کد خبر: ۴۶۰۳۱
تاریخ انتشار : ۱۸ ارديبهشت ۱۳۸۵ - ۱۱:۴۱

فلسفه ميان فرهنگي

ترجمه ای از گزیده کتاب هاینس کیمرله با عنوان
آفتاب‌‌نیوز : مقدمه
1- چرا فلسفه ميان فرهنگي
گرنُت بوهمه فیلسوف معاصر آلمانی معتقد است که امروز بیش از هر زمان دیگر به فلسفه های میان فرهنگی نیاز داریم. چنین برداشتهایی را تنها با تامل در شرایط جدیدی که در عالم پدید آمده است می توان فهمید. ما در جهاني زندگي مي كنيم كه در قلمروهاي مختلف آن بخصوص در قلمرو اقتصاد، سیاست و دين دو حركت مقابل هم، يعني حركت «جهاني سازي» و حركت «منطقه ای سازي» در جریان است. اين دو روند با مسائل و مشکلات بسیار روبروست و بايد هر کدام از آنها در قلمروهای مختلف مورد ملاحظه قرار گيرد. گسترش علم و تكنولوژي آن گونه كه در دنياي غرب صورت گرفته، بنظر می رسد که در قلمروهای دیگر با واکنش ها و حرکتهای مقابل کمتری همراه بوده است. اما حتي در اين عرصه نيز شاهد پیدایش اَشكالِ بومي دانش و صنعت در قاره هاي ديگر در برابر صنعتي سازي يكجانبه، از آن نوع که در مغرب زمين در جريان است هستیم. بدين ترتيب فرهنگهاي مختلف دیگر نمی توانند مجزای از یکدیگر باشند، بلکه در جهات مختلف با یکدیگر ممزوج و مخلوط شده و داد و ستدی چند جانبه بین آنها در جریان است. اين رخداد را مي توان به عنوان ورود به دورانی دانست که دیگر به سختی می توان از فرهنگ خاص خودی سخن گفت. از سوی دیگر به جهت تقابل دو جریانِ یکسان ساز و نیروهای مقابل آن، پویایی (دینامیسی) پدید آمده که سخن گفتن از صورت جدیدی از وحدت حیات را ممکن ساخته است. نحوه ای وحدت فرهنگي يا يكسان شدن فرهنگي كه آثار آن به چشم مي خورد، بخصوص در نسل جوان شکل گرفته است؛ مثلاً علاقه به غذاهاي آماده (Fast food) و بازيهاي كامپيوتري. در چنين حركتي آن تنوع دروني و در نتيجه، آن ضوابط همراه با كشمكش و تنش ممكن است بيش از اندازه حذف شود و جاي آن خالي بماند.
تحولات «جهاني سازي» و «منطقه سازي» و داد و ستد و مخلوط شدن فرهنگها را نمي توان به خودش واگذار كرد . كوششهاي سياسي براي هدايت اين جريانها تا آنجا كه چنين چيزي ممکن باشد به درجاتي ترس برانگيز، ناتوان و بي جهت می نماید. كافي است تنها به نحوه برخورد با مسائلي مانند مهاجرت در كشورهاي صنعتي غربي و يا بي دفاع بودن در برابر حركات تروريستي آن هم در مراكز قدرت اشاره كنيم. لازم بنظر می رسد که از لحاظ فلسفی نیز در باب این گونه تحولات انديشيده شود تا به شیوه ای مناسب توصیف و به لحاظ نظری قابل تبیین گردد.
متناسب با این تحولات در حوزه مباحث فلسفی نیز تغییر و تحولاتی در حال شکل گرفتن است. این تغییر و تحولات را باید آگاهانه و نقادانه دنبال کرد. جاي شگفتي است كه فلسفه در جهان غرب علیرغم وظايفي كه برعهده آن است، غالباً با این گونه تحولات مواجهه‌اي كمرنگ همراه با نوعي انكار دارد. اشتغال به موضوعاتي كه تاكنون در تاريخ فلسفه خودي وجود داشته و همچنين کوشش برای روشن ساختن منطقي ـ تحليلي مسائلي كه در جريان تحقق علم و كاربرد روزانه زبان پديد مي آيد چنان عرصه ديد را پر كرده كه دیگر مجالی براي طرح پرسش هایي كه با وضعيت كنوني جهان در پيوند است، نمانده است. بنظر مي رسد كه متوليان رسمي فلسفه غرب بندرت آماده باشند كه ذهن خود را به روی شیوه هاي انديشه در فرهنگهاي ديگر باز كنند. اين ميراثي از انديشه دوران استعمار است كه فلسفه را تنها مختص به تاريخ انديشه غرب تلقي می کند. در این تلقی سایر فرهنگها ناتوانتر از آن بنظر می رسند که بتوانند اندیشه های نظری ـ فلسفی را سامان دهند.
مثلاً اگر در تاريخ انديشه هند يا چين به متوني با عمق و ژرفاي فكري بسيار برخورد کنند آن را به عنوان «حكمت» توصيف مي کنند تا تمايزي ميان اينگونه متون و دستاوردهاي عقليِ- فلسفه وجود داشته باشد. مارتين هايدگر بر فيلسوفان ژاپني و كره اي كه با او ملاقات مي كردند عنوان فيلسوف اطلاق نمی کرد بلكه به عنوان متفکران از آنها تعبير مي كند. او داد و ستد فكري خود با همكاران ژاپني را گفتگويي ميان يك ژاپني و خودش به عنوان پرسشگر توصیف می کند.
از آغاز سده نوزدهم هر چند در دانشگاههاي اروپايي رشته فلسفه مقايسه اي (تطبیقی) دایر شده است كه در آن فلسفه هاي غربي و شرقِ دور عمدتاً در كنار هم قرار مي گيرند، اما اين يك نحوه برخورد كاملاً ظاهري است كه در آن مضامين فلسفي حقيقتاً با يكديگر در پيوند قرار نمي گيرند. جالب اينجاست كه اين كار هم در گروههاي علمي فلسفه صورت نمي گيرد بلكه در رشته چين شناسي، هند شناسي، ژاپن شناسي و امثال آن. یعنی در كنار زبانها، ادبيات، اديان، هنر و نظامهاي سياسي و اجتماعي، فلسفه ها نيز در مقايسه با فلسفه اروپایی و غربی مورد ملاحظه قرار مي گيرند. نمايندگان رشته انسان شناسي فرهنگي يا قوم شناسي وقتی سراغ اقوام غیرغربی می روند، علاوه بر مطالعه در دیگر عناصر فرهنگی نظامهاي انديشه آنها را نیز مورد مطالعه قرار مي دهند. در این مطالعات هيچگاه از فلسفه یا فلسفه هاي آنها سخنی به ميان نمي آید. تنها تعداد اندكي از فيلسوفان غربی و یا فیلسوفان ساير نقاط جهان بوده اند كه تحت عنوان «فلسفه ميان فرهنگي» وظيفه خود دیده اند كه با مسائل جهانی سازی و امتزاج فرهنگ ها روبرو شوند و داد و ستد با فلسفه هاي ديگر فرهنگها را مورد مطالعه قرار داده و بدان مبادرت ورزند. این متفکران نقش پيشگاماني ایفا کرده اند كه بطور پراكنده و تك تك درباره موضوعي كه كاملاً جديد است تلاش مي كنند، موضوعي كه از طرف مقامات و جریانهای رسمي هنوز به رسميت شناخته نمي شود.

2- ساحت ميان فرهنگي
فلسفه ميان فرهنگي درصدد آن نيست كه يك رشته جديد فلسفي در كنار تاريخ فلسفه، منطق، معرفت شناسي، اخلاق، انسانشناسي فلسفي، نظريه علم، فلسفه حقوق، فلسفه سياست، فلسفه اجتماع و يا فلسفه فرهنگ باشد. هر چند رشته اخير يعني فلسفه فرهنگ نيز هنوز به نوعي در حاشيه قرار دارد. فلسفه ميان فرهنگي باید در تمامي رشته ها و مباحث فلسفي راه یابد. همه آنها باید جنبه ای ميان فرهنگي بخود گيرند. نسبت فرهنگها با يكديگر كه از عصر روشنگري بدین سو اروپا مدارانه تلقي شده بايد به لحاظ فلسفي از نو تعريف شود.
اين يكي از مسائل محوري زمان ما است كه حل آن باید مبنای سایر مسایل قرار گيرد. نیل به حيات انساني و در خور تا حدود زيادي منوط به حل اين مسأله است. به همين دليل فلسفه امروز یا باید ميان فرهنگي باشد و یا اشتغالاتی آكادميك بدون نسبت با جامعه.
رام ادهر مال كه در اصل هندي اما سالهاي متمادي در آلمان به تدريس مشغول است اين موضوع را چنين تعبير كرده است: «ميان فرهنگي بودن نام يك موضع و دريافت فرهنگي و فلسفي است. اين دريافت همه فرهنگها و فلسفه ها را مانند سايه اي همراهي مي كند و مانع مي شود كه آنها خودشان را در جايگاهي مطلق قرار دهند.» نه فلسفه جاودانه مايملك يك فرد به تنهايي است، و نه در هيچ فرهنگ معيني يك صورت غايي بگونه اي ذاتي و فطري وجود دارد. مقصود از صورت غايي يك جهت گيري يا کوشش دروني است كه موجب شود سايرين همه خود را به آن ربط دهند و خود را با آن بسنجند. بدین ترتیب به نحوه ای فروتنی در فرهنگ و اندیشه خود دعوت شده که کاملاً در مقابل جریان غالب در کل تاریخ فلسفه غرب است. بدين ترتيب جهت گيري بنيادين فلسفه ميان فرهنگي در همان مسيري قرار مي گيرد كه نقد هايدگر بر متافيزيك يا مابعدالطبيعه قرار داشت. همچنين در برابر نفي انديشه همانندي نزد آدورنو كه هيچ جايي براي امر خاص و جزيي و امري كه غير باشد باقي نمي گذارد؛ همچنين در برابر محدوديتي كه ويتگنشتاين در تحليل بازيهاي زباني، خود را به آن محدود مي كند يعني قطعاتي از زبان كه محدود به يك قلمرو معيني از رفتار است، و يا فلسفه هاي تمايز مانند فلسفه های لويناس، فوكو، دلوز، ليوتار، دريدا، كريستوا و اريگاراي كه از فرط روي آوردن به نظامي فلسفي كه همه چيز را در بر مي گيرد به جانب غير و ديگري روي مي آورند. به اين ترتيب فلسفه هاي تمايز و پيشگامان آنها به عنوان كساني كه راه به جانب فلسفه ميان فرهنگي از آنها مي گذرد توصيف مي شوند.
مال فلسفه هند و فلسفه غرب را با شناخت بسيار خوبي با يكديگر در پيوند قرار داده و داوري هاي ناقص و يكجانبه فلسفه هند در قبال فلسفه غرب را تصحيح كرده است. در کنار مال فرانس ويمر فيلسوف اهل وين به اين نکته اشاره كرده است كه از منظر يك فلسفه ميان فرهنگي مي بايست تاريخ فلسفه غربي و غيرغربي از هرگونه ادعاهاي مطلق بودن بگونه اي نقادانه پاك شوند . بلحاظ روشی فلسفه ميان فرهنگي بصورت تعداد فراواني از گفتگوهای ميان فلسفه هاي فرهنگهاي مختلف ظاهر شده است. به همين دليل ويمر به حق سخن از چند جانبه بودن          (Polylog) به ميان مي آورد. نکته مهم آن است كه در پيوند با تك پرسش ها ظرفيت هاي تاريخي فلسفه هاي فرهنگهاي مختلف وارد ميدان شوند و با يكديگر تاثير و تأثر متقابل پيدا كنند. روشن است كه مفهوم ديالوگ از سنت فلسفه غرب برخاسته و با توجه به سنت هاي فلسفي ديگر صرفاً بايد آن را به عنوان پيشنهادی تلقي كرد كه خود به محدوديت های آن آگاه است و می داند که مي تواند از این ديالوگ فراتر برود. اين كه فلسفه ميان فرهنگي بلحاظ روش صورت ديالوگ دارد استلزامات مهمي در خود دارد؛ مثلاً امر تعيين كننده در اين روش هم رتبه بودن اطراف گفتگوست، همینطور باز بودن نتايج و ابزارها و راههاي مفاهمه كه تنها به ابزارها و راههاي گفتماني ـ زباني محدود نمي شوند. برخلاف مفهومي كه كارل اتو اَپل و يورگن هابرماس از گفتمان (ديسكورس) دارند و آن را به كار مي برند كه مبنا را بر روش استدلال عقلي كه در نهايت تعيين كننده همه چيز است قرار مي دهند، در اينجا اين انتظار مورد تاكيد قرار مي گيرد كه طرف گفتگوي من چيزي براي گفتنِ به من دارد كه من به جهت بهره مند بودنم از يك عقل كلي بشري، خودم نتوانسته ام آنرا براي خودم بازگو كنم.
رول فورنه ـ بتانکو كه موطن اصلي او آمريكاي لاتين است و در آلمان مدرسه عالي فني آخن درس مي دهد براي مفهوم ديالوگ به جايگاهی محوري در تقرير فلسفه ميان فرهنگي اش قایل است. او سمينارهايي را تشكيل مي دهد كه موضوعشان برنامه اي براي ديالوگ فلسفي است و مي كوشد تا نتايج كار اين سمينارها را بلحاظ نظري اثبات كند. او بخصوص متوجه فرهنگهاي آمريكاي ميانه و جنوبي است و در كنار الهيات آزادي بخش كه در اين منطقه مطرح شده و شكل پيدا كرده مطالعاتي فلسفي و ميان رشته اي براي «آزادي بخشي و ميان فرهنگيت» آغاز كرده است. او در بستر فلسفه غرب در نمايندگان انديشه اخلاق گفتماني يعني بخصوص اَپل و هابرماس طرفهاي گفتگويي پيدا كرده، ولي درصدد است در آينده خود را محدود به منازعه ميان اخلاق گفتمان و اخلاق آزادي محدود نكند، بلكه به مسائل انضمامي مفاهمه ميان فرهنگي نيز بپردازد. بتانكو در نوشته اي كه در آن برنامه خويش براي تقرير فلسفه ميان فرهنگي را اعلام كرده و آنرا نقطه عطفي در ادغام راههاي متكثر به سوي انديشه ميان فرهنگي توصيف كرده، به وضوح و با جزييات نشان مي دهد كه سروكار او با نوع جديدي از فلسفه است. يعني يك دگرگوني در شكل فلسفه كه آنرا از صورتهاي تك فرهنگي به جانب گفتگوهاي ميان فرهنگي راهبر مي شود. بدين ترتيب فلسفه ميان فرهنگي بر نظام فلسفه مقايسه اي (تطبيقي) فائق مي آيد و به سمت ايده‌اي همه شمولي سوق مي يابد كه مبناي آن اصلي از پيش تعيين شده نيست بلكه در حال شكل دادن انضمامي به خويش است.
در ساحت ميان فرهنگي مسأله بر سر تماسهاي منظم و مداوم و داد و ستد ميان نمايندگان فرهنگهاي مختلف است كه در عين حال در متن فرهنگهاي خود باقي مي مانند. اين فارق ميان ميان فرهنگي بودن و چند فرهنگي بودن است. در چند فرهنگي بودن بحث بر سر همزيستي انسانهايي است كه از فرهنگهاي مختلف آمده اند و در ذيل حكومتي معين در يك سرزمين زندگيشان با يكديگر پيوند خورده است. مسائل انديشه ميان فرهنگي و چند فرهنگي بدين ترتيب از خيلي جهات يكي و يا مشابه يكديگرند اما بايد اين دو قلمرو را از يكديگر متمايز كنيم و بخصوص ما خود را در حيطه فلسفه در قلمرو ميان فرهنگي محدود كنيم.
ج. فان براكل مولف هلندي نيز نزديكي طرح پرسش چند فرهنگي و ميان فرهنگي را مورد تاكيد قرار مي دهد و آگاهانه خود را بر روي پيش فرضهاي فلسفي يا استلزامات فلسفي مفاهمه فرهنگي متمركز مي سازد. اين مفاهمه جنبه‌هايي غيرزباني دارد كه نقش آنها به صورت پيوند ناگسستني ميان زبان و جهان ظاهر مي شود. در مقابل يِنس لونهوف در نوشته خود مفاهمه ميان فرهنگي را در وهله نخست با يك مبناي جامعه شناختي و زبان شناختي در چارچوب يك نظريه مفاهمه كلي مي بيند. او غافل از لوازم فلسفي نيست و مي‌داند كه در فلسفه ميان فرهنگي بحث بر سر فهم و نتيجه آن يعني مفاهمه است. به همين دليل است كه مال هم تقريرش از فلسفه ميان فرهنگي را بصورت هرمنوتيك ارائه مي كند. آنهم بصورت هرمنوتيكي در بستر فكري فلسفه جهاني ميان فرهنگي. در اينجا لازم است كه فهم ميان فرهنگي از هرمنوتيك را از هرمنوتيك به معناي گادامر متمايز سازيم و حدودش را معلوم كنيم. كشاكش ميان بيگانگي و انس در فهم ميان فرهنگي، نسبت به جريانهايي از فهم كه در چارچوب يك فرهنگ خودي پديد آمده باز صورتهاي ديگري بخود مي گيرد.
تمايل من بدين جانب اين است كه در اين مسأله بيگانگي فزاينده در فهم ميان فرهنگي را بگونه اي حادتر ببينم و مرزها و دايره فهم را تنگ تر ترسيم كنم، بنحوي كه اگر در زمانهايي بطور مدام امري نامفهوم بوده است همچنان نامفهوم باقي بماند. به همين دليل براي من پرسش برانگيز است كه آيا كل جريان فلسفه ميان فرهنگي را مي توان هرمنوتيك ناميد يا نه؟
گفتگوهاي ميان فرهنگي به اين جا منتهي مي شوند كه مشتركات و تفاوت ها را ثبت كنيم و آنچه را كه قابل فهم در متن يك فرهنگ بيگانه نيست همچنان پابرجا نگه داريم و مورد احترام و ملاحظه قرار دهيم. مسأله بيگانگي مضاعفي كه در مفاهمه ميان فرهنگي وجود دارد و نتايج آن بلحاظ فهم يا عدم فهم ديگران مورد توجه پديدارشناسانه فيلسوفي اهل بوخوم يعني برنارد والدنفلز قرار گرفته است. شناخت جايگاه امر بيگانه، كه اثر وي است بلحاظ فلسفه ميان فرهنگي اهميت بسياري دارد و تا حدودي به خودي خود به گفتمان هاي ميان فرهنگي راهبر مي شود. در حاليكه البته مفهوم گفتمان نبايد به معناي فلسفه گفتماني هابرماس يا اپلي تلقي شود بلكه صرفاً معناي سخن گفتن را بايد مبتني بر علم و فلسفه فهميد. جايگاه خاص «بيگانه»، خصوصيات آن و اقتضائاتي كه از صرف وجود او پديد مي‌آيد براي نخستين بار از جانب فيلسوفي فرانسوي و متدين به آيين يهود يعني امانوئل لويناس (1995- 1905) مورد بررسي قرار گرفته است. او در بيگانه بودن يك واقعيت عنصري را مي بيند كه مقدم بر هر گونه هستي شناسي است كه بخواهد با فاصله تأمل فلسفي طرح شده باشد.
پس چهره بيگانه از يك ادعا و درخواست اخلاقي بر مي خيزد كه من نمي تواند آن را نفي كند . اين چهره با ورود در جهان ما ردپاي غيرقابل پاك كردني باقي مي گذارد كه مبناي قلمروي مطلقاً بيگانه است.
تأكيد لويناس بر امر بيگانه پيش فرض مهمي براي مطالعات ژوليا كريستوا فيلسوف زن اهل بلغارستان كه در پاريس زندگي مي كند است. در فلسفه تمايز مسئله بيگانه بودن در اشكال مختلفش مطرح مي شود. اگر هركسي بيگانه بودن را حتي بصورتي كه در مراتب بالاتر به شكل بيگانه بودن از ديگري، از فرهنگ ديگر و يا به تعبير لويناس اين بيگانگي عميق و ژرف را در اعماق ناخودآگاه خويش بيابد باز هم اين بيگانگي تبديل به ساختاري همه شمول مي شود كه ديگر وابسته به تجربه انضمامي مواجهه با ديگري نيست.
هرفريد مونكلر و برند لادويگ در مقدمه خود بر كتاب «به چالش كشيده شدن» از طريق امر بيگانه به اين نتيجه مي رسد كه بيگانگي ذومراتب و يك بيگانگي مشخصي در بعد معنايي معرفتي و فرهنگي وجود دارد كه قابل تحويل به يك بيگانگي نسبي كه بنحوي از انحا بتوان بر آن فائق آمد نيست. اين نكته نه تنها استدلالي فلسفي بلكه مبنايي ميان رشته‌اي نيز دارد هر چند از منظر درآمد ما بر فلسفه ميان فرهنگي بيرون مي‌ماند.
كاري كه ما در اينجا انجام مي دهيم با كار آنها هم متفاوت است. همين مسأله را مي توان در مورد تلاش د’وآلام بدي اهل كامرون هم گفت. وي در رويكردي انتقادي به انسانشناسي فرهنگي و پيوندي كه اين انسانشناسي فرهنگي با نظريه و عمل احتمالي كشورهاي غربي دارد درصدد تأسيس دانشي درباره امر بيگانه است. در اين دانش كوشش مي شود از كنار رفتن اومانيته احتراز شود و به آنجا منتهي مي شود كه ديگري به عنوان غير و يا ديگري كه مخاطب همطراز است مورد پذيرش قرار نمي گيرد. بِدي براي اين نوع از دانش اصطلاح «بيگانه شناسي» را وضع كرده است كه اصطلاحي است براي جريان عام نمادينه كردن ساختارهاي بيگانه و پرسشهاي معرفت شناسانه مربوط به آنها. او به شدت در برابر يك زبان نمادين مانند وحشيان و بدويان و افهام طبيعي فاقد كتابت و امثال اينها موضع مي گيرد.
تأكيد بر بيگانگي مضاعف از فرهنگهاي ديگر نبايد ما را از اين نكته غافل كند كه مسائل درون فرهنگي و ميان فرهنگي با يكديگر در پيوند هستند. المار هولشتاين به جستجوي پاسخي به اين پرسش پرداخته است. وي مدارس سوئيس را مورد بررسي قرار داده است. كمتر كشوري مانند سوئيس سراغ داريم که در ساختار دروني اش در فضايي بسيار كوچك چند فرهنگي باشد. او به اين نتيجه مي رسد كه مفاهمه ميان فرهنگي به دليل توانايي خاص انسان براي تغيير جايگاه ديد و منظرش به صورت درون فرهنگي ممكن مي شود. بدين ترتيب فهم درون و ميان فرهنگي مبتني بر توانايي انسان است براي اينكه بتواند خود را در جايگاه فرد ديگري قرار دهد. نمونه خوب اين مسأله در امكان فراگيري زبانهاي بيگانه است كه در آنها اساساً بطور بنيادين همه چيز را مي توان بيان كرد كه در زبان خودي قابل بيان است و بلكه چيزهايي بيش از آن.
اگر مقصود از بيگانه بودن مضاعف فهم ميان فرهنگي در اين طرز تلقي به اين معنا باشد كه شرطي براي همان مسيري نباشد كه فهم درون فرهنگي در آن ممكن است، موضوعات خاص مربوط به ميان فرهنگي بودن از زاويه ديد ما خارج مي شود و از آنها غافل خواهيم ‌شد.
از طرف ديگر از ديدگاه ديتر سنگهاز هم شرايط مسائل موجود در اروپا با مسائل كل جهان در پيوند تنگاتنگ است. روند تمدني تاريخ اروپا از همان آغاز در آن موجود نبوده بلكه بواسطه تعارض ها و كشمكش هاي مختلف تحقق پيدا كرده و سرانجام به همزيستي صلح آميزي منتهي شده كه يك منظر هدايت كننده براي فهم اين موضوعات است. اين روند كه در اصطلاحات ماركس وبر به عنوان گذار از جوامع سنتي به جوامع مدرن توصيف شده در فرهنگهاي غير اروپايي بگونه اي مشابه در جريان است و در آنها هم كشمكش ميان فرهنگها را بر مي انگيزد. سروكار ما در اينجا با رخدادي بسيار پيچيده است كه با شرايط متفاوتي از حركتهاي مدرنيزه شدن و شرايط فرهنگي پر تحولي پديد مي آيد.
سنگهاز گواهي مي دهد كه فلسفه اي كه تاكنون وجود داشته به دليل محدود بودنش در قلمرو فرهنگي خودي، در مواجهه با واقعيت هاي مدرن ضرورتاً از پيچيدگي كمتري برخوردار است و توانايي كافي ندارد. بخصوص تقسيم جهان به اردوگاههاي متخاصم غربي و غير غربي آنگونه كه ساموئل هانتينگتون آنرا ترسيم مي كند نمي تواند از پس درك اين واقعيت برآيد.
بنظر سنگهاس نمي توان به وجود ذاتي براي فرهنگها قايل بود، بلكه به جهت ارتباط تحولات فرهنگ اروپايي با تحولات ساير فرهنگها تنها به نحو ماتأخر مي توان تحولات آن از جمله جهان شمول شدن آن را تصور كرد. فرهنگ اروپايي به جهت ارتباطش با تمامي فرهنگهاي ديگر و جهان شمول شدنش فرصت بسيار مناسبي براي گفتگوي ثمربخش ميان فرهنگي و همينطور پيدايش فلسفه ميان فرهنگي بوجود آورده است.
در بستر اين موقعيت جديد است كه تمامي فرهنگها بيش از گذشته با خود در تعارض قرار مي گيرند و در نتيجه ناچار مي شوند درباره خود بيانديشند. اين درحالي است كه فرهنگهاي مختلف به عنوان واحدهاي موجود بسته‌ در مقابل يكديگر قرار ندارند. گفتگوي ميان فرهنگي را بايد ميان بخشهاي فرهنگي در سرتاسر جهان صورت داد. شرايط مدرنيزه شدن و غربي شدن سراسر جهان اقتضاي آن دارد كه ويژگي هاي هريك از اين فرهنگها با مراقبت و با احترام درك شوند و مد نظر قرارگيرند.

مجاورت فلسفه ميان فرهنگي با هنر ميان فرهنگي
از شرايط ديالوگ آن است كه طرفهاي گفتگو از لحاظ رتبه، يكديگر را هم سطح و به لحاظ محتوا متفاوت و مختلف ببينند. تجربه گفتگوهاي فلسفه ميان فرهنگي نشان مي‌دهد كه بلحاظ عملي اين كار در قلمرو فلسفه ممكن است. در اقتصاد، سياست، علم و تكنولوژي به معناي غربي كلمه اختلاف مراتب آشكاري به لحاظ قدرت و توانايي بين كشورهايي كه به لحاظ صنعتي و تكنيكي پيشرفته هستند، در شمال و كشورهايي كه غالباً آنها را كشورهاي در حال توسعه مي نامند، در جنوب ديده مي شود. اين اختلاف خودش را در نظر و عمل سياست‌هاي توسعه نشان مي دهد. در اين عرصه‌ها نمي توان سخن از موضع هاي مساوي و هم سطح بودن طرفين به ميان آورد.
در قلمرو هنر پذيرش برابري فرهنگها و عمل متقابل دريافت و شناخت و داد و ستد متقابل نسبت به فلسفه از بالندگي بيشتري برخوردار است. «ژاپنيسم» ون‌گوك و بعضي از معاصرين وي ، تأثير ماسك هاي آفريقايي به پيكاسو و بِراك و دِولامينك، تا ديدارهاي متقابل هنرمندان دوگان از كشور مالي امروز و نقاشان هلندي گروه كبرا يا الهام هاي آفريقايي ـ اروپايي كه 4 هنرمند اهل توگو و 5 هنرمند آلماني در يك كار مشترك در توگو آن را به تجربه درآوردند و در موزه هاي متعددي در آلمان ثبت و ضبط شده ـ اينها قدمهاي اول در اين مسير هستند.
نمايشگاهي از آثار هنرمندان غربي معاصر كه در سال 1984 در نيويورك برپا شد و كوشش كرد كه انديشه هاي مهمي را از طريق هنر غيرغربي به نمايش بگذارد. اين نمايشگاه عنوان بدوي‌گرايي در هنر قرن بيستم نام داشت و بدوي‌گرايي (Primitirism) در گيومه قرار داده شده بود. در سال 1982 در نمايشگاهي كه خاص هنرهاي غربي بود مجموعه‌اي با عنوان ساحران زمين به نمايش گذاشته مي شود و ديگر از عنوان بدوي گرايي استفاده نمي شود. پنج سال بعد «موسسه جهان عرب» در پاريس نمايشگاهي از هنرهاي تجسمي با عنوان ملاقاتهاي آفريقايي ترتيب مي دهد. در اين نمايشگاه هنر كشورهاي جنوب صحرا به نمايش گذاشته مي‌شود. گام بعدی در اين مسير را مي توان اقدام يك نيجريايي ساكن نيويورك به نام اوكوي اِن‌وي‌زور در سال 2002 در زمينه هنر مستند دانست.
بنابراين مي توان گفت كه در هنرهاي تجسمي گفتگوهاي ميان فرهنگي نه تنها مقبوليت بالاتري پيدا مي كند بلكه زودتر از فلسفه هم شروع شده است. مي‌توان تحولات در عرصه‌هاي هنري را كوششهايي دانست كه مي تواند كوششهاي فيلسوفان ميان فرهنگي را تقويت كند و آنها را در جهت گيري خود تشجيع و ترغيب كند. عموم مردم اذعان دارند كه هنر در همه فرهنگها و حتي شايد با عناوين ديگر وجود داشته و وجود دارد و داد و ستد ميان هنرهاي از فرهنگهاي مختلف همواره جالب و موجب ارتقا بوده است. مي توان همين احساس و برداشت را در زمينه فلسفه هم مطرح كرد.
شايد بدين ترتيب بتوان بر اروپا محوري فلسفه غرب كه از زمان روشنگري رواج پيدا كرده است فائق آمد. مي توان تصور كرد كه بواسطه واقعيت گفتگوهاي ميان فرهنگي در هنر و فلسفه نمايندگان فرهنگهاي مختلف در اقتصاد و سياست، و همچنين در علم و صنعت هم ترغيب شوند كه تا آنجايي كه ممكن است تمايل بيشتري به ديالوگ نشان دهند. البته در زمينه اديان مسأله پيچيده تر است.
اينكه در هنر و فلسفه هر چند با تقدم و تأخر زماني، تحولات مشابهي وجود دارد ناشي از مجاورتي عميق بين اين دو پديده است. در اين زمينه، اصلي درست مقابل فرض هاي رايج قابل طرح است. در هنر و فلسفه به لحاظ آنچه كه حقيقتاً هنري يا فلسفي است اساساً پيشرفت نداريم. تحولات و پيشرفتهاي تاريخي صرفاً در ابزارهاي صنعتي و امكانهايي كه از ناحيه هنرمندان و فيلسوفان براي كارشان مورد استفاده قرار مي گيرند وجود دارد. مثلاً گرافيك هاي كامپيوتري به لحاظ كيفي بهتر يا تكامل يافته تر از تابلوهاي رنگ و روغن نيستند و متون چاپ شده و يا به صورت ديجيتالي ثبت شده هيچ مزيتي بر اظهارات فلسفي كه با دست نوشته شده باشند و يا در نقل قول‌هاي شفاهي که منتقل شده باشند ندارند. نقاشي‌هاي غارهاي لاسو در فرانسه را كه بيست هزار سال قدمت دارند نمي توانيم كمتر از هنرهاي تجسمي كه بعد پديد آمده‌اند بدانيم. معني ندارد كه بگوييم كانت، هگل و هايدگر يا ويتگنشتاين فلسفه‌هايي بهتر از لائوتسه يا افلاطون يا ارسطو كه هزاران سال زودتر از آنها زندگي كردند پديد آورده اند. اين حكم بخصوص متوجه كار هگل در تاريخ فلسفه است كه معتقد به پيشرفتي ذاتي در درون تاريخ است.
مرجع: www.interculturalstudies.ir
بازدید از صفحه اول
ارسال به دوستان
نسخه چاپی
ذخیره
عضویت در خبرنامه
نظر شما
پرطرفدار ترین عناوین