ابراهیم اسکافی- مشکلی که فروپاشی شوروی دستکم در کوتاهمدت بهوجود آورد آن بود که از بین دو کلانروایت رقیب گویی یکی حق بود و دیگری باطل و قاعدتاً باطل باید از میان میرفت که رفت، پس کلانروایت باقیمانده حق مطلق است. جنگ سرد هم این قطببندی را تشدید کرده بود. مشکل خاص فضای چپ ایران البته لیبرالستیزی بود. جنگ سرد باعث شده بود چپ با هر آنچه رنگوبوی غربی داشته باشد کورکورانه مقابله کند و لیبرالیسم را به دشنام سیاسی بدل کرده بود. بیاعتنایی به لیبرالیسم سیاسی پاشنهٔ آشیل اردوگاه کمونیسم بود. پس از فروپاشی، بهقول مرحوم پیروز دوانی چپ شرمنده بود. این چپ شرمنده برای نسلی که پس از پایان جنگ بهتدریج در پی آزادیهای اجتماعی و سیاسی بود، حرف چندانی برای گفتن نداشت. گفتمان حقوق بشر چپ کلاسیک ایران را که خود را مخالف لیبرالیسم معرفی میکرد، به گوشه رینگ چسبانده بود.
هواداران سرمایهداری در ایران پرچمدار دموکراسی و آزادی شدند و چپ نتوانست برابریخواهی را با لیبرالیسم سیاسی ترکیب کند. از آنسو هم هواداران بازار آزاد با نشانههای ضعف چپ در ایران بیش از پیش چپستیز شدند و فروپاشی را سرنوشت محتوم چپ دانستند. لسهفر (بازار آزاد) اکسیر حیات بود و هر آنکس که میشد رد پایی از مخالفت را در افکارش پیدا کرد شیطان محسوب میشد و باعث بدبختی. درحالیکه بهتدریج غرب از گفتمان جنگ سرد فاصله میگرفت و آن فضای پروپاگاندای احمقانه را که از دلش مککارتیسم درآمد محکوم میکرد، راست داخلی بیش از پیش ایدئولوژیزه شد و نهتنها بمباران اتمی آمریکا را نجاتبخش تلقی کرد بلکه از دوران نکبتبار مککارتیسم هم حمایت کرد. فاجعه زمانی رخ داد که این گرایش تعصبآلود بازار آزادی با ایدئولوژی منحط موفقیت نیز وصلت کرد. هرکسی بدبخت است تقصیر خودش است و دولت وظیفهای ندارد. در حقیقت آنها که بیچارهاند راز موفقیت را نمیدانند، هر کسی تلاش کند میتواند موفق شود! اوج انحطاط این گفتمان را در تد میتوان دید (تد فارسی در یکی از برنامههای اخیرش لیلی گلستان دختر ابراهیم گلستان مدعی شد انسانی خودساخته است.)
دولت هم گویی فقط هست برای اینکه خودش را نابود یا تا حد امکان کوچک کند. نکتهٔ اسفبار، اما آنجا بود که تلاش زیادی کردند تا نشان دهند دموکراسی تنها با یک بازار آزاد بیمهار سازگار است. نقطهٔ مقابل شعاری که برخی از چپها میدادند، مبنی بر اینکه نظام سیاسی دوگونه است «سوسیالیسم یا بربریت».
نکتهٔ جالب آنکه راستهای افراطی تنها به روایتی از علم اقتصاد متوسل میشوند که علم اقتصاد کلاسیک محسوب میشود و در آن رقابت و بازار آزاد برجسته است. به علم اقتصاد مدرن که میگوید مهمترین موضوع علم اقتصاد زدودن فقر است، کاری ندارند. جالب آن است که تلاش زیادی دارند تعصبات بازار آزادی را علمی نشان دهند درحالی که در فضای دانشگاهی غرب هم دیگر این گفتمان غالب نیست.
اگر پس از چند دهه، اندکی از گفتمان هیجانی جنگ سرد بتوانیم فاصله بگیریم، نگاههای حادّ ایدئولوژیک را کنار بگذاریم، شاید چپ و راست بتوانند روی لیبرالیسم سیاسی به توافق برسند. مگر نه این است که با وجود فقر، آزادیهای لیبرالی بیمعناست و دولت اگر بنا نیست برای کاهش فقر، کاری (جز حمایت از سرمایهداران!) انجام دهد، چرا باید منابع ملی را در اختیار داشته باشد؟ سهم فرودستان از منابع و درآمدهای ملی کجاست؟ اعتبارات مالی دولت تنها باید برای پولدارتر شدن ثروتمندان بهکار رود؟