همه ضعفها و ایرادات جریان اصلاحات یک طرف، چشمبستن آنان بر اصل بنیادین انتقاد از خود یک طرف دیگر.
رفتار سیاسی رهبران اصلاحات بهگونهای است که گویا برایشان اساسا مفهومی به نام «انتقاد از خود» معنای چندانی ندارد و چقدر غمانگیز است جریان سیاسیای که آیینهای برای دیدن خود در دست نداشته باشد.
از جمله ضعفهای جریان اصلاحات غفلت آن از کادرسازی یا همان پوستاندازی بوده است. اصولگرایان، صرفنظر از اعتدالیون یا رادیکالهایشان، دستکم توانستهاند تعدادی چهره جوان وارد سپهر سیاسی خودشان کنند. میتوان بسیاری از نمایندگان مجلس یازدهم یا کادر شهرداری تهران یا دولت احمدینژاد را از نسلهای دوم و سوم اصولگرایان دانست.
بحث بر سر آن نیست که این چهرهها چقدر بر لزوم تغییر در سیاستهای کلان نظام باور دارند یا چقدر میتوانند در افق سیاسی محافظهکاران جناح راست تحولی به وجود آورند. قطعا اگر آنان همچنان همان ادبیات سیاسی و اجتماعی 40 سال گذشته را ادامه دهند، وضعیت نامطلوب اقتصادی، سیاسی و اجتماعی کنونی ادامه خواهد یافت و نسل جدید اصولگرایان در بهترین حالت مانند کتابی خواهد شد که در تجدیدچاپ رنگ و لعاب جلد آن تغییر پیدا کرده اما محتوا همان روایت قبلی است.
اما واقعیت تلخ آن است که اصلاحطلبان حتی در حد تغییر جلد هم نتوانستهاند گامی بردارند. چهرهها و شخصیتهای اصلی آنان، همان چهرهها و شخصیتهای دو دهه پیش هستند. همان چهرههایی که دو دهه قبل در جریان اصلاحات ظاهر شدند؛ درحالیکه در دو دهه گذشته، نسل جدیدی در کشور ظهور کرده است. هیچکس البته نمیگوید که هربار که نسل جدیدی در کشوری به وجود میآید، ادبیات و گفتمان سیاسی جدیدی هم باید در آن جامعه شکل بگیرد. در جوامع توسعهیافته چنین وضعیتی وجود ندارد و ضرورت چندانی هم به چنین روندی نمیرود.
اما در جامعه جوان ما که از یکسو درگیر مشکلات عمیق سیاسی و اجتماعی شده و از سویی دیگر هم مواجهه با نسلی سرخورده است، لزوم تغییر از نان شب هم برای جریانات سیاسی واجبتر است. جالب است که اصولگرایان یا دستکم برخی از آنان این نکته یا خطر را به فراست دریافتهاند و جدای از ورود چهرههای تازه، یکی، دو سالی هم میشود که ادبیات سیاسیشان سرشار از مفاهیمی مانند «جوانگرایی»، «مدیریت جهادی»، «مبارزه با فساد»، «نئواصولگرایی» و امثال این شده است.
بحث بر سر آن نیست که نسل جدید اصولگرایان چه میزان به این شعارها پایبند است یا صرفا برایشان کارکرد تبلیغاتی و انتخاباتی دارد. بحث بیشتر بر سر مقایسه آنان با اصلاحطلبان است که حتی در حدواندازه ظاهری هم نتوانستهاند تغییر و تحولی در ادبیات و گفتمان سیاسیشان ایجاد کنند. نه در تغییر چهرهها و نه در فرایند نوسازی گفتمان سیاسی، آنان نتوانستهاند دستکم به اندازه اصولگرایان خودی نشان دهند.
ضرورت پوستاندازی اصلاحطلبان نه یک مانور تبلیغاتی است و نه یک ژست سیاسی بلکه تنها شانس بقای سیاسیشان است. آنان در قبال عملکرد «فراکسیون امید» در مجلس دهم سکوت کردند. در قبال عملکرد دولت دوم آقای روحانی با وجود نقششان در ترغیب مردم به شرکت در انتخابات اردیبهشت 96 همچنان به سکوتشان ادامه دادند. حوادث و رویدادهای مهمی در سالهای اخیر در کشور به وقوع پیوست؛ مانند ناکامی برجام، اعتراضات دیماه ۹۶ و آبانماه 98 که اصلاحطلبان در قبال تمامی آنها سکوت کردند یا به گفتن کلیشههای تکراری و کلی بسنده کردند. شعار «اصلاحطلب، اصولگرا دیگه تمومه ماجرا»، هم نتوانست آنان را به خود آورد. حاصل شد انتخابات اسفند ۹۸ و ریزش بخش عظیمی از بدنه اجتماعیشان اما و باکمال تأسف هیچ حرکت و تغییر و تحول جدی از آنان دیده نشد؛ انگار جملگی آن حوادث و رویدادها در کشور دیگری اتفاق افتاده.
اگر تدبیر «چه باید کرد؟» و پوستاندازی در وضعیت اصلاحطلبان بهصورت عاجل صورت نگیرد، آنقدرها طول نخواهد کشید که از دوم خرداد و اصلاحات بهجز نامی در تاریخ ایران بعد از انقلاب چیز دیگری باقی نخواهد ماند.