آفتابنیوز : به گزارش ایلنا، متن کامل یادداشت داوود کیاقاسمی (حقوقدان، شاعر و نویسنده) درباره شباهتهای شعر حدادعادل و ابوالفضل قاضی بدین شرح است:
شباهت عجیب شعر حدادعادل به شعر ابوالفضل قاضی!
ای زبان فارسی! ای دُرّ دریای دَری!
ای تو میراث نیاکان! ای زبان مادری!
در تو پیدا فَرّ ما، فرهنگ ما، آیین ما
از تو برپا، رایتِ دانایی و دانشوری
کابل و تهران و تبریز و بخارا و خُجند
جمله ملک توست تا بلخ و نشابور و هری
جاودان زی، ای زبان دانش و فرزانگی!
تا به گیتی، نور بخشد آفتاب خاوری
فارسی را پاس میداریم، زیرا گفتهاند
قدر زر، زرگر شناسد، قدر گوهر گوهری
شعرِ بالا اثرِ طبعِ دکتر غلامعلی حداد عادل، ریاست محترم فرهنگستان زبان و ادب فارسی ست. در این مجال اندک، فرصت نقد فنیِ این شعر کوتاه نیست. فقط سه نکته عجیب در این کار به چشم میخورد که حقیر را بر آن داشت تا از بابِ دغدغه مندیِ فرهنگیِ خود یادآور شود:
نخست آن که فارسی یا دری دو نامِ یک زبان واحدند، چنانکه در همان گذشته های دور، فردوسی از یک سوی خراسان میگوید:
بسی رنج بردم در این سال سی
عجم زنده کردم بدین پارسی
و در همان عصر، ناصر خسرو از سوی دیگر میسراید:
من آنم که در پای خوکان نریزم
مر این قیمتی دُر لفظ دری را
اما دکتر حداد چه میگوید؟ "ای زبانِ پارسی! ای دُرِ دریای دَری!" یعنی زبان دری دریایی ست که زبان فارسی دُر آن است. آیا به راستی چنین است؟!
دوم آن که تبریز در این شعر، مُلک فارسی زبانان دانسته شده است! البته ترکانِ پارسی گوی بسیاری از گذشته تاکنون در آن دیارِ عزیز زیستهاند و حتا چنانکه برخی پژوهشهای تاریخی نشان میدهد روزگاری باشندگانِ آن دیار به یکی از زبانهای باستانیِ ایرانی سخن میگفتند، اما امروزه، بیگمان، تبریز مُلک ترکزبانان است، نه پارسیگویان. بیدلیل نبود که وقتی این شعر در یکی از کتابهای درسی آموزش و پرورش گنجانده شد، موجی از اعتراضاتِ هم میهنانِ آذری مان را برانگیخت و باقی ماجرا.
سوم آن که شباهت غریبی میان این چند بیت با ابیاتی از یک قصیده بلند، سروده دکتر سید ابوالفضل قاضی شریعت پناهی دیده میشود؛ هم در وزن و قافیه و هم در تک تک مفاهیم و حتا در ظاهر تعابیرش!
کم و بیش، سی سال پیش، مرحوم دکتر قاضی، استاد مسلّم حقوق اساسی ایران، قصیدهای در ستایش زبان پارسی سرود که بازتاب بسیار خوبی در مجلات و محافل علمی و ادبیِ وقت داشت و بیشک دکتر حداد نیز از آن بیخبر نبود. چکیده آن قصیده بلندبالا این است:
تا سر از خاور برآرد آفتاب خاوری
میتپد فرهنگ ما در سینه شعرِ دری
بر سپیدای بلورینِ زبانی چون پرند
کرده کِلک نقش پردازِ هنر، صورتگری
رایتی در تار و پودش ریشههای معرفت
آیتی در رمز و رازش جلوههای دلبری
ای خراسان! شاد زی کز خاکِ گُلبیز تو رُست
غنچههای عطرزا و میوههای نوبری
از دل بلخ و بخارا و نشابور تو خاست
چشمه های زندگی در باغهای عبقری
چیست شعر مولوی؟ دریای ناپیدا کران
من ندیدم چشمه ای جوشان بدین پهناوری
مشعلی از بلخ در قونیه تابیدن گرفت
عارفی آتش نفس از برق شمس آذری
شد مسلم حیطه ترکان بر این یکتاسوار
با سرود فارسی، نی با سلاح و لشگری
تربتِ شیراز شاعرخیزِ عشق انگیز ما
آن که از نامش دل غمگین کند رامشگری
بر فراز آسمانی آبی و الماس بیز
سعدی و حافظ نگر همتای ماه و مشتری
اهل دل دانند ارجِ این دو تن دستان سُرای
"قدر زر زرگر شناسد، قدر گوهر گوهری"
فارسی باشد زبانِ شعر و شعرِ فارسی
مهرگون در مشرق دلها کند روشنگری
ای زبانِ وحدتِ خاور زمین! جاوید باش!
تا سر از خاور برآرد آفتاب خاوری!
نخست آن که دکتر قاضی در این قصیده سترگ و فاخر، پارسی و دری را به درستی مترادف میگیرد.
دوم آن که دکتر قاضی نیز از آذربایجان و نفوذ زبان پارسی در دیار ترکان یاد میکند، اما با بیانی که هیچ حساسیت سیاسی بر نمی انگیزد.
سوم آن که بد نیست شعر دکتر حداد را با شعر دکتر قاضی مطابقه کنیم تا شباهت غریب آن را با این به خوبی دریابیم:
قاضی: رایتی در تار و پودش ریشه های معرفت/ آیتی در رمز و رازش جلوه های دلبری.
حداد: در تو پیدا فرّ ما، فرهنگ ما، آیین ما / از تو بر پا رایت دانایی و دانشوری.
قاضی: از دل بلخ و بخارا و نشابور تو خاست/ چشمه های زندگی در باغ های عبقری.
حداد: کابل و تهران و تبریز و بخارا و خجند/ جمله ملک توست تا بلخ و نشابور و هری.
قاضی: اهل دل دانند ارج این دو تن دستان سُرای/ قدر زر زرگر شناسد، قدر گوهر گوهری.
حداد: فارسی را پاس میداریم، زیرا گفته اند/ قدر زر زرگر شناسد، قدر گوهر گوهری.
قاضی: ای زبانِ وحدتِ خاور زمین! جاوید باش!/ تا سر از خاور برآرد آفتاب خاوری.
حداد: جاودان زی، ای زبانِ دانش و فرزانگی!/ تا به گیتی نور بخشد آفتاب خاوری.
باری، کاش روزی به جایی برسیم که آثارِ خودانگیخته و اصیلِ نخبگان علم و ادب ما بی هیچ تبعیض و هیچ مانع ایدئولوژیک و سیاسی در کتاب های درسی گنجانده شود و در دسترس همگان قرار گیرد!
****
زندهیاد ابوالفضل قاضیشریعتپناهی، استاد ممتاز دانشکده حقوق و علوم سیاسی دانشگاه تهران، ضمن دانش و توانمندی بسیار بالا در علم حقوق خاصه حقوق اساسی، ادیبی توانا، معلمی مهربان و از همه والاتر، انسانی با فضیلتهای اخلاقی مثال زدنی بود. در انسان دوستی و میهنپرستی این استاد فرزانه همین بس که ایشان در ماههای پیش از انقلاب اسلامیِ ۱۳۵٧، درست در زمان واقعه سیزده آبان و حملهی نیروهای نظامی شاه به دانشگاه تهران، وزیر علوم کشور بودند؛ یعنی، وزیرِ یکی از نخست وزیرانِ دولتهای مستعجل همان سال، دولت شریف امامی. اما وقتی نیروهای نظامی رژیم به دانشگاه حمله بردند و واقعه سیزده آبان رخ داد ایشان به محض اطلاع، از سمت خود استعفا دادند و موجی از امید را در دل انقلابیها برانگیختند.
همین استعفا بعدها با بازگشایی دانشگاهها پس از دو سال تعطیلیِ انقلاب فرهنگی، به کمک این استاد بزرگ آمد و ایشان با اجازه خاص رهبری انقلاب و شورای عالی انقلاب فرهنگی به دانشکدهی حقوق و علوم سیاسی دانشگاه تهران بازگشتند؛ و این از بختیاریِ ما بود که توانستیم محضر این استاد فرزانه و فرهیخته را در مقاطع کارشناسی و کارشناسی ارشد درک کنیم. دکتر قاضی در سال ۱۳٧٨ پس از مدتها درگیری با سرطان ریه در تهران بدرود حیات گفت. از او یک فرزند به نام بهرام به یادگار مانده است که از مادری سوییسی است و امروزه در سوییس زندگی میکند.
این آدم شعر را هم از دیگران کپی میکنه .