امروز چهاردهم مرداد ماه و برابر با یکصد و سیزدهمین سالگرد امضای فرمان و پیروزی انقلاب مشروطه ایران در سال ۱۲۸۵ است، انقلابی که منجر به تاسیس نخستین مجلس ملی ایران شد، جنبش مشروطه ایران که از آن به عنوان تبلور خواست و اراده ملی ایرانیان برای برقراری حاکمیت قانون و پاسخگو ساختن قدرت در برابر ملت یاد میکنند، مشروطه چه بود و امروز از آن چه باقی مانده؟ مشروطه تا چه اندازه در تحقق آرمانهای رهبران آن موفق بود؟ آیا امروز میتوان از شکست نهضت مشروطه ایران سخن گفت؟
به گزارش آفتابنیوز؛ صادق زیباکلام در گفتوگو با روزنامه همدلی به پرسشهایی در این زمینه پاسخ داده است:
در ابتدا اشارهای داشته باشیم بهپیش زمینههای انقلاب مشروطه که بهعنوان اولین انقلاب تاریخ در منطقه خاورمیانه شناخته میشود:
پیشزمینه شکلگیری انقلاب مشروطه برمیگردد به تلاشهایی که در جهت نوسازی صورت گرفت و یا بهتر بگوییم از یک مقطعی از زمان برخی از ایرانیان آرامآرام به این فکر افتاده که لازم است برخی تغییر و تحولات بنیادین در جامعه ایران صورت پذیرد.
تفکری که البته یکشبه حاصل نشده و در صف اول آن افرادی چون قائممقامها وجود داشتند و آنها این مسئله را متوجه شده بودند که ضعفها و اشکالات بنیادینی وجود دارد که ما با آنها مواجهیم. در مدیریت کلان کشور، در تعلیم و تربیت، در مملکتداری و در امور مالی مملکت و غیره.
بهمرور عباس میرزا همچنین درکی را پیداکرده و سپس نوبت به امیرکبیر رسید و چهرههایی چون میرزا حسینخان سپهسالار و ناظم الدوله و سمیع الدوله از راه رسیدند و بهتدریج روزبهروز به تعداد آنها افزوده شد. در میان روحانیون هم افرادی بودند که این حقیقت را دریافتند که در کشور میبایست تغییر و تحولاتی اساسی به وجود بیاید تا درنهایت رسیدیم به نهضت مشروطه.
در ابتدای قرن نوزدهم که آقا محمدخان سلسله قاجار را تاسیس کرد، از هر سه نفر یک نفر عضو قبیله و عشیره بودند و به بدان معنا بود که یک نفر دارای زندگی کوچنشینی بود. تعداد شهرهای بزرگ به تعداد انگشتهای دست نیز نمیرسید. کرمان، اصفهان، شیراز، قزوین و تبریز تقریباً تنها شهرهای بزرگ بودند. اما یک قرن بعد که انقلاب مشروطه اتفاق میافتد، جمعیت اسکانیافته زیادتر شده است. بسیاری از شهرهای امروزی ما در قرن نوزدهم شکل گرفتند، مانند اراک، رشت، زنجان، تهران و غیره و وقتی شهرنشینی به وجود میآید، نیازهایی نیز بهتبع به دنبال دارد، نیاز به آموزش، پلیس، بیمارستان، دادگستری و ازایندست نیازها که لازمه شهرنشینی است.
اما دلیل بعدی آنکه به دنبال شهرنشینی، سطح آگاهی ایرانیان نیز بهمرور افزایش پیدا میکرد، ایرانیان فرنگدیده بودند و بر میزان تحصیلات آنان افزودهشده بود و مطالبات مردم در ادامه این رشد آگاهی نیز تغییر کرده بود که حاکمیت قاجار امکان پاسخگویی به آنها را نداشت. درآمد قاجارها محدود به مالیات بود و روزبهروز با گسترش درباره هزینه آنان افزایش میافت. هزینههای عمومی کشور نیز به شکل زور افزون بیشتر شده درحالیکه درآمد قاجارها ثابت بود و این نکته از دلایل مهمی بود که حکومت قاجاریه دچار بحران شده و لاجرم برای فرار از ورشکستگی، حکومت فشار بیشتری برای دریافت مالیات به مردم میآورد.
در پی خالی شدن خزانه کشور، قاجارها رو به قرضه گرفتن آورده و در قبال این قرضهها باید امتیازاتی به انگلستان و روسیه میدادند. به یکی شیلات را بدهند به یکی جنگلها را بدهند به دیگری امتیاز کشتیرانی کارون و گمرکات را ببخشند و همه اینها دستبهدست هم داد تا اداره جامعه ایران برای قاجارها دشوار شود و دستگیریها و سرکوبها بیشتر، که این مسئله منجر به نارضایتی مردم شد. و همه این عوامل که ذکر شد درنهایت ختم به انقلاب مشروطه میشود.
خیلیها از مورخین بر این باورند که در آن دوران جامعه ایران غالباً بیسواد و دارای بینش لازم برای چنین تحول بنیادینی نبودند و انقلاب مشروطه بهنوعی زایمان زودرس بود.
ببینید، نیازهایی که برای تغییر و تحول جامعه ایران لازم بود در آن زمان به وجود آمده بود. منتها بنا بر دلایلی آرمانهای اصلی مشروطه در جریان انقلاب مشروطه تحقق پیدا نمیکند و اینیک واقعیت است. یعنی اگر ما بگوییم که. مشروطه یک جنبه سختافزاری داشت که یکسری مسائل را میخواست به وجود آورد مانند آموزشوپرورش، بهبود وضعیت زنان و باسوادی ایشان و همچنین ایجاد راهآهن و عدالتخانه مدرن و مستقل و گسترش شهرسازی و غیره که میتوان از آنها بهعنوان جنبههای سختافزاری نهضت مشروطه نام برد. یکسری جنبههای نرمافزاری نیز وجود داشت. مثلاً مشروطه خواهان به دنبال حاکمیت قانون بودند و میخواستند قانون اساسی در کشور وجود داشته باشد.
حکومت هر کاری که دلش خواست نتواند انجام دهد و قدرت و اختیارات حکومت محدود به قانون اساسی باشد. حکومت به نمایندگان مردم پاسخگو باشد و همه در برابر قانون برابر باشند. میخواستند که دخلوخرج حکومت مشخص باشد و آزادی بیان برقرار شود. آزادی اجتماعات باشند و مطبوعات آزاد داشته باشند. همه اینها را میتوانیم جنبههای نرمافزاری نهضت مشروطه بدانیم.
اما در پاسخ به این سوال که چرا مشروطه خواهان نخواستند به آرمان خود دست یابند، دودسته پاسخ وجود دارد. ادلهای که قبل از انقلاب وجود داشت و بیشتر توسط یک سری از اساتید دانشگاهی و مورخین مطرح بوده و آن این است که همانطور که شما گفتید، گفته میشود که مشروطه برای ایرانیان زود بود. و ایرانیان نمیدانستند که مشروطه یعنی چی و حکومت باید چه کند و مردم تکلیفشان چیست و حتی خود مرحوم کسروی نیز این عبارت را به کاربرد که حتی سر جنبانان و رهبران مشروطه، آگاهی لازم رانداشتند که زمانی که مشروطه میآید تکلیف چیست، چه برسد به مردم عادی. و به استناد آن گفته میشود که مشروطه برای ایران زود بود و شاید مشروطه میبایست پنجاه سال یا صدسال بعد اتفاق میافتاد دلیل دیگر اینکه گفته میشود در اروپا که نظامهایی مشابه با مشروطه و نظامهای پارلمانتاریسم بر اساس قانون به وجود آمد. مبتنی است بر یک پیشزمینه تاریخی. مانند رنسانس و مدرنیته و عصر روشنگری و مرکانتالیزم و انقلاب صنعتی که در اروپا اتفاق افتاده است و تحولات در آنجا برخلاف ایران یکشبه به وجود نیامده است و از مراحل مختلف تاریخی عبور کرده است.
من حقیقتاً هیچکدام از این ادله را قبول ندارم. نه آن استدلالی که مشروطه برای ایران زود بود و از مراحل مختلف تاریخی عبور نکرده است. و نه ابداً آن دسته از استدلالها که پس از انقلاب مطرح میشود و مدعی هستند که مشروطه توسط سکولارها و انگلیسیها به انحراف کشیده شد. من معتقدم که درست است که مشروطه ختم به حاکمیت قانون نشد و درست است که مشروطه نتوانست در ایران یک نظام سیاسی را خلق کند تا حکومت نتواند هر کاری را که اراده میکند انجام دهد و مشروطه نتوانست نظامی پاسخگو و متعهد به انتخابات آزاد برقرار کند. درست است که مشروطه نتوانست آزادی احزاب و آزادی اجتماعات و آزادی بیان برقرار کند. اما علا رقم همه اینها که گفته شد، من مشروطه را موفق میدانم، چراکه مشروطه توانست ادبیاتی را در ایران خلق کند که تا قبل از مشروطه وجود نداشت.
مشروطه به معنای خلق یک ذهنیت و آگاهی و یک دنیای جدید برای ایرانیان است، دنیایی که تا پیش از مشروطه وجود خارجی نداشت شما برای فهم اینکه این دنیای جدید چه بود، کافی است تا همین نظام فعلی جمهوری اسلامی را یک خراش بدهید تا لعابش را ببینید که بنیاد و اساس آن دستاورد مشروطه است.
من از شما سوال میکنم؛ اصل تفکیک قوا را ما از کجا آوردهایم؟ پاسخ اصل تفکیک قوا از غرب آمده و توسط مشروطه. این اصل که مردم در برابر قانون مساوی هستند را ما از کجا آوردهایم؟ پاسخ مشروطه.
حکومت باید بر اساس قانون باشد و رهبری و رئیسجمهور هم باید مطابق قانون عمل کنند و هر آنچه میخواهند را نمیتوانند انجام دهد از کجا آمده؟ اینکه رئیس شهربانی و نیروی انتظامی هرچه دلش خواست نمیتواند انجام دهد و باید برحسب قانون رفتار کند را ما از کجا آوردهایم؟ پاسخ مشروطه. هر چهار سال به چهار سال ما باید نمایندگان مجلس را انتخاب کنیم و نمایندگان مجلس باید حکومت را در برابر مردم پاسخگو نمایند را هم ما از مشروطه آوردهایم. اینکه هر چهار سال یکبار یک رئیسجمهور باید انتخاب کنیم... همه اینها از دستاوردهای مشروطه است. امروز ما میگویم که باید آزادی بیان داشته باشیم. چرا صدسال پیش طلب آزادی بیان نمیکردیم؟ چرا ۱۵۰ سال پیشسخنی از آزادی بیان به میان نبود؟ چرا ۱۵۰ سال پیش از انتخابات آزاد سخن به میان نبود. چرا صدسال پیش از قانون اساسی دم نمیزدیم؟ همه اینها همه از دستاوردهای مشروطه هستند. بنابراین من چطور بگویم مشروطه شکستخورده و ناموفق بوده است؟! ما امروز هر چه داریم از مشروطه است. نگاه ما، تفکر ما، جهانبینی ما، هر آنچه هست از مشروطه است. بنابراین درست است که از یک نظر میتوان گفت مشروطه نتوانست حکومت را در برابر قانون پاسخگو کند. اما خیلی از دستاوردهای امروز ما از برکت مشروطه است.
شما همواره از راهی سخن گفتهاید که عباس میرزاها و امیرکبیرها و سپهسالارها، قریب به ۲۰۰ سال قبل آغازشده و به مشروطه خرج شده است و در ادامه بارها انقلاب اسلامی را در ادامه مشروطه دانستید. دیالوگ تاریخی و ماندگاری وجود دارد که در کتاب شما «ما چگونه ما شدیم» به آن اشارهشده است و آن گفتوگویی است میان عباس میرزا، شاهزاده اصلاحطلب قاجار و موسیو ژوبر فرانسوی، فرستاده ناپلئون که در انتهای آن عباس میرزا از سر استیصال و درماندگی، فرستاده فرانسوی را چنین خطاب میکند: «حرف برن، بگو ای اجنبی، چه کنیم تا ایرانیان را هوشیار سازیم». امروز و پس از گذشت پیش از دویست سال از آن لحظه تاریخی، به نظر میرسد که آن آرمانها، آن خواستهای ملی و تاریخی ملت ایران، حاکمیت قانون، عدالتخانهای مستقل و حکومتی پاسخ. آنطور که باید محقق نشده است. سوال از چراییها و چه باید کردهاست!، سوالی که عباس میرزا و عباس میرزاها به دنبال پاسخ آن بودند و همچنان بیجواب پابرجاست.
سوال شما سوال بسیار سختی است و من بهشخصه ندیدم که در تمام این سالها کسی خیلی جدی به دنبال این سوال رفته باشد.دستکم ما از زمان عباس میرزا یعنی از ابتدای قرن نوزدهم تا به امروز. مدام سعی کردهایم که دورخیز کرده و به توسعه دست پیدا کنیم.
آرزوی تاریخی ما همواره این بوده که این کشور به یک کشور توسعهیافته بدل شود و مراد از توسعه نیز به معنای آن چیزی است که امروز کدر هند و ژاپن و اندونزی و ترکیه شاهد هستیم، به همین روشنی. سوالی که مطرح است این است که چرا نمیشود؟ ما کجای کار را اشتباه رفتهایم؟. قائممقامها سعی کردند ولی نشد، عباس میرزاها سعی کرد ولی نشد، میرزا ملکم خان ناظم الدوله سعی کرد اما نشد، میرزا حسینخان سپهسالار سعی کرد اما نشد، قبل از او امیرکبیر سعی کرد اما نتوانست. در مقطعی خود ناصرالدینشاه تلاش کرد اما موفق نشد. نهایتاً میرسیم به مشروطه. در مشروطه هم به خیلی از اهداف خود نرسیدیم. رضاشاه آمد گفتیم دیگر همهچیز دارد خوب جلو میرود.
رضاشاه وقتی سقوط کرد مردم خوشحال شده و در خیابان شیرینی میدادند. و این نشان میدهد که رضاخان هم اشتباهاتی داشت. بعد محمدرضا پهلوی آمد. ما شاهد ملی شدن نفت بودیم. گفتیم دیگر تمام شد و موفق شدیم اما بعد از مدتی معلوم شد که موفق نبوده و به کودتای ۲۸ مرداد ختم شد. بعدازآن به مدت ۲۵ سال محمدرضا پهلوی حکومت کرد و بهزعم خود مدرنیته آورده و به زنان آزادی داد. اصلاحات ارضی و سپاه دانش ... . سپس گفته شد که او فاسد و ضعیف و پر از خطاست و انقلاب اسلامی روی داد. ابتدا همه میگفتند که انقلاب اسلامی، یگانه راه رهایی و سعادت و بالاخره اتفاق افتاد آنچه به دنبالش بودیم سپس جنگ شروع شد و مرحوم آقای هاشمی آمد.
گفتیم این بار دیگر به قول فرنگیها تیکاف!. دیگر جنگ نیست بنیصدر در کار نیست و مجاهدین و اختلافات داخلی ازمیانرفتهاند. بعد از ۸ سال گفته شد که نه آقای هاشمی نیز راه را اشتباه رفته است و باید به سراغ توسعه سیاسی میرفتیم. آقای خاتمی و اصلاحات روی کارآمد و هشت سال به دنبال توسعه سیاسی رفتیم و سپس بازهم گفته شد این نیز اشتباه بوده و باید به دنبال احمدینژاد و عدالت برویم و اصولگراها روی کارآمدند. بعد از هشت سال معلوم شد که اصولگراها و آقای احمدینژاد نیز به بیراهه رفتهاند. ببینید ۲۰۰ سال است که ما دورخیز میکنیم و بعد معلوم میشود که گویی این ره به ناکجاست!
بعضی توجیهاتی آوردند از قبیل آنچه دکتر کاتوزیان میگوید که جامعه ایران یک جامعه کلنگی است و مانند یک پاندول حرکت میکند. بعضیها همچنان معتقدند که جامعه ایران به یک رضاشاه مقتدر احتیاج دارد. بعضیها معتقدند که ایرانیان اساساً روحیه کار جمعی ندارند. بعضیها معتقدند که ایرانیان ذاتاً قانونگریزند. بعضیها معتقدند که ایرانیان تنها به فکر منافع خودشان هستند و تنها بلدند گلیم خود را از آب بیرون بکشند. و همه اینها در توجیه این مسئله است که چرا قرنهاست که درجا میزنیم.
من معتقدم که اتفاقاً اینیکی از مهمترین سوالاتی است که فراروی نخبگان فکری ما قرار دارد. این سوال خیلی ساده ما را چه میشود که از زمان عباس میرزا و قائممقامها یکسره سعی کردیم بپریم اما با سر به زمینخوردهایم!.
مثلاً همین آقای روحانی سال ۹۲ آمد با چقدر امید و کلید و ... اما امروز یک نفر نیست که به آن شعارها ذرهای اعتقاد داشته باشد. و مطابق معمول، نسخه جدید ما این است که باید جوانگرایی کنیم و جوانها روی کار بیایند. من شک ندارم چند سال بعد نیز این تجربه هم برای ما تجربه درستی نخواهد بود.
من فکر میکنم که چاره کار آن است که شاید ما نیاز داریم کمی مطالعه و بررسی کنیم و دست از نظریهپردازیهای بیاساس برداریم. باید بررسی کنیم که چرا مشروطه موفق نشد. امیرکبیر چرا موفق نشد و دلیل ناکامی رضاخان چیست، اکبرهاشمی که جای کار را خطا کرد. چرا میگوییم آقای خاتمی موفق نشد و احمدینژاد چرا نتوانست؟ آیا همه این افراد و دولتها اساساً هیچگونه توفیق و موفقیتی در هیچ زمینهای نداشته یا اینکه هرکدام کمی ما را به جلو آوردهاند و حتی به عقب؟
ما مدام در این ۲۰۰ سال کلیگویی کردهایم و نظریهپردازیهایی میکنیم که هیچ پایه و اساسی ندارد. مثلاً ما میگوییم که ایرانیان قانونگریزند اما درعینحال میبینیم که ۶ تا ۷ میلیون ایرانی در خارج از کشور زندگی میکنند و یک نفرشان قانونگریز نیست!
مثلاً اگر به رئیس پلیس کانادا بگویید آیا ایرانیان قانونگریزند یا خیر، پاسخ میشنوید که خیر، آنان نیز مانند بقیه رفتار میکنند. به نظر من همه آینه احکام کلی که در مورد خودمان صادر میکنیم، فقط مشتی مهملات است. من ایرانی معتقدم که ما هیچ فرقی با یک عراقی و عربستانی و ژاپنی و آمریکایی و با هیچ ملیت دیگری نداریم. ما محصول شرایط سیاسی اجتماعی اقتصادی و تاریخی خود هستیم که رفتارهای ما ایرانیان را تنظیم میکنند. زمانی که آن شرایط تغییر میکند خیلی از رفتارهای ما همتغییر میکند. بهعنوانمثال در سال ۹۲. دولت در زمان ثبتنام یارانه از همه مردم تقاضا کرد گر کسی به این ۴۵ هزار و ۵۰۰ تومان احتیاج ندارد ثبتنام نکنند و ما دیدیم که بالای ۹۰ درصد ملت ثبتنام کردند. پس ما باید بگوییم که ایرانیان بههیچوجه رفتار درستی ندارد اما اینیک تصویر از ایرانی است.
یک تصویر دیگر هم برمیگردد به سال ۵۷. سی و اندی سال قبل از سال ۹۲. اعتصابات است. اعتصابات دوران انقلاب و نفت نیست و خیلی از منازل مردم با کمبود نفت مواجه است. ما آن زمان در محله شمران زندگی میکردیم. دو بشکه نفت توسط کمیتهای که امام تعیین کرده بود به مسجد محل آوردند. کمیتهای برای رسیدگی به کسانی که بهشدت به نفت و گرما احتیاج داشتند. دو بشکه ۲۲۰ لیتری برای ما نفت آمد. ما گفتیم نفت را چگونه میان مردم تقسیم کنیم. دیدیم بهترین راه آن است که این تقسیم را بر عهده خود مردم بگذاریم. گفتیم اولویت اول برای کسی که بچه شیرخواره دارند. اولویت دوم برای پیرمردها و پیرزنها و اولویت سوم برای کسانی که بیمار دارند.
و هر چه ماند بین مابقی تقسیم شود. اعلام کردیم که فردا ساعت هشت هرکس با یک دبه بیاید دم مسجد تا نفت را تقسیم کنیم. میدانید چه شد؟ حتی یک نفر نیامد!. همان مردمی که گفتند ما به آن ۴۵ هزار و ۵۰۰ تومان احتیاج داریم. یک نفرشان برای گرفتن نفت نیامد. چرا؟ چون به کاری که میکردند اعتقاد داشتند. چرا امروز همه ثبتنام میکنند؟ چون بههیچوجه بهنظام اعتماد ندارند. آن 75 میلیونی که ثبتنام کردند به این دلیل است که بهنظام اعتماد ندارند. من با خیلی از آنها صحبت کردم، از میان نزدیکان و اقوام و پرسیدم، شما که نیاز ندارید، برای چی ثبتنام کردید؟ پاسخ دادند برای چی سهم خود را به آنها بدهیم! ما خودمان فقیر میشناسیم و خودمان آن ۴۵ هزار تومان را به فقرا میدهیم.
ببینید همینها هست که تغییر میکند و باعث میشود که رفتار ما ایرانیان در سال ۵۷ آنچنان باشد و یک نفر سهم نفتش را نگیرد، درحالیکه خیلیها احتیاج داشتند و آن روحیه انقلابی وجود داشت. اما امروز به حکومت اعتمادی نیست و حاصل از آن میشود که اگر شما امروز بگویید چه کسی نفت میخواهد همه میگویند، ما بیمار داریم، ما مریض داریم و چه صفی که بسته نخواهد شد برای نفت.
بنابراین شما آیا امروز میتوانید بگویید که کدام رفتار ایرانیان است؟ آنکه سال ۵۷ بود و یا آنچه در سال ۹۲ دیدیم. من معتقدم که چیزی بهطورکلی به اسم رفتار ایرانی وجود ندارد و آن چیزی که رفتار ایرانی را میسازد، شرایط سیاسی و اجتماعی است که ما در آن زندگی میکنیم. وقتی شما آن شرایط را تغییر میدهید، بهتبع آن رفتار ما ایرانیان نیز تغییر میکند.
بنابراین من معتقدم که در مورد خودمان نظریهپردازی نکنیم، بلکه بررسی کنیم که در هر مقطع تاریخی به چه دلیل نتوانستیم موفق باشیم و حکم کلی ندهیم که ما ایرانیان چنین و چنان هستیم و این مملکت رضاخان نیاز دارد این مملکت یک نفر نیاز دارد که همه ما را به خط کرده و یک باورهای عجیبوغریب مانند اینکه ایرانی جماعت تا زور بالای سرش نباشد کار را درست انجام نمیدهد. و ازایندست اراجیف.
باید از این جمعبندیهای این مدلی دستبرداریم. مگر میشود که ۸۰ میلیون انسان را بگوییم یک نوع رفتار دارند؟
من فکر میکنم در ایران به دلیل عقبافتادگی علوم انسانی. تمایل زیادی وجود دارد که مدام نظریهپردازی کنیم درحالیکه قبل از نظریهپردازیهای بیپایه، مهم این است که از جامعه ایرانی شناخت پیدا کنیم و اگر همچنان دست به نظریهپردازی و صدور احکام کلی نماییم، حاصلش همین علوم انسانی عقبافتادهای میشود که امروز در دانشگاهها شاهد هستیم.
چرا مشروطهخواهی پایدار نماند؟
مردم سالاری آنلاین نیز در همینباره نوشته است: کزازی ضمن انتقاد از خودباختگی برخی قلمبهدستان دوران، عامل به بار ننشستن مشروطیت را در الگوپذیری اشتباه تفسیر کرد. البته او خود را از سیاستبازی بری کرده است و سوالات مزدوج با سیاست را بیپاسخ گذاشت. با این وصف در مورد افرادی همچون ملکالشعرای بهار، جمالزاده، تقیزاده، صادق هدایت و ... که گام در سپهر سیاست گذاشتهاند، ابراز نظر میکند. این استاد ادبیات با بررسی ماهیت روزنامههای عصر مشروطه معایب جوهر و قلم نویسندگان را بر شمرد.
استاد کزازی برای روزنامهنگاران این عصر هم پیامی ویژه داشت. متن این پیام را در بخشی از گفتوگوی «مردمسالاری آنلاین» با کزاری دنبال کنید.
قلم از جایگاه مهمی در تمدن بشری برخوردار است. از اهمیت قلم در تفکرسازی و علمپروری در مهد ایران زمین بگویید.
پیدایی قلم یا به سخنی سنجیدهتر، دبیره یا خط از دید فرهنگی و اندیشهای، میتوان گفت بزرگترین رخداد در تاریخ زندگانی آدمی شمرده میتواند شد؛ زیرا اگر آدمیان دبیره را پدید نمیآوردند، در پی آن قلم را که ابزار دبیرگی است، اندیشه و دانش پایدار نمیماند، زیرا یاد به هر پایه تیز و توانا باشد، کرانمند است. درست است که بخشی گسترده از فرهنگ آدمیان را «یاد» پدید آورده است: سخنی که از یادی به یادی دیگر و از دهانی به دهانی دیگر رسیده است، اما حتی اگر این پایداری کرانمند هم بسیار سودمند بوده باشد، شیوه این پایداری به ناچار شیوهای است که لغزان است و شناور. آنچه از یادها به یادها میرسد در درازنای زمان به آسانی میتواند دگرگون و وارونه شود.
آدمی با پدید آوردن دبیره و قلم، توانست یاد را بنگارد. با نگاشتن یاد، بدان پایداری همواره بخشید. گونهای از پایداری که با دگرگونی، افزود و کاست، همراه نیست. یا اگر فزود و کاستی هم در آن رخ بدهد در سنجش با آنچه در روزگار پیش از دبیره و قلم رخ میداده است، بسیار ناچیز خواهد بود. من بر آنم که آنچه روزگاری را که آن را پیش از تاریخ مینامیم، از روزگار تاریخی جدا میدارد، همین مرز بنیادین است؛ مرزی که دبیره و قلم پدید میآورند. از همینروست که این پدیده را برترین، کارسازترین و اثرگذارترین پدیده فرهنگی میدانم.
بر بنیاد این دیباچهای که فشرده و کوتاه گفته آمد، به روشنی آشکار میشود که کارکرد قلم در زندگانی درونی و اندیشهای و فرهنگی آدمی تا کجاست. از همینروست که همچنان میتوان گفت برترین ابزار در زمینهسازی برای دگرگونیهای فرهنگی – اندیشهای – هازمانی (اجتماعی) همواره تاکنون قلم بوده است و به گمان بسیار در آینده هم و تا زمانی که مرز آن را نمیتوانیم دانست، همچنان قلم خواهد بود. مگر اینکه ابزارهای نوپدید آگاهیرسانی زمانی جای قلم را بتواند گرفت.
در پس هر خیزش اندیشهای – فرهنگی – هازمانی، به ناچار کارکرد قلم را میتوانید آشکارا ببینید، نه تنها در ایران در هر کشوری در جهان. من به یک نمونه بسنده میکنم. این یک نمونه بیهوده برگزیده نشده است. آن نمونه اثرگذاری و کارکردی گسترده و پایدار است که خاورزمین (جهان ایرانی) بر باختر زمین نهاده است. این اثرگذاری از نگاهی بسیار فراخ در تاریخ فرهنگ و اندیشه باخترینه دو نمود بسیار برجسته داشته است: یکی روزگاری است در این تاریخ که آن را نوزایی مینامیم؛ چرا نوزایی در کشورهای باخترینه پدید آمد؟ پاسخی که بیهیچ خشک اندیشی، یکسونگری بدین سخن میتوان داد این است: «بازتاب فرهنگ و اندیشه و شهرآیینی خاورانه، به ویژه ایرانی، در فرهنگ و اندیشه مردمان باختر زمین.
یا اگر به نام دیگر بخواهم بنامم آنها را، فرنگیان یا همان کسانی که در فرنگستان میزیند. تراویدههای اندیشه و دانش و آگاهی و فرزانگی دانشوران و اندیشهورزان خاورزمین که بیشینه آنان، ایرانی بودهاند هنگامی که به جهان باخترینه رسید، زمینههای آن نوزایی را پدید آورد. درست است که پارهای از دفترها و کتابهایی که به زبانهای اروپایی برگردانیده شد و پایههای آن دگردیسی را ریخت، به زبان پارسی یا دیگر زبانهای ایرانی نبود، پارهای به زبان تازی بود؛ اما نویسندگان آن کتابها نیز در شماری بسیار و درصدی بسیار بالا، ایرانی بودند. تنها بستر اندیشه، فرهنگ زبان دیگر بود. این سخنی است راست و بی چند و چون که پژوهشگران باخترینه خود نیز بدان پی بردهاند و گاه بدان خستو آمدهاند. کارسازی و اثرگذاری دیگر، باز میگردد به روزگاری در فرهنگ اندیشه و شهرآیینی باخترزمین که آن را روزگار روشنایی مینامند. روزگار روشنایی، روزگاری بود که در آن پایههای شهرآیینی و ساختارهای اندیشهای نو در اروپا ریخته شد.
درست است که روزگار روشنایی وابسته به نوزایی بود و در پی آن آمد. اما به هر روی از دید تاریخی این دو را یکسره با هم نمیتوان یکسان دانست. در روزگاه روشنایی، ایران جایگاهی بسیار برتر یافت. در جهان نیرانی، یا در جهان اروپایی، ایران به سرزمین روشنرایی، آزاد منشی، فراخنگری دگرگون شد. یکی از برترین چهرههای فرهنگی – اندیشهای در ایران وخشور باستانی این سرزمین، زرتشت، نماد روزگار روشنایی گردید. بیهوده نیست که یکی از بنیادگذاران روزگار روشنایی، مونتسکیو، کتابی را که کارکردی بنیادین دارد در پیدایی این روزگار، نامی بر مینهد که در پیوند است با ایران: کتاب «نامههای ایرانی.» یا فرزانهای اندیشه ورز، بند گسل، هنجار پریش و حتی شورشگر، مانند نیچه برترین آفریده ذهن و اندیشه خود را «چنین گفت زرتشت» مینامد.
آن اندیشههای روشن را که میخواهد فراپیش بنهد در زبان وخشور باستانی ایرانی مینهد. این کتاب در ذهن و اندیشه اروپاییان آنچنان کارساز میافتد؛ جایگاهی بلند در نهاد و درون آنان مییابد که یکی از توانمندترین خنیاییان آلمانی، ریچارد اشتراوس، نام یکی از شورانگیزترین همنواییهای خود را «چنین گفت زرتشت» مینهد. هنگامی که این همنوایی را میشنوید، اگر با زبان خنیای اندیشهورزانه و جهانشناسانه آشنا باشید، بیگمانم که گوهره و افشره و فرهنگ و منش و اندیشه ایرانی را به گونهای نهادینه در آن خواهید آزمود.
به هر روی آنچه من همچنان شاید دیباچهوار با شما در میان نهادم، باز میگردد به کارکرد نهادین و بنیادین قلم. هر چند قلم آنچنانکه گفته شد ابزار سر است و اندیشه، اما کارکرد و نمود این ابزار را اگر ما آشکارا در نوشته میبینیم، آن نوشته که اندیشهها و یافتههای سر را در خود جای داده است میتواند از یاد، از سر به نهاد یا دل برسد؛ یا از خود آگاهی به ناخودآگاهی به بنمایهها و پایههای آفرینشهای هنری را نیز پدید بیاورد.
این سخن با آنچه من در آغاز این گفتار بر آن انگشت نهادم ناساز نیست. خواست من این بود که در روزگاران پیش از تاریخ ما بیش با دل خود میزیستیم. انگیزه بر اندیشه چیره بود. اما در روزگاران تاریخی، بیش به سر خویش پرداختیم. اندیشه بر انگیزه چیره شد. اما سخن من این نیست که انگیزه یک سره از میان رفت؛ نمیخواهم باز به این نکته بپردازم که درازدستی سر یا اندیشه بر دل و انگیزه، خود زمینه را فراهم آورد که انگیزه و دل در قلمروهایی که از آن آنهاست، چیرهتر و نیرومندتر در کار بیایند. در قلمروهایی مانند هنر مانند رویا.
از جایگاه قلم و تاریخچه آن در ایران و همچنین تاثیرگذری اندیشه ایرانیان بر سایر ملل سخن به میان آوردید. موضوعی که جا دارد درخصوصش سوال کنیم، چرایی از دست دادن جایگاه ارزشمند قلم در ایران است. آنچنانکه برای کسب آزادی دبیره و اندیشه ناچار شدیم در دوران مشروطیت، آزادی مشروط را از پادشاهانمان تمنا کنیم. چرا اینگونه شد؟
هر مردمی در درازنای تاریخ خود به ناچار با شیب و فرازهایی روبرو هستند. هر سرزمین کهن را در جهان که فرهنگی درخشان داشته است، از این دید بنگرید، این فراز و فرودها را در تاریخ آن سرزمین خواهید دید. حتی سرزمینهایی که از پهنه تاریخ زدوده شدهاند و آنها را در میان کتابها میباید یافت. ایران سرزمینی است که هر چند پیشینهای دیرینه دارد، در پهنه تاریخ پایدار مانده است، اما همچنان در فرهنگ و اندیشه و شهر آیینی ایرانی آن فرود و فرازها را میبینیم. هر چند اگر همچنان بخواهم بسیار کلان و فراخ بنگرم، ایران ما در سنجش با کشورهای دیگر که پیشینه دیرینه دارند، این بخت را داشته است که فرازهای آن بیش از فرودها و نشیبهایش باشد. من اگر بخواهم این زمینه را بکاوم و برای آن برهان بیاورم این گفتوگو همچنان به درازا خواهد کشید.
مشروطیت روزگاری در ایران آغاز گرفت که ایران روزگاران نشیب خود را میگذرانید. به سخن دیگر ایران در روزگاری به سر میبرد که از خوی و خیم و منش و فرهنگ و شهرآیینی ایرانی بسیار به دور افتاده بود. آن توانشها و مایههای گوهرین ایرانی، زمینهای شایسته نمییافتند که به کردار درآیند و نمود رفتاری بیابند. به درست از همین روی بود که خیزش مشروطه در ایران آغاز گرفت.
اگر شما ایران آن روزگار را ایرانی که خیزش مشروطیت در آن پدید آمد با سرزمینهای دیگر بسنجید که از نگاهی فراخ در همان افتی به سر میبردند که ایران بدان دچار شده بود، تنها در ایران بود که این خیزش رخ داد و نمونهای شد برای آن سرزمینهای دیگر. آن گوهره، آن نیروهای ناب همواره در منش و فرهنگ و اندیشه ایرانی، آن خیزش را پدید آورد. اما این خیزش هر چند آرمانهایی بلند داشت، خیزشی به نابی، ایرانی نبود. کارسازهایی بنمایههایی در این خیزش راه جسته بود که از دل و درون و منش و فرهنگ و تاریخ ایران بر نخاسته بود. در آغاز، این خیزش دستاوردهایی داشت که بسیار امیدبخش بود و نوید آفرین.
اما من پروایی ندارم که بگویم خیزش مشروطیت در کنار آن سودها که به ارمغان آورد و به دریغ باید گفت، پایدار نماند، زیانهایی را نیز به همراه داشت. چون خیزش به نابی ایرانی نبود و در زمینههایی بر گرفته از فرهنگی دیگر، اندیشهای دیگر شمرده میشد، به بیراهه افتاد. در برون ایران آن روزگار کشوری فرادید میآمد واپس مانده، گسترش نیافته. در سنجش با کشورهای باخترین که ایرانیان میانگاشتند کشورهایی پیشرفته، توانمند و شهرآیین هستند. پس کوشیدند که از همان راههایی بروند که آنان پیشتر رفته بودند.
منظورتان این است که الگوپذیری ما در مشروطه اشتباه بود؟
بله. انگیزهها و خاستگاهها ایرانی بود. ایرانیان در آن زمان نیاز بسیار نیرومندی را در خود میدیدند که میباید در جامعه ایرانی دگرگونی رخ بدهد. اما در نهایت راههایی را جستند برای اینکه این نیاز برآورده شود که ایرانی نبود. این پرسمانی است که ما هنوز هم با آن دست به گریبانیم. پیامدها و نشانههای آن را در همین روزگار هم میبینیم.
یعنی جامعه امروز هم در پی دموکراسی، مثل جامعه آن زمان درگیر مسیرهای اشتباه شده است؟
پاسخ من آری است. من میاندیشم که برای دردهای ایرانی باید درمانهای ایرانی یافت. میخواهم این نکته را با نمونهای نه چندان همساز با سخن اما آشنا با دیدگاه خود، روشن کنم. شما اگر بخواهید دردی که از آن ایرانی است با درمان یا دارویی که از دیگران ستانده شده است، درمان شود، شاید آن درد را بتوانید از میان ببرید، اما دردهای دیگری را ناخواسته پدید خواهید آورد.
آن درمان «نیرانی» شاید در زمانی کوتاه آشکارا دیده بشود. ما هم شادمان باشیم که درد را درمان کردهایم. اما این ناسازی در میانه درد و درمان خود دردهایی دیگر را پایه میتواند ریخت، نهانی و نهادین که نشانههای آسیبشناختی آن به زودی به آسانی آشکار نمیتواند شد. ما همیشه میتوانیم بیگمان از دیگران بهره ببریم. همواره در درازنای تاریخ خود نیز چنین کردهایم. ما مردمانی هستیم که همواره به سوی دیگران، بیگانگان آغوش گشودهایم. بی آنکه از این آغوش گشایی، از این پذیرندگی گرم و مهرآمیز زیان ببینیم. درست است که پذیرندگی برای ما سودها داشته است؛ پس چه شد که در خیزش مشروطیت ما زیان هم کردیم؟ این پرسشی بنیادین است. پاسخ من بدین پرسش این است که زیرا سراپا پذیرندگی بودیم.
یعنی در مشروطه در نگاه و نوشتارمان صرفا مقلد بودیم؟
آری؛ آن زمان که ما به سوی جهان آغوش میگشودیم، نیرومند بودیم، باورور به خویشتن بودیم؛ به بسندگی آشنا با فرهنگ و تاریخ و منش و پیشینه ایرانی و نیاکانی خویش. پس از جایگاهی برتر یا دست کم برابر با دیگران روبرو میشدیم. آگاهانه، سنجیده، بهآیین، آنچه را به سودمان بود میستاندیم آنچه به زیان بود، میراندیم. در روزگار خیزش مشروطیت، پذیرنده بودیم.
بعد از مشروطه ما شاهد حضور پر رنگ برخی از نویسندگان و ادیبان همچون، ملکالشعرای بهار، جمالزاده، تقیزاده، صادق هدایت و ... بودیم. به نظر شما آیا این افراد توانستند بعد از مشروطه دست به جریانسازی بزنند یا خیر؟
بیگمان در زمینههایی کامگار بودند و توانستند کارساز بیفتند. در زمینههایی هم نه. در چه زمینههایی کامگار و کارساز بودند؟ در زمینههایی که با منش و فرهنگ و پیشینه ایرانی سازگار بود. پیداست، در زمینههایی ناکام ماندند که گسسته از این منش و فرهنگ بود. بر پایه پیروی از دیگران میخواستند آنها را در میان ایرانیان بگسترند. آنچه به ویژه خیزش مشروطیت را یکسره به بیراهه انداخت از دید من همین نکته نغز است؛ چیرگی بخش بخش نیرانی (غیر ایرانی) که بر پایه پیروی خام یکسره از دیگران استوار شده بود بر آن بخش دیگر. بخشی که با زمینههای فرهنگی و منشی ایرانی سازگاری داشت.
ما امروز همچنان با روشنرایانی روبرو هستیم که یکسره با جهان ایرانی بیگانهاند. آنها میانگارند که در جهان نو زیستن به درست و به یکبارگی برابر است با به شیوه دیگران اندیشیدن و رفتار کردن. خواست من از ایران، ایرانی نیست که در یک برهه از زمان بگنجد. من به ایران تاریخی نمیاندیشم. اگر واژه تاریخی را هم به کار میبرم، خواست من پایداری در زمان است. پیداست که به هیچ روزگاری در تاریخ ایران به تنهایی نیز نمیاندیشم و باز نمیگردم. آن ایرانی که من از آن سخن میگویم، ایران همواره است. ایران گوهرین و نهادین و ایرانی که در ژرفای نهاد و ناخودآگاهی هر ایرانی نهفته است، نزد پارهای از ایرانیان آشکارتر است، نمودی بیشتر دارد، آن را در رفتار و کردارشان، اگر اندیشمند باشند، در اندیشههایشان بیشتر میبینیم. در گروهی دیگر، نهفته مانده است. این گروه دوم به آسانی میتوانند فریفته اندیشهها و یافتهها و دستاوردهای دیگران شوند.
من پارهای از هنرمندان ایرانی را میشناسم که حتی در گفتوگو با من آشکارا گفتهاند با هنر و پیشینه هنری ایرانی یکسره بیگانهاند. سخنورانی که خود را پیشتاز و پیشگام و فرزند روزگار نو میدانند اما به نازش میگویند که متن های ادب کهن را نخواندهاند. گاهی سرودههایی از فردوسی و حافظ را فقط شنیدهاند. خوشبختانه شمارشان اندک است.
یعنی به این ویژگیشان میبالند؟
آری؛ مینازند. اما از آنان یاد کردم زیرا که نمونهای برترین از خودباختگی فرهنگی و منشیاند که شمارشان هم خوشبختانه کم است.
ایده مقابل این موضوع را هم داریم؟ گویا با دو حد افراط و تفریط مواجه هستیم.
اگر دلبستگی و پایبندی و گرایش به ایران از سر شناخت و آگاهی باشد، این دلبستگی را میتوان وارونه این خودباختگی دانست. از دید من بارها گفتهام و نوشتهام، دلبستگی حتی شیفتگی بر دو گونه است. یکی را من پیشینی مینامم و دیگری را پسینی. دلبستگی پیشینی به هر کس یا به هر چیز زیانبار است و بازدارنده. نیروهای زایای روانی و درونی آن دلبسته شیفته را از کار باز میدارد و به خاموشی میکشاند. چنین کسی به آسانی بازیچه پندارها و ماخولیایهای خویش و دیگران میشود.
استفاده شما از دو مفهوم «پیشینی» و «پسینی» من را یاد معرفتشناسی کانت، فیلسوف آلمانی قرن 18 میاندازد. کانت گزارههایی را که پیشینی هستند مورد صدق قرار میدهد و گزارههای پسینی و بعد از تجربه را کاذب میداند. شما در علم تاریخ نظری بر خلاف این فیلسوف در فلسفه دارید؟
این ناسازی تنها در واژه است. اما اگر ژرف به این دو دیدگاه بنگریم، من چنین میانگارم که در میان آن دو هیچ ناسازی نیست. سخن من از دلبستگی است. دلبستگی کور که ناپسند است و خرد را از کار میاندازد، دلبستگی پیشینی است. شما به کسی دل میبازید، بی آنکه اگر از شما بپرسند چرا، پاسخی داشته باشید. به هر روی نامهایی میتوان برای این دلبستگی نهاد. این نوع دلبستگی هم در زمینههایی البته کارآمد است. من نمیگویم یکسره آن را باید به کنار گذاشت. یک نمونه آن درویش راز آموز که شیفتگی را ارج مینهد، میگوید که خرد را باید به کنار نهاد. او از این نیروی شگرف در رسیدن به خواست خود میتواند بهره ببرد.
آن خواست فروپاشی در دلدار و در خداوند است. راه دیگری نیست. اما این ویژه رهروان راز است. این پسینی و پشینی که در دلبستگی آوردم، به زمینههای دیگر باز میگردد. هنگامیکه ما به فرهنگ، اندیشه، برنامهریزی برای پیشرفت خود یا کشورمان در هر قلمروی میاندیشیم. در آنجا اگر دلبسته ایران باشید، نه دلبستگی پیشینی و کور، دلبسته پسینی که بر پایه شناخت است، میتوانید از این نیرو بیشترین بهره را ببرید. همه کسانی که دگرگونی یا حتی دگردیسی در فرهنگ، در اندیشه، در دانش، در هنر، پدید آوردهاند، از دید من کسانی بودهاند که به این دلبستگی پسینی رسیده بودهاند. شما تنها بر پایه آگاهی نمیتوانید دگرگونی بنیادین پدید آورید. یا فراتر از آن، دگردیسی. آن دگرگونی که با دانش و آگاهی خود پدید میآورید در زمینه و قلمرو تنگ میماند. دانهای میشود از زنجیره دگرگونی؛ چه روزگاری میتواند به دگردیسی بینجامد. هر آگاهی، یکی از دانههای این زنجیره است. اگر شما بخواهید دگردیسی بنیادین پدید آورید، آگاهی به تنهایی بسنده نیست. چون همگان میتوانند کم و بیش به آن آگاهی برسند. نیرویی دیگر باید پشتوانه این آگاهی باشد. آن نیروی دیگر دلبستگی است. آن دلبستگی که همچنان از آگاهی برآمده است.
شما اگر پدیدهای را بشناسید، زیبا و والا و دل انگیز و سودمند و درخشان بدانید، خواه ناخواه بدان گرایش خواهید یافت و حتی به آن دلبستگی پسینی است. به پشتوانه آن نیرو میتوان، شگفتی آفرید. یک تن تنها دبستانی ادبی و هنری را که دیری به کار گرفته شده است، در هم میریزد و بر ویرانههای آن دبستانی نو را پایه مینهد. این دبستان پیروان بسیار داشته است. آن پیروان هم از آن آگاهی داشتهاند. چرا آنان بنیادگذار آن دگرگونی ساختارین و سرشتین نمیشوند که بر پایه آن دبستان پیشین که فرو میپاشد، دبستانی نو پدید آورند؟ زیرا از آن نیروی دلبستگی بیبهرهاند. شما از همین نمونه میتوانید بیاغازید و به نمونههای دیگر برسید. رهبران بزرگ هازمانی (اجتماعی)، کسانیکه مردمی را به خیزش واداشتهاند، از اینگونهاند. انسانهایی که روند تاریخ را دیگر کردهاند به همان سان. تنها با آگاهی نمیتوان به چنین کردارهایی شگفت دست یازیم.
روزنامههای دوران مشروطیت را چطور ارزیابی میکنید؟ روزنامهنگاران امروز چطور میتوانند از روزنامهنگاران آن زمان پند بگیرند؟
در پاسخ به این پرسش باز میگردم به همان زمینهای که پیشتر بدان پرداختیم. آنچه خیزش مشروطیت را به بیراهه انداخت، دلبستگی پیشینی بود. دلبستگی پیشینی خام، ناسنجیده آرمانگرایانه به دگرگونی. همین شتاب و شور و شیفتگی بود که خیزش مشروطیت را به بیراه انداخت و انگیزهای شد تا ما بخواهیم درد ایران را با درمان دیگران چاره کنیم. پایه خود باختگی فرهنگی ما را ریخت. روزنامههایی را در همان روزگار بر میتوانم شمرد که در دام این شوریدگی افتاده بودند. به زمین و زمان درشت میگفتند. حتی گاه به شیوهای رسوا ناسزا میگفتند. پس هم زمینه بیکارگی روزنامه را فراهم آوردند، هم آن روندهای دگرگونی را که میبایست در بستری سنجیده و آرام پی گرفته میشد و پیش میرفت تا به سامان و سرانجام برسد، به بیراهه افکندند.
شما اگر بخواهید از درختی زودهنگام میوه به دست آورید، شاید بتوانید. با پیشرفتی که دانش و ابزار در روزگار ما یافته است، این کار شاید شدنی باشد. به همان سان که نمونههایی از این بار و بر زودهنگام را میبینیم. اما راست این است که آن میوه که بدین گونه به دست میآید، شاید در ریخت و پیکر و رنگ و اندازه به آن میوهای که روند بالیدن و پروردن خود را به درستی درنوردیده است، ماننده باشد؛ اما یکسان نیست. آن مزه را ندارد. آن کامه را به خورنده نمیدهد. مانند همین فراوردههای تراریخته. چرا امروز مردمان در سراسر جهان در پی فراوردهها یا میوههای اندام وار، ارگانیک، هستند؟ چون آزمودهاند که آن میوههایی که به شیوهای بر ساخته در زمانی بسیار کم میرویند، براستی میوه نیستند.
نمونهای دروغین از آن هستند. در هر پدیده و روند دیگری هم ما این را میتوانیم دید. در نمونهای که آوردم، زیان شاید فراگیر نیست. اگر گزندی را که به جهان پیرامون میرساند به کناری بگذاریم و تنها خورنده میوه را سنجه بگیریم، کسی میوه تراریخته میخورد و خوشایند او نیست و آن را به کنار مینهد. اما در زمینههای دیگر که به فرهنگ و منش و چیستی مردمان باز میگردد، پیامدهای پایداری بسیار زیانبار خواهد داشت.
روزنامهنگاران چکار کنند که از این زیان به دور باشند؟
روزنامهنگاران در کار روزنامهنگاری در این روزگار هم میباید گفت آگاهیرسانی، میباید کسانی باشند که از این بخت بلند بهره یافتهاند که به دلبستگی پسینی برسند. به کاری که انجام میدهند باید دلبسته باشند اما این دلبستگی باید آگاهانه و از سر شناخت نیز باشد. نباید افسار توسن قلم را به دست شورمندی بدهند. هم برای آن نویسنده و هم برای آن روزنامه و هم برای مردم برای فرهنگ و تاریخ و شهرآیینی ایرانی در ردههای گوناگون زیانبار خواهد بود.