«شاهدان ماجرا جزییات حوادث آن دو، سه روز را متفاوت از هم به یاد میآوردند و از این رو روایت هر کدام از آنان از خودکشی ونسان ونگوگ با روایت دیگری تفاوتهایی دارد اما اصل ماجرا کم و بیش معلوم است. ونسان ونگوگ بعد از بهبود ظاهری حالش و ترخیص از آسایشگاه سن رمی، در مسافرخانهای در روستای اور سور اواز مقیم شد (اور سور اواز در حدود ۳ کیلومتری شمال غربی پاریس قرار دارد و امروزه به شهری کوچک تبدیل شده است). به نظر میرسید که بحران روحی را پشت سر گذاشته و میتواند به زندگی عادی برگردد. معمولا هر روز برای نقاشی بیرون میرفت و چند ساعت در میان مزرعه گندم نقاشی میکرد. دوستانش هم به او سر میزدند و گاهی چند شب در آن مسافرخانه میماندند.
ونگوگ دو ماه و چند روز در آن مسافرخانه زندگی کرد تا چنین روزی از تابستان ۱۸۹۰. دختر مالک مسافرخانه - که آن زمان نوجوانی ۱۳ ساله بود - بعدها میگفت ونگوگ صبحانهاش را که خورد از آنجا بیرون زد و تا نزدیک غروب پیدایش نشد. این تاخیر در برگشت هم عجیب و غیر عادی بود و هم نگرانکننده و از این رو میخواستند کسی را دنبالش بفرستند. اما نقاش حوالی ساعت ۹ زخمی و خونین برگشت. او را به زحمت به اتاقش بردند و میگویند در پاسخ به پرسش میزبان که «چه اتفاقی افتاده؟» اعتراف کرد قصد خودکشی داشته و به خودش شلیک کرده است. صاحب مسافرخانه هم دنبال پزشک فرستاد و هم چند ساعت بعد، با باز شدن دفتر پست آن منطقه، تلگرافی برای تئودور ونگوگ (برادر ونسان) فرستاد. گویا پزشک جراح ساکن آن منطقه را پیدا نکردند و دست به دامن پزشک دیگری - بدون مهارت جراحی - شدند.
این پزشک دوم به ونگوگ رسیدگی کرد اما گلوله را - که معتقد بود به اندامهای حیاتی داخلی آسیبی نزده - بیرون نکشید و جراحت را چنان که باید درمان نکرد. بعد تئودور از راه رسید. با نقاش حرف زد و دید که خونریزی بند آمده و به نظر میرسد که خطر رفع شده است. ونسان پیپ میکشید و حال جسمی و روحیاش هم نسبتا خوب بود. اما چند ساعت بعد، زخم درماننشده عفونت کرد و حال نقاش وخیم شد. چند ساعت با مرگ دست و پنجه نرم کرد و سرانجام روز ۲۹ جولای (حدود ۳۰ ساعت بعد از خودکشی) از دنیا رفت. به نقل از برادرش میگویند آخرین جملهای که به زبان آورد این بود: «غم تا ابد پایدار میماند.»
ونسان ونگوگ تقریبا تمام دوره بزرگسالیاش (و نه فقط چند سال آخر عمر) بیمار بود و تغذیه بد و کار زیاد و بیخوابی و زیادهروی در نوشیدن الکل این بیماریها را تشدید میکرد. هرچند گاهی بیماری کمی عقب مینشست و در مقاطعی کوتاه و گذرا چنین به نظر میرسید حالش کمی بهتر شده است. از ۱۸۸۸ به بعد حملات عصبی و اختلالات روانیاش شدیدتر شدند. بعد از آن در آسایشگاه بستری شد و چندی از بهترین کارهای خودش - مثل آسمان پرستاره - را در همین دوره بستری کشید. زیاد کابوس میدید و همیشه حضور مرگ را نزدیک خودش احساس میکرد. سال ۱۸۸۳ به برادرش نوشت: فکر نمیکنم جسم من بیشتر از چند سال دیگر دوام بیاورد، شاید ۵ تا حداکثر ۱۰ سال دیگر؛ باید برای زندگیام در همین محدوده (زمانی) برنامهریزی کنم. در پایان هم، خودش کار را در ۳۷ سالگی تمام کرد.
ناگفته نماند تفنگی که ونگوگ با آن به خودش شلیک کرد و «مشهورترین سلاح در تاریخ هنر» شناخته میشود سال ۱۹۶۵ پیدا شد. سال ۲۰۱۹ آن را قیمتگذاری کردند و ۱۸۲ هزار دلار فروختند.»