بخشهایی از گفتگو با بهاءالدین خرمشاهی را مرور میکنیم.
حافظ شما چه تفاوتی با حافظ سایه، شاملو و شفیعیکدکنی دارد. اگر بخواهیم گرانیگاه تفاوت نگاه شما را بدانیم، دقیقا این گرانیگاه کجاست؟ گویا دیدگاه شما درباره حافظ به زرینکوب و مجتبایی نزدیکتر است. راستش دلم میخواهد در این میان بیش از هرچیز نظر شما را درباره تفاوت نگاهتان با کدکنی و شاملو بدانم.
اول بگویم که بزرگانی در تصحیح علمی دیوان حافظ کوشیدهاند و در همان آغاز که تصحیح علمی باب شد قزوینی این کار را کرد. البته پیش از آن هم تصحیح قدسی بود، اما تصحیح علمی و انتقادی و آکادمیک از زمان علامه قزوینی حدود ۱۳۲۰ شمسی (۸۰ سال قبل) آغاز میشود و بعد همینطور اوج میگیرد. نذیر احمد و جلالی نائینی قبل از خانلری تصحیح دیگری منتشر میکنند. بعد تصحیح خانلری را داریم که خیلیها آن را حتی بیش از تصحیح قزوینی میپسندند. کار خانلری نظم و نظام خوبی دارد. دو جلد هم هست و در یک جلد منسوبات و توضیحات و یادداشتهای خودش را آورده است. بعد تصحیح سایه است که حسن ختام تصحیح دیوان حافظ است، اما به دو شرط؛ یکی اینکه روشهای بهتری در تصحیح متون پیدا نشود و به عبارتی روشمندی جدیدی برای تصحیح متون به وجود نیاید و دیگر اینکه نسخه کهنتری از دیوان حافظ پیدا نشود. خب الان نسخه کهنتر مربوط به سال ۸۰۱ پیدا شده که نُه سال با فوت حافظ فاصله دارد. آقای بهروز ایمانی این نسخه را در کتابخانه عثمانیه ترکیه پیدا کرد و شگفتآور بود، اما اشکالش این است که۶۰-۷۰ غزل را ندارد و جای دریغ باقی میگذارد. یعنی به جای حدود ۵۰۰ غزل مثلا ۴۳۰ غزل دارد و خب این اشکال است. متأسفانه کاتب یا حوصلهاش سر رفته یا غزلها را یکی درمیان نوشته است، اما بههرحال این مشکل در این نسخه وجود دارد. با این حال نسخه ۸۰۱ خیلی مهم است. پس با درنظرگرفتن این دو شرط باید گفت سایه عزیز، که خداوند همچنان طول عمر بابرکت به ایشان عنایت کند، بهترین تصحیح را از حافظ به دست دادهاند. شاملو درست میگوید که حافظ از غدر اهل زمانه میترسیده است. یعنی میترسیده از گفتن بعضی از این غزلها؛ «واعظان کین جلوه در محراب و منبر میکنند/، چون به خلوت میروند آن کار دیگر میکنند» همین الان هم تکاندهنده است تا چه برسد به آن زمان که هر کسی که منظور حافظ بوده به یک اشاره متوجه میشده است. با درنظرگرفتن این موضوع باید بگوییم که حافظ دیوان خودش را جمع نکرده و یافتن دیوانی را که با خط حافظ باشد باید رها کنیم. به دیگر تصحیحها بپردازیم. ما تصحیحی از آقای شفیعی کدکنی نداریم. آقای کدکنی کتابی سه جلدی دارند با نام «این کیمیای هستی» که شامل یادداشتها و اندیشهها و مقالههای خوبشان درباره حافظ است و گاهی هم شامل دگرخوانیها و دگرسانیهایی است. در نتیجه آقای شفیعی از عداد این جمع که مصحح دیوان باشند خارج میشوند. بنده نیز دو یا سهبار دیوان را تصحیح کردهام و یکبار با همکاری آقای جاوید تصحیح کردهام. ما دیوان را تصحیح انتقادی کردهایم و براساس تصحیح قزوینی کار کردیم.
تفاوت نگاه شما با دیگران در کجاست؟
من ۱۹۹ تفاوت در تصحیحی که از نسخه خلخالی کردهام در کار آوردهام؛ با قزوینی و خانلری و دیگران. من نسخه ۸۲۷ را که به نسخه خلخالی معروف است مبنا قرار دادم و بعد با نُه نسخه چاپی معتبر مثل تصحیحهای قزوینی، سایه، خانلری و دیگران سنجیدم. سنجیدن نسخهها با یکدیگر ممکن است باعث شود که رد اصلی نسخه گم شود، اما من هر تفاوتی شامل اختلاف عروضی، لنگزدن عروضی، غلط املایی یا وزنی یا هر مورد دیگر را در پانویس گزارش کردهام بهطوریکه با این دویست تفاوتی که من دادهام هیچکس رد نسخه را گم نمیکند و عین این میماند که نسخه خطی را در دست داری، چون من در پانویس ۱۹۹ گزارش نوشتهام.
به نظر خودتان انتقاد اصلی آقای کدکنی به شما چیست. گویا شما مقالهای هم درباره ایشان نوشتید.
بله این نقد به مقالهای درباره طنز حافظ مربوط بود. ایشان مقالهای داشتند در مجموعهای به نام «درخت معرفت» که یکی از چند جشننامه و یادنامهای است که به استاد زرینکوب تقدیم شده و بعد هم در کتاب سه جلدی خودشان این مقاله آمده است. درباره طنز حافظ اولینبار خانلری حرف زده است. طنز کمرنگ بهترین طنز است و طنز حافظ قهقهه برنمیانگیزد. این طنز عبید زاکانی همشهری ما است که قهقهه بلند میکند و درواقع جوک است. طنز ملایم و متین در حافظ دیده میشود: «گفتم آه از دل دیوانه حافظ بی تو/ زیر لب خندهزنان گفت که دیوانه کیست»، یا: «بهشت عدن اگر خواهی بیا با ما به میخانه/ که از پای خمت روزی به حوض کوثر اندازیم»؛ آدم از این تصویر سینمایی خندهاش میگیرد که یک نفر را از دستوپا میگیرند و در حوض کوثر پرت میکنند. این طنزی بسیار زیبا و حماسی است.
اما اختلاف نظر بنده با استاد بزرگ، ادیب و عطارشناس و مولویشناس یگانه روزگار، جناب آقای دکتر محمدرضا شفیعیکدکنی به نقدی مربوط است که درباره آن مقاله ایشان نوشتم؛ نقدی در نقد یک مقاله. ایشان فرمودهاند که من پی بردهام که طنزهای حافظ همیشه از تناقض پدید میآید. گفتم جناب استاد اجازه میدهید که نقدی بر این مقاله بنویسم؟ ایشان را بسیار دوست میدارم. یکبار خانم بهبهانی تماس گرفتند که خرمشاهی یک چیزی میگویم رد نکن. گفتم شما هرچه بگویید رد نمیکنم مگر اینکه محال باشد یا از طاقت من خارج باشد. گفتند آقای شفیعی به خارج از کشور میروند و شاید آنجا مقیم شوند. برای همین شما در انجمن آفتاب ساعتی درباره ایشان صحبت کنید. گفتم چشم. به پسرم عارف که آن زمان با ما زندگی میکرد گفتم هرچه درباره دکتر کدکنی داریم بیاور. ۵۰ کتاب در ظرف ۱۰ دقیقه آورد. از ایشان هرچه منتشر میشود تهیه میکنم و البته برخی آثار را هم خودشان لطف کرده و اهدا فرمودهاند. باری، همینجا عذرخواهی میکنم از نقد خیلی بیاهمیتی که قبل از انقلاب بر شعر ایشان، «در کوچه باغهای نیشابور»، نوشته بودم و این مقاله را دوبار تجدید چاپ کردند و این وهنی برای استاد بزرگ ما بود. برای من هم باعث سرشکستگی و حتی دلشکستگی بود که چرا نقد بیاهمیت خود را دوباره چاپ کردهاند. از ایشان قبلا عذر خواستهام. اما برسیم به نقدی بر مقاله ایشان درباره طنز حافظ. من گفته بودم طنز و تناقض در شعر حافظ همیشه اینگونه که میگویید نیست. من چند تناقض از حافظ آوردم که طنز نیست و نیز طنز آوردم که تناقض نیست. دو نظر مهم ایشان را هم رد کردم، با مثالهای فراوان. ایشان در همان مقاله فرمودهاند که طنز حافظ کلا و تماما اشاره به شوخی یا سربهسرگذاشتن با مقدسات است. گفتم نه اینطور نیست. در بیتی که پیشتر اشاره کردم، شوخی با معشوق و محبوب را میبینیم. تعداد بسیاری، بیشتر از هشتاد مورد، طنز از حافظ پیدا کردم که هیچ ربطی به مقدسات ندارد. البته در دیوان حافظ نمونههای زیادی از آنچه دکتر کدکنی میگویند وجود دارد، اما مواردی جز این هم وجود دارد. من آرای عمده و اولیه ایشان را درباره طنز حافظ و اینکه این طنز بر چه چیزی مبتنی است، رد کردم. این نقدی بود که من از سر سیری ننوشتم بلکه از سر دردمندی یا حقیقتجویی و ارادت به حافظ در وهله اول و علاقه به استاد شفیعی در وهله بعدی نوشتم. من چهارده کتاب شامل سیصد مقاله در طول شصتوپنج سال درباره حافظ نوشتهام. البته سی سال اول فقط فکر میکردم و این مقالهها حاصل سه یا چهار دهه اخیرند. اولین مقالهام درباره حافظ هم نقد «حافظ به روایت احمد شاملو» بوده که روان او هم شاد باد. در همه این مقالهها و نقدها هم هیچ بغض و کینهای نداشتهام.
بعد از نیما ما شاهد شعرهای شاعرانی همچون احمد شاملو هستیم که سودای پرکسیس دارند؛ یعنی با وجود خصلتهای زیباشناسانه اشعارشان آنان درپی تغییر وضعیت موجودند. با آنکه حافظ نگاهی انتقادی به جهان دارد، اما نگاه انتقادیاش درصدد تغییر وضع موجود نیست. شما این نکته را قبول دارید؟
نه قبول ندارم. به این معنا که حافظ به دنبال تغییر بوده است. وقتی ۳۵ سال قبل روی «حافظنامه» کار میکردم که بعد از چهار سال در سال ۶۵ یا ۶۶ منتشر شد، که کار اصلیتر من درباره حافظ است و در دانشگاههای سراسر ایران در مقاطع لیسانس، فوق لیسانس و دکترا تدریس میشود، به دنبال وجوه امتیاز و عظمت حافظ بودم و آنچه یافتهام را در آنجا گفتهام. در میان دوازده موردی که در آنجا درباره حافظ ذکر کردهام یکی هم به این ویژگی اشاره کردهام که حافظ به دنبال اصلاح بوده است. فرق مضمون و معنا، طربناکی وزن حافظ و اینکه یک وزن کسلکننده در دیوان حافظ پیدا نمیکنیم ازجمله موارد دیگری است که اشاره کردهام.
سؤالم را دقیقتر مطرح میکنم. حافظ موضع انتقادی نسبت به وضعیت موجود دارد، اما درصدد تغییر وضعیت موجود نیست و بیشتر نقدی هستیشناسانه دارد تا نقدی اجتماعی.
نه، حافظ خیلی اجتماعی است. از اجتماع گرفته و به اجتماع تقدیم کرده است. امروز هم افرادی با هر نوع مشربی حافظ را میخوانند و دوست میدارند. دو گروه از آدمهایی که کاملا با هم اختلاف نظر دارند یعنی آدمهای فردگرا و جمعگرا هر دو گروه حافظ را گرامی میشمارند. من حافظ را مصلح اجتماعی نامیدهام. آقای علیرضا ذکاوتی، دوست دانشمندم، گفت تو مبالغه میکنی و مصلح اجتماعی مشخص است چه ویژگیهایی دارد و حافظ چه اصلاح اجتماعی کرده است. گفتم در عصر حافظ ریا، تظاهر به شریعتمداری، فاصله طبقاتی و منفعتجویی و درپی اشرافیت بودن رواج داشته است. حافظ مثل امروز انتقاد نکرده است. حافظ میگوید «زاهد ظاهرپرست از حال ما آگاه نیست»، او میگوید زاهدان با حقیقت دین کاری ندارند. مثل امیر مبارزالدین که پیاده تا نماز جمعه میرفت و خمشکن بود و به او محتسب لقب داده بودند. پسرش شاه شجاع به او لقب محتسب داده بود. حافظ میگوید: «به بانگ چنگ مخور میکه محتسب تیز است...». او از امیر مبارزالدین انتقاد میکند و میگوید او شریعت زاهدی را ترویج میکرد. قاآنی میگوید: «یک دو سه ساعت کشید مد والاالضالین...». یعنی این نوع تظاهر به شریعتمداری در قرائت، عبادتهای نمایشی و نمایشهای عبادتی وجود داشته و حافظ همه اینها را نقد کرده است و اوجش در امام شهر است که میگوید: «ز کوی میکده دوشش به دوش میبردند/ امام شهر که سجاده میکشید به دوش». حافظ بیباک انتقاد میکند و برای همین است که دیوانش را خودش جمعآوری نمیکند. میترسد که دیوانش را نابود کنند و خودش هم در معرض خطر قرار بگیرد. از اینرو به دوستانش نسخه میداد و دوستان به دوستان نسخه میدادند. این همه اختلاف قرائت از دو چیز ناشی میشود. یکی اینکه حافظ تغییراتی در اشعارش میداده است. مثلا «بنتالعنب که صوفی امالخبائثش خواند»؛ بعد دیده بنتالعنب عربی است و امالخبائث هم در مصرع هست و در نتیجه به جای بنتالعنب نوشته تلخوش. این کلمه را به کار نمیبردند، اما حافظ به کار برده است. در نتیجه اختلاف نسخ و قرائتها یکی ناشی از ویرایشهای خود حافظ است و یکی هم ناشی از اشتباهاتی که کاتبها داشتهاند.