عباس عبدی است در یادداشتی نوشت: پیشتر به تحلیل چرایی این مساله پرداختم که چرا رهبری یا حداقل میدانداری اصلی اعتراضات اخیر را افرادی غیر از سیاستمداران عهدهدار شدهاند؟ این وضعیت را نتیجه تضعیف نهاد سیاست و سیاستورزی دانستم. در واقع جوان امروز، با سیاستمداران و احزاب از هر گروهی آشنایی چندانی ندارد. ساختار سیاسی آن چنان در تخریب و بدنام کردن آنان کوشید که اکنون با تودهای بیشکل مواجه شده که نمیدانند با آنان چه کنند؟
در این یادداشت به ماجرای سلبریتیها و علت ایفای نقش لیدری آنان پرداخته میشود. اینکه این نیز محصول سیاستهای تناقضآلود ساختار رسمی است که امروز باید هزینه آن را بپردازد.
اگر بخواهیم صادقانه و صریح بگوییم، باید گفت که سیاست بیتناقض یا حداقل کمتناقض طالبان به مراتب قابل فهمتر از سیاست رسمی در ایران است. آنان نه به فیلم و سینما کار دارند، نه به تئاتر و موسیقی و نقاشی و نه به ورزش. اگر از زاویه سنتی دینی به این فعالیتها نگاه شود، جملگی به علل گوناگون خلاف شرع یا در بهترین حالت عملی لغو و بیهوده هستند. آنان که متشرع هستند و طرفدار تیمهای فوتبال و بهطور مشخص استقلال و پرسپولیس که پر طرفدار هستند، بهطور قطع باید در فهمشان از سنت دینی تجدیدنظر کنند.
شاید برایتان جذاب باشد که گفته شود حتی خندههای مرسوم در میان همه ما هیچ جایگاهی در شرع ندارد، به همین علت است که هیچ مرجعی را نمیبینید که با صدای بلند بخندد، آنان را معمولا اخمو میبینید، نه به این علت که اخمو هستند، این نوعی از آموزههای دین سنتی است. خنده فقط حدی دارد که به نام خنده ماثوره شناخته میشود به اندازه غنچه کردن لبهاست و نه بیشتر. اینها را خواستم بگویم که بدانیم در یک حکومت مبتنی بر سنت همه این پدیدههای پیشگفته غیرشرعی یا حداقل مکروه و غیرلازم است.
اصولا چه معنی دارد که ۲۲ نفر دنبال یک توپ بدوند و عدهای جانبدارانه آنان را تشویق کنند یا علیه یکدیگر ناسزا بگویند؟ با این رویکرد استادیومهای ورزشی نه برای زنان که برای مردان هم باید ممنوع شود. ساختار حاکم بر بازیگری در سینما و تلویزیون به گونهای است که اصولا با هیچ بخش از فرهنگ سنتی تطابق ندارد.
اینکه فیلم گاو را ببینیم و تعریف کنیم، فرق میکند با اینکه به نام حکومت دینی برای تولید این فیلمها هزینه شود. یکی از عللی که افراد مذهبی و مقید هم وقتی به این حوزهها وارد میشوند، تغییر میکنند، ساختار حاکم بر این فعالیتها است؛ بنابراین تمامی این فعالیتها از نظر یک حکومت و دولت دینی عبث و بیهوده است و نباید انجام شود. ولی یک مشکل میماند.
طالبان تقیدی به خواست مردم و واقعیات جامعه مدرن ندارد و نام حکومت خود را هم جمهوری نگذاشته و انتخابات هم ندارد، به همین علت هم فقط در افغانستان قدرت گرفته است. بر خلاف آنان، این گروه ایرانی، رضایت مردم را مطلوب میدانند و رای آنان را میخواهند.
آنان دنبال رضایت مردم و سرگرم کردن آنان هستند و برنامههای جذاب تولید و پخش مینمایند، ضمن اینکه تلویزیون هم خرج دارد و آگهی لازم دارد. پس در تمام فعالیتها معطوف به سرگرمی و فیلم و مسابقه و ورزش؛ پخش آگهی و دادن جایزه از طریق قرعهکشی به روال جاری تبدیل میشود، مثل بلیت بختآزمایی با این تفاوت که سود آن همهاش به شرکتهای تجاری و صدا و سیما و مخابرات میرسد، ولی سود بلیت بختآزمایی نصیب فقرا هم میشد. ولی در اجرای سیاست سرگرم کردن مردم و خنداندن آنان، با دو مشکل مواجه هستند.
اول عوامل اجرایی که اکثریت قاطع (و نه همه) با گرایشهای فرهنگی سنتی مخالف هستند. دوم اینکه ساختار حاکم بر این فعالیتها نیز مغایر با فرهنگ سنتی مذهبی و مورد تبلیغ حکومت است. ضمن اینکه مضامین مورد نظر سیاستگذاران رسمی آنان هم ظرفیت زیادی برای تبدیل شدن به برنامه ندارد. در مجموع این فعالیتها در این ساختار، وجه سرگرمکننده و لودگی و سطحی بیشتری پیدا میکنند، زیرا هنرمندان اصیلتر کمتر به اینگونه مطالبات رسمی و ریاکاری یا ظاهرسازیهای مخرب تن میدهند، نمونه آن مقایسه رفتار و سرنوشت دو خواننده مشهور، یعنی شجریان و مقصدلو یا همان تتلو است.
در چنین ساختاری سلبریتیها به ابزار سرگرمی و در برخی موارد به ابزار تحقیق و حتی عامل سیاسی تبدیل میشوند. برنامههای آنان علیه حسن روحانی از این نوع بود که خیلی مورد پسند نواصولگرایان بود. طرفین به مبادلهای غیر منصفانه و ناحق میرسند.
آنان در عین حال که گرایش ویژهای به فرهنگ مذهبی سنتی ندارند، ولی در بیان خود به ظواهر و کلمات پایبند میشوند و با گفتن چند جمله یا گزاره یا آوردن برخی افراد در برنامه خود یا حمله به منتقدان حکومت یا مسوولانی خاص، خود را تثبیت میکنند و در عوض پول کلانی هم میگیرند. طرف حکومتی این ماجرا هم با کسب رضایت مردم از طریق سرگرمی و پر کردن اوقات فراغت آنان و هزینه کردن از جیب ملت، هم خودش به نوایی میرسد و هم اهداف سیاسی خود را پوشش میدهد.