‌دهنده است چه نقشي در توسعه دارد؟ آيا منهاي تکنولوژي مي‌توان توسعه داشت؟ سطح تکنولوژي با سطح توسعه چه نسبتي دارد؟ عده‌اي معتقدند سطح توسعه جامعه را از سطح تکنولوژي آن مي‌توان سنجيد. آيا اين کلام درست است؟ در مورد عوامل برون‌زاي توسعه، روابط توسعه ملي با توسعه فراملي، در صورت داشتن همسايگاني توسعه يافته يا آيا به علت وجود قوميت‌هاي مختلف داخلي با چنين کشورهايي به تعارض خواهيم رسيد يا توسعه؟ روش‌هاي تعامل توسعه با سطح فراملي چگونه است؟ آيا توسعه ملي با فراملي تعامل دارد و بسترهاي مشترکي ميان آنها وجود دارد يا خير؟
آيا در بستر تقليد، توسعه‌اي شکل خواهد گرفت؟ موقعيت ژئوپليتيک و توسعه را هم بايد در نظر داشت. زندگي در يک گذرگاه جهاني بسيار متفاوت از زندگي در بن‌بست خواهد بود. ژئوپليتيک در امنيت هم تاثير دارد. منابع مشترک هم با کشورهاي هم‌جوار در توسعه نقش دارد. اين منابع مشترک را مي‌توان طبيعي، انساني و فرهنگي دانست. عامل برون‌زاي ديگر تقسيم کار جهاني توسعه است. ديگران چون مديريت تاثير گذار دارند، تقسيم‌کاري را انجام داده‌اند، آيا جداي از آن تقسيم کار به توسعه‌يافتگي خواهيم رسيد؟ آيا مي‌توان اين تقسيم را پذيرفت؟ نپذيرفتن آن چه شرايطي را ايجاد مي‌کند؟
عامل بعدي ناظر به نقش قدرت، روابط با سايرين و توسعه است. اين‌ها چه نسبتي با هم دارند؟ آيا مي‌توان توسعه‌اي منهاي نقش قدرت داشته باشيم؟ آيا توسعه را معطوف به قدرت مي‌کنيم؟ آيا توسعه را معطوف به همبستگي مي‌کينم يا وابستگي؟ کجا تعارض است و کجا تعامل؟ 

مهندس نبوي: يکي از عوامل مهم، روابط است که با توجه به نوع خلقت خدا و اين‌که در قرآن در مورد اقوام مختلف صحبت از لتعارفوا (سوره حجرات آيه 13) شده است و اين مطلب نشان از اهميت روابط دارد. گاهي روابط در جنگ‌ها ايجاد مي‌شود که از همه‌ي روابط شديدتر است. اگر به عامل درون‌زا فکر کنيم، مسأله فکر و انديشه و اعتقاد و روشنفکراني که در مقام پياده کردن آن تفکر برمي‌آيد، هم عامل توسعه هستند و هم عامل عقب‌ماندگي، روشنفکران غرب زده مهم‌ترين عامل عقب‌ماندگي در روابط بوده‌اند. و روشنفکران شيعي مهم‌ترين عاملي پيشرفت از دوران مشروطه تا انقلاب اسلامي و بعد از آن بوده‌اند. 

دکتر کچويان: توسعه، کليت جامعه را در بر ‌گرفته و از اين منظر بحث وارد فلسفه‌هاي تاريخ خواهد شد. نگاه معرفتي در انجام کارهاي کوچک متفاوت از نگاه معرفتي در انجام کارهاي بزرگ و فراگير خواهد بود. طرح‌هاي توسعه به دنبال برنامه‌هاي بزرگ و دامنه‌دار بودند و به دنبال ساختن جامعه‌اي ديگر. دغدغه آنها صرفاً اين نيست که فقر را برطرف کنند. هنگامي که توسعه کار خود را شروع کرد، باطنش به مرور مشخص شد. در بدو امر اگر کسي انتقاد مي‌کرد که توسعه قصد دارد با اين طرح‌ها تمام جامعه را به هم بريزد، از او پذيرفته نبود و در جوابش گفته مي‌شد آيا شما با کارخانه مخالفيد؟ آيا با سرمايه‌گذاري و تکنولوژي مخالفيد؟
کم‌کم که توسعه پيش رفت، گفته شد که تحول اقتصادي مستلزم تحول سياسي است، تحول سياسي مستلزم تحول اجتماعي است، و… نهايتاً توسعه تبديل به توسعه‌اي همه‌جانبه شد و اين اقدام به معناي تاريخ‌سازي. يعني بحث مطرح در توسعه «اداره انديشيده شده تاريخ» و جامعه است. اما اين طرح‌ها شکست خورده است و حداقل اين‌که نسبتي با فکر ديني ندارد. هرچند فکر ديني براي انسان و اعمال او شأنيت قايل است و نقش او را در تاريخ و جامعه مي‌پذيرد ولي کليت تاريخ و جامعه و همه بسترهاي اين دو به دست انسان سپرده نشده است. اين مطالب مقدمه‌اي است براي توجه به اين نکته که توسعه اقدامي کوچک و خرد نيست. توسعه واقعاً به دنبال تاريخ‌سازي، جامعه‌سازي و تعيين مسير تاريخ بوده است.
در اين بحث سؤالي از ابتدا مطرح بوده است که چون جوابي نداشت، به مرور منتفي و فراموش شد. سؤال اين بود که چه اتفاقي مي‌افتد که جوامع عوض مي‌شوند؟ گو اين‌که حتي ميل به تغيير هم در اختيار انسان نيست. انسان در سطوحي مجبور است، کما اين‌که در بحث جبر و اختيار هم مطرح است که ما مختاريم ولي مجبور به اختيار هستيم و مبادي دست ما نيست. در قبول اختيار، اضطرار داشته و مجبور به اختيار هستيم. ولي در اعمال بعدي اختيار داريم. نفس ايجاد ميل به تغيير هم در اختيار ما نيست. يکي از پيش‌شرط‌هاي توسعه به اعتقاد برخي، پيدايش انگيزه براي پيشرفت است که به عنوان يکي از علل و عوامل مهم مطرح است. چگونه چنين انگيزه‌اي به وجود مي‌آيد؟ از منظر فلسفه تاريخ يک جامعه چگونه تغيير مي‌کند؟ در حالي که ميل به تغيير ذاتي انسان نيست و بشر صدها و بلکه هزاران سال در کوه‌ها و جنگل‌ها مي‌زيسته و هيچ تغييري هم نمي‌کرده است. حال چه اتفاقي مي‌افتد که ناگهان وارد سير تغيير مي‌شود؟
در تفکر غرب ادعا اين است که انسان عامل تحولات تاريخي است و به صورت خود بنيان و درون‌زا اين تحولات را ايجاد مي‌کند ولي تصور من اين است که فکر ديني اين مطلب را نمي‌پذيرد. آياتي مانند ان الله لايغير ما بقوم حتي يغيروا ما بانفسهم (سوره انفال، آيه 53) هم در جاي خويش مطرح است و دين براي انسان، شان قايل شده است ولي تاريخ‌سازي و تدبير تاريخ بحثي کلان است که به تدبير کليت عالم مربوط است. آيا همانطور که در فکر تجدد مطرح است خداوند تقدير عالم را به دست ما سپرده است. پاسخ فکر توسعه به اين سؤال مثبت است و ريشه اين فکر معتقد است خداوند تقدير عالم را به دست ما سپرده است.
در تاريخ دوره‌اي به نام دوره محوري تاريخ مطرح است که ياسپرز آن را مطرح مي‌کند و مربوط به دوره‌اي است که زرتشت و ارسطو و سقراط و… ظاهر شده‌اند. چطور شد که ناگهان عالم متحول شد و تمدن‌ها و امپراطوري‌هاي بزرگ و ساختارهاي اجتماعي جديد شکل گرفت؟ آيا اين تغيير در اختيار بشر بود و خودش اين کار را انجام داد؟ آيا با توجه به گستره تحولات بشري توانست اين کار را انجام داده باشد؟ اگر انسان مي‌خواست خودش اين کار را انجام دهد آيا توان آن را داشت؟ چه شد که غرب تحول پيدا کرد؟
علي‌رغم ميلم از اين عبارت استفاده مي‌کنم که يکي از طبيعي‌ترين اشکال توسعه، خود غرب است که بدون اين‌که خودش بخواهد در اين مسير قرار گرفته است و خود غرب نيز نتوانست تحليل کند که چه علل و عواملي غرب را در اين مسير قرار داد و بعد از 5 و 6 قرن سکون، تغييري اين چنيني به وجود آمد. 


سوال: با توجه به اين‌که تقدير عالم در اختيار ما نيست و معتقديم که کل يوم هو في شان، (سوره الرحمن، آيه 29) آيا جايي براي متعرض بحث توسعه و برنامه‌ريزي شدن براي جامعه اسلامي خواهد بود؟

دکتر کچويان: مقدمه ذکرشده چنين نتيجه‌اي را به دست نمي‌دهد. من در مقام تبيين بنيان‌هاي فکري توسعه هستم نه اين‌که در دنيا بايد کار و حل مشکل کرد. بحث از اين است که با چه فکري بايد با اين مشکل و فکر و دردسرهاي ساخته شده مواجهه کرد. 


سوال: ما در فکر ديني معتقد نيستيم که انسان به صورت درون‌زا عامل اصلي تحول در تاريخ است و نقش اصلي را بر عهده دارد و همه اين‌ها را سنت و اراده حق مي‌دانيم. آيا نپذيرفتن اين مبنا در تفکر غرب به اين معناست که بايد از توسعه چشم بپوشيم؟ در واقع نتيجه سخن حضرتعالي اين است که غرب چون انسان را عامل اصلي توسعه مي‌داند، ما هم اگر بخواهيم به دنبال توسعه حرکت کنيم بايد بپذيريم که انسان به صورت درون‌زا عامل اصلي تحول است.

دکتر کچويان: خير، معتقدم که در وضعيت‌هاي تاريخي، نتيجه را ما مشخص نخواهيم کرد. تنها توسعه ممکن در جهان نيز توسعه غربي بوده و تاريخ هم همين را نشان مي‌دهد. يعني غربي‌ها طرح‌هاي توسعه را مطرح کردند و حاصل تمام طرح‌هاي توسعه عوض شدن ما بود. 


سوال: پس لطفاً نتيجه‌اي که از مقدمه کلامتان حاصل مي‌شود را بيان بفرماييد.

دکتر کچويان: مقدمه مورد نظر من اين است که توسعه را به دو صورت مي‌توان نگاه کرد. يک نگاه که متداول است نگاه جزيي به توسعه است. گو اين‌که بحث از ساختن يک ساختمان باشد يا يک طرح و پروژه کوچک. ولي نگاه ديگر به توسعه، داشتن ديدي کلان‌تر است که توسعه تحولات بزرگي را رقم مي‌زند. در چنين نگاهي، نزاعي مطرح مي‌شود که هنوز هم حل و فصل نشده است. در نهايت به اين نتيجه رسيدند که توسعه اجزاء مختلف دارد. زماني که ديدگاه مارکسيستي وجود داشت، اقتصاد در کانون قرار مي‌گرفت و بيان مي‌شد که علت و عامل توسعه در اقتصاد قرار دارد، و مجموعه مکاتبي در اقتصاد تعريف شد و عقلانيت جديد براي اولين بار در حوزه اقتصاد شکل گرفت، روابط مبادلات جديد، فرهنگ جديد و… در حوزه اقتصاد شکل گرفته و موتور تحولات بعدي شد. الآن نظريه‌ها به همان ابهامي رسيده‌اند که زماني در نظريه شخصيت پلوپاناف مطرح مي‌شد و به مشکل مرغ و تخم‌مرغ برخورده‌اند که کدام يک عامل ديگري بوده است؟
به اين نتيجه رسيده‌اند که اين طور نبوده است که تحول غرب از يک جا شروع شود، بلکه از همه جا شروع شده است. پيدايي دولت مطلقه، نهضت اصلاح ديني، يا کارهايي که روستز يا بيکر از قرن يازدهم و دوازدهم شروع کردند، همگي با هم حرکت مي‌کردند و اين به معناي «عدم امکان‌پذيري توسعه» است. 


سوال: يعني جامعه و تاريخ را مهندسي نمي‌کرده‌اند.

دکتر کچويان: بله، اصلاً مشخص نيست اين جريان از کجا شروع شده است که تماميت جامعه دچار تحول مي‌شود. 


سوال: اگر قايل به توسعه شويم، بايد تاريخيت را بپذيريم؟

دکتر کچويان: خير؛ الآن تاريخيت را نمي‌پذيرند وقتي در معناي درست قضايا تامل مي‌شود، اين طور نيست که غرب ايجادکننده اصلي توسعه بوده باشد و اصلاً طراحي شده و انديشيده شده نبوده است به علاوه نمي‌توانسته طراحي شده باشد.
در وضعيتي که الآن قرار داريم، توسعه شبيه ساختن يک خانه است. اگر بخواهيم وارد تطورات توسعه شويم، در مراحل ابتدايي علي‌رغم اين‌که ليبرال بودند، مارکسيستي فکر مي‌کردند و حوزه اقتصاد را حوزه امور تعيين کننده مي‌دانستند و حوزه‌هاي فيزيکي و سخت‌افزاري اقتصاد را مد نظر داشتند مانند تکنولوژي که معتقد بودند اگر تکنولوژي درست شود، بقيه مواد هم درست مي‌شود. کم‌کم متوجه شدند که فرهنگ هم مطرح است.
هرقدر در مورد نظريه‌هاي توسعه فکر مي‌کنم، تصوير روشني از علل و عوامل توسعه به چشم نمي‌خورد. انواع اقوال و حرف‌ها مطرح است و در عمل هم تجربه‌هاي زيادي وجود دارد و نهايتاً هم وضعيت توسعه به اوضاع فعلي يعني اداره بخشي از جامعه به نام اقتصاد براساس برخي از طرح‌هاي اقتصادي تبديل شده است. حاصل آن هم تطبيق ما با ساختارهاي موجود است. يعني در اول و آخر توسعه چيزي نهفته نيست. اما آن چيزي که در واقع «عمل» کرده مجموعه فرآيندهاي تاريخي بوده است که با آزاد شدن جهان ايجاد شده است. در جهان غير غربي نمي‌توان نام توسعه را استفاده کرد ولي تخريب بنيان‌هاي سابق انجام شده است ولي بالاخره کارخانه و تأسيساتي هم ساخته شده است که درواقع و در مقام حاصل اين (فرآيند) بوده است که غرب در ابتدا از طريق هجوم نظامي، اولين پايگاه‌ها را در ميان کشورها ايجاد کرده و حضور و تماس مردم با اين افراد و آشنايي با ديدگاه‌ها و فکرهاي تازه، علايق و روابط نو زمينه‌ساز تغيير ساختارهاي دنيا شد. با تغيير ساختارهاي دنيا و تثبيت آن‌ها، ساختارهاي جديد، عالم را به هم ريخت. کاري كه در جريان توسعه انجام مي‌دهيم چيست؟ بزرگ‌ترين کاري که ما در جريان توسعه مي‌توانيم انجام دهيم اين است که در جرياني که ما را تحت تاثير قرار داده است، دخالت‌ها و تصرف‌هايي انجام دهيم که البته هيچ‌جا هم موفق به اين کار نشده‌اند، مگر مواردي معدودي مانند چين و مالزي. هرجا که توانسته‌اند خودشان را با اين جريان‌هاي تاريخي عظيم تطبيق داده و روي آن سوار شوند و هدايتش را در دست بگيرند، موفق بوده‌اند. البته اين کشورها در مقاطع مختلف، انواع تکنيک‌ها را تجربه کرده‌اند.
بيش از آن‌که به طراحي‌ها بيانديشم، به شرايط تاريخي معتقدم. واقعاً نمي‌دانم نقش اين عوامل در اين ميان چيست؟ در هر موردي با توجه به مصداق، علل و عوامل تفاوت خواهد کرد. مثلاً شايد در مورد هند و مالزي ساختارهايي که انگليس ايجاد کرده بود مي‌تواند مدخليت تامي داشته باشد و يا ژاپني‌ها حساسيت بسيار زيادي در مورد علم و تکنولوژي داشته‌اند. در واقع اصل قضيه تحول تاريخي‌اي است که در غرب رخ داده و در صورت وجود يک تحول تاريخي يا حاشيه‌نشين بايد بود يا سوار موج آن شده و به جلو مي‌رويم ولي نمي‌توان آن را به جاي ديگري برد. بايد توجه داشت که اين ما نيستيم که شرايط تاريخي جديدي را رقم مي‌زنيم. 


سوال: با توجه به بحث‌ آقاي دکتر کچويان، در حال حاضر با مدرنيته به عنوان حادثه‌اي عظيم که نمي‌توان گفت کدام عامل ايجادش کرد روبه‌رو هستيم، که برخي از آن تعبير به حادثه غربي شدن مي‌کنند. اين جريان پيش آمد و حادثه‌اي به نام مهندسي توسعه نيز به وقوع پيوست. اين جريان تاريخي در دل خويش رويدادهايي را هم به همراه ‌آورد. اگر از آن موج کناره‌گيري کنيم، حاشيه نشينيم و اگر زرنگ باشيم مي‌توانيم از مزاياي آن موج بهره ببريم ولي خود نمي‌توانيم يک حادثه و موج ايجاد کنيم. در نتيجه خيلي نمي‌توان از عامل توسعه صحبت کرد ...

دکتر کچويان: اگر اجازه بفرماييد، نکته‌اي را اصلاح کنم. من معتقد نيستم که ما کاري نمي‌توانيم بکنيم. يک تغيير تاريخي شروع شده است و غرب به انتها رسيده است، به همين دليل است که معتقدم اين گفتمان را بايد دور ريخت، و تقدير تاريخي جديدي شروع شده و در حال شکل‌گيري است و ما بايد طرح خود را داشته باشيم. 


سوال: به اين ترتيب آقاي دکتر کچويان از حوالت تاريخي جديدي صحبت مي‌کنند که اميدوارم در فرصتي مناسب توضيح بيش‌تري در اين مورد بشنويم. آقاي دکتر عيوضلو.

دکتر عيوضلو: براي اين‌که تصوير روشني از توسعه داشته باشيم، ابتدا تعريفي از مايکل تودارو را در مورد توسعه ذکر مي‌کنم: «توسعه جرياني است چندبعدي که مستلزم تغييرات اساسي در ساخت اجتماعي، طرز تلقي عامه مردم و نهادهاي ملي و نيز تسريع رشد اقتصادي، کاهش نابرابري و ريشه‌كن‌کردن فقر مطلق است. توسعه در اصل بايد نشان دهد که مجموعه نظام اجتماعي، هماهنگ با نيازها متنوع اساسي و خواسته‌هاي افراد و گروه‌هاي اجتماعي در داخل نظام، از حالت نامطلوب زندگي گذشته خارج شده و به سوي وضع يا حالتي از زندگي که از نظر مادي و معنوي بهتر است سوق يابد».
اين تعريف چارچوبي را ارايه مي‌کند که مي‌تواند با نظريات ما هم همراه باشد.
زمينه‌ها و خواست‌ها دو عامل مهم در توسعه هستند. زمينه‌ها به تعبير اقتصادي همان سرمايه‌ها هستند. زمينه‌هايي که مي‌توانند يک جريان توسعه را شکل بدهند. سرمايه لزوماًمنبع اوليه نيست، بلکه ترکيب منابع طبيعي و نيروهاي انساني است. مصطلح سرمايه‌ها از ديدگاه اقتصادي، همان سرمايه‌هاي فيزيکي و مالي است، ولي در ادبيات اخير، خصوصاً از سال 1950 به بعد بحث سرمايه انساني و سرمايه اجتماعي هم مطرح شده است که مي‌تواند بسياري از اين خلأها را پر کند. سرمايه انساني به معناي آموخته‌ها، ظرفيت‌ها و مهارت‌هاي نيروي انساني است که باعث تخصيص بهتر منابع مي‌شود و رضايتمندي از تخصيص‌ها را افزايش مي‌دهد. سرمايه اجتماعي اندوخته‌ها، تجارب، باورها و فرهنگ ملي است که موجب انسجام ملي و شرط تعادل و پايداري سيستم اجتماعي است.
يک جنبه از اين‌که چنين تحولي رخ بدهد، به سرمايه‌ها برمي‌گردد که بايد هم از جنبه فيزيکي و هم از جنبه مالي اندوخته شود. اگر سرمايه مالي در اقتصادي شکل نگيرد، رشد اقتصادي تحقق پيدا نمي‌کند. حتي اگر از منابع نفتي هم استفاده شود رشد اقتصادي به وجود نخواهد آمد ولي بيش از همه توجه به سرمايه انساني و سرمايه اجتماعي مهم است. 
علاوه بر اين‌ها باور و خواست هم مهم است که از اين موارد مي‌توان به الگوي تغيير نام برد که به الگويي جامع که قابليت تغيير و تحول را ايجاد کند نياز است.
اين نکات به عنوان مقدمه ارايه گرديد. اما چون اين بحث به عنوان تحول مطرح شد، مي‌توان بعضي از بحث‌هاي علمي تغيير و تحول را دسته‌بندي کرد.
1- يک نگرش مارکسيستي به تحول تاريخي وجود دارد که عمده‌ترين بحث مارکس اين نيست که اقتصاد زيربنا باشد، بلکه عامل تحول را تضاد ميان نيروهاي توليدي و روابط توليدي مي‌داند. اين کلام به يک معني مي‌تواند تکنولوژي را هم تبيين نمايد. اين بحث مي‌تواند فناوري‌هاي جديد را هم شامل شود. مثلاً رايانه روابط توليد را بر هم مي‌زند و تضادي که ميان روابط توليد و ابزار توليد وجود دارد يک «وجه توليد» ايجاد خواهد کرد؛ مانند وجه توليد آسيايي، وجه توليد اروپايي و… اين روابط توليدي هستند که روابط اجتماعي را شکل مي‌دهند. روابط اجتماعي نيز روابط سياسي و رابطه با حاکميت را شکل مي‌دهند. اين نگاه، نگرش مادي به تاريخ است که تحول را بيش‌تر در نيروهاي توليدي مي‌بيند.
2- نگرش سرمايه‌داري هم مي‌توان به اين مسأله داشت که تغييرات تقاضاها و نيازها، مبنا قرار مي‌گيرد که انسان ‌محور بوده و مي‌توان گفت اين خواسته‌هاي انسان‌هاست که تحول تاريخي را ايجاد مي‌کند که با ادبيات علم اقتصاد هم هماهنگي داردد در اين نگاه نيازها و تقاضاها تغيير مي‌کند و بر اين اساس توليد شکل مي‌گيرد. توليدکننده به دنبال نيازهاي جديد است و براي اين نياز جديد توليد و خدمات را شکل مي‌دهد. وقتي که توليد انجام مي‌شود، اين توليد مي‌بايستي در فرآيند مبادله قرار بگيرد که اعمال مبادله ناميده مي‌شود و با رسيدن موارد توليد‌ شده به متقاضي، نياز او برطرف شده و ايجاد مطلوبيت مي‌کند. 


سوال: آيا در سرمايه‌داري بحث روبنا و زير بنا مطرح است يا خير؟

دکتر عيوضلو: بيش‌تر بحث نياز و خواست‌هاي انسان مطرح است. در اينجا حاکميت با مصرف‌کننده است. در سياست هم همين طور است که رأي و خواسته‌هاي افراد، مبنا است.
براساس نگرش اسلام مي‌توان حق‌مداري را عامل تحول دانست. بدين معني که جهان حقيقتي دارد و جهان‌بيني الهي به دنبال شناخت اين حقيقت است. ما بايد اين سيستم را بشناسيم که از آن به عنوان تکوين ياد مي‌کنيم.
چيزي که اسلام يا حق‌مداري عنوان مي‌کند اين است که عالم تشريع با عالم تکوين تطبيق پيدا کند. يعني زيربناي تشريع، تکوين است. اصول تکويني مانند ربوبيت و مالکيت خداوند، زيربناي نظام تشريعي ما است. مهم‌ترين نکته از ديدگاه اسلامي اين است که نظام تشريع با نظام تکوين مطابقت پيدا کند و بر آن مبني روابط اجتماعي براساس تطبيق نظام تشريع با نظام تکوين شکل مي‌گيرد که مستلزم تحول روابط انسان‌ها بوده که مي‌بايست حرکات و سکنات انسان را با نظام تکوين تطبيق پيدا کند. بنابراين انگيزه را هم از ديدگاه اسلامي «ميل به پايداري و خلود» مي‌توان دانست، يک آدم مسلمان مي‌خواهد پايدار و جاودان بماند. جاودانگي هم به اين است که بتوانيم خود را با عالم تکوين که خداوند مدبر آن است هماهنگ کنيم و حقيقت را بهتر بشناسيم و ميل به خلود و پايداري را مبناي يک حرکت اسلامي قرار دهيم. 


سوال: پس عامل را تلاش براي انطباق نظام تشريع با نظام تکوين مي‌دانيد که در نتيجه عامل، ايدئولوژيک و ديني است.

دکتر عيوضلو: بله، ولي ايدئولوژي مبتني بر تکوين. اين تغيير بايد مبتني بر حقيقت باشد. 


سوال: يعني دين حنيف.

دکتر عيوضلو: اين آيه که ان‌الله لايغير ما بقوم حتي يغيروا ما بانفسهم نيز همين مطلب را مي‌گويد. ولي اين تغيير بايد مبتني بر حقيقت باشد. مي‌توان اين نکته را مبنا قرار داده و در بحث‌هاي بعدي هم به آن استناد کرد.
مثلاً در حوزه تشريع گفته مي‌شود که «اكل مال به باطل» حرام است. مبناي کل حرمت‌ها هم در حوزه اقتصادي همين اکل مال به باطل است. چون باطل، حق نيست.
بايد مبنايي حقيقي داشته باشد که اين مبنا را تطبيق عالم تشريع با عالم تکوين مي‌دانم. بر اين مبنا نکته مهم در تحولات تأکيد روي سرمايه‌هاي فيزيکي مالي، انساني و اجتماعي است که براي تحول لازم است. در ميان ملتي که اين سرمايه‌ها را نداشته باشد، اصلاً تحولي رخ نمي‌دهد. البته الگوي تغيير هم لازم است که در واقع باز همان تطبيق نظام تشريع با نام تکوين است، که امکان پايداري و تعادل پايدار و به تعبير اقتصادي توسعه پايدار ايجاد مي‌کند. 


سوال: آقاي دکتر کچويان معتقدند که چيزي تحت عنوان مدرنيته، توسعه را زاده است، اكنون حوالت تاريخي توسعه هم به پايان رسيده و تقدير نويني در عالم در حال شکل‌گيري است که نقش گفتمان دين را هم بايد با توجه به اين حوالت نو تعيين نمود. بنابراين از ديدگاه آقاي دکتر کچويان نمي‌توان عواملي را مهندسي کرده و توسعه را فراز آورد. جناب آقاي دکتر عيوضلو هم از عوامل توسعه کلاسيک سخن گفتند که قبلاً مالي – فيزيکي بوده و بعد انساني – اجتماعي هم بدان افزوده شد، با توجه به اين زمينه‌ها و با مروري بر تفکر مارکسيسم و سرمايه‌داري، نهايتاً اين گزينه فرا رسيد که مي‌توانيم از حق‌مداري صحبت کنيم که در گفتمان ديني مطرح است. با اين مقدمه، عامل توسعه چيزي به نام دين حنيف است که مي‌کوشد عالم تشريع را بر عالم تکوين انطباق دهد. با اين تذكر كه بحث آقاي دکتر عيوضلو با بحث آقاي دکتر کچويان مانعة الجمع نيست. آقاي دكتر عيوضي.

دکتر کچويان: البته اضافه كنم كه فکر ديني هم اجازه مهندسي اجتماعي تاريخي را نمي‌دهد، بلکه انجام کارهاي روزمره و حل مشکلات را مد نظر دارد. 

دکتر عيوضي: بنده در اين بحث، توسعه را نظم منطقي و قانون‌مند رشد و پيشرفت مي‌دانم. يعني رشد و پيشرفتي که در قالب نظم و قانون و انجام منطقي راهي را طي مي‌کند.
رشد و پيشرفت را هم حرکت رو به جلو مي‌دانم. وضعيت خوب‌تر نسبت به وضعيت خوب و وضعيت خوب نسبت به وضعيت بد را پيشرفت مي‌دانم و در اين معني نمي‌توان گفت توسعه به آخر خط رسيده است.
تغييري که مثبت باشد پيشرفت است. کما اين‌که روايت هم مي‌فرمايد من اعتدل يوماه فهو مغبون ( من لا يحضره الفقيه، ج4، ص381، ح5833) يعني هرکسي که دو روز او برابر باشد مغبون و زيان‌کار است. بحث ديگر اين است که دو تلقي از توسعه مي‌توانيم داشته باشيم؛ يکي تلقي عام و ديگري تلقي خاص که در هر يک به صورت جداگانه بايدعامل توسعه را شناخت.
اگر تلقي خاص باشد، يعني توسعه‌اي که به عنوان مثال در مارکسيسم مطرح است و… طبيعتاً علل و عوامل مشخص خود را دارد که بر ساير موارد غالب شده است. اما اگر توسعه را فراگير دانسته و آن را محدود به زمان و مکان ندانيم، عوامل ديگري دست به دست هم مي‌دهند که بايد آن‌ها را معرفي کرد. نکته ديگر اين است که بايد ببينيم انتظار ما از توسعه چيست؟ بدون تبيين اين مقدمات بحث از علل و عوامل توسعه، تاريک و مشکل خواهد بود. نکته ديگر اين‌که بنده عامل توسعه را از جنس موضوع توسعه مي‌دانم. اگر موضوع توسعه را انسان بما هو فرد و جامعه در نظر بگيريم، دو دسته از علل توسعه خودنمايي خواهد کرد.
1 علل دروني: که به انسان و تعريف ما از انسان و ويژگي‌هاي او برمي‌گردد.
2 علل بيروني: که عبارت از جامعه است با تمام مختصاتش که سياست، فرهنگ، اقتصاد و… را در بر مي‌گيرد.
بر اين اساس براي معرفي عامل توسعه به دو شکل مي‌توان نگاه کرد: 1 علل و عواملي که در توسعه به مفهوم خاص قرار دارد. مانند علل توسعه در اسلام که اشاره به مفهومي خاص از توسعه دارد.
2 علل و عواملي که در توسعه به مفهوم عامش مطرح خواهد بود.
ضمناً توسعه دو دسته علل دارد:
1 علل مشترک که محل اختلاف و نزاع است. که مابه الاشتراک تمام تلقي‌هايي است که از توسعه در مکاتب مختلف وجود دارد، که بدانجا مي‌رسد که آنچه که اسلامي عامل توسعه مي‌داند، مارکسيست يا تفکر ليبراليستي هم عامل توسعه مي‌داند.
2 علل غيرمشترک که رودرروي يکديگر قرار دارند؛ مانند دين‌ستيزي و دين‌زدايي که يک علت توسعه در ليبراليسم يا مارکسيسم است اما در تفکر اسلامي خود دين اساس و پايه توسعه تلقي مي‌شود.
يکسان ديدن همه علل مي‌تواند باعث اختلاف و گمراهي باشد.
علل و عواملي را فهرست‌وار عرض مي‌کنم که مبنا قرار گرفتن اين موارد مي‌تواند در رسيدن به چارچوب‌هاي نظري مشترک کمک کند.
عوامل موثر در توسعه برون‌زا :
1 علوم انساني ضعيف،
2 فقدان سابقه تاريخي و تمدني،
3 برخورداري از فرهنگي همساز با فرهنگ و سنت يهودي – مسيحي کشورهاي توسعه يافته،
4 جمعيت زياد، مواد خام و اوليه فراوان و ناتواني در حل مشکلات روزمره،
5 نظام سياسي غيرمردمي و ساختار قدرت انتصابي،
6 حاکميت ناتوان، ضعف پرستيژ و اعتبار بين‌المللي و نظام متصل بين‌المللي،
7 نگرش غيرتاريخي حاکمان، ثروت زياد و فقدان نگاه و برنامه بلندمدت (آينده‌نگري)،
8 نظام سياسي بسته، ضعف برقراري ارتباط با جهان پيرامون، نخبگان برج عاج‌نشين و برنامه‌ريزان تکنوکرات،
9 شکست در جنگ و اجبار در اجراي برنامه‌هاي فاتحان،
10 امکانات محوري در انديشه و تحليل و عمل، خودباختگي، رکود تفکر و انديشه‌ورزي، بي‌توجهي به خلاقيت و ابتکار و نفي امکاني ديگر (يعني نفي توسعه‌اي ديگر)،
11 دولت محوري در برنامه‌ريزي و مصرف‌گرايي در تحليل وضعيت‌ها،
12 غفلت از نابرابري‌ها و توجيه آن‌ها.
عوامل موثر در توسعه درون‌زا:
1 علوم انساني قوي و بومي،
2 برخورداري از سابقه تاريخي و تمدني،
3 تباين فرهنگي با فرهنگ و سنت يهودي – مسيحي کشورهاي توسعه‌يافته،
4 توانايي حل مشکلات روزمره به همراه توانايي بهره‌برداري از مختصات وضع موجود به نفع کشور و مصالح ملي،
5 نظام سياسي مردمي و ساختار قدرت انتخابي،
6 حاکميت حساس به استقلال و پرستيژ و اعتبار بين‌المللي در فضاي غيرمتصلب در نظام بين‌الملل،
7 نگرش تاريخي حاکمان، ثروت زياد به همراه نگاه و برنامه بلند مدت (آينده نگري)،
8 نظام سياسي منعطف، ارتباطات سهل و آسان با جهان پيرامون و جايگزيني «شناخت از نزديک» به جاي «جهل و بيگانگي از راه دور»، نخبگاني پويا با اتصالات دووجهي مردمي – حاکميتي، برنامه‌ريزان غير تکنوکرات،
9 روحيه مقاومت در برابر زور و اجرا ننمودن برنامه‌هاي از پيش طراحي‌شده و مغاير با منافع و مصالح ملي،
10 خودباوري، تشويق به ابتکار و انديشه، خود اتکايي با تکيه بر دو عنصر خلاقيت و امکان انديشي،
11 جامعه‌محوري در برنامه‌ريزي و توليدگرايي در تحليل وضعيت‌ها،
12 حساسيت به نابرابري‌ها و گرايش در انديشه و عمل براي کاهش آن‌ها. 

مهندس نبوي: بنده اشاره مي‌كنم كه در باب توسعه، نظريات متعددي وجود دارد كه بعضي آن را تحت سه عنوان طبقه‌بندي مي‌كنند:
1- راهبرد تكاملي و راهبرد انقلابي
2- راهبرد برون‌گرا و راهبرد درون‌گرا
3- راهبرد جزيي‌نگر و راهبرد كلي‌نگر
طرفداران راهبرد تكاملي، توسعه را يك فرايند خطي مي‌دانند كه همه ‌جوامع بايد آن را طي كنند. نظريه‌پردازان راهبرد انقلابي، انقلابات اجتماعي را عامل توسعه‌ي جوامع مي‌دانند.
راهبرد برون‌گرا عامل توسعه را كشورهاي توسعه يافته مي‌داند و معتقد است كشورهاي عقب مانده زماني مي‌توانند به توسعه دست يابند كه اين كشورها را الگوي خود قرار دهند، راهبرد درون‌گرا معتقد است كشورها بايد به طور مستقل و جدا از سيستم جهاني براي توسعه اقدام كنند.
راهبرد جزيي‌نگر فقط يك عامل را عامل توسعه مي‌داند، عامل اقتصادي يا سياسي يا فرهنگي يا استعمار يا يك عامل ديگر. راهبرد كلي‌نگر، زنجيره‌اي از عوامل دروني و بيروني را در امر توسعه دخيل مي‌دانند. نگرش سيستمي به عوامل توسعه، عوامل درون سيستمي و برون سيستمي را در توسعه‌ مؤثر مي‌داند. تحول نظام شخصيتي، نظام فرهنگي، نظام سياسي، اجتماعي و اقتصادي در توسعه مؤثرند. به عبارت ديگر انسان ساخت جامعه و هم روابط متقابل اين دو از علل توسعه يا توسعه نيافتگي مي‌باشند.
چالمرز جانسون جامعه شناس، نظريه‌اي در مورد انقلاب دارد كه با استفاده از نظريات تالكوت پارسونز آن را ارائه داده است. اگر انقلاب را عامل توسعه بدانيم، با استفاده از نظريه جانسون با چهار دسته از منابع دگرگوني يا توسعه مواجه مي‌شويم:
1- منابع بيروني تغيير ارزشها
2- منابع بيروني تغيير محيط
3- منابع دروني تغيير ارزشها
4- منابع دروني تغيير محيط
به طور مثال ورود ماركسيسم به چين بعد از سال 1921 ميلادي و همچنين جهاني شدن از منابع بيروني تغيير ارزشها است. جانسون جنگ و تهاجم خارجي يا ورود تكنولوژيهاي جديد از خارج به داخل يك كشور را از منابع بيروني تغيير محيط مي‌داند. خلق ايدئولوژيها توسط عوامل داخلي يا دين در يك كشور مي‌تواند از منابع دروني تغيير ارزشها باشد. افزايش ناگهاني جمعيت كه موجب فشار بر ذخاير غذايي و ارضي كشور مي‌شود، مي‌تواند جزو منابع دروني تغيير محيط باشد. پس با آنچه مطرح شد مي‌توان گفت نوعي نگرش سيستمي به عوامل توسعه مي‌باشد. با توجه به اينكه در تعريف توسعه، آن را نوعي خاصي از تغيير اجتماعي دانستيم، اينك با نگرش سيستمي عوامل را دروني يا بيروني و تغيير را از نوع ارزشي يا محيطي بر شمرده و دسته بندي مي‌كنيم. 


تقسيم‌ بندي ارزش‌ها و محيط به تفكيك بيروني و دروني

عوامل
تغيير ارزش‌ها محيط
بيروني 1ـ ايدئولوژي‌هاي وارداتي، جهاني سازي 2ـ جنگهاي تكنولوژي از جمله تكنولوژي اطلاعات و ارتباطات
دروني 3ـ دين، بدعت‌هاي داخلي (روشنفكري)، ظلم، نظام فرهنگي 4ـ تحول جمعيتي نظام اقتصادي سياسي و اجتماعي

در مورد بحث‌ آقاي کچويان، من معتقد هستم كه ما مي‌توانيم به فلسفه‌اي دست پيدا کنيم و اگر عوامل چهارگانه مذکور را به دقت بررسي کنيم درمي‌يابيم که قرآن مسايلي را به عنوان تکوينيات و سنت‌هاي الهي قرار داده است، مثلاً بيان مي‌کند که لولا دفع الله الناس بعضهم ببعض لفسدت الارض ولكن الله ذوفضل علي العالمين(سوره بقره، آيه 251)، يعني اگر اين جنگ‌ها نبود، جهان فاسد مي‌شد. يعني اين جنگ‌ها و کشتارها را هم نبايد تماماً منفي ديد. حتي فشارهايي که تفکر غرب روي عالم اسلام آورده، اسلام را احيا کرده است. اسلام به دليل غنايي که دارد، تحت تاثير توسعه غربي قرار نگرفته و توسعه غربي در کشورهاي اسلامي به بن‌بست خورده است.
بازدید از صفحه اول
ارسال به دوستان
نسخه چاپی
ذخیره
عضویت در خبرنامه
نظر شما
پرطرفدار ترین عناوین