«ادگار آلن پو» (۱۸۴۹-۱۸۰۹ میلادی) یکی از شاخص ترین نویسندگان آمریکایی است که به رغم عمر کوتاهش تاثیری چشمگیر بر ادبیات این کشور بر جای گذاشت.
وی یکی از سردمداران جنبش رمانتیسم در ادبیات آمریکا به حساب می آید و در همین حال به خاطر ویژگی رازآلودگی آثارش و ژانر علمی- تخیلی و کارآگاهی که برای گروهی از داستان هایش برگزیده است، چهره ای متمایز از سایر نویسندگان شناخته می شود. آلن پو علاوه بر نویسندگی در حوزه شعر و نقادی ادبی نیز آثاری را از خود بر جای گذاشته است.
داستان کوتاه «گربهی سیاه» از یکی از آثار آلن پو است که «گلناز دینلی» منتقد ادبی به بررسی آن پرداخته و درباره آن چنین نوشته است: چه کسی میتواند ادعا کند که یک «گربهی سیاه»، سایهی نحوستی را بر زندگیاش انداخته تا او را از خانهی امن و روشنش به قعر سرداب جنون و احتمالاً به کام مرگ بکشاند؟ «گربهی سیاه» اعترافنامهای است که سیر تنزل و فروپاشیای را -از کودکی نازکدل به جنایتکاری باذکاوت- نشان میدهد.
ادگار آلن پو از پیشگامان جنبش رمانتیسم است. او در داستان «گربهی سیاه»، بر جنبههای خیالانگیز و جنونآمیز ذهن راویاش دست میگذارد و این داستان را برپایهی مالیخولیای ذهن پیچیدهی راوی بینامونشانش بنا میکند.
او به خویشتنی میپردازد که علیرغم آگاهی از ارتکاب جنایت، با منطقی استوار -اگرچه ساختگی و بیمنطق- تقصیرها را به گردن دیگری میاندازد.
راوی داستان پو راوی قابلاعتمادی نیست. او خود در ابتدای داستان میگوید که قصد نوشتن ماجراهایی را دارد که مشاعر شخص خودش هم شواهد آن را رد میکند. بنابراین مرز میان کابوس، خیال و واقعیت در این داستان بهدرستی قابلتفکیک نیست.
علاوهبراین، از اولین سطرهای داستان، نویسنده خواننده را متوجه تأثیرات عجیبی میکند که اصولاً با منطق یک انسان عادی سازگاری ندارند؛ «مغزی اساساً منطقیتر و هیجانناپذیرتر» از مغز راوی که در وقایعی که او توصیف میکند «چیزی جز سلسلهای متعارف از علتها و معلولهای کاملاً طبیعی پیدا نکند.»
پو در این داستان از ابژههای بسیاری بهره میبرد و بهوسیلهی بازی با ماهیت وجودی هرکدام، بر پیچیدگی روانی ذهنیت راوی و رازآلودگی فضای داستانش تأکید میکند.
او هریک از این ابژهها را بهنحوی در ضدیت کامل با فلسفهی وجودیشان به کار میبرد. بهاینترتیب با مداومت در نمایش این تعارضات – بهانهی روایت داستان- بهرغم جنبههای غیرواقعی و موقعیتهای شگرفش، مخاطب را قانع میکند.
کارکرد ابژههایی مثل قلمتراش، تبر، دیوار، درخت و… در داستان، همگی نشاندهندهی تعارضاتی است که از سطح متن تا عمق ذهن راوی ریشه دوانده.
راوی «گربهی سیاه» دائمالخمر است و این ویژگی، بسیاری از تصورها، توهمها و واکنشهای او را توجیه میکند؛ بله، اما این برداشتِ بسیار تقلیلگرایانهای است که «تأثیر اعتیاد به الکل بر نابودی و فروپاشی یک انسان» را بهانهی خلق چنین فضایی بدانیم.
البته که رازآلودگیْ ویژگی جداییناپذیر آثار پو است، اما این بار، او این فضای گوتیک را به درون ذهن شخصیت محوری داستانش برده. از این منظر شاید بتوان «گربهی سیاه» را یک داستان گوتیک روانشناسانه دانست که راویِ «امکان» است؛ امکان رخ دادن هرچیز در ذهنی به پیچیدگی ذهن انسان.