آناتول کالتسکی در آغاز مقاله خود با مرور وقایع سالهای جنگ سرد مینویسد: در آن سالها عوامل تهدید کننده صلح جهانی بسیار قدرتمندتر و فراگیر تر از امروز بودند. برای آمریکاییهای دهه 1960 کمونیسم خطری به مراتب وحشتناکتر از بنیادگرایی اسلامی در عصر کنونی بود. سال 1972 زمانی که ریچارد نیکسون به سمت رئیس جمهور جدید آمریکا انتخاب شد چارهای جز ترک ماموریت ویتنام وجود نداشت. او پانصدهزار سرباز آمریکایی را از ویتنام فراخواند و تنها 16 هزار مشاور غیر رزمی آمریکایی در آنجا باقی ماندند. تنها 9 ماه پس از به قدرت رسیدن نیکسون آخرین سربازان آمریکایی نیز به خانه برگشته بودند و کمتر از دو سال پس از آن کمونیستها تمام ویتنام را به تسخیر درآوردند.
به نوشته تایمز؛ «شکست آمریکا در ویتنام را کمونیستها در بسیاری از سرزمینهای جهان جشن گرفتند و آن جنگ تا سالها بعد به اودیسه جنگجویان ضدآمریکایی در سراسر جهان بدل شد. اما در داخل اردوگاه جهانی کمونیسم بسیار انگشت شمار بودند سیاستمدارانی که ظرافت و عمق بازی دیپلماتیک آرام ولی هنرمندانه هنری کسینجر وزیر امور خارجه وقت آمریکا را متوجه شدهبودند».
به عقیده «کالتسکی» همزمان با واگذاری ویتنام به کمونیسستها، هنری کسینجر یک فرآیند سیاسی بسیار بزرگ و تعیینکننده را آغاز کرد که به برقراری روابط دیپلماتیک بین ایالاتمتحده و چین منجر شد. برای آمریکا خارج کردن همیشگی چین از اردوگاه اتحاد جماهیر شوروی، اهمیت بسیار بیشتری در مقابل از دست دادن ویتنام داشت.
تایمز در ادامه تحلیل خود مینویسد: «در میانه دهه هفتاد جمهوری خلق چین بسیار از یک نیروی بیثبات کننده کمک رسان به چریکهای ضد آمریکایی به یک نیروی محافظهکار ثباتآور در دنیای کمونیسم تبدیل شدهبود. همچنین ایالات متحده توانست از یک قدرت مانور دیپلماتیک فوقالعاده برای استفاده از اختلافات چین و روسیه برخوردار شود. برقراری رابطه دیپلماتیک بین واشنگتن و پکن آغاز راهی بود که قدرت را از آتشبیاران انقلاب فرهنگی به عملگرایانی رساند که بزرگترین اصلاحات اقتصادی قرن را در چین آغاز کردند».
تحلیگر تایمز در ادامه تاکید کرده است: اما آیا راهی وجود دارد که تاریخ برای آمریکا تکرار شود؟ آیا باز هم آمریکا میتواند یه وقوع یک معجزه دیپلماتیک امیدوار شود؟ آیا بوش میتواند یک نیکسون دیگر باشد و با ایجاد یک نقط عطف در روابط با ایران آغازگر عصری جدید برای دیپلماسی آمریکایی شود؟ آیا بیکر خواهد توانست شجاعت و تاثیرگذاری کسینجر را پیدا کند؟
به عقیده کالتسکی پاسخ تمام این سئوالات میتواند به یک جواب مثبت ختم شود اگر آمریکا در نقطه آغاز بپذیرد که از موضع حاکم بلامنازع جهان با تهران سخن نگوید: «اگر بوش بپذیرد که به جای زبان تهدید با زبان درخواست با تهران صحبت کند، هانگونه که نیکسون در مقابل چینیها چنین کرد».
تایمز در همین زمینه نوشته است: «اگر تهران بخواهد که واقعا به آمریکا در عراق کمک کند میتواند کار را به جایی برساند که اکثریت شیعه طرف آمریکا را بگیرند. آغاز چنین فرآیندی منوط به کنارگذاشتن دکترین «تغییر رژیم» از سوی کاخ سفید و حامیان نومحافظهکارش، پایان تحریمهای اقتصادی و دادن یک تضمین امنیتی شفاف و معتبر به تهران است. در کنار همه اینها آمریکا (و شاید بریتانیا) باید بطور کامل درک کنند که موضوع غنیسازی اورانیوم به یک مسئله ملی برای ایران تبدیل شده و حق ایران را برای ادامه کنترل شده و تحت نظارت برنامه هستهایاش به رسمیت بشناسند».
به عقیده سرمقالهنویس تایمز، اسرائیل با طرز فکر رهبران فعلیاش و بنیادگرایان اسلامی که ریشهشان به هرحال به عربستان سعودی میرسد بزرگترین بازندگان تغییر رویکرد آمریکا در برابر ایران خواهند بود: «اسرائیل باید بپذیرد که در جنگ با فلسطینیها هیچگاه نمیتواند برنده مطلق باشد و طرف معامله نه ایران که مردم فلسطین هستند. رهبران دنیای غرب نیز نباید فراموش کنند که خانواده سلطنتی سعودی و نه ایران، بزرگترین حمایتکننده مالی هزاران مدرسه مذهبی پرورش تروریست در پاکستان، اندونزی و شاخ آفریقا هستند».
تحلیلگر تایمز مقالهاش را اینگونه به پایان برده است: «هیچکس نمیتواند بگوید تغییر اساسی در مناسبات آمریکا وایران در مقطع فعلی غیر قابل تصورتر از برقراری رابطه با چین در میانه جنگ ویتنام بوده است. احتمال اینکه بازسازی روابط با تهران شرایط حاکم بر سیاست و زندگی در دنیای غرب را تغییر دهد بسیار کم است، ولی واقعا میتواند بر نحوه رفتارهای حکومت در ایران تاثیرگذار باشد. اگر این بازی بزرگ همین امروز آغاز شود رئیس جمهور بعدی آمریکا، هیلاری کلینتون یا جان مککین را در تهران خواهیم دید».