شايد همين صراحت عبارت به علاوه اين که نويسنده دستور العمل کسی است که نقش نظراتش در تنظيم سياست خارجی آمريکا در تمام دوره بعد از جنگ قابل انکار نيست، آن رااين همه در مرکز توجه قرار داده است. پاراگراف مورد نظر اين است:
"ما 50 درصد ثروت جهان را در اختيار داريم، ولی تنها 6.3 در صد جمعيت جهان را تشکيل مي دهیم. در چنين شرايطی محال است که در معرض حسادت و نفرت قرار نگيريم. وظيفه اصلی ما در دوره آينده طراحی نوعی از روابط است که باعث شود ما اين موقعيت نابرابر را حفظ کنيم... برای انجام اين کار ما موظفيم از هر نوع رويا پردازی و پيروی از عواطف بپرهيزيم و توجه مان را همه جا روی هدف های فوری ملی مان متمرکز کنيم... ما بايد سخن گفتن در باره چيزهای موهوم، و هدف هايی مثل حقوق بشر، ارتقاء سطح زندگی و دموکراتيزه کردن را متوقف کنيم. روزی که ما مستقيما به زبان قدرت صحبت کنيم دير نيست. شعارهای ايده آلی که مخل کارمان شود، هر چه کمتر، بهتر."
ويليام بلوم يکی از تحليل گران برجسته سياست بين الملل می نويسد چيزی که حيرت انگيز به نظر می رسد اين است که جرج کنان عليرغم نقشش در معماری سياست خارجی آمريکا در تمام دوره بعد از جنگ سرد در صحنه روابط عمومی ديپلماسی آمريکا غايب بود. علت آن احتمالا اين است که او صادق تر از آن بود بتواند يک ديپلمات باشد. بی اخلاقی خونسردانه او برای زبان رياکار ديپلماسی مناسب نبود.در حقيقت دولت آمريکا در طول تمام اين دهه ها تا هم اکنون در عمل دکترين جرج کنان را به اجرا گذاشت و در زبان و روابط عمومی برخلاف توصيه کنان از دمکراسی و حقوق بشر و ايده آل ها حرف زد.
آيا وقتی جرج کنان پس از يک قرن زندگی به عواقب نظرات خود نگاه می کرد، وجدان راحتی داشت ؟ پاسخ به اين سوال شايد خيلی مهم نباشد، چون وجدان آدميزاد محصول دستکاری خود انسان است و احتمالا آدمی مثل کنان هرگز از اين که مردم ايران هنوز هم دارند عواقب کودتا عليه مصدق را پس می دهند، نه تنها احساس تاسف نداشت بلکه احتمالا او اين نوع تاسف خوردن ها را جزء همان چيزهای "موهوم، مثل حقوق بشر و دموکراتيزه کردن" و امثال آن می دانست که فکر کردن به آن ها برای " منافع ملی " آمريکا يعنی حفظ آن موقعيت ناهماهنگ و نابرابر خطرناک است، همانطور که انبوه کودتاهای ديگر مثل کودتا عليه آربنز، لومومبا و آلنده، سوکارنو... يا حمايت از رژيم های قبيله ای و ديکتاتوری ها در عربستان سعودي، مصر، اردن، خليج ...يا ديکتاتوری های نظامی در آمريکای لاتين بايد برای او از مصاديق "غرور آميز" اجرای دکترين های " containment " و " political warfare " جهت سرنگونی رژيم های نامطلوب برای منافع ملی آمريکا به شمار آيد .
با وجود اين جرج کنان آدم کودنی نبود. ورتر تحليل گر مسايل نظامی در ويرجينيا معتقد است درست به همين علت جرج کنان بايد هنگام مرگ شکست سياست هايش برای خود آمريکا را ارزيابی کرده و ميوه تلخ آن را به صورت دنيايی تقسيم شده، فرهنگی ارزان، و 12 تريليون دلار که مستقيم به فاضلآب ريخته می شود درک کرده باشد. ورتر به عنوان سند اين ادعا، از قول خود کنان شواهدی به دست داده است. از جمله اين که در سال 1999 او گفت "تمامی اين گرايشات مبنی بر اين که خودمان را مرکز روشنگری جهان و معلمانی بخوانيم که بايد به بقيه جهان درس بدهند به نظرم سراسر عاری از تعقل، لاف گزاف زدن و نامطلوب است."
به نوشته ورتر، جرج کنان در دوره ای وارد صحنه عمومی شد که آمريکا نسبت به تمام ملت های جهان در موقعيتی بسيار بالا قرارداشت و در بسياری از زمينه ها به حدی از توسعه و رفاه رسيده بود که هيچ کشوری حتی تصور آن را نمی توانست بکند. در دوره جان اف کندی به لحاظ فرهنگی نيز پرستيژ آمريکا به قله اوج خود رسيده بود.
با وجود اين جرج کنان به عنوان يک محافظه کار کهنه کار مدافع "امپراتوری" نگران بود: " کشور دارد خود را می سوزاند, دارد خود را از نعماتش تهی می کند."
به نظر ورتر اوضاع کنونی عقلانيت کنان را در اين ابراز نگرانی نشان ميدهد. آمريکا هنگام مرگ کنان فقط در نيروی نظامي، بدهی دولت، و سقوط فرهنگی " Number One " به حساب می آيد. چين و هند هريک سه برابر آمريکا مهندس تربيت می کنند، آمريکا امروز در رابطه با علوم رياضی در ميان 40 کشور در رتبه 28 قرار دارد. چين روی 610 ميليارد دلار بدهی آمريکا نشسته است.
سياست خارجی از سياست داخلی جدا نيست و "منافع ملی" آقای کنان توسط همان کسانی که نظريه او را به اجرا می گذاشتند به نفع اقليت و به ضرر اکثريت " می سوخت " و تقاص آن را همان طبقه متوسطی پس می دهد که زمانی بيشترين سهم را از اين منافع ملی می برد. الکساندر کابرن متفکر ديگر مقيم آمريکا نوشته است تمام ماجرای the American Way of Life بر اين بنا شده بود که آمريکا توانسته بود به تمدنی دست يابد که در آن طبقه متوسط اش قادر بود به سطح بالايی از تحصيل دسترسی داشته و بر اين اساس داشتن شغلی دارای کرامت برايش تضمين شده بود. دولت بوش اکنون طرح های ورشکستگی کامل طبقه متوسط آمريکا را روی ميز گذاشته است.
الکساندر کابرن اضافه می کند اگر گرايش کنونی مبنی بر کاهش ذخاير دلاری در کشورهايی مثل چين، ژاپن و هند ادامه يابد ، موقعيت دلار فرو خواهد پاشيد و سرانجام نقش اش به عنوان ذخيره پول جهانی به پايان خواهد رسيد. ديگر کشورهای آسيايی بابت ديون آمريکا يارانه نخواهند داد و در نتيجه سطح زندگی آمريکايی متوسط در حدی سقوط خواهد کرد که در لبه پرتگاه قرار خواهد گرفت.
با اين وضعيت جنگ جهانی اعلام نشده جرج بوش به جهان را بايد نشانه تلاش های جنون آميز يک امپراتوری در حال زوال دانست. جنونی که هر چند می تواند کشورهای زيادی را به ويرانی بکشد، همانطور که در عراق شاهد آن بوديم، اما امپراتوری را نمی تواند نجات ببخشد. چنانکه تا هم اکنون دو شاخص اصلی هر امپراتوری در طول تاريخ ? يعنی سلطه فرهنگی و سلطه سياسی دررابطه با آمريکادر ده ساله اخير، بويژه بعد از حمله به عراق چنان ضربه ديده است که نمی توان آن را از نوع ضربات دهه 60 دانست. اکنون ديگر مساله، مخالف با يک سياست ويژه نيست، آشکارا يک چالش فرهنگی و سياسی با امپراتوری سر وکله خود را نمايان ساخته است و نه مانند دوران جنگ سرد از خارج و توسط دشمن، بلکه از درون خود نظم امپراتوری.
ورتر در مورد جرج کنان می نويسد معمولا آثار بيشتر روشنفکران جهان را می توان در کتاب خانه های دانشگاه ها، دست دوم فروشی ها و مراکز درجه سوم مربوط به گروه های فکری پيدا کرد. اما جرج کنان مثل برخی از روشنفکران جهان از قبيل آدام اسميت، کارل مارکس و معدودی ديگر از متفکران بزرگ اين شانس را داشت که آثارش در مقياس عظيم در سراسر جهان چاپ شود. تراژدی او اين است که او از دست نويس های خودش پشيمان بود.