آفتاب: آمریکا تحت تاثیر استراتژیستهایش دورانهای پرچالشی در طول عمر کوتاه خود طی کرده است. ایالات متحده پس از شروع دوره ابرقدرتی خود در سال 1902 میلادی و پشت سر گذاشتن جنگهای جهانی اول و دوم توانست ضمن تشکیل بلوک غرب در قاره اروپا قدرت کشورهای ژاپن و آلمان را تحت کنترل درآورد. ابر قدرت نوظهور این روند را به نحوی ادامه داد که حدود 90 سال پس از شکست اسپانیا، پیروز میدان جنگ سرد باشد و اتحاد جماهیر سوسیالیستی را مغلوب کند. در شرایطی که جهان شاهد تک ابرقدرتی آمریکا بود «دگراستراتژی» که از سوی این کشور تعریف شد با اتکا بر ضد واقعه 11 سپتامبر و ضعف رژیم صهیونیستی در جنگ نیابتی، محصول جدیدی را تحت عنوان امواج جدید تروریسم بر پایه بنیادگرایی اسلامی روانه عرصه جهانی کرد.
در نهایت وجود القاعده و بن لادن ضمن ایجاد دستمایه برای تحمیل نمودن هزینه های نرمافزاری و سختافزاری به کشورهای منطقه خاورمیانه، حضور فیزیکی آمریکا را در منطقه قابل توجیه نمود. در چنین شرایطی ایالات متحده با بزرگنمایی قدرت ایران در خاورمیانه به عنوان یک رقیب ایدئولوژیک با دستآویز قرار دادن موضوع پرونده هستهای جنگ روانی گستردهای علیه کشورمان آغاز کرد.
هر چند که طی ماههای اخیر با افزایش تنش مابین ایران و غرب بر سر موضوع ادامه غنیسازی و تنازع شدید لفظی با رژیم صهیونیستی جنگ روانی علیه کشورمان وارد مرحله جدیدی شده است ادامه این تنازع میتواند منطقه را آبستن حوادث تلخیتری کند.
«دکتر مهدی مطهرنیا» کارشناس ارشد مسائل استراتژیک، طی گفتگو با خبرنگار سرویس بینالملل آفتاب، به تشریح دکترین سیاست خارجه آمریکا در منطقه خلیج فارس و نقش این کشور در پرونده هستهای ایران پرداخته است.
ایالات متحده آمریکا برای دستیابی به استراتژی طولانی مدت خود دکترینهای متفاوتی را در طول حیات این کشور به مرحله اجرا گذاشته است. اکنون توسط ایالات متحده چه سناریوهایی برای منطقه خاورمیانه تبیین شده است؟
در آمریکا مغزهای متفکری وجود دارند که تحت عنوان اتاقهای فکر و اندیشه به دنبال ایجاد یک استراتژی مشخص، متناسب و مناسب با بافت موقعیت عملکرد ایالات متحده در نظام بینالملل هستند.
اکنون آمریکا 4 دوره را پشت سر گذاشته و در حال وارد شدن به عصر پنجم به نام دوران هژمونی آمریکا است. عصر اول از سال 1789 تا 1823 میلادی با سخنرانی خداحافظی «جورج واشنگتن» دورانی را طی کرد که براساس نظریه همیلتون که حفظ محوری را مقدم بر بست محوری میدانست اعلام داشت که باید قدرت ایالات متحده آمریکا را پس از تثبیت نظام فدراتیو، در درون مرزهای این کشور تحکیم سازیم. این اتفاق تا سال 1821 میلادی به نحوی روی داد که از نظر تثبیت قدرت ایالات متحده در درون مرزها خیال وی راحت شد. در سال 1823 میلادی دکترین مونرو پنجمین رئیس جمهور آمریکا مطرح شد. دکترین وی که بر پایه انزواطلبی استوار بود توانست مرزهای قدرت آمریکا را از سرزمین تعریف شده فراتر ببرد و آنها را به مرزهای جغرافیایی قاره آمریکا تبدیل کند. این دکترین از سال 1823 تا سال 1902 میلادی مطرح شد و در همین دوران روزولت نیز به قدرت رسید. در چنین شرایطی آمریکاییها توانستند به یک تثبیت قدرت در قاره آمریکا دست پیدا کنند به نحوی که در سال 1898 میلادی طی یک جنگ پنج هفتهایی توانستند اسپانیا را شکست دهند. پس از پایان قدرت اسپانیا، آمریکا توانست کوبا و کشورهای آمریکای لاتین را تسخیر کند و قدرت خودش را در قاره اروپا مستحکم سازد.
از سال 1902 میلادی دوره ابرقدرتی (امپریالیستی) آمریکا شروع میشود. در این دوره آمریکاییها تلاش میکنند تا اروپا را تحت نفوذ خود درآورند. از سال 1940میلادی که جنگ جهانی اول روی میدهد آمریکا توانست با طرحهایی مانند مارشال نیمی از قاره اروپا را به عنوان بلوک غرب به تحکیم قدرت خود تبدیل کند. در آستانه پایان جنگ جهانی دوم ششمین دکترین امنیتی آمریکا تحت عنوان تحدید نفوذ مطرح میشود. هدف این دکترین محدود کردن قدرت ژاپن در آسیا و نیز قدرت آلمان در اروپا بود. براساس همین دکترین هیروشیما و ناکازاکی بمباران هستهای شدند. در سال 1989 میلادی حدود 90 سال پس از شکست اسپانیا، آمریکا توانست پیروز میدان جنگ سرد باشد و اتحاد جماهیر سوسیالیستی را شکست دهد. به این ترتیب ایالات متحده آمریکا موفق شد ابرقدرتی خود را به رخ جهان بکشد.
پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی، ایالات متحده وارد اریکهای شد که باید در آن «دگر استراتژیک» را تعریف میکرد. از دیدگاه «خرد عام» قدرت برتر دنیا باید با یک قدرت نزدیک به خودش درگیر شود ولی قدرتهای بزرگ متوجه شده بودند که نباید در تقابل با قدرت برتر وارد میدان شوند. در واقع اروپای متحد با اینکه در رقابت با آمریکا قرار دارد ولی به این نکته واقف است که هیچ وقت نباید مقابل نوک تیز حمله آمریکا قرار گیرد. در چنین شرایطی روسیه و چین نیز از همین رویه پیروی میکنند.
در دهه 1990 برای نخستین بار از طرف اندیشمندان آمریکایی موضوع جنگ تمدنها مطرح شد و در سال 1993 میلادی «ساموئل هانیتنگتون» آن را عملیاتی کرد و به عنوان یک نظریه برجسته وارد مسائل بینالمللی نمود. در همین دوران آمریکا به دنبال یک «دگرسازی»دیگر برآمد که محصول آن تروریسم بود.
ایالات متحده برای تحقق اهداف خود به «جنگ پنهان» روی آورد. در منطق جنگ پنهان تنها هزینههای سخت افزاری برخورد ابرقدرت با رقبای استراتژیک خود در سطح بینالمللی به کشورهای جهان سوم تحمیل نمیشود بلکه حتی هزینههای نرمافزاری را به این کشورها میآورند. در واقع تئوری برخورد تمدنها شکل نرمافزاری درگیری ایالات متحده با رقبای اصلی خودش در نظام بینالملل را وارد خاورمیانه کرد. به همین دلیل هرچند که نتوانستند بنیادگرایی اسلامی را به عنوان هدف اصلی معرفی کنند ولی با تقابل قرار دادن اسلام و لیبرالیسم غربی توانستند تحت واژه مبارزه با تروریسم که هم سیال، مبهم و منعطف است به مصداقيابی تروریسم بنیادگرایی اسلامی بپردازند.
نکته حائز اهمیت درباره خاورمیانه این است که اگر آمریکا نتواند خاورمیانه را اداره کند و به تعبیری این ماهی از دستش بلغزد ابرقدرتی نیز از دست آمریکا خارج خواهد شد به همین دلیل آمریکایی که ابرقدرتی خود را با پیروزی بر اتحاد جماهیر شوروی تثبیت کرده بود ولی اکنون استمرار این تثبیت فدرت منوط به کنترل خاورمیانه است.
چگونه ایران به عنوان یک رقیب ایدئولوژیک ایالات متحده در منطقه خلیج فارس تبدیل به یکی از اهداف جنگ نیابتی این کشور در منطقه شده است؟
آمریکا برای اینکه بتواند ایران را مهار کند احتیاج به بزرگنمایی قدرت ایران در منطقه داشت ولی منطقه خاورمیانه برای قدرتهای بزرگ که با آمریکا رقابت دارند دارای معنی خاصی است و حضور فیزیکی آمریکا در منطقه بی معنی است. به همین دلیل نقش حضور و جنگ نیابتی را بر عهده رژیم اسرائیل گذاشتند. ضعف رژیم صهیونیستی موجب شد تا سطح این بازی از خاورمیانه وارد عرصه بینالملل شود. در همین دوران خواست و نیاز آمریکا با یک «دگر استراتژیک» در تقابل با «رقیب ایدئولوژیک» شکل گرفت. با توجه به قدرت متوسط ایران شرایط برای برخورد مستقیم وجود نداشت به این دلیل که حداقل از دیدگاه «خرد عام» و عقلانیت سیاسی کشوری مانند ایران جهت رقابت و تخاصم دارای جایگاه متوازنی در برابر ابرقدرت نیست.
پس از حمله عراق به کویت، تئوری جنگهای نامتعادل مطرح میشود در آن موقع آقای تنت به جای بنیادگرایی اسلامی، تروریسم را به عنوان دشمن استراتژیک آمریکا معرفی میکند که مخاطب اصلی آن منطقه خلیجفارس و به خصوص ایران است. خصوصیات جنگ نامتعادل تئوری بدلیل جنگهای نامتقارن است. در جنگهای نامتقارن قدرت کوچک و یا متوسط میتواند ضربههای حداکثری به ابرقدرت وارد کند. ایران و عراق مصداقهای جنگ نامتقارن نبودند به همین دلیل آمریکا توانست با ضد واقعه 11 سپتامبر مصداق جنگ نامتقارن را مهیا کند ولی پس از اینکه تئوری جنگهای نامتقارن عملیاتی نشد و با مشکل مواجه شد برای مقابله با ایران تئوری جنگ بدلیل در دستور کار قرار گرفت که این تئوری در محور شرارت به تجلی رسید. در همین دوران موضوع پرونده هستهای ایران نیز مطرح میشود. در واقع پرونده هستهای ایران دلیل خوبی برای برجستهنمایی خطر ایران بود. این در حالی است که ایالات متحده آمریکا توانسته بود با طرح تئوری حقوقی بشر در نهایت اتحاد جماهیر شوروی را شکست دهد ولی طرح حقوق بشر در ایران نمیتوانست کارساز باشد و یا حداقل اینکه پیامدهای آن سریع نبود به همین دلیل بهترین موضوعی که میتوانستند برای برجستهسازی ایران استفاده کنند موضوع پرونده هستهای بود. به همین ترتیب ایران به یک خطر بالفوه تبدیل شد که پتانسیل بالایی برای اجرایی شدن دارد.
در شرایطی که محمد خاتمی با شعار اصلاحات به صورت دموکراتیک و آرای گسترده مردمی برروی کار آمده بود و سیاست تنشزدایی را در عرصه بینالملل دنبال میکرد چگونه شعار تنشزدایی وی در امواج محور شرارت جورج بوش محو شد؟
به همین دلیل بحث انتخابی و انتصابی در محور شرارت گنجانده شد. اگر به سخنرانی جورج بوش توجه کنید از 292 جمله فقط سه جمله مربوط به ایران است. این جملات عبارتند از اینکه این کشور(ایران) هم به دنبال تولید این سلاحها است. نقض حقوق بشر میکند و تعداد قلیلی انتصابی بر اکثریت انتخابی حاکم هستند. در واقع یک درصد جملات بوش مربوط به ایران بود ولی این یک درصد نیز به صورت هدفمند دوگانگی حکومت در ایران را به تصویر میکشد.
البته باید به این نکته توجه داشته باشیم که ایران توسط استراتژیستها به صورت زیرکانه مورد هدف قرار گرفت و جورج بوش تنها یک مجری بود. بعد از جنگ رسانهای دومین گام به منظور برجسته کردن خطر ایران توسط پرونده هستهای جنگ روانی بود.
باید توجه داشت که جنگ روانی با عملیات روانی متفاوت است. در عملیات روانی محکم سخن گفته میشود ولی آرام عمل میکنند این در حالی است که در جنگ روانی آرام سخن میگویند ولی محکم عمل میکنند.پس از تصویب قطعنامه 1747 آمریکا وارد جنگ روانی با ایران شد و با قطعنامه 1803 این جنگ روانی را گستردهتر کرد.
اقدام بعدی آمریکا عملیات میدانی است. در واقع اگر آمریکا در جنگ روانی نتواند موجب شکست مقاومت ایران شود آماده عملیات میدانی میشود. اکنون در عملیات میدانی تحرک در قالب جنگ روانی به صورت نیابتی به رژیم اسرائیل واگذار شده است.
در ایران جنگ روانی به معنی فریب و دروغ تلقی میشود که در نهایت به تنازع منتهی نخواهد شد. چه نقدهایی بر این تحلیل کارشناسان ایرانی مفروض است؟
در ایران متاسفانه با بحران مفاهیم مواجه هستیم. هرگاه مفاهیمی مانند عملیات روانی و جنگ روانی در ایران به کار برده میشد مترادف با دروغپردازی برداشت میشود یعنی تا وقتی میگویند جنگ روانی در ذهن بعضی از کارشناسان این واژه مترادف با دروغپردازی است. این در حالی است که جنگ روانی و عملیات روانی سه هدف را دنبال میکنند. ترس، فریب و در نهایت آمادهسازی برای عملیات میدانی است.
نکتهای که باید به آن توجه داشت این است که «سون تزو» پدر استراتژیک میگوید که آنقدر رقیب را تضعیف کن تا جلوی تو زانو بزند تا به راحتی بتوانی تیر خلاص را در مغز وی شلیک کنی. در واقع از طریق جنگ روانی به این میاندیشند که چگونه رقیب زانو بزند تا شلیک نهایی را انجام دهند به همین دلیل جنگ روانی همه امکانات را برای عملیات میدانی بسیج میکند.
آیا شرایط تنازع ایران در موضوع پرونده هستهای در حال پشت سر گذاشتن جنگ روانی است؟
اکنون ایران بین جنگ روانی و عملیات میدانی قرار گرفته است. مانوری که توسط رژیم اسرائیل در میان دریای مدیراینه و کشور یونان برگزار شد یعنی فاصله این رژیم تا تاسیسات هستهایی ایران در نطنز و نیز تکذیب ایهود اولمرت همگی جنگ روانی است. در جنگ روانی حقیقت و دروغ با یکدیگر آمیخته میشوند و همدیگر را هم پوشانی میکنند. در گذشته هر موقع اسرائیل میخواست بر ضد ایران عملیاتی را انجام دهد ایالات متحده، اسرائیل را مدیریت میکرد به این دلیل که میدانست هزینه نبرد اسرائیل بر گردن آمریکا تحمیل خواهد شد. ایالات متحده حتی در مقابله حمله اسرائیل به سایت هستهای عراق ایستادگی کرد ولی اکنون به نظر میرسد که آ<ریکا در فضای جنگ روانی به دونبال فربهسازی میدان عمل اسرائیلیها بر ضد ایران است.
تا چه اندازه احتمال میدهید که جنگ روانی بر ضد ایران تبدیل به یک عملیات میدانی شود؟
این مساله وابسته به کنش ایران است. آمریکا به دنبال این است که ایران را به یک عملیات محدود بکشاند ولی شروع کننده این درگیری ایران باشد. در واقع مساله اساسی برای آمریکاییها این است که شلیک اول را کدام کشور انجام دهد. نقطه خطرناک این است که ایالات متحده جنگ روانی را به جای ترس و فریب متوجه عملیات میدانی کرده است. از این جهت آمریکا به دنبال ی ضد واقعهای است که بتواند در چارچوب آن تحرک خود را بر ضد ایران در عرصه عملیات میدانی محدود اجرایی کند. به همین دلیل باید ادبیات مدبرانه، اقدامات قاطعنامه و دیپلماسی هوشیارانهایی در برابر آمریکا داشته باشد. اکنون ایالات متحده با تلفیقی از قدرت نرم و سخت در حال بازی کردن با ایران است و نقش تهدید نیابتی را رژیم اسرائیل به مرحله اجرا میگذارد.
طی نظرسنجیهایی که در آمریکا صورت گرفته است در صورت وقوع هر گونه جنگ، اوباما در مقایسه با مک کین شانسی برای مدیریت جنگ ندارد. در چنین شرایطی آیا هر نوع شیطنت از سوی نئومحافظهکاران و درگیری با ایران میتواند نتیجه انتخابات ریاست جمهوری آمریکا را به نفع آنها تغییر دهد؟
نگرانی من از تیرماه تا اواخر آبان ماه سال جاری است. آنچه مسجل است یکی از راههای گریز آنها امنیتی کردن انتخابات آمریکا از طریق برخورد با ایران است. با توجه به فقدان خردگردایی هوش ایرانی برای بوش، وی میتواند دست به هر عملیاتی علیه ایران بزند. هر چند که این رفتار از نظر ایرانیها خارج از رفتار عقلانی باشد رئیس جمهور فعلی آمریکا مانند «آبراهم لینکن»، «جورج واشنگتن» و یا «جان اف کندی» نمیاندیشد و حتی سایهای از آنها را به همراه ندارد. اگر هر یک از آنها رئیس جمهور آمریکا بودند میتوانستیم برروی عملکرد آنها حسابی باز کنیم ولی جورج بوش به جای اینکه به امنیت ملی آمریکا توجه داشته باشد به بنگاههای نفتی خود و پدرش میاندیشد. همانطور که اشاره کردید طبق نظرسنجی که در آمریکا انجام شده است، در صورت تحقق یک جنگ احتمالی بر علیه جمهوری اسلامی، مک کین شانس بیشتری برای پیروزی در انتخابات ریاست جمهوری خواهد داشت. هر چند که درصد این اتفاق پایین است ولی نمیتوان همین درصد کم را نادیده گرفت زیرا هر ضد واقعهایی
در نهایت به سود آمریکا تمام خواهد شد.
در این چارچوب ایران باید ادبیات مدبرانهای داشته باشد و هر حرفی از سوی هر کسی مطرح نشود. مسئولان رسمی و نیروهای مسلح باید در این زمینه برخورد دقیقی داشته باشند و در بیان هر کلمه بسیار دقت کنند. باید برای پاسخگویی به افکار عمومی از منظر بالا رفتن هزینه تقابل با ایالات متحده آمریکا تولید ادبیات کنند زیرا مردم در مرز این نکته قرار گرفتهاند که چرا باید در تقابل با ایالات متحده آمریکا تا این حد هزینه بپردازند در نهایت معتقدم که ایران در برابر قدرت هوشمند ایالات متحده باید قدرت هنرمندانه و هوشیارانهای داشته باشد. در واقع باید بازی هنرمندانه با ابزار قدرت خودمان برای بهرهمندی از قدرت هوشمند در صحنه عمل شکل بگیرد تا سمفونی قدرت در ایران محقق شود و بتواند از همه نخبگان و جناحهای سیاسی بهره ببرد. بی تردید ایران نیز در آستانه انتخابات ریاست جمهوری قرار دارد و رئیس جمهور آینده باید به این بیاندیشد که چگونه میتواند قدرت هنرمندانه را در استفاده از توانمندی هوشمند در برخورد هوشیارانه با رقبای خودش در جامعه بینالملل به کار ببرد تا بتوانند قاعده منافع و منابع را در فرمول ارتباط با ایران مدیریت کند.
برسميت شناختن اصل هزينه و فايده و عنصر عقلانيت و نيز نگاه دوختن دايمي به اصل بقا و ماندن > از جمله قواعد يك بازي استراتژي شمرده مي شود.
بر اين مبنا در يك بازي استراتژيك معقول> در زماني كه دو طرف برخورد از توازن قوا هستند > ايده ال طرفين بازي رسيدن به حالت برد-برد است و در زماني كه اين توازن وجود ندارد فرار طرف ضعيف بازي از حالت حاصل جمع جبري صفر يك ايده ال براي آن است.
به طور مثال به باور بسياري از استراتژيست ها بحران موشكي كوبا به عنوان يك رخداد شاخص در دوران جنگ سرد از جمله بازيهاي معقول استراتژيك شمرده ميشود.
به باورم چالش هسته اي كره شمالي نيز از جمله بازيهاي استراتژيك و جالب توجه در حال حاضر بشمار مي آيد.
دراين بازي نيز همانند بحران موشكي كوبا شما مي توانند اصول ياد شده را به عينه ببينيد.
اما سووال بنده اين است كه آيا ايران در بازي هسته ايش و آيا در بازي استراتژيك ش با آمريكا پايبند به اصول ياد شده و نيز معتقد به ا قواعد بازي است .
بنظرم در بخش تصميم ساز و تصميم گير دركشورمان يك ديدگاه واحد و يك هماهنگي گفتماني دراين خصوص وجود ندارد و همين مساله است كه كار تحليل و نيز پيش بيني رخدادها را كمي مشكل كرده است .
اين موضوع چالشي همانطور كه در سالهاي گذشته خصوصا بعد از نامه آقاي هاشمي رفسنجاني مشخص شده >در اواخر جنگ تحميلي نيز كاملا وجود داشته است.
به باورم در اين جريان نيز بايد به انتظار نشست و ديد كه كدام گفتمان امنيتي ميتواند راهبرد خودش را به پيش ببرد اما اميدوارم كه همانند اواخر دو ران جنگ تحميلي > پيروزي با عنصر عقلانيت باشد.
اميدوارم همه مسپولين به سخنان اين كارشناس محترم گوش داده و در اين شرايط حساس از بيان سخنان بيهوده و تنش زا جلوگيري كنند . شرايط حساسي است و خطر تا آنجا بالاست كه آمريكاي جنايتكار براي حذف رقبا حتي خود را مجاز به استفاده از بمب اتم مشابه آنچيزي كه در ژاپن استفاده كرده مي داند .
خدا به داد ما برسد
زنده باد ايران
تحليل بسيار هوشمندانه اي بود.
موفق باشيد.
مسعود واعظيان