آفتابنیوز : در ۲۵ اوت ۲۰۱۷ در یک روز داغ تابستانی در عراق، الیف ک. ۲۹ ساله و از طرفداران آلمانی داعش، آخرین پیام واتس اپ خود را از "خلافت" به خانواده اش در آلمان ارسال کرد. ساختمانهای اطراف او در آتش شعله ور بودند، و غرش صدای حمله بالگردها باعث قطع شدن صدای او میشد. هر انفجاری شیون فرزندان او را به همراه داشت. الیف در حال تماشای دنیایی بود که در چهار سال گذشته به ویرانی آن پرداخته بود. او با خود فکر میکرد که "زندگی ما رو به پایان است. "
به گزارش فرادید، به نقل از اشپیگل؛ الیف دختری است خجالتی با چشمان قهوهای که علاقه زیادی به آشپزی و تماشای مسابقات پرسش و پاسخ تلویزیونی دارد. از زمانی که از زندگی در شهری کوچک در آلمان به قلمرو داعش رفته است، شاهد ماجراجوییهای گوناگونی بوده و در عین حال یک خانواده نیز تشکیل داده است. او حال میداند که چه حسی دارد وقتی که تحت آماج حملات هوایی قرار دارد، چرا که تا به حال، صدها بار در زیر تخت خود پناه گرفته – دعا کرده، گریه کرده و با خود به این فکر کرده که مرگ چه حسی میتواند داشته باشد.
آن روز، او برای پدرش نوشت: "سلام بابا، ما خوب هستیم. من در نزدیکی تلعفر هستم. به زودی به سوریه برده میشوم، زیرا آنها به شدت در حال بمباران شهر هستند. نمیدانم که شاهد ۳۰ سالگی خواهم بود یا خیر. به محض رسیدن به سوریه با شما تماس خواهم گرفت." سپس همانطور که در چند سال گذشته بارها آنرا مطرح نموده، در دومین پیام خود و به شکل کوتاه نوشت: "قرآن بخوانید."
الیف با برداشتن چند لباس و تلفن همراه خود، دست فرزندانش را گرفت و از خانه فرار کرد. در آن سو، شوهرش بر روی خیابان دراز کشیده بود. سنگری در کنار او منفجر شده بود و او از ناحیه سر دچار جراحتهای شدید شده بود. بدنش قرمز و متورم شده بود.
او فریاد زد "حمزه". حمزه اسمی بود که او شوهرش را با این نام خطاب میکرد، اما اسم اصلی او پاتریک بود. پاتریک شوهر او و پدر فرزندانش بود. پاتریک کسی بود که الیف به خاطر او وارد قلمرو داعش شده بود، و در عین حال یک جنگجوی تکفیری تحت تعقیب بود. الیف مجددا صدا زد "حمزه"، اما حمزه واکنشی نشان نداد.
الیف میگوید که او زنده بوده، اما توانایی حرکت نداشت. به آرام میگوید: "او بی احساس به نظر میرسید؛ و تنها آنجا دراز کشیده بود. " الیف او را رها کرده و دیگر مردان داعش، او و فرزندانش را به بیرون از شهر هدایت کردند، در حالیکه اندک زمانی پس از آن، شهر به تصرف جنگجویان کرد و ارتش عراق در آمد.
الیف در حالی داستان خروج خود از خلافت را بازگو میکند که در زندانی که توسط حکومت عراق به زنان داعشی و فرزندان آنها اختصاص داده شده، نشسته است. او اسیر جنگی است. با سقوط تلعفر، به همراه ۱۴۰۰ زن و کودک دیگر توسط نیروهای امنیتی عراقی به این مکان آورده شد.
او میگوید: "من واقعا نمیدانم که چه کار میکنم. خیلی گیج شدهام. نبرد تلعفر بدترین چیزی بود که تا به حال تجربه کرده ام. همه جا گلوله باران بود."
پسر ۲ ساله او، عبد الودود، دستانش را به دور الیف حلقه کرده است. دختر ۳ ساله اش، مریم، لباسی چرکین به تن دارد. او چشمانش را میمالد، اما چیزی نمیگوید. بزرگترین فرزندش، عبدالرحمان ۵ ساله از لیشمانیاز، یک بیماری پوستی، رنج میبرد و تمام دستش را این بیماری پوشانده است.
عبدالرحمان میگوید: "مردان یک راکت به سوی بابای من پرتاب کردند. بابام مریض است. بابام در حال خونریزی است." زمانی که به توضیح چیزی میپردازد، به نظر میرسد شبیه یک فرد بالغ است.
الیف از سن خودش جوانتر به نظر میرسد. جدا از اینکه چهرهای دخترانه دارد، سادگی خاصی در صحبت کردنش به چشم میخورد. او با خود فکر میکند که چرا در اینجا نگهداری میشود. "چرا آنها به ما اجازه رفتن نمیدهند؟ ما هیچ کاری در این زمینه نمیتوانیم انجام دهیم. "
این داستان زن جوانی است که دلباخته یک مرد شد و به دنبال او راهی قلمرو داعش در سوریه رفت. این داستان الیف و پاتریک است، داستان رابطهای عاشقانه و داستان توهماتی وحشتناک.
"ما این زنان را میکشتیم"
اردوگاهی که الیف در اوایل ماه سپتامبر خود را در آن دید، در حمام العلیل، شهری پر از گرد و غبار در شمال عراق واقع شده و به خاطر بهارهایش مشهور است. این شهر آنچنان از تلعفر، شهری که الیف به دنبال فرار از آن بود، دور نیست. در این اردوگاه که مختص زنان داعش و فرزندان آنهاست، ۱۴۰۰ نفر نگه داری میشوند که اهل ترکیه، ازبکستان، تاجیکستان، چین، فرانسه، و آلمان هستند. این زنان همان پوششی را دارند که هنگامی که در قلمرو داعش زندگی میکردند، داشتهاند.
سربازان عراقی کلاشینکف به دست وظیفه نگهبانی از اردوگاه را بر عهده دارند. برای نشان دادن میزان نفرت خود از زندانیان هیچ واهمهای ندارند. یکی از نگهبانها میگوید: "اگر کارمندان کمکرسان بینالمللی در اینجا حضور نداشتند، ما این زنان را میکشتیم." گرفتن مصاحبه از الیف برای اشپیگل، ساعتها به طول انجامید، با این حال آنها بارها در حین مصاحبه مزاحم ما شدند. آنها اجازه عکسبرداری را نیز به ما ندادند.
الیف میخواهد که داستانش را بیان کند. او امید به کمک دارد. تنها چیزی که او میخواهد این است که بتواند به خانه بازگردد، آزاد باشد و مانند گذشته زندگی کند.
وضعیت در اردوگاه مشوش است، اما الیف به نظر آرام و تقریبا معصوم میرسد. او در حالیکه به بازگو کردن داستانش میپردازد، مشغول پرستاری از کوچکترین فرزندش است.
به زودی، سربازان داعش در عراق به طور کامل شکست میخورند. در آن زمان، تمرکز همگان روی مجازات و مصالحه سوق داده میشود. این مساله تنها متوجه عراق نیست، بلکه متوجه دیگر کشورهایی نیز هست که هواداران داعش قصد بازگشت به خانهها و کشورهای خود را دارند.
مقامات آلمانی بر این عقیده هستند که در حدود ۷۰ زن آلمانی که همسری داعشی داشتند، کماکان در عراق هستند. در مجموع، در حدود ۹۴۰ اسلامگرای تکفیری از آلمان به سوی عراق و سوریه سفر کردند، که بیشتر آنها از خانوادههای مسلمان مهاجر بودند. بیش از نیمی از آنها هنوز به آلمان بازنگشتهاند، اما بسیاری نیز تمایل به بازگشت دارند. کشور آلمان در قبال همسران داعشی چه باید بکند؟ این زنان تا چه میزان مجرم بودهاند؟ و در رابطه با کودکان آنها که قربانی اعمال پدر و مادر خود شدهاند، چه باید کرد؟
فرانسه و دیگر کشورها اطلاعاتی را درباره شهروندان خود که به مناطق تحت کنترل داعش سفر کردهاند، به دولت عراق دادهاند. اما مقامات آلمانی بیشتر نگران احکام دادگاههای عراقی و صدور حکمهای اعدام هستند. جزای عضویت در گروههای تروریستی در عراق، اعدام است. همین چند هفته پیش، بغداد پروندهای را علیه لیندا، دختر ۱۶ ساله داعشی اهل آلمان، باز کرد که چند هفته پیش در موصل دستگیر شده بود.
الیف ک. با خود فکر میکند که چه بر سر او و فرزندانش خواهد آمد. او میگوید: "همیشه میخواستم که تحصیلاتم در دانشگاه را به اتمام برسانم." او در خانوادهای مهاجر در شهری کوچک در آلمان متولد شد و دریافت مدرکی دانشگاهی برای او یک دستاورد بزرگ محسوب میشده است. او در یک خانه معمولی حیاط دار بزرگ شد؛ همراه خانوادهاش به تعطیلات کنار دریا میرفت، و حتی یکبار در یک هتل ۵ ستاره نیز مستقر شدند. الیف عاشق ساحل و رستورانهای بوفه است. او میگوید: "اما هیچ گاه بیش از حد بر نمیداشتم." این مسالهای است که غالبا به آن اشاره میکند: برای او مهم است که تاکید خود مبنی بر اطاعت از قوانین را بیان کند.
زمانیکه جوانتر بود، دوستان او و خواهر و برادرهایش یکی بودند، بعضی اوقات به باشگاه بدنسازی میرفت، و از خریدن کردن همراه دوستانش لذت میبرد. نوشیدنی الکلی مصرف نمیکرد و سیگار نمیکشید. دختری بود که میخواست خوب باشد و پدر و مادرش همیشه میدانستند که کجاست. موفق به پایان مدرسه و حتی تحصیل در دانشگاه برای چند ترم شد. زمانی که گذشته صحبت میکند، گویی که از زندگیای صحبت میکند که همیشه آرزوی داشتنش را داشته است.
الیف در یک خانواده مسلمان بزرگ شد، اما دین در تربیت او هیچ نقشی نداشت؛ و به طور مشخص حتی به اسلام علاقهای نداشت – حداقل تا سال ۲۰۱۱، یعنی زمانی که با دوستانی جدید آشنا شد و از همه مهمتر با مردی که او را به دنیایی دیگر برد. در شهری که به دانشگاه میرفت، با زنانی جوان از مراکش و پاکستان آشنا شد. یکی از آنها الیف را به پاتریک ک. معرفی نمود که یک مرد جوان آلمانی و هم سن و سال خود او بود و همان کسی بود که باعث شد به اسلام گرایش پیدا کند.
الیف میگوید که پاتریک را به لحاظ جسمانی مردی جذاب دیده که دقیقا مطابق خواسته او بوده است. او نمیتواند درباره اینکه چطور دلباخته او شده، بیشتر توضیح دهد. در ابتدا احساس خوبی نسبت به پاتریک نداشته است. پاتریک در یک یتیم خانه بزرگ شده بود، و هیچ گاه مادرش را ندیده بود، و پدرش هرگز به دنبالش نیامده بود. آنها متوجه شدند که به صورت آنلاین بهتر میتوانند که با یکدیگر آشنا شوند. پیش از اولین دیدار، از طریق یک برنامه پیانرسان، سوالاتی را از یکدیگر پرسیدند.
- چگونه به اسلام روی آوردی؟
- میزان تحصیلاتت چیست؟
- چه شغلی داری؟
- چرا میخواهی که ازدواج کنی؟
- ازدواج را چگونه تصور میکنی؟
- یک زن بهتر است که از چه خصوصیاتی برخوردار باشد؟ چه زمانی میخواهی که صاحب فرزند شوی؟
- او میگوید: "سوالاتی کاملا معمول. "
الیف توضیح میدهد که چگونه موفق به کشف دوباره قرآن شده است. "آیات قرآن مستقیما وارد قلب من شدند". سوره مورد علاقه او، سوره ۵۶ یعنی سوره الواقعة است. در این سوره، ایمان آورندگان به سه دسته تقسیم میشوند - دسته اوّل اصحاب میمنه هستند که نامه اعمالشان به دست راستشان داده میشود و جزو بهشتیان هستند. دسته دوم اصحاب مشئمه هستند که نامه اعمالشان به دست چپشان داده میشود که از دوزخیان هستند؛ و دسته آخر سابقون هستند که بعد از اینکه حق بر آنها آشکار شد در ایمان به خداوند سبقت گرفتند. او میگوید: "همیشه میخواستم که یکی از سابقون باشم. " در ادامه میگوید که سوره مورد علاقه پاتریک، سوره شماره ۷۸ یعنی سوره النبأ بوده است. او توضیح میدهد که این سوره در رابطه با گرفتن انتقام و مجازات است و در عین حال پیروزی را از آن درستکاران میداند و پاداش آنها را زندگی در باغهای سر سبز به همراه شراب طهور و حوریهای بهشتی میداند.
الیف برای ازدواج چندان منتظر نماند. ۲۳ ساله بود که ازدواج کرد. همان سال، آنها یک گوسفند را قربانی کردند. پس از ازدواج، الیف تحصیلاتش را متوقف کرد و با پاتریک همراه شد. پاتریک اجازه نمیداد که الیف با خانواده اش در ارتباط باشد. "من همیشه در خانه بودم. دوست داشتم که پدر و مادرم را ببینم، اما اجازه نداشتم." او اجازه نداشت که هیچ گونه ارتباطی با بیرون برقرار کند. یک سال بعد، صاحب اولین فرزند خود، عبدالرحمان، شد.
سفری به درون جنگ
الیف دوست دارد که درباره زندگیاش پیش از پیوستن به داعش صحبت کند و غالبا از خوبیهای پدر و مادر و خواهر و برادرش میگوید. او مانند کسی است که متوجه وضعیت کنونیاش نیست - کمی سردرگم، مانند کسی که عادت به فرمان برداری داشته است. او میگوید که شغل پاتریک، آشپزی در جشنها و مراسم مسلمانان بود. آنها شبها به تماشای فیلمهایی مینشستند که درد و رنج مردم سوریه را نشان میدادند. بدین منظور آنها برای کمک، جذب گروهی با عنوان "کمک در صورت نیاز" شدند. سازمانهای اطلاعاتی گمان میبرند که این گروه به پشتیبانی از گروههای تکفیری میپردازد.
الیف میگوید: "آن فیلمها به شخصه با من صحبت میکردند. میخواستم کاری انجام دهم." در ادامه میگوید که از دوستانش در خواست کمک مالی به این گروه را کرده است. "و در ادامه اینطور شد که ما به سوریه پرواز کردیم." تابستان سال ۲۰۱۳، کارکنان گروه "کمک در صورت نیاز"، الیف و پاتریک و فرزندشان را به فرودگاه آوردند. آنها با ورود به ترکیه، به شهر غازیان تپه در مرز سوریه رفتند.
در حالیکه الیف به همراه یک چمدان در حال عبور از مرز بود، چهار ماهه باردار بود. او میگوید: "من برنامهای برای اقامت بلندمدت نداشتم؛ و خیلی نگران نبودم که مثلا آنها ممکن است به پرتاب موشک اقدام کنند. "
آنها وارد شهر اعزاز در نزدیکی مرز ترکیه شدند. در آن زمان شهر در کنترل داعش بود. الیف میگوید: "آدمهای خیلی خوبی بودند و از اینکه ما برای کمک آمده بودیم بسیار خوشحال بودند." یک آپارتمان برایشان فراهم شده بود و در عین حال موظف به پرداخت اجاره نیز نبودند.
اما آنها وارد منطقه جنگی شده بودند. در آن زمان، اعزاز در محاصره نیروهای مخالف قرار داشت. الیف میگوید، زمانی که متوجه این موضوع شدم، خواستم که به خانه (آلمان) برگردم. اما پاتریک در جواب گفت: "تو تازه رسیدی، همین جا بمان. آلمان با اینجا خیلی فاصله دارد." الیف قبول کرد و آنها ۶ ماه در اعزاز ماندند. او میگوید: "جنگ بی وقفه ادامه داشت، و صدای گلوله و دیدن اجساد به رویهای معمول تبدیل شده بود. از همان ابتدا، واقعا آنجا را دوست نداشتم." از آنجایی که او باردار بود، بیشتر اوقات را در خانه سپری میکرد. دخترش در دسامبر ۲۰۱۳ در یک مرکز زایمان چشم به جهان گشود. پاتریک از این بابت بسیار خوشحال بود. باردار شدن، یکی از وظایف زنان در "خلافت" بود، زیرا خلافت به نفر نیاز داشت.
هنگامیکه شهر اعزاز از کنترل داعش خارج شد، زنان و کودکان به شهر رقه آورده شدند، همان شهری که بطور غیر رسمی، پایتخت "خلافت" نامگذاری شده بود. در زمستان سال ۲۰۱۴، الیف به همراه کودکانش و همینطور دیگر خانوادهها در یک ویلای رها شده در شهر رقه زندگی میکردند. آنها منتظر پاتریک بودند که برای محافظت از شهر، در عقب مانده بود. زمانی که پاتریک برگشت، خانواده آنها به خانهای دیگر نقل مکان کردند. او رقه را دوست نداشت. "هیچ جای دیگری به آن بدی نبود."
در اکتبر ۲۰۱۴، مقامات آلمانی عکس هایی را در فضای مجازی دیدند که در آنها پاتریک زیر پرچم داعش و به همراه یک کلاشینکف در دست ایستاده بود. پس از انتشار این عکس بود آنها متوجه شدند که پاتریک در سوریه حضور دارد و در جنگ به نفع داعش شرکت میکند.
الیف ادعا میکند که شوهرش در واقع یک جنگجو نبود. "بعضی اوقات او در فیلمها و نمایشهای داعش شرکت میکرد. یا به تماشای آنها میرفت."
- "آیا او کسی را کشته است؟"
- "نه."
- "مطمئنی؟"
- "شوهرم را میشناسم."
الیف میگوید، زمانی که امیر، که به گفته او یکی از رهبران داعش بود، به پاتریک دستور داد که به نبرد برود، او در جواب گفت: "نه، من نمیتوانم. فکر میکنم که از تناسب اندام خوبی برخوردار نیستم." الیف ادعا میکند که امیر در جواب گفته که "بسیار خوب. مشکلی نیست. به خانه برو." صحت صبحتهای الیف خیلی قابل تایید نیست، چرا که از این دست ادعاها زیاد میکند.
در رقه، الیف شاهد کشتن افراد به دست داعش در خیابان بود. زمانی که در اینباره صحبت میکند، به نظر مردد میآید: "جسدی را دیدم که آنجا افتاده بود. نمیدانستم که آیا اسلام اجازه چنین کاری را میدهد. تنها رویم را برگرداندم. زمانی که اجساد زیادی را مشاهده میکنی، این مساله برای تو دیگر به رویهای عادی تبدیل میشود."
حملات هوایی باعث آزار او میشدند. "هر زمان که در تخت بودم و صدای پهپادهای نیروی هوایی را میشنیدم، با خود فکر میکردم که الان مورد هدف قرار میگیرم." الیف میگوید که در این مواقع، پاتریک پتویش را بر روی سرش میکشید. او میگوید: "با خود فکر میکردم، با اینکه او یک مرد است، ولی مانند من از این وضعیت وحشت دارد."
دو ماه گذشت و الیف با خود میگفت که واقعا در سوریه چه میکند. او میگوید که از شوهرش پرسید: "من اینچا چه کار میکنم؟ دیگر نمیخواهم که هیچ کمک مالی انجام دهم. اصلا هیچ کاری انجام نمیدهم."
او میخواست که به خانه بازگردد، اما شوهرش گفت: "آنها اجازه بازگشت ندارند." پاتریک به الیف گفت که او میتواند خودش تلاشی برای بازگشت کند، اما فرزندان آنها همین جا میمانند؛ و همچنین اگر دستگیر شود، کشته خواهد شد. الیف نیز جایی نرفت و ماند.