کد خبر: ۳۸۱۷۳۱
تاریخ انتشار : ۲۵ تير ۱۳۹۵ - ۱۰:۰۰
نگاهی به فیلم مستند «گربه های ناآرام» ساختۀ میلاد خالقی منش

دوباره در وصف دلبر تنها

"فیلم پس از وصف و مدح طبیعت ایران، با تصاویری آرشیویی و تاریخی از دو گونه حیات وحش کشور آغاز می شود؛ ببر مازندران و شیر ارژن فارس! همچنانکه او می گوید؛ نسل هر دو حیوانات منقرض شده اند؛ یا از آنها تنها پوستی در موزه باقی مانده است."
آفتاب‌‌نیوز :
امید بی نیاز*«گربه های ناآرام» اثری حسی، شاعرانه، تاریخی و تراژیک است. این مستند از زوایایی، جای بررسی دارد؛ نخست برخورد کارگردان با سوژه ای حیاتی- ضروری، اما این برخورد کلیشه ای است؛کلیشه ای از این منظر که سوژه کنونی ( انقراض گربه سانان) در یک برهه زمانی به داغ ترین بحث رسانه های نوشتاری (مطبوعات) تبدیل شد. بی شک اوج آن هم همان سال 92 بود که دکتر ایمان معماریان هم در این فیلم از آن یاد می کند؛ یعنی زمانی که جامعه با پلنگ نری در حوالی تنکابن روبه رو شد که 60 گلوله قامت زیبایش را واژگون کرده بود. 

شاید این تراژدی حیات وحش در ذهن افکار عمومی همچنان باقی مانده است. با این حال، سوژه این فیلم به دلیل فرهنگی و فرآیند فرهنگ سازی جای دقت دارد. اتفاقاً، کارگردان از همین زاویه دید فرهنگی به خوبی عمق فاجعه را دیده است. فیلم پس از وصف و مدح طبیعت ایران، با تصاویری آرشیویی و تاریخی از دو گونه حیات وحش کشور آغاز می شود؛ ببر مازندران و شیر ارژن فارس! همچنانکه او می گوید؛ نسل هر دو حیوانات منقرض شده اند؛ یا از آنها تنها پوستی در موزه باقی مانده است. اما فقط این بحث تاریخی صِرف را مطرح نمی کند؛ بلکه اشاره ای تاریخی به عمق فاجعه شکار در عهد ناصرالدین شاه قاجار دارد. ظاهراً، شکار یکی از رسوم نابهنجار دربار قجری بوده؛ رسمی که می توانسته ناخوداگاه تاریخی شکارچیان نسل های بعد را شکل دهد.

دوباره در وصف دلبر تنها

در ادامه به ظل السلطان( پسر ناصرالدین شاه) اشاره می شود. او 37 ببر مازندران، یعنی 20 درصد از ببرهای آن دوران را به قتل رسانده است. زبان روایت همچنانکه در ابتدای این نوشته اشاره شد، شاعرانه و استعاری است. راوی از همان ابتدا از شیر ارژن فارس به عنوان سلطان بیشه های جنوب نام می برد؛ از سوی دیگر، ببر مازندران را سلطان جنگل های شمال می نامد. 

سپس اشاره می کند که حالا دو سلطان در یک اقلیم گرد آمده بودند. اما سلطان سوم (شاه قجر) زندگی هردو این سلاطین را به سوی پرتگاه مرگ می برد. تا اینجای روایت با توصیفی شاعرانه، خیال انگیز و تراژیک از زمینه های انقراض شیر و ببر ایرانی در عهد سلطان قجری مواجه هستیم. 

دوباره در وصف دلبر تنها

فیلمساز این بستر تاریخی را برای تحلیل دو گونه دیگر «یوز» و «پلنگ»  ایرانی مثل هشدار و زنگ خطری قرار می دهد. اما قبل از اینکه به زندگی پر مخاطره یوز و پلنگ برسیم، تصاویر آغازین را کنار صحنه پایانی فیلم بگذاریم. آنجا هم روایتی مثل صحنه های آغاز داریم و کارگردان با عکس و تصویر و گفتار متن، فیلم را ادامه می دهد. دو عکس در میان این تصاویر از همه مهمترند؛ شاید اهمیت این دو عکس در حد نماد یوزپلنگی است که روی پیراهن تیم ملی فوتبال دیده می شود. در یکی از آن تصاویر، شکارچی تفنگ خود را بر زمین کوبیده و آن را شکسته است؛ در تصویر دوم، شکارچی بعدی کبکی را از قفس آزاد می کند. بحث بر سر این نیست که کارگردان با این تصاویر اشک را به چشمان مخاطب می آورد؛ یا کارکرد زبان استعاری اش را به اوج می رساند. بلکه بحث بر سر پیام فیلم است. نکته ای که می توان به عنوان جهان بینی فیلم یا ژرف‌‌ساخت اثر در نظر گرفت. روزی روزگاری سلطان قجر برای شکار حیوانات سرزمین خود تفنگ برمی داشت؛ حالا یک شکارچی معاصر برای آشتی با همان حیوانات، تفنگ خود را می شکند. این همان زاویه ای است که جنبه های فرایند فرهنگ یا فرهنگسازی را با ظرافتی حسی و شاعرانه بیان می کند. از این زاویه دید باید به کارگردان این اثر برای بیان استعاری اش تبریک گفت. 

با این حال آنچه درباره گربه سانان دیگر گفته می شود، فراتر از گفته های گذشته و نوشته های مطبوعات نیست. البته در این مستند سعی شده که تصویری جامع و مانع از دو یوز ماده و نر( دلبر و کوشکی) و خویشاوندانِ پلنگِ آنها، یعنی ریکا و کیجا ارائه شود. اطلاعات وضعیت کنونی این گونه های حیات وحش بیشتر از طریق تکنیک مصاحبه ارائه می شود. مصاحبه از شیوه هایی است که به خوبی در این فیلم مستند استفاده شده است. دکتر معماریان نقطه ثقل اغلب این مصاحبه ها و انتقال اطلاعات به مخاطب است. نکته هایی که او درباره جراحی دندان ریکا (پلنگ نر) به ما می گوید؛ زیبا و جذاب است. دندان این پلنگ شکسته و آنها برایش دندان ساخته اند. این ها نکته های ریزی است که دوربین کارگردان با ظرافت هرچه تمامتر به این بخش های جزیی از زندگی پنهان حیوانات سرک کشیده است. اما چنین صحنه هایی انگشت شمارند. 

با همه تفاسیر، یک نقطه ضعف اساسی در روایت وجود دارد. فیلم در روایت کلان و ساختاری خود از گفتار متن سود می برد. راوی در جاهایی به صراحت از «نتوانستن» صحبت می کند! این نتوانستن مؤلف برای مخاطب همیشه نابخشیدنی است. جملاتی مثل؛ امکان فیلمبرداری از ریکا در داخل قفس نبود! در حالیکه در همان حال دوربین از بیرون قفس ریکا را به ما نشان می دهد؛ ریکایی که از پشت میله های قفس خود به سوی دکتر معماریان یورش می آورد. «نتوانستیم و نبود» در جاهای دیگری از فیلم هم وجود دارد. مثلاً زمانی که در پارک ملی توران، شکار یوز، یعنی آهو یا گوزن را پیدا کرده اند، اما از شکارچی (یوز) خبری نیست. بنابراین مخاطب از لحاظ بصری «دال» را می بیند. همین «دال» نشانه ای از حضور «مدلول» یعنی یوز پنهان در همان حوالی است. زبان شاعرانه کارگردان می توانست در رفع این ضعف ها یاریش کند، اما او در این بخش دیگر به فکر زبان استعاری خود نیست و نتوانستن ها را خیلی عادی با مخاطب در میان می گذارد. 

دوباره در وصف دلبر تنها

سامرست موام، رمان نویس و منتقد ادبیات غرب درباره راوی نظر جالبی دارد. او می گوید؛ راوی یا مؤلف نسبت به سوژه کیفیت فاعلی دارد. منظور این متفکر، تسلط بر سوژه است. ما این تسلط را در جاهای یاد شده (ذکر نتوانستن ها) نمی بینیم.         
 
*عضو انجمن منتقدان و نویسندگان خانه سینما
بازدید از صفحه اول
ارسال به دوستان
نسخه چاپی
ذخیره
عضویت در خبرنامه
نظر شما
پرطرفدار ترین عناوین