آفتابنیوز : یلدای من باد پیچیده در گیسوی افشان تو
چون داری که پیچیده بر گلویم
گیسو آشفته کردی و شدی دلگیر یوسف
من از اشکهایت ...
فهمیدم
عاشق شدی در این شب بلند
باد بر نگاهت وشب بوهای تنت می وزید
جنگل در سکوت بود وسرو تورا پاس داشت
از پشت حصارها آفتاب دلتنگ تو بود
وماه می سرود بلندترین خاطره شب را
برف بر قله می بارید
انار روی کرسی سرخ می شد
خنده برلبها
چون پسته ی شب یلدا
می نشست بر هلال ماه
پنجره ها با ضرب باران می رقصیدند
پرنده ها پشت پنجره به انتظار شب چره.
نوک می زدند به شیشه
تو می رقصیدی و می خندیدی
مادر بزرگ از ترس چشم زخم
اسفند دود می داد
در همین شب بود که تو به چشم عاشق آمدی
وهنوز بهار نیامده
شکوفه بر سر زدی
به حجله رفتی
وزمستان بی تو دیگرزمستان نبود
بهار دارد در می زند
در بگشا ...!
#بهجت-مهدوی
دل نوشته های نیلوفرانه