کد خبر: ۵۹۸
تاریخ انتشار : ۳۰ دی ۱۳۸۳ - ۱۵:۴۰
گزارشي از بچه‌هاي روستايي در نزديكي چرنوبيل

بهار در دهكده‌اي با پرتوهاي راديواكتيو

آفتاب‌‌نیوز :
روستاي ايگوكا كجاست؟ 
روستاي ايگوكا در منطقه‌اي قرار دارد كه پرتوهاي سزيوم با چگالي 2/6 در آن وجود دارند. جمعيت روستا 629 نفر است؛ 202 مرد، 243 زن و 184 كودك. 614 نفر از اهالي روستا بلاروسي هستند، 7 نفر اوكرايني و 8 روس هم در آن زندگي مي‌كنند. اكثر مردم در مزارع كار مي‌كنند. امكانات تحصيلي روستا در يك مهدكودك با 17 شاگرد و يك دبيرستان خلاصه مي‌شود. در حال حاضر 155 دانش آموز در اين دبيرستان درس مي‌خوانند.
 زندگي در دهكده
 با وقوع حادثه چرنوبيل هزاران انسان آواره و بيمار شدند. يكي از مهمترين تأثيراتي كه چنين فجايعي برجا مي‌گذارند مشكلات عميق اجتماعي است. افرادي كه تا ديروز در محيطي سالم و با روابط مشخص زندگي مي‌كردند ناگهان خود را تنها و آسيب‌زده ديدند. گرايش به الكل و خودكشي پس از چرنوبيل به وفور در مناطق اطراف آن ديده مي‌شد. كودكان علاوه بر از دست دادن محيط و روابط اجتماعي خودشان، سلامتشان را هم در خطر مي‌ديدند. حداقل مشكل سلامتي ايجاد شده براي بچه‌ها، ريختن موهايشان بود. سرطان تيروئيد فراگير شده بود و افسردگي افزايش يافته بود. به همين دليل تلاش‌هاي زيادي انجام شد تا مردم بتوانند تا حدي به زندگي عادي خودشان برگردند. يكي از جالب‌ترين طرح‌هاي انجام شده، طرح روستاي ايگوكاست. اين روستا در يكي از مناطق به شدت پرتو ديده بلاروس قرار دارد. مردم روستا با راه‌اندازي يك وب‌سايت اينترنتي، صداي بچه‌هاي مدرسه ايگوكا را به همه مردم دنيا رساندند. آنها اسم برنامه را «زندگي در دهكده» گذاشتند و از بچه‌ها خواستند تا در مورد همه چيز زندگي‌شان بنويسند. 
خاطره از روز انفجار 
پدر و مادرم داشتند نگاهي به مزرعه سيب‌زميني مي‌انداختند. اول مي بود. هوا گرم بود و من گاهي برايشان آب مي‌بردم. بعدازظهر، يك ابر سياه در غرب ظاهر شد كه خيلي سريع به طرفمان حركت كرد. ما به سختي خودمان را به خانه رسانديم. ناگهان باد وحشتناكي با خودش شن، خار و خاشاك، كاغذ و شاخه‌هاي درختان را با سرعت زيادي به ديوار و پنجره‌ها كوباند. اين ماجرا براي 10 دقيقه ادامه پيدا كرد و ناگهان متوقف شد. چند روز بعد باران آمد و زمين زردرنگ شد. ما خيلي زود فهميديم كه چرنوبيل منفجر شد. اين نيروگاه از دهكده ما فقط 110 كيلومتر فاصله داشت. به ما گفتند بيرون نرويم و آبي كه يد دارد نخوريم. بچه‌ها را از منطقه ايگوكا دور كردند. الان هم هر سال بچه‌ها مجبورند به يك منطقه تميز بروند تا بازتواني شوند. اكثر بچه‌ها به خارج از كشور مي‌روند: بلژيك، آلمان يا ايتاليا. آنها به خانه يك خانواده مي‌روند و اوقات خوشي با آنها دارند. به همين خاطر ما اين شانس را داريم كه سالم بمانيم. بعضي وقت‌ها دوستان خارجي‌مان در بهار به دهكده مي‌آيند. 
رنجي كه مي‌كشيم 
چرنوبيل اثرات غيرقابل جبراني بر زندگي ما گذاشت. هنوز خيلي از مسائل مثل راز باقي مانده است. ما سعي كرديم بعضي سؤال‌هايمان را از پيرزني بپرسيم. او از سال 1969 در روستاي بورشچيوفكا زندگي كرده بود. دهكده آنها، تنها 12 كيلومتر با چرنوبيل فاصله دارد. اين داستاني است كه او براي ما از روز حادثه تعريف كرد: «روزي گرم و آفتابي بود. آرام و ساكت. پرنده‌ها در آسمان مي‌خواندند. مثل همه روزهاي نزديك بهار... هيچ خبري از فاجعه نبود. ما نزديك عصر فهميديم چه اتفاقي افتاده. پسر يكي از همسايه‌ها با ماشيني كه راديو داشت به ده آمد. او نگهبان انتظامات بود. راديو مي‌گفت كه مردم شهر پيريپات همگي تخليه شده‌اند. چيزي كه شايد الان عجيب به‌نظر برسد اين بود كه مردم دهكده اصلاً هول نشده بودند. هيچكس حق ورود به منطقه را نداشت. به ما قرص يد دادند. عده‌اي از مردم در كارهاي پزشكي كمك‌رساني مي‌كردند. من هم عضو يكي از اين گروه‌ها بودم. يك روز وقتي داشتيم كمك‌ها را مي‌برديم، باران باريد. من پياده شدم تا ببينم چه خبر است و باران به تن من خورد. صبح فردا وقتي خودم را در آيينه ديدم متوجه لكه هاي قرمزي روي صورتم شدم. ترسيده بودم اما پزشكان گفتند كه باران راديواكتيو بوده و به زودي لكه‌ها مي‌روند. اما زمان زيادي گذشت تا آنها كاملاً محو شوند. 4 مي ما را از منطقه بيرون بردند. بچه‌ها را يك هفته قبل برده بودند. 6 اتوبوس به ده آمدند. ما فقط اجازه داشتيم كه چيزهاي خيلي ضروري را برداريم. خانه‌هايمان را قفل كردند. سگ‌ها و گربه‌ها را هم بردند. گندم و سيب‌زميني را براي آزمايش به روسيه بردند. آنها گفتند همه چيز دوباره در مي‌آيد و پرتوهاي راديواكتيو روي محصولاتمان تأثيري ندارد. اردوگاه مهاجرين در روستايي به نام بابچينو قرار داشت آنهايي كه هيچ جايي براي رفتن نداشتند در مدرسه دهكده جا دادند. وقتي نيمه‌هاي راه بوديم آنها به ما گفتند كه ديگر هيچ وقت نمي‌توانيم به خانه‌هايمان برگرديم. 25 مي بچه‌ها را به مركز بيمارستاني بردند و آنها دوماه و نيم آنجا ماندند. ما هر ماه بابت خانه‌هايمان 500 و بابت وسايلمان 150 مي‌گرفتيم. پول زيادي نبود. هرچند براي خريد وسايل جديد براي خانه‌هايمان در ايگوكا كافي بود. اما ما يكبار ديگر خانه‌مان را ديديم. وقتي به دهكده رسيديم هيچ خبري از پرنده‌هاي آوازه‌خوان هميشگي نبود. وقتي وارد خانه شدم هيچ چيز از وسايلم آنجا نبود. حالا تعدادي حيوان آنجا برده‌اند اما ديگر خبري از چراگاه‌ها و چمن‌زارها نيست. ما اجازه داريم خانه‌هايمان را دوبار در سال ببينيم. اميدوارم هيچكس دچار چنين حادثه غم‌انگيزي نشود. به يادآوردن اين خاطرات رنجم مي‌دهد و گفتن آنها قلبم را به درد مي‌آورد.»

معلم مورد علاقه من 
تاتيانا والريونا شيروكايا در مدرسه ما تعداد زيادي معلم خوب هست. همه آنها تحصيل كرده و باهوشند. اما هميشه معلمي هست كه عده‌اي او را دوست دارند وعده‌اي ندارند. براي من همه يكي هستند و به همه آنها احترام مي‌گذارم. اما در مدرسه‌مان معلمي هست كه او را بيشتر از بقيه دوست دارم: تاتيانا والريونا شيروكايا. او معاون مدرسه و معلم كلاس ماست. او قبلاً به‌عنوان مربي در مهدكودك كار مي‌كرد. به‌نظر من او خيلي مهربان است. در مهدكودك رفتارهاي درستي به من ياد داد و من هنوز بابت آنها ممنونش هستم. ما او را «مادر مدرسه» صدا مي‌كنيم. او واقعاً مواظب ماست، البته بعضي وقت‌ها مثل بقيه معلم‌ها داد مي‌زند اما ما او را درك مي‌كنيم. تاتيانا والريونا معلم ادبيات روسي ماست. مي‌بينيد كه سرش خيلي شلوغ است اما هيچ‌وقت شكايتي ندارد. من فكر مي‌كنم او در مجموع، يك انسان، معلم و مادر خوب است. ما در مدرسه‌مان مسابقه‌هاي ورزشي زيادي برگزار مي‌كنيم. تيم‌هايي از مدرسه‌هاي ديگر هم براي مسابقه واليبال، بسكتبال و ميني‌فوتبال به مدرسه ما مي‌آيند. تازگي‌ها يك مسابقه واليبال داشتيم و تيم ما دوم شد. تيم ما يكي از بهترين‌هاست. 
                                                آرتور يانكوف دانش آموز لودميلا فليك سفنا كودل كنيا 
او به من چهارسال تمام درس داده است. از كلاس اول تا چهارم. او معلم و فرد ايده‌آل من است. او به من ادبيات، شعر، محبت و هرچه لازم بود آموخت. او مي‌خواهد به مدرسه ديگري برود اما من هيچ‌وقت فراموشش نمي‌كنم. در همه تعطيلات رسمي من برايش كارت تبريك مي‌فرستم. بعداز رفتن او در كلاس پنجم معلم ديگري داريم. او خيلي سختگير است. اما به من خيلي كمك مي‌كند. اسم او «ليديا ماتويونا»ست. او به زبان روسي درس مي‌دهد. ليديا در دهكده زندگي مي‌كند و گاهي اوقات راجع به مسائل دهكده با هم بحث مي‌كنيم. يك چيز ديگر هم هست كه شايد زياد مهم نباشد ولي من مي‌خواهم آن را بگويم: خط او خيلي قشنگ است. همه معلم‌ها درباره اين قضيه حرف مي‌زنند. خط خوب نشان‌دهنده شخصيت آدم است. سليقه او خيلي خوب است و ما گاهي اوقات نظرش را مي‌پرسيم.
                                                 جوليا پريميچوا دانش‌آموز مدرسه جديد ايگوكا 
در سال 1987 نياز به ساختمان اضافي براي مدرسه كاملاً حس مي‌شد. ساخت اين مجموعه در سال 1995 آغاز شد. در ژانويه 1997 با تلاش بسيار كار ساختمان تمام شد. در حال حاضر مدرسه كلاس‌هايي پرنور و نوساز دارد كه با ميز و نيمكت‌هاي جديد پر شده‌اند. يك سالن ژيمناستيك، اتاق كامپيوتر و ... هم به مجموعه اضافه شده‌اند. بچه‌هاي مدرسه از سرگرمي‌هايشان مي‌نويسند:
 گروه‌هاي سرگرمي زيادي وجود دارند. من خودم عضو يكي از آنها هستم. دانش آموزان در اين گروه بافتن، گلدوزي و ديگر كارهاي دستي را ياد مي‌گيرند. ما يك معلم خيلي خوب هم داريم. او مي‌تواند همه چيز درست كند، از دستمال آشپزخانه گرفته تا روميزي. به نظر من اين كه بلد باشيم چطوري با دست چيزهاي مختلف درست كنيم خيلي به دردبخور است. كارهاي ما هميشه در نمايشگاه‌ها اول مي‌شوند. ما يك گروه هم براي كار روي چوپ داريم. بچه‌ها ياد مي‌گيرند كه چطور روي چوب تصوير درست كنند، يا ميز و صندلي‌هاي كوچك بسازند. اين كار خيلي صبر مي‌خواهد. در دهكده ما پسرها عاشق موتورسيكلت هستند. ما عصرها جمع مي‌شويم و مي‌رويم موتورسواري. بعداز مدرسه معمولاً موتورهايمان را تعمير مي‌كنيم البته اگر تعمير لازم باشد. موتورسواري شبانه خيلي هيجان انگيز است. گاهي وقت‌ها دخترها هم براي موتورسواري مي‌آيند. موتورسواري مخصوصاً در شب، به آدم اين حس را مي‌دهد كه آزاد است. موتوسواري بيشتر از يك سرگرمي است، وقتي به آن عادت مي‌كني، جزئي از زندگي مي‌شود.
 معلمي در ايگوكا
 اسم من ريما نيكولا اونا وارنيكوفا است. من 19 سال در دبيرستان ايگوكا كلاس‌هاي ابتدايي را درس داده‌ام. من عاشق شغلم هستم. من در مورد علت عدم علاقه بچه‌ها به بيشتر كردن معلوماتشان مطالعات زيادي كرده‌ام. سرگرمي‌هاي ديگري هم دارم: طراحي، شعر گفتن، بافتن و گلدوزي. من به ورزش هم علاقه دارم و در تمام مسابقات ورزشي شركت مي‌كنم. دوست دارم شاگردانم همان استعدادهايي كه نياكان ما داشته‌اند به دست بياورند. علاقه اصلي ما ياد گرفتن نحوه كار با اينترنت است. اين كار به من فرصت مي‌دهد تا اطلاعات ضروري و تازه‌اي راجع به كارم به دست بياورم. شبكه جهاني اينترنت امكانات خوبي براي خودآموزي دارد و مي‌تواند مرا به مقاطع بالاتر راهنمايي كند. 
در 20 سال آينده چه كاره خواهم شد؟
 17 سال... زمان زيادي از وقتي كه بزرگ شده‌ام نگذاشته! ترم آخر دبيرستان، امتحانات فارغ‌التحصيلي برگزار مي‌شود و من بايد شغلم را انتخاب كنم. همه اينها هيجان‌انگيزند اما كمي هم نگران‌كننده‌اند. با وجود همه اينها من هنوز هم آرزوهايي در سر دارم. هر شب قبل از اينكه بخوابم دوست دارم به آرزوهايم فكر كنم. وقتي شب‌ها تنهايم، به اين فكر مي‌كنم كه چگونه دوران بزرگسالي‌ام را مي‌سازم. بعد مي‌فهمم كه براي برآورده شدن آرزويم بايد خيلي تلاش كنم.
                                          ناتاليا بريليو دانش آموز
بازدید از صفحه اول
ارسال به دوستان
نسخه چاپی
ذخیره
عضویت در خبرنامه
نظر شما
پرطرفدار ترین عناوین