کد خبر: ۵۸۲
تاریخ انتشار : ۲۹ دی ۱۳۸۳ - ۱۰:۰۸

بحران در جهان غرب

آفتاب‌‌نیوز :

اگر بگوييم جهان غرب با بحران مواجه است بيراه نگفته‌ايم. توني بلر هم گفته بود که «عراق، اختلافات اروپا و آمريكا و نقش انگليس در هر دو طرف را به‌طور قابل ملاحظه‌اي افزايش داده است و اكنون رابطه آنها كاملاً زير سؤال رفته است.» اين شكاف، واقعاً عميق است. اروپا اغلب خود را در مقابل آمريكا نشان مي دهد، تا بعد غير آمريكايي بودن خود را بيشتر مورد تأكيد قرار دهد. واشنگتن – حداقل دولت جرج بوش –هنوز مردد است و نمي داند كه آيا هنوز به اروپا «نياز» دارد ياخير. (انگليس و توني بلر هم برخلاف ميل خود مجبور شدند موضع خود را مشخص كنند).

تيموتي گارتون اش در كتاب جديد خود «دنياي آزاد: آمريكا، اروپا و آينده شگفت انگيز غرب» بر این باور است که اين اختلاف آنقدر كه نظريه پردازان سعي مي كنند نشان دهند گسترده نيست. اروپا و آمريكا، ارزش هاي مشترك و منافع مشتركي دارند كه هر شكافي را پر مي كند. در عين حال ما نمي توانيم اين اختلافات كوچك خود را مورد بي اعتنايي قرار دهيم: قرن بيست ويكم، چالش هاي بزرگي را به نمايش مي گذارد.افزایش دمای زمين، فقر جهاني، مدرنيزه شدن جهان عرب، توسعه آسيا و تروريسم در شكل هاي مختلف آن، چالش هايي هستند كه عملاً يك جبهه مشترك اروپا و آمريكا را مي طلبد. گارتون اش مي نويسد: «اروپا به تنهايي كافي نيست. آمريكا هم به تنهايي كافي نيست. غرب هم به تنهايي كافي نيست.» 
تيموتي گارتون اش، استاد مطالعات اروپا در دانشگاه آكسفورد و داراي يك سمت ارشد در مؤسسه تحقیقاتی هوور است. او نويسنده سه كتاب از جمله فانوس جادويي و شرح عيني انقلاب هاي مخملي سال 1989 است.

همانطور كه مي ببينيد، غرب با بحراني بي سابقه در تاريخ مواجه است. چگونه اين وضع پيش آمده است؟
اين بحران غرب، كاملاً با ساير بحران هاي جنگ سرد متفاوت است زيرا در آن زمان، حداقل وجود يك دشمن مشترك، ما را كنار هم مي آورد ولي اكنون اينگونه نيست. ما «دشمن» را به دو صورت متفاوت مي بينيم. بحران عراق، موضوعي را به صحنه آورد كه چندان قابل تشخيص نبود. اولين حادثه مشابه يازده سپتامبر در 11 نوامبر 1989 رخ داد. در واقع سقوط ديوار برلين، بيشتر از حمله به برج هاي دوقلو نيويورك اهميت داشت. زيرا موجب شد دشمن مشترك آنها از بين برود و اروپا ديگر مركز سياست هاي جهان نباشد. اگر شما در واشنگتن هستيد، به خود مي گوييد، «خب، چرا من به اروپا نياز دارم؟ به من ربطي ندارد.» و من فكر مي كنم كسي مثل ديك چني چنين چيزي را به خود مي گويد. فكر مي كنم اين عميق ترين ريشه بحران است. البته اين موضوع به جهت وقوع حوادث 11 سپتامبر و عكس العمل بوش تشديد شده است.

بنابراين انتخاب مجدد بوش كمكي به اين قضايا نمي كند؟

كاملاً درست است. كتاب من، از رابطه قوي بين اروپا و آمريكا براي مقابله با چالش هاي مشترك پيش رو سخن مي گويد. ترديدي وجود ندارد كه انجام اين كار با رياست جمهوري كري راحت تر بود.

فكر نمي كنيد به دنبال تجربه بوش در عراق، دولت آمريكا مهربان تر و ملايم تر عمل كند؟

فكر مي كنم آنها سعي كرده اند مردم آمريكا را توجيه كنند، اما حداقل برخي از آنها هم فكر مي كنند در اوضاع آشفته عراق گرفتار شده اند. در همين حال، بوش هم به فكر جايگاهش در كتاب هاي تاريخ است و اين خيلي مهم است.
بنابراين، فكر مي كنم آنها با آغوش باز از اروپا و ساير متحدان استقبال كنند و لحن خود را نيز ملايم تر كنند. اما سؤال اين است كه آيا جهان از بحران ديگري نجات خواهد يافت؟ من در اين مورد خوشبين نيستم. ايران مي تواند بحران بعدي باشد. مثلاً اگر معلوم شود كه غني سازي اورانيوم انجام مي شود، دولت بوش بسيار سخت گير خواهد شد. آنگاه ديگر به عواقب آن يا به متحدانش فكر نمي كند و در آن صورت يك بحران ديگر خواهيم داشت.
در حالي كه به شهرهاي مختلف مي رفتم و هفته اي را هم در واشنگتن صرف مي كردم، كلمه اي خاص در ذهنم مي چرخيد. «تفاخر و غرور». اما تفاخر به ويراني مي انجامد. اين ويراني، فقط به دولت بوش منحصر نمي شود، ما را هم با خود خواهد برد.

مسؤوليت مشكل در روابط آمريكا و اروپا را مي توان تا حدودي به اروپا هم نسبت داد، اينطور نيست؟

همانطور كه در كتابم هم گفته ام، بخش مهمي از رهبران اروپا بخصوص ژاك شيراك رئيس جمهور فرانسه مي خواهند اروپا را در مقابل آمريكا تعريف كنند و آن را يك ابرقدرت رقيب بخوانند. آن وقت مي توانيد تصور كنيد كه عكس العمل دولت بوش به اين مسأله چه خواهد بود. مي توانيد وجود يك محرك ديگر به سمت بحران را نيز تصور كنيد.

البته شيراك تا حدي در اين خصوص حق دارد: اينجا دنياي سياست قدرت هاست، دولت ها از قدرت خود آگاهي دارند. قدرت به قدرت گوش مي دهد، بنابراين مي توانيد از يك قدرت اروپايي سخن بگوييد تا به شما گوش دهند. اما او تا حدي هم اشتباه مي كند. اروپا تحت لواي موضع ضدآمريكايي نمي تواند متحد شود. شكاف هاي زيادي در داخل اروپا وجود دارد و افراد حامي آمريكا در اروپا هم كم نيستند در لهستان يا ايتاليا يا نقاط ديگر اروپا، اين افراد، زياد هستند و اين رويكرد به شكاف در اروپا منجر مي شود و جلوي اتحاد را مي گيرد.
مطمئناً ما يك ابرقدرت نظامي نخواهيم بود. اين ملت هاي مختلف با سابقه هاي تاريخي متفاوت نمي خواهند به موضعي برسند كه در آن رئيس يك دولت اروپايي بتواند در فاصله يك يا دو هفته، ارتش خود را به مناطق مختلف اعزام كند. چنين چيزي اتفاق نخواهد افتاد.

توني بلر دوست دارد انگليس را يك «پل» بين اروپا و آمريكا بداند. آيا اين موضوع منطقي است؟

انگليس، محل تلاقي اروپا و آمريكاست. ما كشور عجيبي هستيم، چون ما بسيار اروپايي شده و بسيار آمريكايي شده هستيم. ما چنان روابط قوي با هر دو طرف داريم ولي هنوز مي شنويم كه برخي مي گويند اروپا را انتخاب كن و آمريكا را كنار بگذار يا آنكه آمريكا را انتخاب كن و اروپا را كنار بگذار. اين شرايط سياسي بسيار عجيب است.
بلر مي داند كه بايد نظر هر دو طرف را جلب كند. باتوجه به شرايط انگليس، بايد هر دو كار را انجام داد. اما دو موضوع هم مشكل سازند. اول آنكه او ادعا مي كرد كه انگليس، پل اروپا و آمريكا خواهد بود.

چرا صدراعظم آلمان بايد از اين پل لندن بگذرد تا به واشنگتن برسد؟ چرا يك رئيس جمهور آمريكا بايد از پل لندن بگذرد تا به لهستان برسد؟ آنها اين كار را نمي كنند. دوم آنكه، او كه انتخاب بين اروپا و آمريكا را رد مي كرد، در نهايت، عليه اروپا موضع گرفت و افكارعمومي اروپا و اكثر افكارعمومي انگليس هم با آن مخالف بودند. اين مسأله، شديداً موجب تخريب اعتبار اروپا شده است طوري كه ايفاي اين نقش بسيار سخت خواهد بود.

پس انگليس چه كار بايد بكند؟

انگليس نياز دارد كه كاملاً در اروپا غرق باشد و براي ايجاد پل بين كل اروپا با آمريكا تلاش كند. همانطور كه گفتم، اين بزرگترين پل در جهان است كه سه هزار مايل درازا دارد و وسعت زيادي هم دارد. من، موضع درست را موضع اروپا – آتلانتيك مي نامم، یعنی «ما يك اروپاي قوي و متحد مي خواهيم كه شريكي هم براي آمريكا باشد.» به اين ترتيب، اروپا با اقتصادي به ابعاد آمريكا مي تواند آمريكا را به اطاعت وا دارد.

باتوجه به چالش هاي مشتركي كه اروپا و آمريكا با آن مواجهند و باتوجه به آنكه ارزش ها و منافع ما، تا حد زيادي به هم بستگي دارند، چرا ما نمي توانيم با هم كنار بياييم؟

در كتابم، جمله معروف فرويد، «شيفتگي به اختلافات كوچك» را آورده ام و اين موضوع دقيقاً تكرار شده است. اما فرويد هم مي گويد كه معمولاً بدترين دعواها بين مردمي است كه بسيار به هم نزديكند. مثلاً در بالكان: صرب ها و كروات ها باهم مي جنگيدند، هرچند كه زبانشان از هم قابل تشخيص نبود. همين مسأله دارد اينجا اتفاق مي افتد. حالا اين تهديد مشترك وجود ندارد. من مي گويم هنوز تهديدات مشترك و بزرگي وجود دارد ولي ما آنها را نمي بينيم.

حالا در مورد تهديدهاي مشترك صحبت كنيد.

يك بخش مهم اين كتاب را «ارتش هاي سرخ جديد» ناميده ام، كه با چالش هاي بزرگي مواجه هستند؛ تروريسم، سلاح هاي كشتار جمعي و كشورهاي شرور. اما اين فقط يك مسأله است.

انگار با احتياط از تروريسم در موارد مختلف آن سخن مي گوييد.

بله، دقيقاً چون تروريسم در ايرلند مثل تروريسم در باسك نيست، مثل تروريسم القاعده نيست چون با هم متفاوتند. جنگ ترور، يك كاريكاتور ساده شده است.

اما عمدي است و يك انگيزه واضح دارد.

بله، يك ساده انگاري عمدي است. اما مي ترسم اين رئيس جمهور آن را باور كند زيرا او واقعاً افكار ساده انگارانه اي دارد. همانطور كه در كتابم نوشتم، از من دعوت شد كه بروم و با او در مورد اروپا صحبت كنم، كه تجربه عجيبي بود. او واقعاً نمي دانست در چه موقعيتي قرار دارد. كاملاً گيج و نامطمئن بود و به دنبال جهت و موضع خودش مي گشت. او در آن زمان، دو عقيده محكم داشت. اول برنامه دفاع موشكي و دوم، تأكيد بر چين به عنوان دشمن جديد. پس از حوادث 11 سپتامبر، اين موضوع تغيير يافت. حالا او مي دانست در كجا قرار دارد: او در جنگ بود و همين مسأله، همه چيز را به حال ساده انگارانه اي در مي آورد. به هرحال فكر مي كنم چنين شرايطي اكنون براي بلر هم به وجود آمده است.

در مورد ساير «ارتش هاي سرخ» چطور؟

خب، واقعيت گرم شدن زمين و مسأله گازهاي گلخانه اي وجود دارد. هر كاري كه اروپا يا بلر در اين خصوص مي كند تا گازهاي گلخانه اي را كاهش دهد، بدون همكاري آمريكا، بي فايده خواهد بود.

ما مي دانيم كه كنگره به رئيس جمهور اجازه امضاي كيوتو را نخواهد داد اما مي توان كارهايي هم در اين خصوص انجام داد. در اصل، مي خواهند چين و هند را ترغيب كنند كه كارهاي خود را كاهش دهند زيرا اينجا رشد گازهاي گلخانه اي از آن ناشي شده است. اگر آمريكا، غني ترين كشور جهان، خودش ماجراي كنترل و مهار را دنبال نكند، چگونه يك اقتصاد روبه رشد مي تواند اين كار را انجام دهد؟

اين واقعيت وجود دارد كه نيمي از مردم با درآمد كمتر از 2 دلار در روز زندگي مي كنند زيرا سياست هاي تجاري مناسبي نداشته ايم. آمريكا دوباره نمي خواهد تعرفه هاي كشاورزي خود و سوبسيدهاي خود را تا زمان اجراي همين سياست از سوي اروپا، به اجرا در آورد. بنابراين، غيرممكن است كه دو نقش آفرين ديگر هم داشته باشيم. مردم در جوامع روبه رشد مي گويند اگر ما براي آفريقايي هاي صحرايي كاري نكنيم، آنگاه با بي ثباتي مواجه خواهيم شد. حقيقت آن است كه در جريان تاريخ، ما عكس العملي نسبت به مرگ تعداد زيادي از آفريقايي ها نشان نداده ايم و احتمالاً مي توانيم همين رويه را هم البته از لحاظ سياسي دنبال كنيم. از لحاظ اخلاقي هم استفاده از كليشه هاي «دهكده جهاني» غيرقابل قبول است.
اگر ما مي توانيم مردن مردم را تماشا كنيم، حتماً مي توانيم كمك به آنها را هم تصور كنيم. من اين قضيه را از لحاظ اخلاقي دنبال مي كنم. نه از لحاظ سياسي.

يك چالش ديگر كه هم اخلاقي و هم سياسي است، مدرنيزاسيون و ايجاد آزادي در خاورميانه است.

درست است. اين فكر كه آمريكا مي تواند به تنهايي وارد عمل شد و به يك كشور يا چند كشور حمله كند، فكر درستي نيست اروپا درست همين جاست، اروپا جايي است كه كالاها و مردم از آنجا مي آيند. كل توليد ناخالص داخلي 22 عضو اتحاديه عرب، كمتر از اسپانياست. در سال 2020، شايد جمعيت آنها به 460 ميليون نفر هم رسيده باشد. اگر ما كمي اميد و سعادت را براي اين مردم تأمين نكنيم، آنگاه به سوي ما يعني به اروپا هجوم خواهند آورد.
اروپا قدرت كمي دارد. جامعه مدني و گروه هاي اپوزيسيون موجب مي شود كه دانشجويان براي تحصيل در اروپا به اين قاره بيايند و بعد به جامعه خودشان برگردند؛ اين همان كاري است كه ما براي اروپاي شرقي در دهه 1970 و 1980 كرديم و فقط اروپا هم مي تواند اين كار را انجام دهد.

پس شما به عضويت تركيه در اتحاديه اروپا موافقيد؟

اگر در صدد كنارگذاشتن عوامل تروريسم در چنين كشوري باشيد، آنگاه پيوستن تركيه به اتحاديه اروپا بسيار بيشتر از ماجراي عراق، مفيد خواهد بود. عراق در حال حاضر دارد موقعيت را در جهت مخالف پيش مي برد، زيرا به زمينه تقويت تروريسم تبديل شده است. تركيه نشان مي دهد كه يك كشور اسلامي مي تواند جنبش هاي اسلامي را با دولت سكولار ادغام كند و بگويد «ما مي خواهيم به اتحاديه اروپا بياييم، با استانداردهاي حقوق بشر و روند دموكراسي و حاكميت قانون هم كنار مي آييم.» اين موضوع جالبي است. تركيه به بقيه كشورهاي اسلامي نشان مي دهد كه غرب، يك كلوپ مسيحي نيست. و اگر با استانداردهاي آن كنار بياييد، احتمالاً بسيار ثروتمندتر و بسيار آزادتر از شرايط فعلي خواهيد شد. اگر يك جوان عرب هستيد كه از آينده خود تصور خوبي نداريد، بهترين كار براي شما سوار قايق شدن و رفتن به اروپا براي كار كردن غيرقانوني در اين قاره است. اگر هم ديديد كه شرايط رسيدن به يك شغل خوب را داريد، تصميم به ماندن خواهيد گرفت. اين جايزه بزرگي است: لحظه اي است كه مي توانيد تصميم بگيريد.

خب، اين ماجراي خاور نزديك بود. از خاور دور هم بگوييد.

قدرت گرفتن چين، در واقع بزرگترين چالش پيش روي ماست. ما آنقدر عادت كرده ايم كه غني ترين و قدرتمندترين قاره جهان باشيم كه فراموش كرده ايم زماني اين قدرت را از دست خواهيم داد. چين كه يك نظام كمونيستي اقتدارگرا بود، اكنون يك نظام سرمايه داري لنيني خارق العاده را به اجرا در آورده است و اقتصاد بازار آزاد و پيشرفت طبقه متوسط را مورد توجه قرار داده است. حالا شما سرمايه لازم را داريد و به تدريج به سمت دموكراسي بورژوازي حركت مي كنيد. در غير اينصورت، حداقل احتمال عمران و آبادي وجود دارد و مورد تشويق هم قرار مي گيرد. اين چالش بزرگي است، اكنون هم چين دارد با مهارت تمام، با اروپا و عليه آمريكا و همچنين در جهت معكوس آن، بازي مي كند. بنابراين، تا زماني كه ما راه درست اتحاد را پيدا نكنيم، اين بازي ادامه خواهد داشت. اگر در 20 سال آينده، چين به تدريج به يك كشور داراي دموكراسي ليبرال تبديل شود، آنگاه نقطه مهمي در تاريخ آزادي شكل خواهد گرفت، اين همان كاري است كه ما بايد انجام دهيم.

عواقب شكست آن چه خواهد بود؟

موارد منفي زيادي هم در اين جريان وجود دارد. اول آنكه چين به نوعي با موانع اروپا و آمريكا مواجه است و مثلاً مثل آلمان، فرانسه و روسيه در قرن نوزدهم و در اروپاي مركزي عمل مي كند. به عبارت ديگر، شما سياست قدرت را در پيش مي گيريد و حتي جنگ هم پيش مي آيد و بعد بين بلوك هاي بزرگ دنيا، در ابعاد جهاني شكل مي گيريد. سال 1984 را به ياد مي آوريد؟ شباهت اين اوضاع به آن زمان، دورنماي خيلي بدي است.

پس شما معتقديد كه چالش هاي پيش رو، آنقدر حياتي هستند كه نبايد به دست رهبران سياسي ما سپرده شوند، و شهروندان هم بايد در اين جريان وارد شوند.

درست است. اين اولين باري است كه در كتابم اين كار را انجام داده ام. تمام كتاب هاي قبلي من (كه هفت جلد هستند) معمولاً از ديد يك ناظر خارجي و متعهد نوشته شده اند و حكايت تاريخ امروز را مي گويند. شكي وجود نداشت كه من در موضع مخالفت قرار دارم. اما من، جريان را دقيقاً همانطور كه اتفاق افتاده تعريف مي كنم و علناً از خواننده تقاضاي كمك نمي كنم. بخش اول «جهان آزاد»، تاريخ معاصر است و اين نوعي از نگارش است كه من دنبال مي كنم. بخش دوم، بيانيه اي براي بيست سال آينده است و علناً به سوي دولت ها نشانه نمي رود، بلكه شهروندان را مخاطب قرار مي دهد. براين اساس، جهان كنوني در دستان رهبران ما، جاي امني نيست و آنها شرايط آشفته اي را در جهان ايجاد كرده اند. اگر ما وارد اين جريان نشويم، جهان كه محل زندگي فرزندان ماست، جاي وحشتناك و بدي خواهد بود و اين موضوع، حقيقت دارد.

فرزندان من 18 ساله و 20 ساله هستند. من هم وارد 50 سالگي شده ام. هنگام نگارش اين كتاب، خيلي به ياد فرزندانم بودم. طوري كه انگار آنها و نسل آنها مي خواستم به كمك من بشتابند. آنها فكر مي كنند كه سياستمداران، مشتي آدم متقلب هستند كه هر لحظه، جنجالي مثل هاليبرتون يا انرون را ايجاد مي كنند و ما هم نمي توانيم آنها را تحت تأثير قرار دهيم. از سوي ديگر، اين مسائل، چندان ما را ناراحت نمي كند زيرا زندگي من با موسيقي و فيلم و تئاتر و دوستانم آميخته شده، سياست، مثل حكومت هاي ديكتاتوري، جلوي اين تفريحات مرا نخواهد گرفت.

اما من فكر مي كنم هر دو نظريه، غلط هستند. سياست، كاملاً مانع راحتي ما خواهد شد و در پنج يا 10 يا 15 سال آينده اتفاق خواهد افتاد. ما شايد با جوامع بدتري، بخصوص در اروپا مواجه شديم. پس ما مي توانيم برخي چيزها را تغيير دهيم، واقعاً مي شود. مثلاً يك حركت جالب به نام moveon.org انجام گرفت كه انگار به حركت جامعه مدني مي انجاميد. خب، من مي فهمم كه مردم، افسرده شده اند؛ اما دولت ها اكنون باتوجه بيشتري به نظرسنجي هاي عمومي و اعتقادات مردمي مي نگرند. پس ما مي توانيم تغييراتي نيز ايجاد كنيم.

نكته دوم اين است كه بايد مستقيماً وارد عمل شد. اكنون يك حركت جهاني براي توقف استفاده از مين هاي زميني ايجاد شده است. اول، اين جريان از سوي يك نهاد غيردولتي و توسط جودي ويليامز آغاز شد، بعد با اي ميل – كه مثل يك ابرقدرت مي ماند – ادامه يافت. من يك پايگاه اينترنتي براي كتابم راه انداخته ام و بحث هاي جالبي هم آنجا مطرح شده است. حالا تمام اين سلاح ها دراختيار ما قرار دارند. بايد از آنها استفاده كنيم.

بنابراين، طبق نوشته شما در كتاب، اين بحران، در عين حال يك فرصت استثنايي هم هست.

بله. 20 سال پيش يعني سال 1984، شايد نيمي از جهان، تحت لواي ديكتاتوري هاي اقتدارگرا قرار داشتند كه به سلاح هسته اي هم مجهز بودند. تغيير اين شرايط، كاملاً غيرممكن به نظر مي رسيد. اما حالا ديوارها خراب شده اند. اين پيام، در تمام كتاب مطرح مي شود. اگر آنها توانستند ارتش هاي سرخ را سرنگون كنند، ما هم مي توانيم با تعصب لازم وارد عمل شويم. اگر آنها ديوار برلين را نابود كردند، ما هم مي توانيم «ديوار بين عقايد» را نابود كنيم. ما در دنيايي زندگي مي كنيم كه در آن با اين بلوك هاي قدرتمند و اقتدارگرا و مسلح مواجه نيستيم. مردم زيادي از جمعيت جهان، اكنون آزاد هستند. 88 كشور آزاد در جهان وجود دارد، يعني 8/2 ميليارد نفر هم در اين كشورها آزاد هستند. بنابراين، چرا برنامه هايمان براي گسترش آزادي را متوقف كرده ايم؟ ما مي توانيم تغيير خوبي در اين راستا ايجاد كنيم.

بازدید از صفحه اول
ارسال به دوستان
نسخه چاپی
ذخیره
عضویت در خبرنامه
نظر شما
پربحث ترین عناوین
پرطرفدار ترین عناوین