آفتابنیوز : گزیدهای از این گفت وگو را میخوانید:
* در شناخت دین ما به جای اینکه دنبال معیارها و شاخصهای معنابخش و هویتبخش دین و دینداری باشیم یکسره اسیر نشانه های ظاهری و شناخت احکام و اطلاعات دینی هستیم. بزرگترین مشکل در دینداری، پمپاژ انبوهی از اطلاعات دینی به جامعه است. این اطلاعات طبعاً به دنبال خود اعمال و رفتارهایی را تولید میکنند و چون اطلاعات را دینی میدانیم، رفتارهایی را نیز که مبتنی بر آن اطلاعات صورت میگیرند را دینی میپنداریم و ادعا میکنیم رفتار ما دینی است، پس دیندار هستیم. حال آنکه ملاک دینداری، اطلاعات دینی و یا حتی عمل به برخی از احکام شرعی نیست.
* آیا نماز خواندن، روزه گرفتن، اعتکاف و... نشانهی دینداری است؟ بله حتماً نشانه دینداری است؛ اما اینگونه نشانهها در شرایطی میتوانند با بیدینی و تهی شدن از حقیقت دین همراه باشند؛ یعنی ممکن است کسی حقیقتا بیدین باشد؛ اما صادقانه و نه ریاکارانه نمازخوان و روزهگیر هم باشد؛ چرا؟ چون اینها همه نشانههای اثباتی دینداری هستند و نشانههای اثباتی به خودی خود میتوانند غفلتزا و فریبنده باشند و حاشیه امنی را برای آفتهایی فراهم آورند که حقیقت دین را از بُن و ریشه نابود سازند. بنابراین چنین نشانههایی، نشانه اختصاصی و به تعبیری نشانهی معیاری نیستند. نشانه معیاری باید هر دو جنبهی نفی و اثبات را در بر داشته باشد. در نماز و اعمال عبادی و مناسکی خاص، چنین ویژگی دوسویهای وجود ندارد؛ و در نتیجه باید در کنار این نشانهها، نشانههای دیگری را جستجو کرد که بیانگر جنبههای ابطالی دینداری باشند تا این دو گونه نشانه، مجموعا «نشانه معیار» را تشکیل دهند. مثلا راستگویی، رعایت حقوق دیگران، التزام به اخلاق، ویژگیها و نشانههایی هستند که وجه معیاریِ مناسک و عبادات رسمی را تکمیل میکنند و فقدان آنها، حتی اگر عمل و التزام به همه افعال عبادی هم باشد نشانگر تهی بودنشان از حقیقت دین است.
* در ایام ماه محرم در خیابان دیدم تابلوی بزرگی با این مضمون نصب شده است که؛ یزید هم نسبت به حجاب همسرش حساس بود، تو چه؟ یعنی میخواست به مخاطب خود بگوید که اگر حجاب را رعایت نکنی از یزید بدتری! این تابلو و شعار آن بسیار بر من اثر گذاشت و به شدت متأثر شدم. اولین جملهای که در واکنش به آن شعار، بر زبانم آمد این بود که بله یزید هم نسبت به حجاب همسرش حساس بود؛ بنابراین حجاب داشتن به تنهایی معیار دینداری نیست وگرنه یزید اولین دیندار تاریخ بود.
* آنقدر نشانهها را اشتباه گرفتهایم که وقتی با اسلام مجسم و با عینیت اسلام مواجه میشویم، آن را در سنجش با یافتهها و باورهای دینی خود ناسازگار مییابیم. خلط میان نشانهها و گم شدن نشانههای معیاری چنین نتیجهای دارد. مثلا حجاب حتماً جزو نشانههای دینداری محسوب میشود؛ اما هرگز نمیتواند یک نشانه درجه یک و معیاری باشد. نه حجاب و نه نماز و نه هیچیک از اعمال عبادی نمیتوانند به تنهایی نشانه معیاریِ دینداری بشمار آیند. بله قطعا نشانههای دینداری هستند؛ ولی نشانههای معیاری نیستند.
* شرکت در عزاداری امام حسین(ع) بی هیچ تردید از بالاترین و موثرترین عبادات در ایجاد تقرب الیالله است. اما ممکن است من آنچنان با این مراسم انس گرفته باشم که اگر ایام محرم در مجلس عزاداری شرکت نکنم احساس کنم گمشدهای دارم و باید حتما مشارکت کنم. در اینصورت آیا این به تنهایی میتواند نشانه دینداری و پیروی من از اهل بیت باشد؟ در منطق امام صادق (ع) پاسخ قطعا منفی است، بلکه باید سراغ نشانه دیگری رفت، اگر آن نشانه وجود داشت کشف میکنیم که پس عزاداری من دیندارانه است و اگر آن نشانه نبود معلوم میشود عزاداری و سایر عباداتم اعتیادی و نفسانی است و من بهرهای از حقیقت دین ندارم.
* به تعبیر قرآن، انسان گاهی دچار «ایمانِ توهمی» و «خود مومن پنداری» خواهد شد: «الَّذينَ يَزْعُمُونَ أَنَّهُمْ آمَنُوا»(نساء/60) من با خود میگویم؛ نماز و روزهام که برای خداست، کربلا هم که پیاده میروم، تمام عباداتم را انجام میدهم، حال چرا من باید آدم بدی باشم؟ چرا نباید دیندار باشم؟ چرا نباید مورد محبت خدا و پیامبر (ص) باشم؟ چرا از دیگران برتر نباشم؟ در حالی که میبینم دیگران بسیاری از این اعمال را انجام نمیدهند و یا در این حجم انجام نمیدهند؛ همین قیاس و استدلال باعث میشود که اطمینان کاذبی به دینداری خود پیدا میکنم و به خودبرگزیده گی و خود برتربینی و در عین حال تحقیر دیگران مبتلا شوم.
* چرا ما پیرو اهل بیت (ع) هستیم؟ چون محبت به امام حسن (ع) و امام حسین (ع) و دوازده امام و چهارده معصوم داریم؟ این محبت که در دل بسیاری از افراد جز عدهی معدودی ناصبی هست! ملاک، پیروی از مَدرَس فکری و رفتاری اهل بیت (ع) است، وقتی می گوئیم مدرس اهل بیت، یعنی همین روشها و شیوههای فهم دین و معیارهای شناخت توحید و دینداری. درکِ هر کس از توحید و دینداری اینگونه باشد حسینی، علوی، فاطمی و مهدوی است. اگر این درک را نداشته باشد حتی اگر شب و روز بر سر و سینهی خود بزند، زنجیر بزند و قمه بزند، به میزانی که از حقیقت مدرس اهل بیت دور باشد، درکش از توحید و دینداری، درکی اموی خواهد بود.
* اینکه میخوانیم؛ «لَعَنَ اللَّهُ آلَ زِیادٍ وَ آلَ مَرْوانَ» یعنی چه؟ آیا کودکان و نسل زیاد و مروان را لعن میکنیم؟ اگر اینطور باشد که ظلم است. آیا ممکن است در نسل مروان آدم خوب پیدا نشود؟ این اصلاً امکان ندارد، این حرف بیربطی است. در روایات هم به این نکته تصریح شده که در أعقاب و نسل افراد بدسرشت هم نیکان و صالحانی وجود دارند، چنانچه در نسل پیامبر و ائمه (ع) هم آدمهای بدی پیدا می شدند که خود ائمه (ع) را آزار دادند؛ مثلاً امام صادق (ع) چقدر از برخی عموزادهگانشان آزار دیدند. آل بنی امیه و آل مروان یعنی چه؟ یعنی هر کسی که از نظرِ مسلکی و روششناختی، همسانی و اشتراک با روش اموی و مروانی دارد و هستیشناسی، توحیدشناسی و دینشناسی خود را بر آن روش مبتنی کرده و به جای نشانههای معیاری، نشانههای غیر معیاری را مبنا قرار میدهد.
* موضوع نجات یا رستگاری، یک موضوع مهم الهیاتی محسوب میشود و در همهی ادیان مورد بحث و طرح است. نجات، شاخصهها و عوامل بسیاری دارد که در این بحث نمیگنجد. اما آنچه که عجالتا میتوانم بگویم این است که ما برای نجات به «حجت» نیازمندیم نه لزوما «حقانیت». تفکیک میان حجت و حقانیت از شاهکارهای روششناختی اندیشه اسلامی و شیعی است. این تفکیک به این معناست که حقیقتی وجود دارد که واقعی، عینی، نفسالامری و مطلق است و تعددپذیر نیست. حقیقت، حقیقت است و اینکه گاه گفته میشود حقیقت به تعداد افراد متکثر میشود، سخن برهانی و دقیقی نیست. اگر حقیقت متکثر شود دیگر حقیقت نیست؛ اما درک انسانها از حقیقت و نسبتشان با آن میتواند متفاوت و متکثر باشد. «نسبت» ملازم با نسبیت است. آنچه نجاتبخشِ انسان است، برقراری نسبتِ درست با حقیقت است. یعنی من باید تلاش کنم تا با توجه به امکاناتی که در اختیار دارم و با تمام توان به شناخت حقیقت و برقراری نسبت با آن دست پیدا کنم، پس آن نسبتی که با حقیقت برقرار می شود، اهمیت دارد. به تعبیر اصولیون و فقها، آنچه که در مسأله «حجیت» اهمیت دارد احراز واقع است نه مصادقه واقع. یعنی ممکن است بر اساس امکاناتم تمام تلاشم را برای برقراری این نسبت انجام دهم؛ اما شناختی که پیدا کردهام انطباق عینی با حقیقت ندارد؛ ولی با این حال در نسبت با حقیقت قرار گرفتهام، و این همان حجت است و همین مقدار برای ادای مسولیت انسان در برابر حقیقت کافی است و ملاک و نجات رستگاری تحقق مییابد.
* قرآن سورهای به نام مجادله دارد. «مجادله» یعنی گفتوگویی که مبتنی بر دلیل خواهی از دیگری است. ماجرای پرسشگری و دلیل خواهی یک خانم را با پیامبر(ص) طی یک گفتوگو و مجادله بیان میکند. آن خانم نسبت به رفتار شوهرش از پیامبر (ص) سؤالی میپرسد و پیامبر (ص) نیز پاسخش را میدهد؛ خانم از این پاسخ راضی نمیشود و با پیامبر (ص) بحث و مجادله میکند و در نهایت نیز شکایت به خداوند میبرد و عجیب اینکه خداوند نیز خیلی سریع به این شکایت پاسخ میدهد و نه تنها کوچکترین قدح و ذمی نسبت به پرسشگری خانم با پیامبر ندارد بلکه این روش گفتوگوئی را بهصورت ضمنی، تأئید و به نفع این خانم حکم جدیدی نازل میکند، و سورهای به نام مجادله در کتاب وحی ثبت میشود.