این زن یک پسر افغانستانی را بهعنوان همدستش در این سرقت انتخاب کرد. او زمانی که آگهی همخانه را در سایت دیوار دید، به بهانه همخانهشدن با این دانشجوی دکترا، با همدستش به خانه او رفت و هنگام سرقت، وقتی با داد و فریاد دختر جوان مواجه شد، آبجوش درون کتری را روی او خالی کرد و بعد از سرقت با همدستش از آنجا متواری شدند. این زن از ماجرای سرقتش گفت و اینکه چطور بعد از دیدن آن آگهی وسوسه شده و تصمیم به دزدی خشن گرفته است:
چند سال داری؟
٢٤ سال.
اولین بار است که دستگیر میشوی؟
بله. اولین بار است که دست به خلاف زدهام. خودم هم نمیدانم چرا این کار را کردم، ولی الان خیلی پشیمانم و دیگر نمیخواهم دست به هیچ خلافی در زندگیام بزنم.
چی شد که دست به این سرقت زدی؟
یک روز در سایت دیوار بودم که با آگهی خاصی مواجه شدم. دانشجوی سال آخر دکترا، رشته روانشناسی آگهی نیاز به همخانه را منتشر کرده بود. خانهاش حوالی سعادتآباد بود. حدس زدم که در آن خانه پول و وسایل گرانقیمت زیادی است، چون دانشجوی دکترا بود و در سعادتآباد خانه گرفته بود، برای همین تصمیم گرفتم از آنجا سرقت کنم.
نقشه سرقت را چطور اجرا کردی؟
با همدستم به خانهاش رفتیم، به بهانه اینکه خودم هم دانشجو هستم و میخواهم با او همخانه شوم. اول با او تماس گرفتم و بعد از صحبتکردن قرار ملاقات گذاشتیم. گفتم باید بیایم و خانه را ببینم. همدستم را بهعنوان برادرم معرفی کردم و به آنجا رفتیم. وقتی رسیدیم، بعد از کمی صحبت همدستم با چاقو او را تهدید کرد و گفت که هرچه پول و طلا دارد به ما بدهد وگرنه او را میکشیم. من هم رویش آبجوش ریختم و موبایل و کمی پول از آنجا برداشتیم و متواری شدیم.
چرا رویش آبجوش ریختی؟
وقتی همدستم او را تهدید کرد، شروع کرد به داد و فریاد. مرتب مقاومت میکرد. خیلی ترسیده بودم. تصور کردم الان همسایهها به آنجا میآیند. ناگهان چشمم به کتری برقی آبجوش افتاد که قلقل میکرد. میخواست برای ما چایی بریزد، برای همین آبجوش را آماده کرده بود. در یک لحظه به آشپزخانه رفتم و کتری را برداشتم. درش را باز کردم و آبجوش را روی آن دختر ریختم. فقط میخواستم صدایش قطع شود. نمیدانم چرا اینکار را کردم، چون ترسیده بودم، کنترلی بر رفتارم نداشتم.
بعد چه شد؟
از آنجا فرار کردیم.
چقدر پول برداشتید؟
نمیدانم. همدستم برداشت. آنقدر ترسیده بودم که حتی نپرسیدم چقدر پول برداشتی.
با همدستت چطور آشنا شدی؟
او یک جوان افغانستانی بود که به تازگی در پارک با هم آشنا شده بودیم. وقتی آگهی را دیدم، موضوع را به او گفتم. گفتم که کاش میشد به آن خانه رفت و از آنجا سرقت کرد. او هم گفت حاضر است به من کمک کند تا با هم صاحب پول و طلا شویم، ولی آنطور که فکر میکردیم، نشد. از ترسمان اصلا به دنبال چیزی نگشتیم. پول کم و یک موبایل نصیبمان شد.
او هم دستگیر شده؟
نه فقط من شناسایی و دستگیر شدم. او هنوز فراری است.
چه بلایی سر آن دختر آمد؟
چند روز در بیمارستان بستری بود. گویا سر و قسمتی از صورتش سوخته است.
قصد داشتید به این سرقتها ادامه دهید؟
نه، وقتی از آن خانه بیرون آمدم، آنقدر ترسیدم که دیگر تصمیم گرفتم سمت چنین کارهایی نروم. همین یک بار هم خیلی وحشتناک بود. وقتی آبجوش را روی آن دختر ریختم، واقعا دلم برایش سوخت.
البته اون جناب افاعنه ببخشید افغانستانی را ولش کنید چون میهمان ماست و برگ برنده ما!!!!!!!!!!