مهاجری درباره ورود روحانیت به سیاست، نقش آیتالله هاشمیرفسنجانی در دوران بعد از انقلاب و جایگاه مداحان، گفتگو کرده است که خلاصه آن در ادامه میآید:
پدر دوگانهسازی بسوزد. این مسئله باعث شد خیلیها نتوانند به جامعه خدمت بکنند. من خیلی صریح و روشن به شما میگویم هرچند این مسئله را عدهای انکار کنند، اما من از نزدیک شاهد بودم و میخواهم بگویم ۲۰ سال تمام اجازه ندادند آقای هاشمیرفسنجانی به مردم خدمت کند. من نمیخواهم بگویم آقای هاشمی ایرادی نداشت؛ چرا ایشان هم در کارشان عیب و ایراد وجود داشت، اما محاسن عملکرد او بسیار بیشتر از معایبش بود.
آقای هاشمیرفسنجانی توانست مملکت را بعد از اتمام جنگ که تمام زیرساختهایش از بین رفته بود و دیگر چیزی نداشت، بازسازی کند و آن را به نقطهای برساند که دیگر تقریبا کشور روی غلتک افتاده بود؛ اما آنها در پاسخ چه کردند؟! تمام تهمتهای مالی را به هاشمیرفسنجانی زدند، اما وقتی پروندههای «شهرام جزایری»، «بابک زنجانی»، «مهآفرید خسروی» رو شد یا جزئیات پروندههای «۸۰۰۰ میلیاردی» و «۱۶ هزار میلیارد» رو شد، در هیچکدام از این پروندهها آقای هاشمیرفسنجانی حضور نداشت. ما هیچگاه نشنیدیم آقای هاشمیرفسنجانی کوچکترین دخالتی در هیچکدام از این پروندهها داشته باشد. این یعنی یک جریان، یک فردی را آنچنان بمباران تبلیغاتی کرد که در جامعه منزوی بشود و کسی نتواند از وجود ایشان بهرهای ببرد. اینکه فردی بهعنوان رئیس مجمع تشخیص مصلحت نظام هر هفته یا هر دوهفته جلسهای بگذارد و هر سال یکی، دو بار برای یک مشکل مملکتی در جلسهای با یک رأی جمعی تصمیمی گرفته شود را نمیتوان استفاده از افراد بزرگی مانند هاشمیرفسنجانی دانست.
آقای هاشمی ظرفیتهای زیادی داشت؛ همین بس که یک ملاقات ایشان با امیرعبدالله (پادشاه عربستان) در پاکستان توانست روابط ایران و عربستان را به جایی برساند که ایران بتواند بهترین استفادهها را از این روابط ببرد. یادم میآید روزی در نجف خدمت آیتالله سیستانی رسیدم. از مطالبی که ایشان و پسرشان به من گفتند این بود که به آقایان در ایران بگویید که هرگاه روابط ایران و عربستان خوب باشد همه ما شیعیان در عراق، خلیجفارس و... زندگی راحتی داریم و مشکلی نداریم، اما فقط کافی است این روابط به هم بخورد، آن موقع است که همه ما گرفتار میشویم.
اساسا چرا ما باید با عربستان روابطی داشته باشیم که در نتیجه آن این همه گرفتاری برای خودمان و منطقه ایجاد شود؟ چرا باید یک عدهای بدون کنترل و حتی شاید با چراغ سبزهایی بروند و سفارت عربستان را آتش بزنند که اینچنین مشکلات ناشی از آن گریبانگیرمان شود و هنوز بعد از چند سال درحال دستوپنجه نرمکردن با آنها هستیم؟! آقای هاشمی کسی بود که میتوانست این کار را انجام دهد. کما اینکه در داخل هم مدیریت خود را برای بازسازی، برای عمران و آبادی، برای سدسازی و... نشان داد. حال بگویید چرا چنین فردی باید ۲۰ سال در کشور منزوی باشد؟! چه کسی و چرا این کار را کرد؟! پاسخ روشن است؛ در کشور جریانی وجود دارد که نمیخواهد افراد قوی، خدمتگذار و افرادی که صادق هستند و میتوانند فعالیت داشته باشند، به جامعه و کشور خدمت کنند.
دوبار آقای هاشمیرفسنجانی برای رئیسجمهورشدن خیز برداشتند که هر بار به نوعی کنار زده شدند. البته این را هم بگویم من موافق نبودم ایشان دوباره وارد میدان شوند و حتی یکبار به ایشان گفتم به نظرم شما کاندیدا نشوید، دلایلی را هم برای ایشان مطرح کردم، اما بههرحال خودشان اراده کردند و بسیاری از مراجع و بزرگان هم ایشان را تشویق کردند. حتی سال ۹۲ یکی از این مراجع به من گفتند که به هاشمیرفسنجانی از طرف ایشان بگویم واجب است که در شرایط فعلی وارد انتخابات شوند؛ چراکه آنها تشخیص میدادند ایشان است که میتواند مشکلات کشور را رفع و رجوع کند.
ایشان آن همه خدمت در مجلس، خبرگان، شورای انقلاب فرهنگی و ریاست جمهوری داشت، اما به جای تشکر توپخانه تخریب علیه او به راه انداختند و آن همه شایعات را علیه هاشمیرفسنجانی، بهویژه در زمینه مسائل مالی و زندگی اشرافی او مطرح کردند. همین پروندههایی که مطرح شد، شما بروید و نگاه کنید ببینید از آقای هاشمی کوچکترین ردپایی وجود ندارد؛ چرا نیامدند از آقای هاشمی حمایت کنند؟! بنابراین برخی روحانیون را اینگونه از میدان خارج کردند و اجازه ندادند کار کنند. اتفاقا دستهایی در کار است که برخی روحانیونی که این خصوصیات را ندارند و به صورت دیگری عمل میکنند و ممکن است انقلاب و مملکت و نظام را بدنام کنند همهکاره باشند تا این بلا سر کشور و روحانیت بیاید و نتیجه همان چیزی شود که امروز شما از ما میپرسید. بله؛ امروز روحانیت آن جایگاه سابق را ندارد، اما روحانیت را یکپارچه نبینید و نگویید همه بد عمل کردند.
اینطور نبود که آقای بهشتی با رئیسجمهورشدن موافق نباشند، بلکه ماجرا این بود که امام خمینی موافق نبودند که افراد روحانی وارد کار اجرائی شوند و در جایگاه ریاست جمهوری قرار بگیرند و حتی وزیر بشوند. در آن مقطع ما (حزب جمهوری اسلامی) آقای بهشتی را به عنوان رئیسجمهور در نظر داشتیم که به دلیل ملاحظات امام از این موضوع صرف نظر کردیم. بعد از عزل بنیصدر نوبت به آقای رجایی رسید که ایشان، هم روحانی نبود و هم حزب از او حمایت کرد و رئیسجمهور شد.
بعد از شهادت آقای رجایی، جلسهای در دفتر آقای هاشمیرفسنجانی با حضور اعضای شورای مرکزی حزب جمهوری اسلامی تشکیل شد (بعد از بمبگذاری هفتمتیر جلسات حزب را در دفتر آقای هاشمی برگزار میکردیم). در این جلسه قرار بود بررسی کنیم که بعد از آقای رجایی چه کسی را برای ریاستجمهوری کاندیدا کنیم. اسامی مختلفی مطرح میشد که آقای هاشمینژاد (دبیر حزب جمهوری اسلامی در مشهد) گفتند اصلا آقای خامنهای را چرا کاندیدا نمیکنید؟! آن زمان تازه آقای خامنهای ترور شده بودند و دوران نقاهت را پشت سر میگذاشتند که برخی با اشاره به همین مسئله میگفتند آقای خامنهای به دلیل ضعف جسمانی نمیتوانند وظیفه ریاستجمهوری را انجام دهند که به این ایراد پاسخ داده شد و گفتند اولا رئیسجمهور ستادی عمل میکند و قرار نیست خودش همه امور را انجام دهد ثانیا وضعیت جسمانی ایشان که تا ابد اینگونه باقی نمیماند بلکه چند ماه دیگر ایشان در سلامت کامل خواهند بود بنابراین از این بابت ایرادی وجود نداشت.
اما اشکال دومی که گرفته شد این بود که امام با رئیسجمهورشدن روحانیون مخالف بودند. اینجا برخی از جمله خود من پیشنهاد کردیم با امام صحبتی داشته باشیم، شرایط را توضیح دهیم شاید نظر امام تغییر کرد که قرار شد آقای هاشمیرفسنجانی با امام در این رابطه صحبت کنند و از ایشان بخواهند امام این نظر را کنار بگذارد. همینطور هم شد و آقای هاشمی صحبت کردند و امام هم پذیرفت که آقای خامنهای برای ریاستجمهوری کاندیدا شوند.
با این جریاناتی که تا امروز گذشت نمیتوان به قطعیت گفت: روحانیت در مسئله اجرائی خوب عمل نکرده است. کسانی که روحانی بودند و در این مصادر قرار گرفتند مانند آقای خامنهای، آقای هاشمیرفسنجانی، آقای خاتمی و آقای روحانی اینها کارنامه موفقی داشتند. این حرف من به معنای آن نیست که هیچ ایرادی در کار نبود، اما جمعبندی این است که عملکرد خوبی داشتند. همین آقای روحانی که امروز انتقادات زیادی به او میشود، در دولت اول خیلی خوب عمل کرد.
سیاستی که پدرسوختهبازی باشد، فریب باشد، برای پرکردن جیب باشد، برای بهکرسیرساندن دوست و فامیل باشد، خلاف شایستهسالاری باشد و در یک کلمه سیاست نه، بلکه سیاستبازی باشد؛ بله ما هم مخالفیم. مخالفیم اگر روحانیت به سیاستبازی پیوند بخورد که متأسفانه یکجاهایی خورده است و این خطرناک است. الان ما این خطر را برای روحانیت احساس میکنیم؛ اما اگر روحانیت در چارچوب واقعی سیاست جلو برود، چه کسی بهتر از روحانیت که بتواند مملکت را اداره کند و سیاست را پیش ببرد؟ خیلی هم اتفاق خوبی است.
وقتی دو رئیس قوه قضائیه با همدیگر بحث میکنند و یکدیگر را لخت و عریان افشا میکنند مردم چه میگویند؟! این که سیاست نیست، پس میشود سیاستبازی. پیوند بخشی از روحانیت با سیاستبازی باعث شده است که روحانیت اعتبار خود را تا حدودی از دست بدهد.
اینکه امروزه مداحان تعیینکننده دین مردم شدهاند، علت دارد. علت آن این است که روحانیون به کار دیگری مشغول شدهاند و کار اصلی خود را رها کردهاند. این مسئله که روحانیون کار اصلی خود را رها کردهاند، باعث شده است که مداحان بر همه چیز مسلط شوند و تعیین سیاست و خط مشی دینی کرده و مجالس را اداره کنند.
من چندین سال پیش خدمت آقای جوادیآملی رسیده بودم، به ایشان گفتم مداحان خیلی دور برداشتهاند و خرابکاریهای زیادی میکنند مثلا خواب و خیال نقل میکنند، حرفهای بیسند و گاهی اوقات حرفهای شرکآلود میزنند، شما در بالای منبر علیه این مداحان صحبت کنید تا مداحان خوبی که داریم به روی کار بیایند و مداحان اینمدلی کنار زده شوند تا مردم متوجه شوند که نباید به سراغ اینها بروند. جوابی که ایشان به من دادند این بود؛ بله درست است که باید این کار را انجام بدهیم، ولی اصلا چرا اینجوری شد؟ علت این است که ما روحانیون، منبر نمیرویم و به سراغ کارهای دیگری رفتهایم.