کد خبر: ۶۹۹۶۸۹
تاریخ انتشار : ۲۲ اسفند ۱۳۹۹ - ۲۳:۴۸

یتیم کلانشهر کاپیتالیستی سنتی!

ریاضی، وقتی «تراژدی» می‌شود که قیمت خانه لوکس، تو را به یاد بودجه تئاتر ایران بیندازد؛ ۲۰۰ و اندی میلیارد تومان! اگرچه با این رقم می‌توان بخشی از خانه لوکس (آشپزخانه یا حمام و دستشویی) را خرید، اما یکبار شنیدنش می‌ارزد. برای دومین بار البته، چیزی حول و حوش قیمت پیاز نه، سیب زمینی است. چون این هزینه برای ۳۰۰ هزار نفر (جامعه تئاتر) در ۳۶۵ روز است. برای ده‌ها جشنواره کوچک و بزرگ (محلی و جهانی) صد‌ها اجرای عمومی (رفته و نرفته)
یتیم کلانشهر کاپیتالیستی سنتی!
آفتاب‌‌نیوز :

امید بی نیاز- خانمی آگهی یک ویلا داده بود؛ ۹۹۹ میلیارد تومان! راستش برای ما (تئاتری ها) که سالهاست خط فقر از سرمان گذشته، باورش سخت بود: «احتمالاً دو، سه صفر، اضافی تایپ شده! ۹ میلیارد و نهصد و نود و نه میلیون است.»

این اولین دیالوگِ ما در برابر «معادله چند مجهولی» از این دست است. ولی نه، این عدد گِرد و توخالی (صفر) را از هر طرف که می‌شمردی، درست بود! هرچند تصور تعدادش، نور ستاره‌های آسمان را در ذهن آدم، خاموش می‌کرد! دیگر بماند که با هر میلیاردش، می‌شد یک پلاتو، یا سالن دانشجویی، راه اندخت. ولو این پلاتو، در ماه، مریخ، یا ستاره گمنام و خاموش شدۀ بالای سَرِمان، باشد!

آیا به راستی این اعداد در «جامعه مجازی شده»، واقعیت دارد؟ نه! این آگهی و آن یکی را دو سه بار، بالا و پائین بیایی، به زودی می‌فهمی که‌ ای دل غافل! انگار همین حالا از غار کهف بیرون آمده ای. آن‌ها که (مثل ما) به واحد‌های ۷۰-۶۰ متری دلخوش نیستند؛ گاهی زندگی شان به مساحتِ یکی، دو هزار متر است. خیلی زیبا هم زیر آگهی می‌نویسند؛ متری ۲۰۰ میلیون و در مواردی، تا ۳۰۰ هم کِش می‌یابد: «عجب!»

این تکیه کلام تیپ و طبقۀ ناپیدای اجتماعی ماست؛ پس آگهی آن خانم هم درست است! لابد ویلای آن بنده خدا، متراژ بالاتری داشته، یا دوبلکسی چیزی بوده؛ شاید هم «سه بلکس!» باشد. چه کسی می‌داند؟

ریاضی، وقتی «تراژدی» می‌شود که قیمت خانه لوکس، تو را به یاد بودجه تئاتر ایران بیندازد؛ ۲۰۰ و اندی میلیارد تومان! اگرچه با این رقم می‌توان بخشی از خانه لوکس (آشپزخانه یا حمام و دستشویی) را خرید، اما یکبار شنیدنش می‌ارزد. برای دومین بار البته، چیزی حول و حوش قیمت پیاز نه، سیب زمینی است. چون این هزینه برای ۳۰۰ هزار نفر (جامعه تئاتر) در ۳۶۵ روز است. برای ده‌ها جشنواره کوچک و بزرگ (محلی و جهانی) صد‌ها اجرای عمومی (رفته و نرفته)

سیصد و شصت و پنج روزی که هیچ وقت نمی‌گذرد، دربه دری در آموزشگاه‌های ریز و درشت دارد! شاید با تدریس انگلیسی، آلمانی، یا استانبولی، تا بیستم ماه رسید. چمدان به دست از این جشنواره به آن یکی کوچید. شغل‌های دوران نوجوانی (پنچرگیری، سیم پیچی، تراشکاری) را دوباره از سر گرفت. یا شاید شب‌ها که شهر، خواب است؛ مسافرکشی کرد! کمی باکلاس تر، تاکسی اینترنتی شد؟

اینجاست که قیافه «جورج لوکاچ»، شبیه «پینوکیو» می‌شود! او مشهورترین جامعه شناس هنر است. مردی که جامعه نو را یک «کلانشهر کاپیتالیستی مدرن» نامید؛ کلانشهری که داستایفسکی (نویسنده بزرگ روس) شاعر آیندۀ آن خواهد بود! شاید می‌توان به احترام کلانشهرش، کلاه از سر برداشت. کاپیتالیستی را به حساب این ویلا‌های چند صد، یا هزار میلیاردی گذاشت. ولی به واژه مدرن می‌توان کمی تا حدودی شک داشت. چون آن یکی در بالا، دلدادۀ «مازاراتی» است. آنهم وقتی در حین رانندگی «پاپ»، «راک» و «جاز»، گوش می‌دهد. این یکی در پائین، عشقِ پیکان ۵۷ و گلچینِ جواد یساری!

او در شمال، نامزد محترم را به «پِپِرونی» لاکچری مهمان می‌کند؛ این یکی در جنوب شهر به فلافلی! نهایتش جگر مرغ؛ یا چغول بغول!

هنر در این گیر و دار چه نقشی دارد؟ ممکن است آن «لوکس نشین» شکسپیر، داستایفسکی، بهرام بیضایی یا اکبر رادی، مطالعه کند؟ این یکی هم در جنوب، حداقل میرزا فتحعلی آخوندزاده؟

اینجاست که کلاهمان با لوکاچ، قاطی می‌شود. ولی شاید اگر روح «جورجِ فقید» گذرش به اینجا می‌افتاد، آدم‌ها و قیمت‌ها را جمع و تفریق می‌کرد، یا بودجه هنر تئاتر را بر تعداد افراد، تقسیم می‌نمود، دچار «شک فلسفی» می‌شد. احتمالاً دو سه بار، شیشۀ عینک ته استکانی اش را پاک می‌کرد. تیتر نظریۀ خود را چند بار با تعجب می‌خواند. آن وقت، یک «بیک» ۵ هزار تومانی از دکه می‌گرفت. واژه شاعر را حذف، به جای آن، کلمه یتیم را اضافه می‌کرد. حتی به جای «مدرن»، «سنتی» را می‌نوشت. بعد، خطاب به هنر، داستایفسکی، درام، تئاتر می‌گفت: خداحافظ، یتیم کلانشهر کاپیتالیستی سنتی!

بازدید از صفحه اول
ارسال به دوستان
نسخه چاپی
ذخیره
عضویت در خبرنامه
نظر شما
پرطرفدار ترین عناوین