«عليرضا رجايي» در يادداشت خود با عنوان «بحران هژموني» مينويسد: «طي 27 سال گذشته هرگز بحران هژموني در ساختار سياسي حتي براي يك لحظه نيز مرتفع نشده است و هيچ يك از انواع متصور حل اين بحران نظير فاشيسم، بناپارتيسم، ديكتاتوري يا دولت نظامي هم حتي اگر امكان ظهور مييافته، مسيري را براي عبور از بحران يادشده نپيموده و زمينهي استقرار دولت بهمعناي واقعي آنرا مهّيا نكرده است.»
«سعید حجاریان» در مقاله خود با نام «عقل در انبان دولت» آورده است: «در دورهي اصلاحات اما با دو مقطع روبهرو هستيم؛ دورهي اول رياستجمهوري خاتمي و دورهي دوم. در دورهي اول رياستجمهوري او تقريباً ميتوان گفت هم عقلانيت بالا بود و هم عقلائيت؛ به شهادت و راي و استقبال مردم ايران و دنياي خارج. اما در دورهي دوم، با اينكه اعمال غيرعقلاني زيادي از دولت سر ميزد، معالوصف مورد مذمت تودهي مردم قرار نداشت و تنها نخبگان بودند كه از وي روي برتافتند. دورهي بعد از اصلاحات را هم بايد صبر كرد و ديد؛ اما شواهد نشان ميدهد كه گروه مرجع دولت جديد عدهي معدودي از اشخاص هستند كه رفتار فرقهاي از خود نشان ميدهند و به تمجيد اين رفتار ميپردازند و متأسفانه امور كاملا خصوصي مثل روِياها، استخارهها، اخبار "مَلاحِم و فِتَن"، مبناي تصميمات قرار ميگيرد. اين امور شخصي و خصوصي اگر به عرصهي همگاني كشيده شود، سم مهلكي براي سياستمداري و جهانداري و دولتمداري خواهد بود.»
در همين بخش گزارشي از سخنراني «حاتم قادري» در مراسم «گشايش آكادمي علوم انساني» در آذرماه امسال با عنوان «عقلانيت و رسالت آكادميك» آمده است. در اين سخنراني_ كه با ادبياتي صميمي و خودماني با دانشجويان ايراد شده است_ از زبان او مي شنويم: «مايلم به يك خوي ديگر ملي خودمان نيز توجه بدهم و آن خوي زعيمگرايي است. اگر ما در سطح ملي زعيمگرا هستيم، كه البته زعيمگرايي در حال حاضر در حال شكست است و در حال تضعيف و سست شدن است، ولي همچنان در دانشگاه هالهاي و سايهاي از اين زعيمگرايي را شاهد هستيم. به چه معنا ما زعيمگراييم؟ به اين معنا كه ما معمولاً در دانشگاهها بهدنبال نقد نيستيم و اگر هم نقدي بكنيم به دوستانِ عمدتاً جوانتر و دانشجو واگذار ميشود كه بيش از اين كه نقد بكنند، نوعي عصيانگري رمانتيك از خودشان نشان ميدهند... زعيمگرايي حتي در بين اساتيد يا در بين دانشجوها قوي است، مجبورم مثالي بزنم كه برايم حادثهي تلخي نيز هست... به يادتان ميآيد كه هابرماس به ايران سفر كرد. هابرماس در علوم اجتماعي آدم شناخته شدهاي است و من هم در سطح جهاني براي ايشان احترام خاصي قايل هستم. حرفي را كه الان ميگويم معطوف به شخص هابرماس نيست، بلكه معطوف به خود ماست؛ يا بهتر بگويم معطوف به خوي ملي ماست. جلسهي براي آشنايي با ايشان در يكي از هتلها گذاشتند و از من هم دعوت كردند. البته من به آن جلسه نرفتم ولي در كارت دعوت آمده كه مدت جلسه دو ساعت است. گويي بار عام ميدادند كه هفتاد، هشتاد يا صد نفر در آن جا جمع بشوند و هابرماس را از دور ببيند. بهجاي اينكه هر كسي فرصت داشته باشد طرح سوالي بكند و بهجاي اينكه گفتوگو صورت بگيرد، بيشتر مانند زعيمي كه آمده است، گردش حلقه ميزنند و سپس يا با آن عصيانگري رمانتيك يا با زعامتگرايي با او برخورد ميشود. مهمتر از آن، وقتي ايشان به انجمن حكمت و فلسفه هم ميرود - حالا شما به اسم انجمن حكمت و فلسفه توجه داشته باشيد، تأكيد ميكنم انجمن حكمت و فلسفه - در آنجا حتي عدهاي در حياط و بيرون حياط، بدون اينكه حتي صداي هابرماس را بشنوند، همانطور ميايستند. اين خوي ملي ماست... همانطور كه اگر رييسجمهور بخواهد به يك شهرستان كوچك برود، مردم چهگونه گردش حلقه ميزنند و هر كسي تمنا و انتظاري از او دارد، ديدار با هابرماس هم همينطور و بدين ترتيب نميتوانيم با هابرماس وارد نوعي گفتوگو بشويم.»
ديگر مطالب اين نشريه را مي توانيد در آدرس http://www.nashrieh-nameh.com مطالعه كنيد.