در رمان ژان پل سارتر به نام «کودکی یک رهبر» (The Childhood of a Leader) نوشته است که در شوخیها قدرت تخریب بیشتری است تا در همه کارهای لنین. خب، شاید شما مدیری باشید که نمیتواند دانشجویان (فارغالتحصیل) اگزیستانسیالیست یاغی مدرسهاش را کنترل کند. اتفاقی که برای گوستاو لانسون، مورخ و منتقد ادبی فرانسوی افتاد که سالها هدف شوخیها و حملات ژان پل سارتر، فیلسوف و نویسنده اگزیستانسیالیست بود.
در سال ۱۹۲۵، زمانی که سارتر (نویسنده برنده نوبل ادبی در سال ۱۹۶۴ که از دریافت جایزهاش سر باز زد) در مدرسه معتبر ایاناس پاریس (The École normale supérieure) دانشجوی کارشناسی ارشد بود، قطعه کوتاهی برای نمایش سالانه مدرسه نوشت و خودش هم اجرا کرد که در آن، مدیر مدرسه، گوستاو لانسون را مسخره کرده بود.
سارتر با قد ۱۵۸ سانتی متریاش، با ریش و مدال افتخار لژیون دونور نقش لانسون فریفته تجملات را بازی میکرد که توسط خانم فرنتس، زن فریبنده برزیلی با لباسهای پرزرق و برق با بازی دنیل لاگاش (روانکاو مشهور) ۱۸۲ سانتیمتری معرفی میشود.
جان گراسی، زندگینامهنویس ژان پل سارتر مینویسد: آن سال نمایش کوتاهی که سارتر اجرا کرد، کمی خطرناک، خندهدار و البته مطابق با سنتهای شوخی در ایاناس بود. برای اجرای سال بعد هم همین امر صاق بود، اما در سال ۱۹۲۷، سارتر دیگر زیادهروی کرد. او تمام نفرتش را در نقد دولت سرمایهداری ابراز کرد و هر چه زهر داشت ریخت... او به ارتش فرانسه و میهنپرستی افراطی جنگطلبانه حمله کرد و آن را با طیب خاطر وقاحت نفرتانگیز خواند.
دانشجویان، والدین، استادان و به خصوص لانسون که پسرش را در جنگ از دست داده بود، همه هراسان شدند.
چند هفته بعد، پس از اینکه چارلز لیندبرگ، اولین پرواز انفرادیش بر فراز اقیانوس اطلس، از نیویورک تا پاریس را به پایان رساند، سارتر با تعدادی از روزنامههای پاریسی تماس گرفت تا به آنها بگوید که در ۲۵ می، این خلبان به عنوان دانشجوی افتخاری مدرسه ایاناس معرفی میشود.
این رویداد در روزنامهها ثبت شد و بیش از ۵۰۰ خبرنگار و هزاران تماشاگر در آن تاریخ در محل مقرر حاضر شدند تا ببیند که کسی شبیه به لیندبرگ توسط سارتر و رفقایش هوراکشان به هوا پرتاب میشود.
سارتر بعدا نوشت: مردم عاشقش شدند، و حتی یک پیرمرد آمد و دست او را بوسید.»، اما به محض اینکه معلوم شد کل این مراسم دروغین بوده و آن فرد هم لیندبرگ واقعی نبوده، لانسون که پس از نمایش اخیر به شدت ناامید شده بود و شهرتش به دلیل سالها تمسخر توسط سارتر آسیب دیده بود، احساس کرد چارهای جز استعفا ندارد. بله، شاید کمی بیرحمانه، اما شوخیهای سارتر برای رسیدن به هدفش و رساندن پیامش موثر بود.