بازرگان در فضایی که از روشنفکران و چریکهای چپ تا مذهبیون دچار تب انقلابی شده بودند، جامعه را به سنتهای دینی و ملی ایرانیان در رعایت انصاف و آشتی ارجاع میداد. در زمانه مشتهای گرهکرده از عطوفت و تفاهم میگفت. بر این اساس در مقام نخستوزیر دوره گذار انقلابی ابا نداشت برای مردم کشورش از حکایات ملانصرالدین روایت کند تا به یادشان بیاورد آنان مردمان لبخند و مهربانیاند نه قهر و خشونت. هرچند بازرگان در نخستین سخنرانیاش در دانشگاه تهران خود را فولکس واگن نازک نارنجی خوانده بود که مسیر هموار میطلبد، اما در عمل نشان داد بر سر باورهایش سخت استوار است و چندان نازک نارنجی نیست. این استواری، اما به معنای دگماندیشی نبود. چنانچه در پایان عمر در محک تجربه سالهای پس از انقلاب از بعضی باورهایش عدول کرد. بازرگان نه از جدایی بعضی از جوانان نهضت آزادی دلگیر شد و نه در دفاع از عباس امیرانتظام به تنهایی خویش در این معرکه اندیشید. با چنین نگاهی هم مکتبیها را فرزندان خود میدانست و هم مجاهدین را.
این سخن، اما به معنای همدلی با گروهی نبود که اسلحه بر کف راه مفاهمه را مسدود کرده بود. بازرگان بیم داشت خشونت موجب شود زبان منتقدان در کام بماند. او با خشونت به هر نوعش مخالف بود که پسر حاج عباسقلی تبریزی، تاجر نامدار تبریز و تهران، به تبع شغل و زیست پدر مسالمت را آموخته بود. از همین رو با وجود تجربه زندان و تبعید در نظام سلطنتی، از محاکم انقلابی انصاف و قانون در مقابل کارگزاران آن نظام را میطلبید. بازرگان به نوعی همزاد مشروطه بود.
یک سالی پس از مشروطه به دنیا آمده و با این جنبش ایرانیان بحرانها و حوادث گوناگون را تجربه و پشت سر گذاشته بود. در تمام سالهای مشروطه دریافت آزادی به عنوان مهمترین هدف مشروطه قربانی بحرانها شده است. از همین رو از «درخت بیریشه آزادی» سخن گفت.
اگرچه به استقلال بها میداد، اما آزادی را قربانی آن نمیخواست. او نگران بود تحتتاثیر شعارهای گروههای مختلف چپ به سرکردگی حزب توده، آزادی همچنان گوهر گمشده جامعه ایران باقی بماند. با باوری که به آزادی داشت، دوره نخستوزیریاش با دوره اول مشروطه (مجلس اول) و دوره نخستوزیری محمد مصدق قابل مقایسه است. این وضعیت نه تابع شرایط که از باور بازرگان نشأت میگرفت. او در این باره تفاوتهای بارزی با دیگر اعضای شورای انقلاب داشت. اگرچه گاه بعضی از اعضا با بازرگان همدل و همنظر بودند، اما، چون او نمیتوانستند در مقابل جریان خروشان رودخانه بایستند. همین صراحت و صداقتش موجب شده بود در تمام سالهای سیاستورزیاش مشاوری صادق برای کسانی باشد که نظرش را میطلبیدند؛ نکتهای که مورد اعتراف فردی مانند شاپور بختیار است که در خاطراتش رفقا و رقبا را از نیش طعن و لعن بینصیب نگذاشته است.
با این همه، بازرگان در عرصه سیاست ایرانی یکه و تنها ماند. چه آنگاه که بر سریر قدرت بود و چه آنگاه که مطرود بود از عرصه قدرت. در زمانه قدرت، چپ و راست بر او تاختند و در دوره دوری از آن برای تقرب به خداوند مرگش را خواستند. بازرگان، اما بازرگان ماند. امروز هم در غیاب جسمانیاش، برخی هنوز با او عقدهگشایی میکنند. او همچنان مخالفانی از طیفهای گوناگون دارد؛ برخی از این مخالفان او را به جهت افکار دینیاش میکوبند و برخی به جهت جایگاهش در انقلاب ۵۷. حتی در این باره به تحریف تاریخ و شخصیت بازرگان رو میآورند. بازرگان روشنفکر دینی بود و از سوی مدعیان دین و مدعیان روشنفکری توامان هدف قرار میگیرد. در این سالها براندازان نیز به طیف مخالفانش پیوستهاند. چه بازرگان سرسلسله اصلاحطلبی در ایران است. او حتی در دادگاه نظامی سلطنت پهلوی با زبان قانون با حاکمان سخن میگفت. اصلاحطلبی او از این مزیت برخوردار است که در اوج انقلابیگری و سرزنش انقلابیون به اصلاح میاندیشید و اصلاحطلب پشیمان نبود.