آفتابنیوز : «مزرعهای سرسبز و مجهز در جنوب روستای لومان شهر آبسرد دماوند برای تسکین بچههای بیمار. قرار است اینجا بچهها ماجراجویی در جنگل و بازی کردن با الاغ را تجربه کنند. از رودخانه رد بشوند و همه دردها را با فریادی بلند از تن کوچکشان بیرون کنند؛ بچههایی که محصور در فضای کوچک خانه و در رفت و آمد بین بیمارستان و آزمایشگاه شاید فرصت دیدن درخت و شنیدن صدای خروس را نداشته باشند. بهزاد بهنیا، مؤسس مزرعه آفتاب میگوید: «ما میخواهیم این بچهها را بیاوریم به عرصه تولید و به آنها کار یاد بدهیم تا وقتی بزرگ شدند و بیماریشان مداوا شد، بتوانند وارد محیط اجتماعی شوند.»
چند صدمتر خارج از بافت روستای لومان و بعد از گذشتن از جاده خاکی که از بین تپهها میگذرد سردر کوچک مزرعه آفتاب پیداست. کمی جلوتر از سردر کوتاه، ساختمانهای کاهگلی و سبزی درختان را میشود دید. چند ساختمان کاهگلی و چوبی شبیه خانههای روستایی ساخته شده از موادی که دیگر در هیچ خانه روستایی دیده نمیشود. اینجا خبری از آهن و سیمان نیست. رنگ کاهگل و آبی ایرانی پنجرهها در کنار سبزی درختان منظرهای چشمنواز دارد. آنقدر که دوست دارم دوباره بچه شوم و لای درختان بدوم.
بهزاد بهنیا با صورتی خندان و شلوار جین و تیشرتی نخی از راه میرسد. بهنیا بعد از سالها زندگی در خارج از کشور حالا سه سال است که این مرکز آموزشی، تفریحی و اقامتی کودکان را راهاندازی کرده تا اردوگاهی برای کودکان بیمار غیر واگیردار باشد. با او در محوطه قدم میزنیم و درباره ساختمانها و قسمتهای مختلف اردوگاه صحبت میکنیم؛ بناهایی که با استانداردهای بینالمللی و با مواد اولیه کاملاً سازگار با طبیعت ساخته شده.
او در مورد کارهایی که در این مزرعه انجام داده، میگوید: «اینجا مرکز بیماریهای غیر واگیردار مثل سندروم دان، هموفیلی، اوتیسم، سرطان و... است. در حال حاضر ۲۵ گروه در قالب یک سازمان مردم نهاد توسط آقای دکتر محمدرضا مسجدی تشکیل شده که در همین راستا کار میکنند. تقریباً ۳هزار بچه به اینجا میآیند تا در این فضا خوداتکایی و اعتماد به نفس کسب کنند. تجربهای که به آنها نشان میدهد تنها نیستند و با بچههای دیگر هم دوست میشوند. متأسفانه در کشور ما وقتی کودک بیمار، درمان میشود اجتماعی شدن برایش سخت است و خود اتکا نیست. این البته به ذهنیت پدر و مادرها هم برمیگردد و ما سعی میکنیم این ذهنیت را در مورد بچههای بیمار عوض کنیم.»
ر سالن بزرگی که دیوارهایش آجری است و در گرمای ظهر خنکی مطبوعی دارد مینشینیم و بهنیا میگوید: «در خارج از کشور کسی که سرطان دارد خودش مولد است اما در ایران این طور نیست. برای همین ما در این محوطه هم کارگاه ساخت سرامیک داریم و هم کورهای در فضای باز که با توجه به آخرین تکنولوژی روز دنیا ساخته شده.»
بهنیا از نمایشگاههای نقاشی کودکان افغان و کودکان کار که در این سالن برپا شده میگوید و در عین حال به سیستم تهویه هوای آن هم اشاره میکند. از سالن به سمت خانه شخصی او میرویم؛ خانهای که با دیوار دوجداره و چوب و کاهگل ساخته شده و دقیقاً در کریدور باد قرار گرفته. به همین علت هیچ وسیله خنک کنندهای در آن نیست. پشت میزهای چوبی مینشینیم طوری که انگار وارد یک خانه روستایی اما مدرن شدهایم.
بهنیا در مورد دلیل ساخت این مجموعه میگوید: «ما میخواهیم مسئولان کشور را دعوت کنیم بیایند اینجا را ببینند. میخواهیم به آقای وزیر نشان بدهیم که ما ۴ یا ۵ میلیارد خرج کردهایم و یک چیز کوچک درست کردهایم. بیایند ببینند تا بشود بازهم از این کارها انجام داد. ما میخواهیم قدرت پذیرش تغییر را به مسئولان نشان بدهیم و بگوییم میشود برای این بچهها کارهای دیگری هم کرد.»
او از بچههایی میگوید که وقتی اولین بار به این مزرعه میآیند هنوز یک غاز یا الاغ را از نزدیک ندیدهاند و فکر میکنند تنهاترین آدمهای روی زمین هستند. بچههایی که رابطه شفابخش با طبیعت را گم کردهاند: «شاید باورت نشود ولی پسری اینجا وقتی برای اولینبار غاز دید، فکر میکرد با ریموت کار میکند.»
این مرد ۶۸ ساله از مادرانی میگوید که وقت ناهار در مزرعه دائم به بچههایشان میگویند زودتر بیایند سر سفره تا غذا از دهن نیفتد اما بچهها هیچ علاقهای به خوردن نشان نمیدهند و در رودخانه مشغول آببازیاند یا وقتی بچهای کمی لباسش خیس میشود مادر بچه با نگرانی میخواهد سریع لباس بچه را عوض کند اما بچه لخت میدود و دوست دارد بازی کند. صحنههایی که انگار خاطرات خوب بهنیا در این مزرعه است. او به ما جنگل ماجراجو را نشان میدهد؛ جایی که زیر درختان رودخانهای کم عمق جریان دارد و با طناب و چوب روی آن پلهای معلق چوبی ساخته شده تا کودک کمی هیجان را تجربه کند. با بهنیا به دریاچه پشت مزرعه میرویم، جایی پر آب و باصفا برای آبتنی کودکان. در محوطه شش هکتاری مزرعه همه چیز پیداست؛ از زمین بازی فوتبال و والیبال میگذریم و محوطه تئاتر کودکان را میبینیم و محوطه مدیتیشن با دو درخت که با راهی معلق به هم وصل میشوند؛ جایی که راه رفتن احتیاج به تمرکز دارد. او پنلهای برق خورشیدی و آتلیه عکاسی و تلسکوپ را هم نشان میدهد و سوئیتهای زیبا با چوب و آجر که برای شب ماندن مناسب است و زیبایی طبیعی خاصی دارد. به هر گوشه مزرعه که میرویم چیز جدیدی برای دیدن هست. کارگاه سرامیک، اتاق گفتوگو، طویله الاغها، جایی برای غازهایی که در محوطه پرسه میزنند. همه جا هم به صورت وسواسی از یک متد ساخت و ساز استفاده شده. از او درباره این همه حیوان اهلی که در محوطه هستند میپرسم، بهنیا میگوید: «باورت نمیشود بچههای اوتیسمی چه علاقهای به حیوان دارند و چه رابطه عاطفی و صادقانهای با آنها برقرار میکنند.»
او در مورد آینده و برنامهای که در سر دارد، میگوید:«ما اینجا یک دریاچه داریم و به احتمال زیاد در آینده یک شهرک درست خواهیم کرد تا دولت بیاید ببیند. متأسفانه در کشور ما همه میخواهند تغییر کنند اما جرأت نمیکنند.»
در محوطه هیچ پلاستیکی نمیبینم و بهنیا توضیح میدهد که اینجا هیچ چیز دور ریختنی نیست: «اینجا هر چیزی را که میخوریم پسماندش به حیوانات میرسد و آنها میخورند. آشغالهای پلاستیکی را هم جمع میکنیم و میفروشیم.»
البته درهای مزرعه آقای بهزاد بهنیا برای علاقهمندان به زندگی در طبیعت باز است و خانوادههای زیادی در طول هفته برای بازدید به آنجا میآیند و هزینهای که برای ورودی آنها گرفته میشود هم خرج محوطه و در واقع خرج کارهای عامالمنفعه میشود؛ چرخهای که باعث میشود مزرعه روی پای خودش بایستد. با این که قرار بود برای دیدن بچهها برویم اما متأسفانه درست زمانی رسیدیم که یکی از مربیان بچهها فوت کرده بود و کودکان با هم به مراسم ختم رفته بودند و ما از دیدنشان محروم شدیم. هر چند جای پا آنها را همه جا میشد دید.»
منبع: روزنامه ایران