آفتابنیوز : وابستگی متقابل
به نظر میرسد این پرسش عامیانه مشهور که «در روند پیدایش مرغ و تخممرغ کدامیک نقش نخست را به عهده داشتهاند؟» در بازشناسی روابط استراتژیک میان اسرائیل و آمریکا هم کاربرد پیدا کرده است؛ پرسش مشابه در اینجا این است که گرمی روابط میان آمریکا و اسرائیل ناشی از چیست؟ آمریکا بیشتر به اسرائیل وابسته است یا اسرائیل به آمریکا؟
ماهاتیر محمد نخستوزیر پیشین مالزی در سخنرانی افتتاحیه اجلاس سران کشورهای اسلامی در اکتبر ۲۰۰۳ ضمن مروری بر ضعفها و عقبماندگیهای مسلمانان، یهودیان را بهعنوان نمونهای از موفقیت مثال زد و گفت «اروپاییها ۶ میلیون از ۱۲ میلیون یهودی را کشتند، اما امروزه یهودیان با واسطه بر جهان حکومت میکنند، آنها دیگران را وامیدارند که برای آنها بجنگند و کشته شوند».
با قاطعیت نمیتوان گفت که منظور ماهایتر محمد از «باواسطه» در این نقل قول که انعکاس گستردهای نیز در سراسر جهان داشت، چیست؛ اما میتوان احتمال داد که وی بر آن بوده تا بگوید: یهودیان از طریق دولت آمریکا بر جهان حکومت میکنند؛ منظور او از واژه «دیگران» نیز احتمالا سربازان آمریکایی در جنگ عراق بوده است که به زعم برخی، اسرائیل و «یک باند یهودی» در آمریکا محرک آن بوده است.
جورج بوش پدر در دسامبر ۱۹۹۱، یعنی در شرایطی که به سختی میکوشید برای واداشتن اسرائیل به همکاری در روند صلح خاورمیانه، تصویب پرداخت وام به آن کشور در کنگره را به تعویق اندازد، طی مصاحبهای گفت: «در برابر نیروهای سیاسی نیرومندی قرار گرفتهام. ما با گروههای بسیار نیرمند و موثری مواجهایم که به کنگره میروند. امروز شنیدم که حدود هزار لابیست در کنگره در مخالفت با من فعال بودند. در حالیکه من در اینجا یک فرد کوچک تنها هستم».
این اظهارات ماهاتیر محمد و جورج بوش مثال گویایی از تلقی بسیار رایج در آمریکا و در بسیاری از دیگر مناطق جهان از قدرت یهود در آمریکاست.
اصطلاح «قدرت یهود در آمریکا» تعبیری است که بهویژه در کشورهای اسلامی برای توضیح علل جانبداریهای آمریکا از اسرائیل مورد استفاده قرار میگیرد. همین اصطلاح در دیگر مناطق نیز بهطور کلی برای توضیح نفوذ سیاسی یهودیان در روند شکلگیری سیاست خارجی آمریکا در برخی زمینهها، خصوصا مسائل خاورمیانه، به کار میرود. در نظر عامه مردم، ابعاد «لابی یهود» در آمریکا عمدتا در هالهای از رمز و راز پوشیده است و از اینرو تداعیکننده فراماسونری و دیگر انجمنهای مخفی در طول تاریخ است.
به تعبیری قدرت سیاسی در آمریکا بیش از هر کشور دیگری غیرمتمرکز و توزیع شده است. این امر موجب شده تا جریانها و تشکلهای پرنفوذ بتوانند روند پیچیده و بغرنج تصمیمگیری سیاسی در آمریکا را تحت تاثیر قرار دهند. یکی از لوازم درک سیاست خارجی آمریکا و رمزگشایی از آن، خصوصا در ارتباط با مسائل خاورمیانه، شناخت عینی و واقعبینانه علل و عوامل قدرت یهود در آمریکا و چگونگی کار لابی پرنفوذ یهود در آن کشور بهعنوان یکی از عوامل اثرگذار بر سیاست خاورمیانهای آمریکاست. چنین شناختی بیتردید لازمه درک علل اقدامات آمریکا و کسب امکاناتی برای تاثیرگذاری بر آن است.
در جریان تلاش برای درک این موضوع، تمایز بین تصورات عامیانه از قدرت یهود در آمریکا و برداشتی که حاصل بررسی عینی و واقعبینانه این پدیده باشد، حایز اهمیت بسیار است. تصور نخست، تصوری تقدیرگراست. یعنی تصوری است که میتواند به یاس و تسلیم در برابر آنچه ناشناخته و مرموز و ناشی از قدرت نامحدود بازیگران ناپیدا پنداشته میشود، بینجامد و عملا به سود همان لابی تمام میشود. حال آن که در روش دوم هدف آن است که به دور از حدس و گمانها و توطئهپنداریهای رایج، ریشههای واقعی قدرتی را که یهودیان در آمریکا از آن برخوردارند، شناخته و در این راه تا حداکثر ممکن تنها آنچه را که میتوان مستند کرد، مبنای کار قرار داد.
لابی رسمی یهود در آمریکا بهطور اخص شامل چند گروه فشار معدود، اما پرقدرتی است که رسما به ثبت رسیده و وظیفه خود را تاثیرگذاری بر تصمیمات هیئت حاکمه آمریکا در رابطه با اسرائیل اعلام کردهاند. در حالیکه لابی یهود در آمریکا به معنای اعم، شامل سازمانها، گروههای اجتماعی و جریانهایی اعم از یهودی و غیریهودی است که مستقیم و غیرمستقیم تلاش گستردهای را برای تاثیرگذاری بر تصمیمگیریهای سیاسی در واشنگتن با هدف تامین منافع اسرائیل صورت میدهند. به عبارت دیگر، یهودیان آمریکا دارای سازمانها و تشکلهای عدیده و نیرومندی هستند که تحت عنوان کلی لابی قابل دستهبندی نیستند. شمار کثیری از این تشکلها صرفا به حفظ اتحاد عمل یهودیان در ارتباط با طیف وسیعی از امور از جمله تشویق آنها به شرکت در فعالیتهای سیاسی محلی، منطقهای و فدرال مشغولند.
ضمن آن که قدرت یهودیان در آمریکا محدود به عملکرد یهودیان نیست. گروههای دیگری نیز در آمریکا وجود دارند که بدون این که اعضای آنها را یهودیان تشکیل داده باشند، عملا و گاه بیش از گروههای یهودی در حفظ منافع اسرائیل کوشا هستند. در این رابطه مسیحیان دست راستی (که به مسیحیان صهیونیست نیز شهرت دارند) و نیز محافظهکاران نو قابل ذکرند.
در مقایسه اکثریت بزرگ مسلمانان آمریکا که شمار آنها احتمالا کمتر از یهودیان نیست، بیتجربگی در فعالیتهای مدنی و فرهنگ خاصی را که تشکل و فعالیت منظم سیاسی و فرهنگی را بها نمیدهند، با خود از کشورهای مبدا، به آمریکا بردهاند. تفرقه شدید و برخی مشکلات دیگر را نیز اگر بر این بیعملی سیاسی بیفزاییم، نتیجه آن در جامعه آمریکا چیزی جز انفعال و به بازی گرفته نشدن در معادلات سیاسی بوده و نمیتواند باشد.
با این حال باید در نظر داشت که قدرت لابی یهود در آمریکا تنها یکی از دو عامل اصلی موثر در شکلگیری سیاست خاورمیانهای واشنگتن است. عامل دیگر که در یک چشمانداز تاریخی اغلب مهمتر بوده، منافع استراتژیک آمریکا در خاورمیانه است این عامل دوم اواخر دهه ۱۹۶۰ تاثیری تعیینکننده بر سیاست آمریکا در قبال خاورمیانه بر جای گذاشت و متقابلا حوزه عمل گستردهای نیز برای لابی طرفدار اسرائیل بهوجود آورد.
منافع استراتژیک آمریکا در حمایت از اسرائیل
اگرچه نقش لابی یهود و طرفداران غیریهودی اسرائیل در آمریکا بسیار مهم، موثر و حتی در مقاطعی تعیینکننده بوده، اما به نظر میرسد که منافع استراتژیک آمریکا نیز نقش تعیینکنندهای در تداوم سیاستهای آمریکا در قبال اسرائیل داشته است.
اگر قدرت یهود تنها در قدرت مالی، تشکیلاتی و سیاسی طرفداران اسرائیل در آمریکا ریشه داشت، حمایت آمریکا از اسرائیل میبایست تابع قدرت لابی یهود در آمریکا میبود و متناسب با افزایش آن رشد میکرد. حال آن که در عمل چنین نبوده است.
کمک آمریکا به اسرائیل در طول اولین دهه تاسیس آن کشور همانطور که دیده شده بسیار اندک بود و شامل کمکهای نظامی نمیشد. اگرچه روابط آمریکا و اسرائیل در دوره کندی تا حدی توسعه یافت، اما در واقع حمایت جدی و گسترده آمریکا از اسرائیل با فروش گسترده سلاح و کمکهای چند میلیارد دلاری سالانه به دوره نیکسون از حزب جمهوریخواه برمیگردد.؛ یعنی رئیسجمهوری که بدون حمایت یهودیان بر سر کار آمده بود و مانند هر جمهوریخواه دیگر انتظار حمایت سیاسی و کمک انتخاباتی از یهودیان را نداشت.
زمان نیکسون، سیاست آمریکا درباره خاورمیانه در شرایطی متحول شد که پیشینیان او همواره کوشیده بودند به نوعی خود را در ارتباط با بحران خاورمیانه بیطرف نشان دهند و با هر دو جانب دعوا حفظ دوستی کنند.
نیکسون اولین رئیسجمهوری بود که تلاش برای حفظ توازن در ارتباط با اعراب و اسرائیل را کنار گذاشت و برای اولینبار اسرائیل را یک دارایی استراتژیک برای آمریکا در دوره جنگ سرد توصیف کرد. در دوره او بود که آمریکا جای فرانسه را بهعنوان بزرگترین تامینکننده سلاح برای اسرائیل گرفت. کمک آمریکا به اسرائیل به سرعت رو به افزایش نهاد و از ۳۰۰ میلیون دلار به بیش از ۲ میلیارد دلار در سال رسیده و به این ترتیب اسرائیل به بزرگترین دریافتکننده کمک از آمریکا تبدیل شد.
چنین تحولاتی در دوره نیکسون، رابطه با اسرائیل را به موضوع مهمی در واشنگتن تبدیل کرد و در نتیجه آن حامیان آمریکایی اسرائیل به بازیگران مهمی در پایتخت آمریکا تبدیل شدند و امکانات بیشتری برای توسعه فعالیتهای خود به دست آوردند. به عبارت دیگر یکی از فرصتهای مطرح این است که تحول در سیاست خاورمیانهای نیکسون زمینهساز افزایش قدرت لابی یهود شد و نه به عکس.
براساس این فرض، آمریکا در دوره نیکسون بنا بر ملاحظات خاص خود در دوره جنگ سرد و الزامات ناشی از رقابت دو اردوگاه رقیب، متمایل به اسرائیل شد و لابی یهود تنها نقش کمکی و فرعی در این ارتباط ایفا کرد.
پس از پیروزی سریع اسرائیل به ارتشهای کشورهای عربی که در آن وضعیت ارتش اسرائیل در مقایسه با مجموع ارتشهای کشورهای عربی به نمایش گذاشته شد، کمکهای آمریکا به آن کشور به میزان ۴۵۰ درصد افزایش یافت. ظاهرا بخشی از این افزایش به آمادگی اسرائیل به دادن نمونههایی از سلاحهای روسی به غنیمت گرفته شده از اعراب به آمریکا بود. پس از جنگ داخلی اردن در سالهای ۱۹۷۱ ـ ۱۹۷۰ که طی آن قابلیت اسرائیل برای جلوگیری از رشد جنبشهای انقلابی به نمایش گذاشته شد، کمکهای آمریکا به اسرائیل ۷ برابر شد. پس از جنگ ۱۹۷۳ که آمریکا بیسابقهترین پل هوایی برای کمکرسانی به اسرائیل را برپا کرد، کمکهای آمریکا به اسرائیل ۸۰۰ درصد افزایش یافت. این کمکها به موازات فروش گسترده تسلیحات به شاه ایران پس از خروج انگلیس از شرق سوئز روی داد. کمکها به اسرائیل پس از سقوط شاه و انعقاد کمپ دیوید ۴ برابر شد. حمله اسرائیل به لبنان و امضای یادداشت تفاهم میان ۲ کشور درباره همکاریهای استراتژیک در ۸۳ و ۸۴ و حمله عراق به کویت باز هم افزایش بیشتر کمکها را در پی آورد.
تا مقطع جنگ ۶ روزه در ۱۹۶۷، یهودیان در آمریکا که جریانها و عناصر متمایل به چپ هنوز میان آنها از نفوذ قابل توجهی برخوردار بودند، عمدتا در سیاست داخلی آمریکا و امور اجتماعی و مدنی مانند رابطه دولت و کلیسا، مهاجرت، سقط جنین و... فعال بودند. جنگ ۶ روزه، یهودیان آمریکا را تکان داد و متوجه حمایت از اسرائیل کرد؛ اما سیاست نیکسون موجب تحولی در دستور کار جامعه یهودیان آمریکا شد و آنها را در جهت ایفای نقش در جنگ سرد و حمایت از فعالان غیریهودی در این جنگ سوق داد و موجب شد یهودیان آمریکا نقش مهمی در سیاست بینالمللی ایفا کنند.
ایجاد ادارهای به وسیله دولت آمریکا برای دستگیری و اخراج جنایتکاران نازی در آمریکا، تبدیل مهاجرت یهودیان از شوروی به یکی از هدفهای مهم سیاست خارجی آمریکا، کمک آمریکا به مهاجرت اقلیتهای کوچک یهودی از سوریه و اتیوپی به خارج، ایجاد یک موزه جنایات آلمان علیه یهودیان با تصویب کنگره و یک بودجه ۱۶۸ میلیون دلاری (در زمین اعطایی از سوی دولت فدرال و کمکهای شهروندان) در واشنگتن از جمله وقایع مهم در دهههای ۷۰ و ۱۹۸۰ بود که نقش یهودیان در جامعه آمریکا را دگرگون کرد.
قانون جکسون وانیک که سال ۱۹۷۴ تصویب شد و روابط تجاری آمریکا با شوروی را مشروط به نحوه رفتار با اقلیت یهودیان آن کشور کرد، پدیدههای بیسابقه در نوع خود بود که نفوذ یهودیان آمریکا از یک سو و منافع استراتژیک آمریکا از سوی دیگر آن را ممکن کرد. این قانون حتی پس از سقوط شوروی نیز به قوت خود باقی ماند و عملا به جامعه یهود در آمریکا حق وتویی درباره روابط تجاری با روسیه داد.
بیتردید حفظ امنیت اسرائیل هرگز نمیتوانسته تنها هدف روابط ویژه میان آمریکا و اسرائیل باشد؛ چرا که در غیر این صورت آمریکا میتوانست به تلاش برای حفظ توازن نظامی و استراتژیک میان اسرائیل از یک سو و مجموعه کشورهای عربی از سوی دیگر بسنده کند. این در حالی است که دولتهای مختلف در آمریکا از هر دو حزب همواره اتفاقنظر داشتهاند که اسرائیل باید نسبت به کشورهای عربی از برتری کیفی در فناوری نظامی برخوردار باشد. در واقع ورای امنیت اسرائیل میبایست علت مهمتر حمایتهای گسترده آمریکا از اسرائیل را در نقشی که اسرائیل همواره برای آمریکا در منطقه ایفا کرده، جستجو کرد. اسرائیل طی دهههای گذشته توانست با موفقیت مانع پیروزی نهضتهای رادیکال و ناسیونالیست عرب در کشورهای لبنان، اردن، فلسطین و یمن شود و سوریه را که همواره متحد شوروی بود، مهار کند. نیروی هوایی اسرائیل از تفوق کامل در منطقه برخوردار بوده و جنگهای مکرر اعراب و اسرائیل عرصه مناسبی برای آزمودن سلاحهای آمریکا به خصوص در تقابل با سلاحهای روسی بهشمار رفته است.
خاتمه جنگ سرد موجب خاتمه اهمیت استراتژیک اسرائیل برای منافع آمریکا در خاورمیانه نشد؛ چرا که آمریکا همواره به همان اندازه نگران حرکات ناسیونالیستی در کشورهای عربی و در سالهای اخیر بنیادگرایی اسلامی بوده است.
به عبارت دیگر ارتش اسرائیل بهعنوان یک ارتش باثبات در منطقه برای آمریکا مطرح بود و کمک به آن پیوسته در دستور کار قرار داشته است. طی این مدت در صحنه سیاست داخلی آمریکا نیز تحولاتی متناسب با روند افزایش حمایت از اسرائیل روی داد و از جمله شمار عربیستهادر وزارت خاراجه و سیا به تدریج رو به کاهش نهاد. از طرفی با توجه به نیازهای سران کشورهای عربی به آمریکا و تردیدهای آنها نسبت به رادیکالهای درون جامعه خود و حامی بالقوه خارجی آنها، یعنی بلوک شرق، (و در مرحله بعد بنیادگرایان اسلامی)، فرض بر این بود که رژیمهای عربی نیز چارهای جز تمکین نسبت به سیاست خاورمیانهای آمریکا و همراهی با آن در عمل ندارند.
با این حال ناتوانی ارتش اسرائیل در مقابله با انتفاضه و امکان ایجاد الگویی برای کشورهای منطقه، نگرانیهایی ایجاد کرد. همین انتفاضه بر سیاست جورج بوش در سال ۱۹۹۱ اثر گذاشت و به نوعی از ایستادگی در برابر دولت لیکود در اسرائیل انجامید که برای تقریبا یک نسل بیسابقه بود. اگرچه در عمل کمکها به اسرائیل ادامه یافت، اما دستکم در سخن، نوعی توازن در سیاست مدنظر آمریکا قرار گرفت.
تلاشهایی نیز در جریان و پس از جنگ کویت برای برقراری نوعی همکاری استراتژیک با کشورهای عربی منطقه خلیج فارس صورت گرفت که شامل فروش اسلحه و همکاریهای نظامی و ایجاد پایگاه و... بود؛ اما به زودی روشن شد که این کشورها به علت ضعفهای ساختاری نظامهای سلطنتی در آنها، بیاعتمادی آنها به نیات آمریکا و نداشتن مزیتهای اسرائیل در زمینه برخورداری از نیروی نظامی تعلیم دیده و پیشرفت تکنولوژیک و توانایی بسیج نیروهای انسانی و مادی و... نمیتوانند در کمک به حفظ منافع منطقهای آمریکا جایگزینی برای اسرائیل باشند.
علاوه بر منافع استراتژیک اسرائیل برای آمریکا در خاورمیانه در دوره قبل و بعد از جنگ سرد، مجموعه عوامل دیگری نیز مستقل از نقش لابی طرفدار اسرائیل در آمریکا، در ایجاد روابط استراتژیک میان دو کشور موثر بوده است. وابستگی آمریکا به نفت، مسئله تروریسم، مهار ایران و عراق و این ادعای رایج در آمریکا که گویا اسرائیل تنها دموکراسی در خاورمیانه است، در تقویت مبانی روابط استراتژیک میان ۲ کشور نقش داشته است.
طبعا لابی یهود و بهطور کلی لابی طرفدار اسرائیل در آمریکا (اعم از یهود و غیریهود)، نقش بسیار مهم و در مقاطعی تعیینکننده در تقویت و استمرار این روابط داشته است. عناصر تشکیلدهنده این لابی در آمریکا از خود بهعنوان شهروندانی که حق تشکل و تلاش برای پیشبرد منافع و نظراتشان را دارند، یاد میکنند و زمینههای موجود در آمریکا امکان داده است تا آنها حداکثر استفاده ممکن را از ابزارها و اهرمهای موجود در یک نظام دموکراتیک برای پیشبرد نظراتشان ببرند.