حجه الاسلام محمدرضا زائری در یادداشتی نوشت: شنبه-سر چهارراه جوان سبزي فروش دستم را مي گيرد و من را كنار گاري نگه مي دارد و آن وقت با اشاره به خانم مشتري اش كه دارد برايش كلم و كاهو جدا مي كند مي گويد: حاجي، يك لحظه صبر كن! بعد كه مشتري اش را راه مي اندازد سرش را جلو مي آورد و مي پرسد:چرا خطيب جمعه از درد مردم حرفي نزد؟ چرا در نماز جمعه هيچ صحبتي از مشكلات و بدبختي مردم نيست؟
يكشنبه- جوان دانشجو روي صندلي روبروي من مي نشيند، به گرمي سلام مي كند و مي گويد: من از سال هشتاد و هشت تا حالا فكر مي كردم آقايان نمي فهمند و متوجه نمي شوند و بلد نيستند، ولي حالا به اين نتيجه رسيدهام كه هر چه هست يك چيزي ديگر است! نمي توانم باور كنم چيزي كه مردم عادي متوجه مي شوند مسؤولان كشور متوجه نمي شوند مخصوصا اين دولت كه تركيبي امنيتي دارد، بعد سري تكان مي دهد و اضافه مي كند: من اگر بخواهم چيزي را به خانوادهام بگويم اين طوري خبر نمي دهم كه گراني يكباره نرخ بنزين يكشبه اعلام شد!
دوشنبه- توي اتوبوس بي آرتي جاي تكان خوردن نيست و در هر ايستگاه تنها يكي دو نفر به سختي خود را با فشار توي جمعيت درهم فشرده مسافران جا مي دهند. تقريبا دست و پاي هر مسافري توي چشم و گوش مسافر ديگر است! كساني كه عازم راهپيمايي هستند به مسافران عادي اضافه شده اند. پيرمردي به خاطر مشكل قلبي قبل از رسيدن مقصد پياده مي شود و با كمك بقيه خودش را از داخل اتوبوس بيرون مي اندازد، كودكي كه در آغوش پدرش چسبيده از درد پاي آويزانش مي نالد! واقعا چرا قبل از گران شدن بنزين فكري براي افزايش ناوگان اتوبوسراني نشده است؟
سه شنبه- با صداي قطار مترو با عجله از پله ها مي دويم ولي چند ثانيه دير مي رسيم و درهاي واگن بسته مي شود. ناچار با مرد ميانسال مي نشينيم به حرف زدن، بي مقدمه مي پرسد: ما كه اراذل و اوباش نيستيم چگونه بايد اعتراض كنيم؟ بعد توضيح مي دهد كه چند سال جبهه بوده و عزيزترين دوستش در آغوش او شهيد شده و مي گويد: حالا وقتي فلان مسؤول را مي بينم و فرزندانش را، فلان سردار را مي بينم و دامادش را، وقتي رانت و تبعيض و دروغ و فساد را مي بينم وقتي جواب بچه هايم را نمي توانم بدهم نمي دانم چه طور بايد اعتراض كنم كه متهم به وابستگي به بيگانه و مزدوري دشمن نشوم!
چهارشنبه-راننده تاكسي مي گويد: اينترنت قطعه و اينستاگرام نيست، ملت حالشون خوبه! توي مهموني دو دقيقه همديگه رو مي بينن! زن و شوهرها روابطشون بهتره! ديگه سرشون همه ش توي گوشي نيست! مي گويم: پس مسؤولين دلسوز كشور به فكر روابط اجتماعي و خانوادگي مردم بوده اند كه اينترنت را قطع كرده اند؟ نمكين مي خندد!
پنجشنبه- پيرمرد تا مرا بين مسافران مي بيند از دور فرياد مي زند: اي شيخ! اي شيخ! مسافران اطراف من هم به سوي او برمي گردند! بعد هم چيزهاي ديگري مي گويد كه قابل نقل نيست! موقع پياده شدن اضافه ميكند: امام صادق عليه السلام فرمودند كه محبوبترين برادرانم كسي است كه عيوب من را به من هديه دهد! بعد هم توي ايستگاه پياده مي شود و مي رود، بنده خدا فكر مي كند من هر شب با مسؤولان كشور شام مي خورم و مي توانم درد دلهايش را به آنها منتقل كنم!
منبع: روزنامه شهرآرا
همه می میریم
ولی خاک ایران پابرجاست
ما در کتاب ها از ظلم و دیکتاتوری شاهان خیلی شنیدیم
در کتابهای دبستان راهنمایی و دبیرستان حتی دانشگاه همه از ظلم شاه ملعون میگفتند
ولی به نقطه ایی رسیدم که....