او گفت: ۱۷ سال بیشتر نداشتم که «کامیاب» به خواستگاری ام آمد. من هم که در مقطع راهنمایی ترک تحصیل کرده بودم تصمیم به ازدواج گرفتم.
«کامیاب» شغل ثابتی نداشت و بعد از گرفتن دیپلم، بیکار بود، ولی من بعد از ترک تحصیل به دنبال هنر خیاطی رفتم و تا زمان ازدواج این حرفه را به خوبی آموختم. خلاصه مادرم در شب خواستگاری مرا به آشپزخانه کشاند و ساعتی از زندگی مشترک و شوهرداری برایم سخن گفت.او نصیحتم کرد و راه و رسم زندگی مشترک را به من آموخت و در پایان نیز گفت: همان طور که با لباس سپید به خانه شوهرت پا میگذاری باید با کفن هم از خانه اش خارج شوی.
بالاخره مراسم عقدکنان برگزار شد و من با دنیایی از امید و آرزو پا به خانه بخت گذاشتم. ولی هنوز معنای زندگی مشترک را حلاجی نکرده بودم که روزی فهمیدم همسرم به تریاک اعتیاد دارد. آن روز گویی کمرم شکست و ویرانی زندگی را به چشم دیدم، اما خیلی زود به یاد نصیحتهای مادرم افتادم و کمرم را راست کردم تا همسرم را از این وضعیت نجات دهم.
بدون آن که کسی در جریان اعتیاد همسرم قرار بگیرد پنهانی و به تنهایی او را در یک مرکز ترک اعتیاد بستری کردم و خودم با چرخ خیاطی همراه شدم تا مخارج زندگی را در نبود همسرم تامین کنم. این در حالی بود که فرزندم نیز قدم در این دنیا گذاشت و باید هزینههای او را هم میپرداختم. اگرچه روزهای سختی را گذراندم، اما احساس میکردم با پاکی همسرم سعادت و خوشبختی به زندگی ام باز میگردد.
این رویاهای شیرین دو ماه بیشتر دوام نیاورد چرا که «کامیاب» دوباره به سراغ مواد مخدر رفت و باز هم گذشته را تکرار کرد. من هم که نمیخواستم به همین راحتی تسلیم سرنوشت شوم، بار دیگر او را در مرکز ترک اعتیاد بستری کردم. باز هم نگذاشتم حتی خانواده اش از این موجود وحشتناک که در زندگی ما لانه کرده بود، باخبر شوند. خلاصه همسرم دوباره ترک کرد و در حالی که پسر دیگرم تازه به دنیا آمده بود، کامیاب نیز در یک شرکت خصوصی مشغول کار شد.
اوضاع زندگی ما روز به روز سر و سامان میگرفت و بهتر میشد. از این که میدیدم همسرم دیگر سراغ مواد مخدر نمیرود خیلی خوشحال بودم و زندگی هر لحظه برایم شیرینتر میشد به طوری که از این موضوع احساس غرور میکردم و همسرم را به خاطر ترک اعتیادش میستودم.
چند سال به همین ترتیب گذشت و من هم مشغول دیگر امور زندگی شدم تا فرزندان خوبی را تربیت کنم. در همین روزها همسرم نیز همواره در فضای مجازی و شبکههای اجتماعی سیر میکرد. من هم هیچ گاه به این رفتارهای او عکس العملی نشان نمیدادم و از این که «کامیاب» به دنبال کسب اطلاعات و اخبار فضای مجازی بود رضایت داشتم تا این که چند ماه قبل همسرم سفر زیارتی به عراق را مطرح کرد و مدعی شد حالا که اعتیادش را کنار گذاشته است، دوست دارد به یک سفر تفریحی و زیارتی برود.
من هم با شنیدن این جملات خیلی خوشحال شدم و او را ترغیب به رفتن کردم و با شور و شوق زیادی منتظر بازگشت همسرم شدم. خلاصه کامیاب حدود یک ماه به مسافرت رفت و هر بار که با او تماس میگرفتم مدعی میشد سفرش به دلیل بازدید از دیگر مراکز زیارتی و آثار تاریخی طولانی شده است.
اما از روزی که به مشهد بازگشت، وقت گذرانی اش در شبکههای اجتماعی صد چندان شد به گونهای که گوشی از دستش نمیافتاد و مدام در حال چت کردن بود. تغییر ناگهانی رفتارهای همسرم ظن مرا برانگیخت تا این که با بررسی پنهانی گوشیاش فهمیدم او در مدت سفر با زن غریبهای ارتباط داشته و مرا به بهانه مسافرت زیارتی فریب داده است. وقتی به او اعتراض کردم به شدت کتکم زد و از خانه بیرونم انداخت. حالا هم بعد از ۱۵ سال زندگی مشترک در حالی آواره شده ام که ...