کد خبر: ۷۸۳۶۵
تاریخ انتشار : ۲۸ مرداد ۱۳۸۷ - ۱۳:۵۵
محمدمهدی عبدخدایی در گفتگو با آفتاب تشریح کرد:

از 30 تیر 31 تا 28 مرداد 32 چه گذشت؟

آفتاب‌‌نیوز : آفتاب- سرویس سیاسی: یکی از مهمترین فرازهای حکومت 37 ساله محمد‌رضا پهلوی که نقش مهمی در تحکیم پایه‌های رژیم وی داشت کودتای 28 مرداد 1332 بود. این کودتا که در دوازدهمین سال حکومت پهلوی به وقوع پیوست، سبب تثبیت حاکمیت او تا ربع قرن دیگر شد.
 
قیام مردم در 30 تیر 1331 که با رهبری آیت‌الله کاشانی صورت گرفت،‌ زمینه‌های لازم برای نخست‌وزیری دکتر محمد مصدق را فراهم ساخت. این دومین دوره حکومت مصدق بود. چرا که وی قبل از قیام 30 تیر نیز از اردیبهشت 1330 تا 25 تیرماه 1331، عهده‌دار کابینه بود. گرچه وی در ‌آن 15 ماه توانسته بود حقانیت ایران را در مجامع بین‌المللی در خصوص ملی شدن صنعت نفت اثبات نماید،‌ اما در همان مقطع با توطئه‌های بزرگی از جانب دولتهائی که دستشان از منابع نفتی و سرمایه‌های مردم ایران کوتاه شده بود مواجه گردید و دولتش در 25 تیر 1331 زمانی که شاه درخواست او را برای واگذاری وزارت جنگ به کابینه وی رد کرد، سقوط نمود. 

اما دور دوم فعالیت دولت مصدق در شرائطی آغاز شد که وی قیام 30 تیر به رهبری آیت‌الله کاشانی و تأثیر رهبری روحانیت بر نهضت اسلامی و ملی مردم را به عینه مشاهده کرده بود. هر چند که نتوانست یا نخواست که از این نقطه قوت در جهت تحکیم اقتدار دولت برای فائق آمدن بر توطئه‌ها استفاده کند. 

او در دوره یک ساله کابینه دوم خود تلاش فراوانی کرد تا به بهانه ضرورت آزادی عمل در اعمال اصلاحات در کشور، اختیارات خود را در برابر مجلس شورای ملی که مرکز قانونگذاری و قدرت کشور بود، افزایش دهد، از نفوذ روحانیت بر دولت بکاهد و حتی‌المقدور از آیت‌الله کاشانی فاصله بگیرد. وی در این راه به هشدارهای گاه و بیگاه آیت‌الله کاشانی نیز که او را از ایجاد شکاف و اختلاف در جامعه برحذر می‌داشت بی‌اعتنائی کرد و مسلماً نقش اطرافیان و خط‌دهی‌های «سیا» و «اینتلیجنت سرویس» را نمی‌توان در این جدائی‌ها نادیده گرفت.
 
فاصله زمانی قیام 30 تیر 1331 تا 28 مرداد 1332 در حقیقت مقطع شکل‌گیری و تعمیق اختلافات مصدق با آیت‌الله کاشانی و طبعاً زمان فراهم آمدن مقدمات کودتا بود. 

ابتدا در 25 مرداد کودتائی صورت گرفت که ناکام ماند و شاه به خارج از کشور فرار کرد. با این رویداد مصدق و اطرافیانش تصور کردند خطر برطرف شده است. به همین دلیل حتی به هشدارها و تذکرات بعدی شخصیتهای سیاسی بی‌طرف و مستقل نیز اعتنائی نکردند. در چنین شرائطی یک روز قبل از وقوع کودتا یعنی در 27 مرداد 1332 آیت‌الله کاشانی در صریح‌ترین هشدار خود،‌ مصدق را از قطعی بودن کودتا باخبر کرد و حتی از فضل‌الله زاهدی به عنوان عامل کودتا یاد کرد. 

اما مصدق در پاسخ به این نامه، تنها به یک جمله «اینجانب مستظهر به پشتیبانی ملت هستم» اکتفا کرد. درنتیجه کودتای آرام علیه وی و مردم مرحله به مرحله به با سرمایه‌گذاری انگلیس و آمریکا و هدایت سازمان «سیا» به اجرا گذارده شد. 

کودتا در فردای صدور نامه هشدارگونه آیت‌الله کاشانی به مصدق به اجرا درآمد. این کودتا در شرائطی به وقوع پیوست که از آن همبستگی و حضور توده‌های مسلمان در صحنه که در 30 تیر به ظهور رسیده بود، خبری نبود، رهبران و بسیاری از اعضای جنبش فدائیان اسلام نیز که در راه تحقق ملی شدن صنعت نفت تلاش‌های فراوانی انجام داده‌بودند، در زندان بودند. به همین دلیل حکومت مصدق در عرض چند ساعت سرنگون شد و سرلشکر زاهدی به نخست‌وزیری رسید. شاه دوباره بازگشت و آمریکائی‌ها چنان بر ایران خیمه زدند که تا 25 سال ایران مهمترین و مطمئن‌ترین پایگاه سیاسی و نظامی آنان درجهان محسوب می‌شد. منافع نفت که مدتی قطع شده بود،‌دوباره به جیب کنسرسیوم کمپانی‌های نفتی آمریکائی و انگلیسی و سایر کشورهای غربی سرازیر شد. 

سرویس سیاسی آفتاب، جهت بررسی حوادث رخ داده در فاصله 30 تیر 1331 تا 28 مرداد 1332، گفتگویی با محمد مهدی عبدخدایی انجام داده‌است. عبدخدایی در سال 1332، 17 ساله بوده و به سبب همکاری نزدیکک با جمعیت فداییان اسلام، حوادث آن دوره را به خوبی به یاد دارد. آنچه که در پی می‌آید روایت عبدخدایی است از کودتای 28 مرداد که بخش اول آن از نظر شما می‌گذرد.



آقای عبدخدایی با تشکر از وقتی که در اختیار ما قرار دادید، برای ورود به بحث و به عنوان اولین سوال بفرمایید چرا بعد از 30 تیرماه سال 1330 و بعد از مصدق از بین گزینه‌ها قوام السلطنه به عنوان نخست‌وزیر انتخاب شد؟ و این درحالی است که بعد از قضیه آذربایجان توده‌ای ها با قوام مشکل داشتند.

درحقیقت بعد از شهریور 1320 در ایران 4 مکتب برگرفته از سوسیالیسم، در حال فعالیت بودند. این 4 مکتب در عرض هم بودند و در مقطعی شاید تمام این مکاتب در ایران به فعالیت می‌پرداختند. این 4 مکتب را می‌توان به صورت زیر دسته‌بندی کرد:

1- طرفداران سوسیالیسم انقلابی یا علمی که حزب توده و افرادی چون پیشه‌وری، مرتضی یزدی، کیانوری، جودت، دکتر بهرامی، خسرو روزبه، ایرج اسکندری، دکتر رضا رادمنش، رضا روستا رهبری این گروه را به عهده داشتند.

2- دسته دوم، طرفداران سوسیال دموکراسی بودند. این گروه از نظر فکری از احزاب کارگری انگلیس و فرانسه و حزب سوسیالیست ایتالیا و سایر کشورهای اروپایی که درغرب به وجود آمده بود و تفکراتشان نشأت گرفته از تفکرات راسل و ژان‌پل سارتر بود، الهام می‌گرفتند و معتقد بودند که انقلاب ضرورت ندارد و باید از طریق دموکراسی و آراء مردم در راه سوسیالیسم حرکت کنیم.

حزب ایران به رهبری «اللهیار صالح»، و نیز افرادی چون کریم سنجابی، شاپور بختیار، مهندس حسیبی و ابوالفضل قاسمی را می‌توان به عنوان نمایندگان این گروه نام برد. این افراد گروه روشنفکر فارغ‌التحصیل دانشگاهها بودند و در نتیجه آدمهای بی‌سوادی نبودند. عده‌ای از آنها تکنوکرات و عده‌ای هم بوروکرات بودند، اما از نظر فلسفی بضاعت کمی داشتند و از مکاتب دنیا آگاهی زیادی نداشتند.

3- گروه سوم را می‌توان طرفداران «ناسیونال سوسیالیسم» نامید. این گروه افرادی بودند که به نوعی ناسیونال سوسیالیسم اعتقاد داشتند که بعدها جلوه‌شان در خاورمیانه و در آفریقا و در لبنان و سوریه ظهور کرد و در ایران دکتر «صدر آملی» و «محسن پزشک‌پور» و «داریوش فروهر» سردمدار آن بودند و در عین حال که به میراث‌های کهن بسیار اظهار علاقه می‌کردند به نوعی سوسیالیسم هم معتقد بودند.

4- دسته چهارم یا «سوسیالیستهای خداپرست» که در درون حزب ایران رشد کردند و «محمد نخشب» از سردمداران این جریان بود. شاید بتوان گفت الگوی آنها احزاب سوسیال مسیحی اروپا بود که بر اساس اندیشه‌‌های «ویل دورانت»، شکل گرفته بودند. می‌توان مرحوم دکتر شریعتی را هم به نوعی در این گروه قرار داد. دکتر شریعتی کتابی هم به نام «ابوذر سوسیالیست خداپرست» دارد. مرحوم دکتر یدالله سحابی، مرحوم مهندس بازرگان، و مهندس عزت‌ا... سحابی نیز گرایشات اینگونه داشته و دارند.

متاسفانه تاریخ همیشه گنگ بوده و تحریف می‌شده، و بدبختانه هر شخصیتی برای نقل تاریخ با نگاه و ایدئولوژی خودش و با حُبّ و علاقه‌هایی که داشته این کار را کرده است. لذا آدمها در تاریخ محو می شوند و حرکت‌ها گاهی در تاریخ مسخ می‌شود.

در جریان آذربایجان ناسیونالیسم ایرانی با جدایی آذربایجان مخالف بود. در آن زمان در جمهوری آذربایجان شخصی به نام باقرف رئیس‌جمهور بود. جناب باقرف که صددرصد شیفته استالین و از سواد هم بی‌بهره‌بود و حتی از مبانی فلسفی مارکس، هم با خبر نبود؛ حتی در جایی دیدم که گفته بود: «من دفترچه‌های لنین را صد بار خواندم تا مقداری فهمیدم». استالین به دلیل خشونتی که داشت [استالین زمانی که مرد، 4 میلیون نفر در سیبری زندانی بودند] به این آدمهای کوته‌فکر نیاز داشت که مطیع اوامر او باشند. 

متاسفانه سوسیالیستهای انقلابی وابسته بودند و حزب توده‌، برخلاف نظریات مکتوبش از تجزیه ایران حمایت می‌کرد. «میرجعفر پیشه‌وری» اهل آستارا بود و سابقه او مشخص است، یک تجزیه طلب‌ بود. پیشه‌وری دوره‌های کمونیسم را در باکو طی کرده و در آنجا عضو حزب عدالت بود. در زمان احسان‌الله خان به همراه نیروهایی از باکو آمد و در تصرف بندرانزلی شرکت کرد و زمانی که احسان‌الله‌ خان در گیلان حکومت کمونیستی اعلام کرد، او سمت وزیر داخله را عهده‌دار شد.

بعد از آن به تهران آمد و در سال 1310 دستگیر شد؛ در حالی که اعضای حزب کمونیست و نقی ارانی و رضا روستا و دوستانش در سال 1316 دستگیر شدند. پیشه‌وری با اینکه اهل گیلان بود ولی دوره چهارم از تبریز انتخاب شد. نکته جالب در مورد او این است که وقتی اعتبارنامه او به مجلس آمد آقای مصدق به اعتبارنامه وی رای مثبت داد اما با این حال اعتبارنامه‌اش رد شد‌؛ اینها ظرایفی است در تاریخ که هیچ‌وقت بازگو نمی‌شود. بعد از رد شدن اعتبارنامه‌اش به تبریز رفت و با حمایت نیروهای اشغالگر -و به حساب خودش نیروهای تلاش‌گر- فرقه دموکرات را راه‌اندازی کرد و تلاش کرد که در تبریز حکومت کمونیستی به وجود بیاورد. روسها معتقد بودند که حکومت باکو با آذربایجان ایران ادغام شود و مرکز آن هم تبریز باشد.

به نظر شما اقدام مصدق در حمایت از تأیید اعتبارنامه پیشه‌وری صحیح بود؟ 

در آن مقطع معلوم بود که اعتبارنامه پیشه‌وری رد می‌شود؛ مصدق برای اینکه دوباره متهم نشود به اعتبارنامه پیشه‌وری رأی مثبت داد چون قبلش مصدق متهم شده بود به اینکه چرا در جریان قرارداد 1933 ساکت نشسته‌است. 

قرارداد 1933 (که در جریان آن قرارداد نفت از شرکت دارسی یه شرکت بریتیش پترولیوم واگذار شد)، در زمانی منعقد شد که گاهی از آقای مصدق در مورد مسائل حکومت مشورت گرفته می‌شد. در حکومت سردار سپه وقتی که قوام‌السلطنه نخست‌وزیر شد، مصدق وزیردادگستری‌اش شد و این در اوایل دهه 1300 بود. البته مصدق در حدود سال 1316 یا 1318 مغضوب واقع شد. 

آنچه که قابل سوال است و از تاریخ باید بپرسید این است که چرا دکتر مصدق با اینکه حقوق‌دان است و فرق بین قرارداد با یک شخص حقیقی و قرارداد با یک شخصیت حقوقی را می‌فهمید، در مقابل تغییر قرارداد از دارسی به بریتیش پترولیوم (که مفاد آن باید گفت شرم‌آور است)، ساکت نشست؟ بر اساس این قرارداد نه تنها به منافع ایران افزوده نشد، بلکه پایه‌های شرکت نفت ایران و انگلیس از نظر حقوق بین‌الملل بیش از گذشته محکم‌ شد.

روایت دیگری هم وجود دارد و آن این‌که تجدید قرارداد نکات مثبتی هم دارد و این‌گونه نیست که تنها نکات منفی داشته باشد. به عنوان مثال 400 هکتاری که قرار بود دست شرکت نفت انگلیس باشد شد 100 هکتار. طبق قرارداد دارسی قرار بود همه منافع نفتی را آنها استخراج کنند ولی در قرارداد جدید محدوده آن نیز مشخص شد درست است که شان ایرانی نبود ولی وقتی نسبی مقایسه کنیم منافعی در آن می‌بینیم. 

ببینید ما نتیجه را می‌بینیم. چگونه است دکتر مصدق با اینکه می‌فهمید ولی هیچ اعتراضی در آن مقطع نکرد. تقی‌زاده که در آن زمان وزیر دارایی بوده رسماً در مجلس گفته که [علت عدم اعتراض من این بود که] چون دوره دیکتاوری بوده، من ترسیدم. 

دکتر مصدق در اوایل علیه کاپیتالسیون بود و به خواست رضاشاه جزوه‌هایی علیه کاپیتولاسیون منتشر کرد. چون رضاشاه کاپیتالسیون روس‌ها را به وسیله انگلیس‌ها و روس‌های سرخ و بعد از پیروزی بلشویک‌ها در سال 1917 و در دوره لنین لغو کرد.

بعد از شهریور 1320 و در دوره چهاردهم آقای رحیمیان نماینده چپ‌گرای قوچان ماده واحده‌ای را تقدیم مجلس می‌کند که بر اساس آن قرارداد 1312 (1933) که در زمان دیکتاتوری امضا شده و ملت در انعقاد آن نقشی نداشتند لغو می‌شود. جالب اینجاست که اولین کسی که با آن ماده واحده مخالفت کرده دکتر مصدق بوده و اتفاقاً در این جا استدلال حقوقی آورده که مجلس ایران نمی‌تواند قراردادهای منعقد شده بین شرکتهایی که شخصیت حقوقی دارند را لغو کند.
اینجا دکتر مصدق مورد اتهام قرار می‌گیرد و برای اینکه از این اتهام بیرون بیاید یک ماده واحده‌ای تقدیم مجلس کرد که آن ماده واحده در جریان بیرون کردن پیشه‌وری از ایران به نفع ایران تمام شد. بر اساس آن ماده واحده آن دولت ایران نمی‌توانست بدون تصویب مجلس هیچ قرارداد خارجی امضا کند که همین ماده واحده هنوز هم به قوت خودش باقی است.

از طرف دیگر قوام‌السلطنه حزب دموکرات را تأسیس کرد که در درون آن آدمهایی مثل دکتر حسین مکی، دکتر مظفر بقائی و بسیاری از شخصیتهای جنجالی آن زمان حضور داشتند. 

پس چرا این افراد مخالف قوام شدند؟

وقتی قوام السلطنه نخست‌وزیر ایران شد به مسکو رفت تا جریان پیشه‌وری را حل کند (و پیشه‌وری هم یکبار به تهران آمد و بانخست‌وزیر ملاقات کرد) با استالین کنار آمد و قراردادی بست که امتیاز نفت شمال را به روسها بدهد مشروط بر اینکه نیروهای روسی آذربایجان را ترک کنند. حزب توده هم بدون اینکه رهبرانش بفهمند که در درون ایران تشیع پایگاه وسیعی دارد و شیعه، کمونیسم را نوعی الحاد می‌داند و بدون توجه به هماهنگی بین تشیع و ناسیونالیسم ایرانی که بعد از مشروطه ایجاد شده‌بود در میدان بهارستان جمع شدند و به نفع واگذاری نفت شمال به روس‌ها شعار دادند. شاید این ناشی از سیاست موازنه مثبتی بود که حزب توده اتخاذ کرده بود و منظور از آن این بود که یک قرارداد را به یک کشور خارجی می‌دهیم و یک قرارداد را به کشور مقابل او. 

قبل از آن دولت ایران نیروهایی را به آذربایجان فرستاده بود که این نیروها در قزوین با نیروهای روسی مواجه شده بودند و چون توان مقابله با نیروهای روسی را نداشتند همان‌جا متوقف شده‌بود. 

قوام‌السلطنه قول داد که نفت شمال را به روسها بدهد مشروط به اینکه نیروهای روسی از آذربایجان خارج شوند، آنها هم پذیرفتند و نیروهای روسی خارج شدند. هم‌زمان شاه دستور حمله داد؛ ولی قبل از اینکه نیروهای ارتش به آذربایجان برسند مردم حکومت را در دست گرفته بودند و ارتش 3 روز بعد از به دست گرفتن حکومت توسط مردم، به تبریز رسید. فتح آذربایجان در حقیقت فتح سیاسی بود و قوام‌السلطنه در آنجا از خودش تدبیر نشان داد.

بعد از خروج نیروهای روسیه، قوام‌السلطنه فکر می‌کرد که با توجه به ماده واحده مصدق مبنی بر الزام دولت به تصویب همه قراردادهای خارجی در مجلس، و با توجه به اینکه حزب دموکرات در مجلس اکثریت دارد و آدمهای حزب دموکرات در مجلس هستند، قرارداد واگذاری نفت شمال به روس‌ها در مجلس تصویب نمی‌شود.

اما دکتر بقایی با قوام‌السلطنه مخالفت کرد و اولین کسی که استیضاح قوام را امضا کرد دکتر بقایی بود. قوام به دکتر بقایی پیغام داد که تو عضو حزب دموکرات بودی و قسم خورده بودی که به من وفادار بمانی [این سخن را من شنیده‌ام و نمی‌توان گفت که مستند است]. دکتر بقایی هم پیغام داده بود که من به 2 جا قسم خورده بودم 1- وفاداری به شما 2- وفاداری به قانون اساسی. به نظر می‌رسد وفاداری به قانون اساسی مهمتر و بالاتر از وفاداری به شما باشد و امتیاز دادن به خارجی برخلاف قانون اساسی است و شما چنین قولی دادید. 

به هر جهت قوام در این جریان سقوط کرد و امتیاز نفت شمال هم به روسها داده نشد. اما در زندگی قوام‌السلطنه این کار یک امتیاز بود. درست است که ایران به سازمان ملل شکایت کرده بود؛ درست است که از دولت قوام انگلیسی‌ها و آمریکایی‌ها حمایت می‌کردند؛ درست است که بر اساس قرارداد تهران بین چرچیل، استالین و روزولت قرار بود که پس از پیروزی برآلمان نیروهای خارجی ایران را ترک کنند( در آن زمان نیروهای امریکایی و انگلیسی ایران را ترک کرده بودند اما روس‌ها هنوز حضور داشتند) اما این یک بازی سیاسی بود که قوام آن را به درستی انجام داد و نشان می‌دهد که او قاعده بازی را بلد بود. 

حال به جواب سوال شما می‌رسیم که چرا شاه بعد از برکناری مصدق، قوام را نخست‌وزیر کرد. من فکر می‌کنم که شاه تصور می‌کرد که قوام‌السلطنه در اینجا هم بتواند از خود تدبیر نشان دهد. لذا قرعه فال به نام قوام زدند.

منتها به نظر من 30 تیر بسیار کم‌رنگتر از 15 خرداد بود. گاهی اوقات وقتی برخی وقایع تاریخی را مطرح می‌کنیم فرم شکل‌گیری شخصیتهای بازیگر در وقایع بسیار مهم است و خود این شخصیتها در این بازی چه نقشی دارند بسیار مهم است من وقتی شخصیت شاه را بررسی می‌کنم شاه یک اخلاقی داشت که آن تقریباً اخلاق زنانه‌ای بود که زود جا خالی می‌کرد. حالا چرا در 15 خرداد جا خالی نکرد علتش وجود اسدالله علم بود. علم خان‌زاده بود، نخست‌وزیر بود پسر شوکت‌الدوله علم بود خودش آمد در شهربانی نشست و دستور سرکوب داد.
 
در جریان قوام و درجریان 30 تیر اولاً شخصیتی روحانی در مقابل قوام ایستاده بود مثل آیت‌الله کاشانی که آیت‌الله صدر و آیت‌الله خوانساری از او حمایت می‌کردند. 

آیت‌الله کاشانی در صحنه ایستاد. توده‌های مردم به نوعی رشد مذهبی رسیده بودند و هیات‌های تهران در دست آیت‌الله کاشانی بود.

حزب توده هم به خاطر رفت و آمد آدم‌هایی مثل طیب، مثل «حسین حامدی» و مثل «مصطفی دیونه» به منزل آیت‌الله کاشانی مرتب به او طعنه می‌زد. البته رفت و آمد اینها در ارتباط با هیات‌های مذهبی بود.

راه‌اندازی اغلب هیات‌های مذهبی‌ای که بعد از شهریور 1320 پیدا شدند و رشد کردند و تقریباً نوعی بازگشت به مذهب حسینی داشتند، با یکه بزنها بود. 

من باباشمل‌ها و یکه‌بزن‌های آن دوره را به سه دسته تقسیم کرده‌ام. در «باغ فردوس» یا «صابون‌پز‌خانه» «طیب» و «قدم»را می‌بینیم که هیأت هم داشتند. در سه راه سیروس که الان چهارراه سیروس است «حسین حامدی»، «مهدی قصاب»، «مصطفی طوسی» را می‌بینیم. در «تکیه دباغ‌ها»، «مصطفی دیوونه» و حتی «شعبان بی‌مخ» را می‌بینید. در لاله‌زار «محمد ریزه» یا «محمدکریم ارباب» و «حسن ابلیس» و «رضا سیاه» و «حسن ریزه» هستند و محله بدنام در اختیار «صادق ترکه»، «سلیم ترکه» و «زکی‌ترکه» است. 

اینها هر کدام برای خودشان یک فرهنگی داشتند. فرهنگ بچه‌های «صابون‌پز‌خانه»، «خیابان مولوی» و «تکیه دباغ‌ها» و «سه راه سیروس» این بود که سه ماه (محرم- صفر- رمضان) را محترم می‌شمردند؛ مشروب نمی‌خوردند و یک نوع لوطی‌گری خاصی داشتند. به دخترهای محله بدنگاه نمی‌کردند. ماه رمضان را گاهی روزه می‌گرفتند و تلاش می‌کردند که خلاف نکنند. لذا هیات راه انداختند. دسته حسین حامدی که می‌آمد، می‌گفتند چه دسته‌ای است. دسته طیب که می‌گفتند چه دسته‌ای است. (در 15 خرداد هم همینها نقش داشتند). 

بچه‌های لاله‌زار مثل «محمدکریم ارباب»، که شوهر خان «جمیله رقاصه» بود، و بعداً سینمادار شدند سالی 3 روز خلاف نمی‌کردند (عاشورا- 28 صفر- و 21 رمضان). 

اما بچه‌های دروازه‌ قزوین هیچ چیز برایشان مهم نبود.

اگر کتاب «آنسوی چهره‌ها»ی مرحوم «دکتر ناصرالدین صاحب الزمانی» را مطالعه کنیم می‌گوید «در 21 ماه رمضان سال 1338 یک پرونده تخلف در کلانترهای تهران بسته نشد مثل اینکه حضرت علی(ع) از 1400 سال پیش این روز را آتش‌بس اعلام کرده‌اند به تمام کسانی که خلاف می‌کنند». 

خود این در 30 تیر ظهور خوبی داشت. به نظر من این که امام می‌گوید اسلام از ملی‌گرایی سیلی خورده تلاش بعد از 30 تیر برای مورد طعن قراردادن روحانیت و همکاری با حزب توده، پایگاه مردمی دکتر مصدق را از بین برد. با اینکه دکتر مصدق استعفا داد و به احمدآباد رفت اما آیت‌الله کاشانی و دکتر بقایی در صحنه ماندند. روزنامه «شاهد» بقایی هم موجود است و این موضوع رانشان می‌دهد. 

تظاهرات روز 30 تیر هم از منزل آیت‌الله کاشانی شروع شد. داریوش فروهر برای من در زندان تعریف کرد که روز 30 تیرماه منزل آیت‌ا... کاشانی آمدیم و خواستیم از منزل ایشان حرکت کنیم. قدیم در مغازه‌ها چوبی بود. فروهر گفت که یک در چوبی را پیدا کردیم و یک آقا سید فقیری بود که 10 تومان به او دادیم که جنازه بشود و روی در بخوابد و مقدای هم رنگ قرمز هم روی سید ریخته بودیم. به هر حال آن در را در حالی که آن سید بیچاره روی آن جنازه شده‌بود، بلند کردیم و از منزل آیت‌الله کاشانی که که پامنار بود تا جلوی مجلس راهی نبود حرکت کردیم. 

یک طرف فریاد می‌زدیم «درود بر آیت‌الله کاشانی» و یک طرف هم داد می‌زدیم که «بیهوده مزن داد مصدق پدر ماست، این فرد مبارز پدر و تاج سرماست» و شعارهای دیگری را به نفع دکتر مصدق می‌دادیم. تا جلوی بهارستان که رسیدیم، تیراندازی شروع شد. (اینها مطالبی است که جایی نوشته نشده و والله خود آقای فروهر سال 1332 و بعد از 30 تیر در زندان برای من تعریف کرده‌است) و مردم سید را که روی در بود ول کردند و به روی زمین افتاد. این سید بیچاره هم خواست فرار کند تیر خورد وکشته شد.‌ این اولین خون 30 تیر است. (البته امیر بیجار هم کشته شد، که حزب توده می‌گفت مال ماست و حزب زحمتکشان هم می گفت مال ماست) مردم وقتی خون را دیدند برگشتند شاه هم چون ضعیف النفس بود واخلاق زنانه داشت نتوانست تا ظهر مقاومت کند. 

شاه آن موقع 33 ساله بود. 

بله آن موقع 33 ساله بود و مشاورینی هم نداشت که تحریکش کنند. مثلاً اشرف پهلوی و اسدالله علم و ارنست پرون و ساواک هنوز زیاد در جریان نبودند. 

گاهی هم بعضی افسانه‌ها که باور انسان می‌شود، اگر خدشه کوچکی به آن وارد شود، فرد دچارتزلزل می‌شود. مثل این باور که شاه داشت که موهبت بزرگی مثل سلطنت و تخت پادشاهی مخصوص او است. لذا در 30 تیر زود جا خالی کرد.

در حقیقت 30 تیر 1331 روز پیروزی آیت‌الله کاشانی است و این موضوع را می‌توان بعد از گذشت 56 سال از این قضیه از روزنامه‌ها، از گفته‌ها، از اعلامیه‌های کاشانی از اینکه آیت‌الله کاشانی گفت اگر لازم باشد من با کفن بیرون می‌آیم، به راحتی دریافت.

ادامه دارد...
بازدید از صفحه اول
ارسال به دوستان
نسخه چاپی
ذخیره
عضویت در خبرنامه
انتشار یافته: ۰
ناشناس
|
-
|
۱۴:۳۰ - ۱۳۸۷/۰۵/۲۸
0
0
مصاحبه با نافيان جمهوريت از آفتاب بعيد است.گفته هاي ايشان ضمن دربرداشتن تحريفات گوناگون متاسفانه شان آفتاب را نيز زير سوال برد.
===============================
آفتاب: انتشار مصاحبه با افراد مختلف در آفتاب، به معنای تأیید یا رد نظرات آنان نیست وآفتاب تلاش می‌کند تا نظرات افراد و گروه‌های مختلف را در این رسانه منعکس نماید.
ناشناس
|
-
|
۱۴:۳۸ - ۱۳۸۷/۰۵/۲۸
0
0
چه جالب کریم سنجابی، جزو سوسیالیست ها بی خداست!!! واقعا تاریخی که ایشان تعریف میکند همیشه به مثابه ماستمالی برای کاری فداییان اسلام است. خواستم تشکر کنم، که ما را اگاه کردید، که حق با فداییان اسلام، و اقای کاشانی بوده و انها درست عمل کرده اند. بقیه همه نادان و بی عقل بودند. متشکریم.
ناشناس
|
-
|
۱۴:۴۰ - ۱۳۸۷/۰۵/۲۸
0
0
مصدق مي دانست در صورت پيروزي اين آقايان كه به قدرت نرسيده قتل مي كردند چي مي شد.
خداوند از سر تقصيرات شما نگذرد.
اگر جهنمي را باور داشته باشيد براي امثال شما مهيا شده
نفرين بر قاتلين بالفطره
ناشناس
|
-
|
۱۴:۵۵ - ۱۳۸۷/۰۵/۲۸
0
1
واقعا متاسفم !!دكتر فاطمي را اعدام انقلابي كرد !!اين [...] دكتر را مورد حمله تروريستي قرار داده و شما دم از اعدام انقلابي ميزنيد!!فداپيان اسلامي كه هميشه دستشان تو [...] بوده حالا شده حامي ملي كردن صنعت نفت!!شما ها همتان سر وته يك كرباسيد!!
ناشناس
|
-
|
۱۷:۲۴ - ۱۳۸۷/۰۵/۲۸
0
0
گرچه شما هم محافظه كاريد و در اغلب مواقع نظر بنده را منتشر نكرده ايد ولي يك نكته وجود دارد كه وقتي نام اين .... را ديدم به يادم آمد و آن سخن بزرگ مرد راه آزادي و استقلال مملكت كه در پايان جانش را نيز فدا نمود شهيد دكتر فاطمي است

ايشان پس از ترور ناكام خود در بيمارستان گفت: گلوله اي كه به سمت قلب من شليك شد درستي مواضع مرا در مقابله با استعمار انگليس نشان مي دهد.

اكنون كاملا واضح است كه چه كساني در جهت منافع انگليس قدم بر مداشتند و هنوز هم برمي دارند

زنده باد مصدق و دكتر فاطمي
ناشناس
|
-
|
۱۹:۴۵ - ۱۳۸۷/۰۵/۲۸
0
0
بابا هر كه [...] كه تاريخ دان وتاريخ نويس نمي شود . محتويات فكريشان معلوم است .( ترور )
ازين افراد اگر ممكنه بيشتر بياوريد تا مردم ماهيت شان را بهتر بشناسند.
ناشناس
|
-
|
۲۰:۱۰ - ۱۳۸۷/۰۵/۲۸
0
0
واقعا شوكه ام از اينكه حرف هاي يك [...] را به صورت يك جانبه در سايت خود اعلام مي كنيد!. ايشان به جاي تحليل تاريخ به تحليل چرايي ترور نافرجام شهيد دكتر فاطمي بپردازند.
خود مردم قضاوت خواهند كرد كه قهرمان يا قهرمانان ملي شدن صنعت نفت چه كسي يا چه كساني هستند.
ناشناس
|
-
|
۰۴:۱۰ - ۱۳۸۷/۰۵/۲۹
0
0
ايشان مي فرمايند ساواك اطلاع نداشت. جهت اطلاع ايشان بفرماييد كه لايحه تشكيل ساواك در سال 35 به مجلس اراپه شد و در سال 36 شروغ به كار كرد. در آن زمان اصلا ساواكي وجود نداشت كه اطلاع داشته باشد يا نه!
ناشناس
|
-
|
۰۸:۰۶ - ۱۳۸۷/۰۵/۲۹
0
0
با سلام و احترام
اي كاش از ايشان سوال ميفرموديد كه چرا مذهبيون با ديدن كمي بي مهري از دكتر مصدق او را و نهضت ملي را رها كردند
نظر شما
پرطرفدار ترین عناوین