در زير اين لايه بيهوا، راه ميرويم، کار ميکنيم، غذا ميخوريم، ميخنديم و آرامآرام ميميريم. ما در اين عکس، ديده نميشويم؛ ما در گوشهاي از اين عکس، داريم بهسختي نفس ميکشيم. هنرمندان، نويسندگان و روزنامهنگاراني، درباره اين عکس براي ما نوشتهاند. عکسي که هولناک است و هولناکياش، آرامآرام به عادت، بدل ميشود اما در پسِ اين تيرگيِ عادتشده، مرگ و بيماري، جان ما را نشانه گرفتهاند؛ آنها هم در اين عکسِ خاکستري، مثل ما، ديده نميشوند.
رضا کيانيان، بازيگر: طبق گفته مشاور وزير بهداشت،
سالانه حدود 5 هزار نفر به علت آلودگي هوا فقط در تهران ميميرند! آمار
کشتهشدگان ريزگردهاي جنوب کشور را هم نديدم!
در هيچکدام از حملات داعش و طالبان اينچنين تلفاتي سابقه نداشته!
و
در هيچ عمليات تروريستيای، چنين کشتاري ثبت نشده است. جهان براي چند نفر
يا گاهي چند ده نفر کشته در هر عمليات تروريستي عزادار ميشود. واي بر ما
که سالی چند هزار کشته هيچ عکسالعملي در ما برنميانگيزد!
در بمباران اتمي هيروشيما و ناکازاکي، صد هزار نفر درجا کشته شدند، يعني حدودا به اندازه 20 سال هواي آلوده فقط تهران!
سالهاست
بمباران اتمي هيروشيما و ناکازاکي بهعنوان ننگ بشريت خوانده ميشود اما
آلودگي تهران و ريزگردهاي جنوب همچنان و بيشتر از بمب اتمي کشتار ميکنند و
ما همچنان ننگي احساس نميکنيم!
خانمها، آقايان!
جريان بنزينهاي غيراستاندارد چه شد؟
کنارگذاشتن ماشينهاي فرسوده چه شد؟
داستان موتورسيکلتها که هرکدام به اندازه دو اتومبيل آلودگي توليد ميکنند، چه شد؟
جلوگيري از تردد ماشينهاي سنگين دودزا در شهرها چه شد؟
برجسازيهايي که سد راه بادها هستند، چه شد؟
جلوگيري از خشکيدن درياچهها و تالابها چه شد؟
... ... ... چه شد؟
خانمها و آقايان محترم
نماينده مجلس شوراي اسلامي
صدايي
در خور اين کشتار از تريبون مجلس بلند نميشود يا ما نشنيدهايم! هيچ
مسئولي را براي پاسخگويي دراينباره به مجلس نخواندهايد. پس چه کنيم؟! آيا
فريادرسي هست؟
رامبد جوان، بازيگر:
فکر میکردم ترک سیگار، کار مهم و مفیدیه برای سلامتی و اراده، ولی ترک تهران انگار خیلی مهمتر و مفیدتره!
مسعود رايگان، بازيگر: به کجا چنين شتابان پرنده سياه که حتی سايهاي بر جا نميگذاري بر اين بوم، بر اين آلودگي دهشتناک نفرتانگيز آلايندههايي که طبقطبق، انباشت ميشود زيرِ سقف کاشانهات... زيرِ چترِ آسماني که زماني آبي و ارغواني و نيليرنگ بود... شتاب مکن، صيادانِ کاردانِ اندوختههاي کلان بسيارند، تو نيز همانند بيشمار نفوس زنده جانِ شيرينخوش به زير در خواهي غلتيد... .
رؤيا تيموريان، بازيگر: دست همه شما درد نکند که به فکر شهروندها هستين و در تمام شهر، آمبولانس گذاشتين که جسدها در خيابان نماند و بو نگيرد!
اميرحسين چهلتن، نويسنده: اينبار هم مثل هميشه پاي پول و منفعت شخصي در ميان است. مادامي که توليد اتومبيل يا توليد خودرو در داخل کشور، پول هنگفتي نصيب دستاندرکاران ميکند، هيچ کار جديای براي ارتقاي کمي و کيفي ناوگان حملونقل عمومي شهري در تهران انجام نخواهد شد و وضع آلودگي هوا مدام شدت خواهد يافت. هيچ چشمانداز اميدبخشي وجود ندارد.
کيوان ساکت، آهنگساز: شهرهاي بزرگ دنيا هم مانند تهران پر از ماشين و خودرو هستند ولي هرگز هوا اينقدر آلوده نيست زيرا بنزينها و سوختهاي توليدشده استاندارد هستند. آيا زمان آن نرسيده که مسئولان به فکر سلامت مردم باشند؟ آيا خطر را احساس نميکنيد؟ مگر فرزندان و خويشان شما در اين هوا زندگي نميکنند؟ آيا جان مردم و عزيزانشان براي مسئولان ارزش ندارد؟ چه کساني مسئوليت اين همه آلودهکردن هوا و بيمارشدن هموطنانمان را بهعهده ميگيرند؟ حق هر شهروندي است که از محيطي سالم و هوايي پاک برخوردار باشد.
فردين خلعتبري، آهنگساز:
کاش ميشد بدون شرح باشد تصوير اين شهر. آنچه سخن ميطلبد ماييم، غباراندود، بىشهر و بىشرح.
شيوا دولتآبادي،روانشناس: انسان در پيامدهاي
بيتدبيري و بيمسئوليتي جمعي و فردي خود غوطه ميخورد و مسموم و گيج، راه
را از چاه نميشناسد. آلودگي شديد هوا را دهها سال پيش شهرهاي بزرگ صنعتي
تجربه کردهاند و براي حل آن راههايي پيدا کردهاند که ميتوانند راهگشاي
مشکلات فعلي ما هم باشد ولي آيا ما از تنگناي نفسکشيدن امروزمان ذرهاي
ميآموزيم تا ماشينهايمان را بيدليل روشن نگهنداريم؟
آيا به بحران
آب که در پيش است، ميانديشيم و آب را قدر ميدانيم؟ آيا به سهم خود در
بهوجودآمدن بحرانهاي زيستمحيطي آگاهتر ميشويم؟ اگر آب، مايه حيات
است، نفسکشيدن، خود حيات است و هوا همه جا هست؛ اي کاش صاف و مفرح شود تا
بتوان با آن به حيات ادامه داد.
محمدهاشم اکبرياني، نويسنده و روزنامهنگار: صبح از
خواب بيدار شدم. چشمهايم را ماليدم و رفتم سر و صورتم را شستم. مثل هميشه
قبل از همه، تلويزيون را روشن کردم. اصلا بدون صدا نميتوانم زندگي را
بگذرانم؛ نوعي اعتياد به صداي تلويزيون. شب هم تلويزيون را روي نيم يا يک
ساعت تنظيم ميکنم و با همان صدا خوابم ميبرد. همسرم که قبل از من بيدار
شده، خودش را آماده کرده سر کار برود. تلويزيون از آلودگي هوا ميگويد. از
خانه بيرون ميزنم. ساعت به سرعت ميگذرد و من بايد خودم را هر چه زودتر به
مترو برسانم. از خانه تا مترو را هم بايد پياده بروم. دليلش هم معلوم است؛
هم هزينههاي زندگي اجازه نميدهد تاکسي سوار شوم، هم دوست دارم کمي
پيادهروي کنم. قدمهايم را تندتر برميدارم؛ عملي که تقريبا هر روز انجامش
ميدهم. مردم ميآيند و ميروند. قدمهاي آنها هم تند و سريع برداشته
ميشود. همه عجله داريم. روبهرويم را نگاه ميکنم که ماشيني در کار نباشد و
مرا زير نگيرد. چيز زيادي معلوم نيست. سرم را کمي بالاتر ميگيرم، کوه
اصلا ديده نميشود.
با همه عجلهاي که دارم باز هم مثل هميشه وقتي از
مقابل کيوسک روزنامهفروشي رد ميشوم، طاقت نميآورم و نگاهي به خبرهاي
صفحه اول مياندازم. خبر آلودگي هوا که همه از آن نوشتهاند، نظرم را جلب
نميکند. مترو سوار ميشوم و سر کار ميرسم. مشغول ميشوم. روز تمام ميشود
و به خانه برميگردم، تلويزيون را روشن ميکنم، لابهلاي خبرها از آلودگي
هوا ميگويد، ميروم براي خودم چايي ميريزم. همسرم زودتر از من رسيده و
استراحت ميکند. فکر که ميکنم، ميبينم چقدر به مرگ خود بيتفاوت شدهايم.
علي شروقي، نويسنده و روزنامهنگار: کارخانهها مثل چپق، دود ميکردند روي کله خانههاي شهرکي حاشيه شهر. در شهر، برجها را تندتند بالا ميبردند و قايم ميکردند لاي ورقههاي زرد و قهوهاي دود. باز يکسري ديگر و باز از نو. کلاهها و شالها در هوا معلق بودند و توي هم وول ميخوردند. در اين هير و ويرِ ناپيدا، مردي که شب و روز، رؤيايش اين بود، صبح که از در خانه بيرون ميآيد نردباني جلوي پاش ببيند، از نردبان برود بالا، برود تا آسمان صاف و ديگر به زمين بازنگردد، آن روز نردبانش را پيدا کرد؛ البته نردبان، آن کيفيتي را که در رؤيا نشانش داده بودند، نداشت. از اين چوبيهاي لقولوق و آشولاش بود اما بهتر از هيچ بود بههرحال. از نردبان بالا رفت؛ رفت تا جايي که خيال ميکرد آسمان است. پا گذاشت روي چيزي که خيال ميکرد ابر است. از آن بالا به ريش شالها و کلاههايي که نزديک زمين توي هم وول ميخوردند، خنديد و نفسي به آسودگي کشيد. با اين نفس، انبوهي از خاکوخل و آتوآشغال معلق در ستونهاي دود که مثل برج بابل سر به فلک کشيده بودند، به حلقش رفت. آخرين نفسش را کشيد، دود شد و به هوا رفت. آن پايين ديگر شال و کلاهي پيدا نبود و همهجا زرد و قهوهاي بود.
پوريا عالمي، طنزنويس: زندگى در تهران ثابت ميکند، حيات انسان ابدى نيست و انسان نبايد به ظواهر زندگى دل ببندد که بههمينمنظور ما از مسئولان تشکر ميکنيم که دستبهدست هم دادهاند تا ما زودتر دار فانى را وداع بگوييم.
حميدرضا ميرزاده، روزنامهنگار محیط زیست: اين روزها
کارنامه عملکرد تهران را بهراحتي ميتوان در آسمان ديد. تنها تفاوتش اين
است که اين ميزان آلودگي از هواي شهر خارج نميشود و يک جا مانده است!
مسئول بهنمايش گذاشتن اين کارنامه هم، اينورژن يا همان وارونگي هواي
خودمان است. هواي گرم بالاي هواي سرد قرار گرفته و پايداري جو زمين باعث
شده اين پديده، تغييري نداشته باشد. هوا به صورت ساکن روي شهر مانده و
آلودگيها را با خود نگه داشته است. تنها راه چارهاش هم، بادي است که از
غرب بوزد و اين پايداري را برهم زند.
اين حجم از آلودگي هميشه از اگزوز
خودروها، خروجي کارخانهها و (در فصلهاي سرد) از وسايل گرمايش ساختمانها
در آسمان پايتخت منتشر ميشود و چون به ارتفاعات بالاي جو ميرود و از
آسمان تهران جابهجا ميشود، نظر کسي را به خود جلب نميکند اما حالا که
وارونگي هوا، کارنامه عملکردمان را به دستمان داده، از داخل خودروهاي
شخصيمان آسمان را نگاه ميکنيم و ناراحت و نگران هستیم. نگران نباشيد! دير
يا زود، بادي ميوزد و کارنامه را با خود ميبرد؛ ديگر کسي به خودروهاي
تکسرنشين، ضعف ناوگان حملونقل عمومي، گستردگي بيضابطه شهر و ورود
بيضابطه خودروهاي آلاينده ساخت داخل و خارج توجهي نميکند.