به دنبال درگذشت خانم مهسا امینی، از اواخر شهریور ماه تاکنون کشور شاهد اعتراضات و ناآرامیهای گستردهای است که در طول حیات جمهوری اسلامی به لحاظ گستردگی حضور نیروهای اجتماعی، مشارکت دیاسپورای ایرانی خارج از کشور و تطویل ناآرامیها بی سابقه ارزیابی میشود. انجمن علوم سیاسی ایران در چارچوب مسئولیت حرفهای و انجمنی و در راستای تحلیل، تبیین، آینده پژوهی و ارائه راه کارهای ملی سلسله نشستهایی را در این ارتباط پیش بینی و برنامه ریزی کرده است که نخستین جلسه آن با حضور ۷ استاد و صاحب نظر علوم سیاسی از دانشگاههای مختلف کشور برگزار شد و هر یک از این صاحب نظران به بررسی ابعادی از این اعتراضات پرداختند. نخستین نشست از سلسله نشستهای انجمن در بررسی اعتراضات اخیر با مشارکت عالمانه و تخصصی ابوالفضل دلاوری، رُز فضلی، محمد جواد غلامرضا کاشی، محمد مهدی مجاهدی، سیمین حاجی پور، الهه کولایی و رضا نجف زاده با دبیر علمی مجتبی مقصودی در ۲۸ مهر در دفتر انجمن علوم سیاسی ایران برگزار شد. «روابط عمومی انجمن علوم سیاسی ایران» نشست " بررسی، تحلیل و آینده پژوهی اعتراضات۱۴۰۱" را در سایت خود منتشر کرده، است.
در ابتدای نشست، مقصودی به عنوان دبیر علمی این جلسه، این ناآرامیها را دارای ابعاد گستردهای دانست که از منظرها و زوایای مختلفی قابل تحلیل و بررسی است. او ابراز امیدواری کرد که این جلسات بتواند به موضوعات زیر در حد بضاعت و فرصت پاسخ دهد؛ هرچند بحث و بررسی همهی ابعاد این تحولات در این مختصر نمیگنجد. علیهذا؛ پرسشهای ده گانهای را در این ارتباط برای همفکری در این نشست میتوان مطرح کرد که امیدوارم سخنرانان در مورد این محورهای دهگانه ارائه طریق بفرمایند.
این محورها و سوالات کلیدی عبارتند از:
دلاوری به عنوان نخستین سخنران این نشست بحث خود را با اشاره به این نکته آغاز کرد که آنچه در این روزها در ایران جریان دارد از سالها پیش از این در گفتارها و نوشتارهای بسیاری از ناظران و تحلیلگران و دغدغهمندان کشور از جمله در نشستها و همایش هائی که در فاصله سالهای ۱۳۹۶ تا ۱۳۹۸ از سوی همین انجمن برگزار شد، کم و بیش پیش بینی شده بود و راه حلهای پیشگیرانه نیز برای آن ارائه شده بود، اما اصولا توجهی به آنها نشده بود. گویا در این سالهای اخیر جامعه ایران به یک سو مینگریست و به راهی میرفت و نظام حکمرانی به سوئی دیگر و راهی دیگر.
دلاوری عنوان گفتار خود را «هزار نکتهی باریکتر ز مو» نامگذاری و هدف از انتخاب این عنوان را این گونه بیان کرد که زمینهها و علل و عوامل رویدادهای جاری بسی وسیعتر و عمیقتر از مسئله حجاب و مرگ مهسا امینی و یا غلیانات نسلی و ... است. او انباشت مستمر بحرانهای اجتماعی، اقتصادی و سیاسی به خصوص طی ۱۰ سال اخیر در درون جامعه از یک سو و تداوم سیاست تنازع، طرد، انتزاع و خشونت از جانب نظام حکمرانی از سوی دیگر را زمینه ساز و عامل اصلی بروز ناآرامیهای اخیر دانست و در این مورد به ویژه بر انتزاع روزافزون نظام حکمرانی از محیط داخلی و خارجی تأکید و اضافه کرد که چنین انتزاعی موجب شده تا نظام حکمرانی درک چندان درست و دقیقی از واقعیتهای محیط داخلی و خارجی خود نداشته باشد و در یک تصور و تصویر خود ساخته به سر برد و یا در سایه برخی اولویتهای مُصرانه خود این واقعیتها را نادیده بگیرد یا حتی انکار کند.
دلاوری ادامه داد که چنین وضعیتی به ویژه طی سالهای اخیر از یک سو باعث انباشت حجم عظیمی از نارضایتی ها، عصبانیتها و خشمهای پیدا و پنهان در میان اقشار و بخشهای مختلف جامعه به ویژه بخشهایی شده است که فشارهای مضاعفی را تحمل میکرده اند نظیر زنان و جوانان. نشانههای آشکاری از این نارضایتیها و خشمها طی چند سال اخیر به گونههای متفاوتی در انواع اعتراضات و ناآرامیها رخ نشان داده بود، اما هر بار اغلب یا نادیده گرفته میشد یا صرفا سرکوب میشد. این بار، اما این نارضایتیها و خشمها با شدت و حدّت بیشتری از گفتار و کردار بخشهای آسیب دیدهتر و نگرانتر جامعه یعنی زنان و جوانان خود را نشان میدهد؛ و البته این نباید ما را دچار این اشتباه سازد که این رویدادها را صرفا به مسائل و نارضایتیهای موردی جنیستی و نسلی تقلیل دهیم. چنانکه علاوه بر زنان، نوجوانان، جوانان، دانشجویان و دیاسپورای ایرانی (ایرانیان خارج از کشور) بخشهای دیگری از جامعه نیز آشکار و پنهان و به شکلهای مختلفی با این حرکت همراهی میکنند. با توجه به ویژگیهای نامبرده و همچنین تداوم و نظام گفتاری ناآرامیهای اخیر میتوانیم آن را نه یک شورش موقتی داخلی یا توطئه خارجی؛ بلکه یک خیزش و یا حتی یک جنبش اجتماعی – سیاسی ریشه دار قلمداد کنیم که روز به روز سویههای سیاسی آن بیشتر میشود.
استاد دانشگاه علامه طباطبایی در ادامه تحلیلهای خود اضافه کرد این که در نظام گفتاری رایج در این ناآرامیها شاهد خشونت کلامی شدیدی هستیم فقط بخشی به خرده فرهنگ جوانان حاضر در آن برمی گردد و بخشی دیگر به خشم انباشته و بخشی هم به خشونت کرداری طرف مقابل مربوط است. دلاوری اضافه کرد حذف کامل نیروهای سیاسی میانجی و میانه رو از فضای سیاسی ایران طی سالهای اخیر نیز در رادیکالیزه شدن فضای سیاسی و نظام گفتاری معترضان نقش بسیار مهمی داشته است. او همچنین افزود که نقش رسانهها و یا نیروهای خارجی در این ناآرامیها نقشی ثانویه و در حد تلاش برای مصادره کردن و یا استفاده احتمالی از آن است و نه نقش ایجاد کننده و تداوم بخش؛ بنابراین تقلیل رویدادها به یک پروژه خارجی که معمولا از سوی برخی مقامات و رسانههای رسمی برجسته میشود نیز بسیار گمراه کننده است.
دلاوری اضافه کرد گرچه این اعتراضات برخی سویههای انقلابی دارد، اما ساختار آن هنوز به گونهای نیست که بتوان آن را یک جنبش انقلابی نامید که ایران را وارد وضعیت انقلابی کند، زیرا هنوز فاقد ایدئولوژی مشخص، سازمان و رهبری متمرکز است. بنا بر این هنوز قابل برگشت است، اما اشتباه است که راه برگشت آن را در تداوم سرکوب آن ببینیم، زیرا جمعیت حاضر در صحنه هرچند متمرکز و سازمان یافته نیست، اما نشان داده است که اولا کنترل ارتباطات مانع چندانی برای تداوم آن ایجاد نکرده است و چندان ترسی هم از نیروهای سرکوب ندارد و از آنها فرار نمیکند بلکه حتی در مقابل آنها سویه تهاجمی از خود بروز میدهد؛ بنابراین راه مواجهه با این ناآرامیها صرفا سیاسی است. به نظر بنده باید فضای امنیتی موجود پایان یابد و برعکس عمل شود یعنی اجازه داده شود نیروهای سیاسی میانجی و میانه رو که تاکنون نظاره گر بوده اند وارد فضای عمومی شوند. در آن صورت امکان ارتباط با ناراضیان و معترضان افزایش مییابد و امکان تعدیل و تلطیف فضا فراهم میشود. در چنان شرایطی است که میتوان در مورد راه حلهای بنیادیتر که آنها هم لاجرم سیاسی هستند گفتگو کرد.
دلاوری در انتهای صحبتهای خود اشاره کرد که اگر چه گفتگو در مورد راههای کاهش ناآرامیها و بی ثباتیهای متناوب در کشور فرصت و فضای دیگری میطلبد، اما عجالتا میتوان گفت کشور نیاز به اصلاحات و دگرگونیها عمیق و معناداری در همه عرضهها و جهتگیریها و سیاستها دارد که به نظر میرسد اجرای کامل آنها در ظرفیت نیروها و ترتیبات نهادی فعلی نیست، اما میتوان این راه را با تغییر نگاه و گفتار و جهتگیری همین نیروها و نهادهای فعلی آغاز کرد و در مراحل بعدی با اصلاحات عمیق تری در ترتیبات نهادی و شیوههای حکمرانی تداوم بخشید.
سخنران دوم این نشست خانم فضلی در ابتدای صحبتهای خود به توضیح تئوریک مفهوم و تعریف بدن مندی و نگاه بدن مندانه به جامعه، سیاست و تعاملات آن با یکدیگر بر مبنای این الگو پرداخت. او به نحوهی نگرش و رفتار نظامهای ایدئولوژیک با این کثرت بدن مندی انسانها و فشار این نظامها برای تغییر و یکسان سازی آن اشاره کرد. فضلی ضمن اشاره به نظریات زیگموند فروید و گوستاو لوبون در مورد مفهوم توده به پیروی توده از رهبر و ماهیت پرستیژ رهبری و تاثیرات آن بر توده در مورد توده تصنعی دارای سازماندهی اشاره کرد و یادآور شد که این تاثیرات در نهایت به این ختم خواهد شد که چنین تودهای با از دست رفتن این رهبری و یا به خطر افتادن آن دچار ترس و وحشت خواهد شد. همچنین ایشان به مفهوم «شوق» گئورگ لوکاچ فیلسوف مجارستانی اشاره کرده و گفتند که «شوق» جستجوی راههایی است برای رسیدن به رویایی که دست نایافتنی به نظر میرسد، ولی چیز بزرگی نیستند و مسائل عادی هستند، مانند «شوق» زیستن.
این استاد دانشگاه پس از مقدمهی خود سخنان خود را این طور که ادامه داد که؛ بعد از انقلاب ۱۳۵۷، ایران در موقعیت کنترل این بدنهای اجتماعی است. تضاد بین این کنترل و تفاوت صورت واقعی افراد با آنچه حاکمیت میخواهد باشد تا پایان سال ۱۳۶۹ و اتمام جنگ مستمر بود و، اما بعد از این دوران توده دیگر مایل نیست آن صورتی را که تا پیش از این به آنها گفته شده بود، حفظ کنند و مایل به آشکار سازی صورتِ خلوت خود است. در وضعیت حاضر (برای شفافتر شدن میتوان به جای حاضر گفت کنونی) با دو جمعیت مواجهیم؛ او جمعیت اول را جمعیت «زن، زندگی، آزادی» نامگذاری میکند که اینان تن را در قالب هر سه عبارت صدا میزنند. این افراد در پشت این شعار یک خواست بدن مندانه دارند. با وجود این که خواسته مشخص است، ولی همچنان گنگ است و علت آن بی زبانی چندین ساله است. این گروه رهبری ندارند و با شوق خود در میدان حضور دارد و به جای توجه به پرستیژ رهبر، با ژست خود به تعریف لوکاچی آن، در خیابان حاضر هستند. اما در مقابل جمعیتی وجود دارد که بسیار شبیه توده سازمان یافته فروید است. این گروه تمایل ندارد رهبری خود را در هر گروه عینی و غیر عینی از دست بدهد چرا که با از دست رفتن این رهبر دچار وحشت میشوند.
محمد مهدی مجاهدی دیگر سخنران این نشست با پرداختن به پیش فرضهایی که این روزها درمورد ناآرامیهای اخیر مطرح میشود، این پیش فرضها را به سه دسته پیش فرضهای نسلی، پیش فرضهای جنسیتی و پیش فرضهایی که این رویداد را استثنایی و متمایز از رویدادهای قبلی میبینند، تقسیم بندی کرد. او با کنار گذاشتن این سه پیش فرض تلاش کرد مسئله را از چشم انداز دیگری مشاهده کند.
این استاد دانشگاه در ادامه صحبتهای خود، عامل اصلی این اتفاقات را بی اعتنایی ساختارمند و بی اعتمادی مداوم به علوم انسانی برشمرد که منجر به نشناختن وقایع و جامعه از جانب حکومت شده و به خطای شناختی و غافلگیری مدام نظام حکمرانی در برابر رخدادهایی نظیر بیقراریهای جاری انجامیده است. در صورتی که با اعتماد به همین الگوهای آزموده در علوم سیاسی و جامعه شناسی سیاسی، این رویدادها پیش بینی پذیر بود، و در واقع پیش بینی هم شده بود، و هم میشد و شاید هنوز هم بشود برای فهم بهنگام این رویدادها و برای برخورد درست و مناسب با آنها چاره جویی کرد. در بررسی ابعاد این دور از ناآرامیها باید آن را یک حلقهی برجسته از سلسلهای از پدیدههای به هم پیوسته دانست. رویدادهایی که ریشهها و ویژگیهای مشترکی دارند، ادواری اند، مستمر و تکرار شونده اند، تناسخی اند یعنی هر نوبت به چهرهی جدیدی رخ میدهند و به زبان جدیدی سخن میگویند، ماهیت تناوبی دارند، و خود انگیخته اند یعنی بدون طراحی پیشینی و سازماندهی و رهبری اند، ولی همگی ریشههای مشترکی از جنس اقتصاد سیاسی و روان شناسی اجتماعی و جامعه شناسی سیاسی دارند. او این پدیده را پدیدهای شناخته شده در علوم انسانی دانست که در سالهای گذشته قابل پیش بینی بوده است که ازجمله در مقالهای ناظر بر بیقراریهای سال ۱۳۹۶ به قلم وی با عنوان «بیقراری طبقهی عمودی» ابعاد آن تشریح شده است.
مجاهدی با مطرح کردن مفهوم «ناشهروند بیقرار» (precariat) ادامه داد که این اصطلاح به مجموعهای ساخت نیافته و بی نماینده و به رسمیت شناخته نشده از اعضای جامعه اشاره دارد که شهروندی خود را انکار شده میبینند و حتی خودشان هم خود را شهروند نمییابند و نظام سیاسی هم این جایگاه را در عمل از آنها دریغ میکند. در جامعه ما، پیشتر این گروه بیشتر شاخصههای اقتصادی داشت، ولی در حال حاضر جنبههای هویتی برجستهای پیدا کرده است. بخش مهمی از جوانان و زنان به صرف جوانی و زنانگی به این گروه پرتاب شده اند. این ناشهروندان بیقرار احساس میکنند خودشان جایگاه روشن و قرار و ثبات ندارند، ولی توانایی و انگیزه کافی دارند که سامان سیاسی و اجتماعی را انکار و بیقرار کنند، چون گویی جامعه و حکومت قرار قبلی خود را با آنها شکسته است و آنها را به شمار نمیآورد، و در نتیجه ایشان هم میخواهند آن قرار قبلی را بر هم بزنند تا شاید ثبات و قرار جدیدی شکل بگیرد که برای ایشان هم «زیست پذیر» باشد و بتوانند در آن (و با آن) زندگی کنند. شعار زندگی در کنار زن و آزادی از همین جا میآید. این «نا شهروند پنداشته شدگان» از جایگاهی که پیشتر در آن قرار داشته اند فرو افتاده اند و جایگاه ایشان انکار شده است. این بی قراری وجه مشترک بخشهایی از همه طبقات اجتماعی و اقتصادی جامعهای است که تقریبا پنجاه سال است سالانه از تورم دو رقمی رنج میبرد (جز چند سالی در دوره اصلاحات و یک سال پس از دستیابی نظام به توافق برجام)، زیر فشار تحریمهای فزایندهی چهل ساله است، و گرفتار رکود و بیکاری و فقر فراگیر و فشارهای هویتی است. در واقع بخشی از هر طبقه به طبقات زیرین فروریخته است؛ و در نتیجه یک طبقهی عمودی شکل گرفته است که حاصل جمع فروریختگان همه طبقات است. اعضای طبقه عمودی همگی از آن جایگاه طبقاتی و منزلت اجتماعی که پیشتر داشته اند به پایین فرو افتاده اند. مثلا ناچار شده اند هر سال از منطقههای مرفهتر یک شهر به منطقههای کم رفاهتر همان شهر یا به سمت حاشیهی شهر مهاجرت کنند. یا حتی از یک کلان شهر به شهرهای ارزانتر مهاجرت کرده اند. یا فرزندان شان را از مدرسههای بهتر به مدرسههای کم کیفیتتر منتقل کرده اند. یا الگوی مصرف شان را در خوراک و پوشاک و تفریح دائما محدودتر کرده اند. یا برای ادامه حضور در جامعه، دائما بخشی از هویت خود را ناچار پنهان یا انکار کرده اند. در پایینترین تراز این طبقه عمودی ما شاهد زیر طبقات (under class) هستیم که فاقد هرگونه جایگاه طبقاتی اند و طبقات فروریختهی بالا به نوعی خود را در حال فرو رفتن در هاویه زیرطبقه میبینند، جایی که هویت، زندگی، و حقوق فرد از اساس انکار و بلاموضوع میشود. ویژگی این طبقه عمودی این است که نه هویت طبقاتی مشترکی بین همه اعضای آن وجود ندارد و نه چشم انداز مشترکی برای تغییر. هر زیر گروهی از طبقه عمودی، به دلایل و علل خاص خود، بیقرار و بیقرارگر است و، چون احساس میکند چیزی برای از دست دادن ندارد، بروزات متهورانه دارد. در این وضعیت افراد حاضر در این طبقه خواستهی مشخص و مشترک ندارد و به طور کلی از مجموعهی سامان و قرار حاکم ناراضی اند. این جامعهی بی قرار و توده وار هر بار وجه مشترک و وزن انباشته خود را با همسایگان محیطی خود در یک ناحیه از این طبقه عمودی پیدا میکند. این بار این وجه مشترک وسیعتر از رویدادهای ۹۶ و ۹۸ است و حول سوگواری برای مهسا امینی و همدردی و همذات پنداری وسیع با خانواده او شکل میگیرد. جنس این رویداد تلخ طوری است که تقریبا همه گروههای طبقه عمودی را در این سوگواری و همدردی و همذات پنداری به اشتراک میرساند، چون به سادگی، او میتوانست دختر هریک از خانوادههای عضو طبقهی عمودی باشد. ولی این اتفاقی بود. این طبقه عمودی میتوانست حول موضوع دیگری در ناحیهی دیگری به چگالی برسد؛ و احتمالا در آینده چنین خواهد شد.
بنا بر این، ما با یک جنبش اجتماعی به معنای متعارف در علوم سیاسی و علوم اجتماعی سر و کار نداریم. در واقع، اگر ما جنبش اجتماعی میداشتیم، اساسا با بیقراریهای ادواری طبقه عمودی مواجه نمیشدیم. جنبشهای اجتماعی پایگاه و بدنه مشخص، خواست معین، نمایندگان شناخته شده و قابل مذاکره و مخاطب خاص دارند و اول و آخر آنها رؤیت پذیر است. ولی به علت نابودی شرایط امکان شکل گیری هر نوع جنبش اجتماعی در جامعه، الان ما با بیقراری طبقه عمودی مواجهیم که هیچ یک از ویژگیهای یک جنبش اجتماعی را ندارد. بن بست جنبشهای اجتماعی، اول ما را به قول آصف بیات با "ناجنبشهای اجتماعی" روبرو میسازد که خصلت درونریز و درونزا دارند و در قالب سبک زندگی روان و جاری میشوند. ولی در مرحلههای بعد، به نظر میرسد این ناجنبشها برونریز میشوند و مثلا در بستر جامعهی ما در شکل بیقراری طبقهی عمودی فوران میکنند و چه بسا در پیوند با بیقراریهای مجاور خود، خاصیت برون زایی هم پیدا میکنند. بیقراری اخیر در حالتی اتفاق میافتد که به علل مختلف نظام حکمرانی ما دو ویژگی نامطلوب دارد: هم خسته و هم گسسته است. خستگی نظام حکمرانی نتیجه از کار افتادن گردش نخبگان، کُندی چرخه نوسازی سیاستها و توقف تدریجی چرخه جوان سازی سیاستگذاران و کارگزاران است. چرخهای که باید هم نسلهای جدید سیاستهای گره گشا را تولید کند و هم نسلهای جوان سیاست گذاران و کارگزاران توانمند و وفادار به ملت را بپرورد و به آنها مجال رقابت آزاد و منصفانه بدهد. این سازکارها مدت هاست که کُند شده یا چه بسا از کار افتاده است و بیشتر سلبی و کاهشی عمل میکند تا ایجابی و افزایشی. گسستگی نظام حکمرانی به این معنی است که دستگاه تصمیم گیری تقریبا بر سر حل هر مسئلهی خُرد یا کلانی انسجام درونی خود را از دست میدهد و گسسته میشود و در نتیجه یا نمیتواند بر سر تصمیم مناسبی به اجماع برسد، یا اصلا به هیچ تصمیم مناسبی نمیرسد و پروندههای بسیاری بلاتصمیم رها میشود. این گسستگی علل مختلفی دارد. یک علت عمدهی این وضعیت سودبری و سوداگری و تعارض منافع مهار نشده درون چرخهی سیاست گذاری و اجرا ست که عملا سیستم را بحران زا و بحران زی میکند و تداوم اقتصاد سیاسی غارتی - غنیمتی را برای گروهای ذی نفع و دی نفوذ سودآور میسازد.
از نظر مجاهدی در چنین شرایطی ما با وارونگی مفهوم امنیت روبرو هستیم، چرا که امنیت در خدمت توسعه نیست، بلکه بر عکس، توسعه در خدمت امنیت است. مجاهدی توسعه را به عنوان افزایش مدام ظرفیتهای یک سیستم برای کشف بهنگام مسایلش و حل بهینه آنها تعریف میکند. با این تعریف از توسعه، مجاهدی توضیح داد که امنیت-اندیشی در سیاست داخلی و خارجی و خرج کردن از توسعه برای امنیت ما را به نقطهای رسانده که توان کشف و حل مشکلات خود را از دست داده ایم. بُعد دیگر این وضعیت، بُعد رسانه است که مسئولان مدام میخواهند تمام مشکلات را یا مشکل اصلی را به جنگ روایتها فرو بکاهند. یعنی انگار اگر مشکلات را به نحوی روایت کردیم که انگار مشکلی نیست، یا اگر هست، ما مقصر آنها نیستیم، مشکلات حل میشود. وقتی همه چیز را به جنگ روایتها فرو کاستیم، از واقعیت اجتماعی که دربرابر روایتهای ناروا مقاومت میکنند، غفلت و به دیوار سخت واقعیت برخورد میکنیم. در ساحت سیاست گذاری، یکی از نتایج این غفلت همین فشار خفه کننده بر اینترنت و فضای مجازی میشود، انگار اگر انحصار روایت و رسانه را در اختیار بگیریم، واقعیت هم به انحصار ما در میآید. در حالی که در عمل اصل مسئله لاینحل و بلکه نادیده باقی میماند. این استاد دانشگاه نگرشی را که این بیقراریهای ادواری و تناسخی و خودانگیخته را عمدتا حاصل جوسازی فضای مجازی و اثرگذاری رسانههای خارجی میشمارد، هم برای جامعه و هم برای سیستم سیاسی بسیار خطرناک میداند. در انتها او به مسؤولیت ناشی از اخلاق آکادمیک اشاره و ذکر کرد که ضرورت دارد پژوهشگران علوم انسانی و تحلیلگران اجتماعی بکوشند که تحلیل هایشان بخشی از چرخهی کشف بهنگام مسائل جامعه و سیاست و حل بهینه آنها باشد. تحلیلهایی که به سیستم سیاسی، آرامش کاذب میدهد یا به جامعه، اضطراب کاذب وارد میکند، هر دو بخشی از مسأله اند، نه بخشی از راه حل.
کاشی دیگر سخنران این نشست علمی تحلیل وضعیت فعلی را دشوار ارزیابی کرد. به نظر او، دو مساله همزمان در صحنه دیده میشود که جمع کردن آنها در یک قاب تحلیلی دشوار مینماید. مساله اول، نفس این جنبش است. این جنبش یک اتفاق مهم و بی نظیر در ایران پس از انقلاب است. نخستین جنبشی است که به کلی از حصار ایدئولوژیهای چپ و راست و اسلام گرا و لیبرال بیرون آمده است. اساساً سنخ ایدئولوژیک ندارد. با شعار زن زندگی آزادی، به یک حفره در همه فهمهای سیاسی یک صد سال اخیر اشاره میکند. او جنبش اخیر را ناظر به زندگی دانست و افزود جنبش از پندارهای آرمانی روایتهای پیشین فاصله گرفته است. پیش فرض همه جنبشهای سیاسی در ایران یک جامعه متعهد و همبسته به سوی آرمانهای بلند عادلانه، آزاد و مستقل و معنوی بوده است. همین آرمان باوریها بوده است که مردم را به مثابه تنهای همبسته و تسلیم طلب کرده و همه را دست و ذهن بسته تسلیم حزب، دولت و سازمان رهبری کننده جامعه کرده است. به نظر کاشی شهید اول و آخر این روایتها، اصل زندگی با همه کثرتها و تنوعات و زیباییهای آن بوده است. اما این جنبش برای نخستین بار از بار سنگین فهم متعهد از جامعه عبور کرده و به اصل زندگی روی آورده است.
از نظر کاشی مساله دومی که باید محل توجه باشد، بار سنگین سیاسی است که اهل سیاست بر دوش این جنبش نهادهاند و آن فهم انقلابی از این جنبش است. این جنبش به مثابه یک چرخش اساسی در فهم ما به سیاست انقلاب هست، اما انقلاب نیست اگر خیال کنیم که میتواند نظم مستقر را واژگون کند. جنس و سرشت این جنبش در اساس با انقلاب به معنای سیاسیاش سازگار نیست. به نظر کاشی مسالهای که در کنار خصوصیات این جنبش نباید از نظر دور داشته شود، ساختار و قدرت و توان نظام جمهوری اسلامی است. نظامی که در ایران استقرار دارد، به هیچ روی با نظام پهلوی قابل قیاس نیست. یک نظام قدرتمند است حتی اگر بر اقلیتی از مردم تکیه کرده باشد. این نظام میتواند از موجودیت و بقاء خود دفاع کند. تکیه بر دین، بهرهمندی از ریشههای تاریخی، تجربههای تاریخی چهار دهه گذشته نظام مستقر را نیرومند کرده است. به نظر کاشی هر چه مساله اول رو به آینده دارد، مساله دوم حاکی از استواری و تداوم وضعیت موجود است. جمع آوردن این دو نقطه در یک قاب تحلیلی حقیقتاً دشوار است.
آنچه شرایط امروز ایران را پیچیده کرده است، همزمانی این دو نقطه است. یک سوی میدان جنبشی در جریان است که از بسیاری از مفروضات نسلهای پیشین خود عبور کرده و چشماندازی از یک فردای دیگر تولید میکند و سوی دیگر نظامی استقرار دارد که فرض نابودنش را نمیتوان به سادگی پذیرفت. در چنین شرایطی است که وضعیت موجود نگران کننده است اگر شاهد افزایش تنش میان این دو نقطه باشیم و امید بخش است اگر نظام مستقر تن به یک سازوکار سیاسی برای عبور از این شرایط خطرناک بدهد.
سیمین حاجیپور با انتخاب عنوان «طرحی نو باید درانداخت»، سخنرانی خود را با استناد به آمار رسمی ترکیب سنی بازداشتشدگان آغاز کرد و بر اساس این آمارها نتیجه گرفت که سن حاضران در اعتراضات به شدت پایین آمده و به سن نوجوانی و زیر ۲۰ سال رسیده است و از طرف دیگر پتانسیل اعتراض در زنان به شدت افزایش یافته و به پتانسیل اعتراض در مردان نزدیک شده است. او این اعتراضات اجتماعی و خیابانی را از نوع اعتراضات «تینیجری، پستمدرن و اومانیستی» ارزیابی کرد که حاصل همدلی و همراهی میان نوجوانان و جوانان است. از منظر او، این اعتراضات با وجودی که با فوت خانم امینی شروع شد و با وجود شعار جهانی شده «زن، زندگی، آزادی» و با وجود مطالبه اولیه زنانه و افزایش پتانسیل اعتراض زنان، اما از نوع اعتراضات فمینیستی غرب نیست. در کنار این موارد، این اعتراضات را باید از نوع اعتراضات بدون رهبر نیز دانست که این هم از ویژگیهای تینیجری و پستمدرنیستی این اعتراضات است.
اما ریشه این اعتراضات، متفاوت از ناآرامیهای سال ۱۳۹۶ و ۱۳۹۸ است که پایه و مبنای اقتصادی داشتند. ریشه این اعتراضات را باید در تجمعاتی مانند «آببازی نوجوانان در پارک آب و آتش» در سال ۱۳۹۰ و «میتینگ کوروش» در سال ۱۳۹۵ و توانایی این نسل در سازماندهی تجمعات و تغییرات نسلی همراهی و همدلی آنها با هم دید. در آن زمان آنها توانستند ساعاتی خیابانها و نیروی انتظامی را به چالش بکشند. با وجود این اتفاقات، همچنان ما و حاکمیت به فکر فرونرفتیم و تلاشی برای شناخت صحیح و مناسب از این قشر جامعه و توانمندی آنها در سازماندهی تجمعات و زیست متفاوت آنها نداشتیم.
حاجیپور در ادامه بینهادی این اعتراضات را به علت جوانی و بیتجربگی آنها عنوان و اشاره کرد؛ این نسل برخلاف نسلهای قبلی در پشتیبانی از یکدیگر و همراهی و همدلی نسبت به نسل پیشین احساس مسئولیت بیشتری دارد و رفتارهای آنها در حمایت از یکدیگر نیز معلول همین علت است. در نسل حاضر با «قهرمانان دیجیتالی» مواجه هستیم که هیچ نسبتی با نسل پیش از خود ندارند. این نسل مبتکر و نوآور است. نوع آهنگ مورد پسند این نسل و استفاده وی از هنر و مصادیق جدید در بیان رفتار خود گویای نوآوری نوجوانانه آن است که هنوز بخوبی درک نشده است. این نسل از طبقه عبور کرده است؛ کما اینکه طبقه فرودست و متوسط و فرادست در کنار هم مطالبات یکسانی را مطرح میکنند. آنها از خانواده هستهای و احساس مسئولیت هستهای نیز عبور کردهاند. دیگر فقط نسبت به اعضای خانواده خود احساس مسئولیت نمیکنند. این احساس مسئولیت و حس همدلی با فوت خانم مهسا امینی که او را «یکی از خود» میدانستند برانگیخته میشود و با همزادپنداری به گفته ژیژک و بدیو به سیاست خیابانی Street Politics and Policy روی میآورند. آنها از دیده نشدن، به حاشیه رانده شدن، تحت سلطه نسل پیش از خود بودن، و. سیاستهای نسل گذشته خسته شدهاند و در برابر سیاست گفت وگویی هابرماس Discursive Politics and Policy قد علم کردهاند.
اما از آنجا که تنها شناخت حاکمیت از این نسل این بود که آنها اغلب اوقات خود را در شبکههای مجازی میگذرانند و برای انتقال پیامها و دادههای خود از فضای مجازی استفاده میکنند، بنابراین، راهکار را در فیلترینگ شبکههای مجازی دیدند؛ غافل از اینکه این نسل قهرمانان دنیای مجازی هستند و با اعمال فیلترینگ و محدودیت متوقفشدنی نیستند. باید توجه داشت که این نسل از زمین تا آسمان با نسلهای گذشته از لحاظ آگاهی متفاوت است. از این رو، نباید با تقلیلگرایی با آنها برخورد کرد.
در انتها، او نتیجهگیری کرد که به نظر میرسد راهکار گفتگو با این نسل زیاد پاسخ نمیدهد؛ چرا که این نسل نسبت به آینده خود ناامید است و در شرایط کنونی آیندهای برای خود متصور نیست. برخورد قهرآمیز هم در مورد او پاسخ نمیدهد، زیرا احساس میکند چیزی برای از دست دادن ندارد. این نسل به صورت عملگرایانهای خواهان یک «زندگی کرامتمحور» است و تنها راه، به رسمیت شناختن نسل جوان و درک او بدون سوءظن است. او میخواهد زندگی کند، پس با تغییر برخی سیاستگذاریها و درانداختن طرحی نو به او «فرصت زیست کرامتمحور» و «حق حیات فضیلتمدار» بدهیم. او در انتها، اعطای قدرت و فرصت نقشآفرینی به جوانان اعم از دختر و پسر در آبادی میهن، همان طور که در شعار این نسل آشکار است، و گردش نخبگی را راهکار برونرفت از این وضعیت دانست.
خانم کولایی انزوای علوم انسانی و نبود مجال بررسی صحیح تجربۀ انقلابهای دیگر در سالهای گذشته و دستیابی به یک الگوی صحیح حکمرانی را مطرح کرد. او ضرورت بررسی جنبشهایی را که در خاورمیانه و در خیابانها شکل گرفت و ادامه یافت، مورد توجه قرار داد. کولایی با اشاره به الگوی طالبان حمله و نتیجه ناموفق آمریکا در این کشور به اهمیت و قدرت نیروهای دارای پایگاه اجتماعی و از جمله نیروهای مذهبی توجه کرد. او در ادامه اضافه کرد: باید به تاریخ شوروی توجه جدی داشته باشیم. قدرتی مانند اتحاد شوروی به دلیل انکار واقعیتهای داخلی و خارجی، با آن میزان از منابع مادی و نظامی به فروپاشی رسید. این ساختار متصلب ایدئولوژیک که نمیخواست خود را تغییر دهد، دچار سقوط شد. در مقابل، تجربه چین از رشد ۱۲ درصدی اقتصادی روی دیگر این داستان است. در کنار سرکوب اعتراضهای میدان تیانآنمن، نظام سیاسی این کشور به فروپاشی منجر نشد، ولی رشد و توسعه اقتصادی را برای مردم کشور تامین و با فقر و فساد مبارزه کرد.
او تأکید کرد: ما میدانیم "چه نمیخواهیم"، اما به اینکه "چه میتوانیم بخواهیم، توجه نمیکنیم". تغییرهای نسلی، آثار جهانی شدن و ارتباط نسل جدید با جهان خارج از عوامل مهم شکل گیری وضعیت کنونی است. او با تاکید بر "نقش عوامل داخلی"، "نقش عامل بیرونی" را مهم ارزیابی کرد و نیز توجه به نقش عوامل خارجی را در تغییر نگرش و خواسته-های مردم مهم دانست. همچنین به ناکارآمدی صدای و سیما، بی اعتمادی مردم و نفوذ گسترده تلویزیونهای ایرانی خارج از کشور اشاره کرد و در جمع بندی بر اهمیت آزادی، گفتگو و توجه به تنوع دیدگاهها تاکید کرد که انکار آن سبب شده تا حکومت به صورت انتزاعی فکر و عمل کند.
رضا نجف زاده سخنران آخر این نشست بود که ابتدا به چندلایه بودن ساختار اقتصاد سیاسیِ حاکم و ساختار ریزومی جنبشهای جدید اجتماعی ایران امروز اشاره کرد. «ما در مرحلۀ نوینی از بحرانِ مدرنیتۀ زیست شناختیِ ایران قرار داریم.» از دید وی انفصال فزایندۀ سازمان قدرت از سوبژکتیویتۀ نوظهور ایرانی و افزایش شکاف بین قدرت و جمعیت یکی از گِرههای وضعیت فروبستۀ کنونی است. «تنهاییِ قدرت» در یک سو و «تنهاییِ جمعیتِ معترضان» در سوی دیگر، میتواند به توازنِ یأس بینجامد، و این یعنی سیاستِ به رسمیت نشناختن. در این توازنِ یأس، قدرت جمعیت را به رسمیت نمیشناسد و جمعیت نیز متقابلاً به سلبِ اعتبارِ قدرت میپردازد. این خطر وجود دارد که سوژههای سرگردان و بی قرار، از فرطِ بی پاسخی و احساسِ طردشدگی، فیگورهای قدرتِ مستقر را نشانه بگیرند. این سوژههای سرگردان، مولودِ «جامعۀ سوداگر»ی هستند که در دو دهۀ اخیر با مشارکتِ طیفهای سهیم در مونوپولیِ قدرت ساخته شده است، و از این رو جنبشی که شکل میگیرد نیز برخی از ویژگیهای این جامعۀ سوداگر را با خود حمل میکند: خشونت نمادین و جسمانی، شیزوفرنی، شتاب و سرعت، بی تابی و بی قراری، و فقدان طرحی برای آینده.
از دید وی در مرحلۀ نوین بحرانِ مدرنیتۀ زیست شناختیِ ایران، با خطرِ زوالِ بنیانهای دولتِ جدید همچون ایدۀ وطن و میهن و خود دولت مواجه هستیم. به عبارتی، خودِ «قراردادِ اجتماعی» در خطر است. فراتر از این، «ایدۀ ایران» در مخاطره است. از دید معترضان، دولتهای این دو دهه دچار بحرانِ اخلاقی و بحرانِ اعتبار بوده اند. قاطبۀ تصویرهایی که فیگورهای دولت به نمایش گذاشته اند، از دید این سوژههای نوظهور اخلاقاً فاقد اعتبار بوده است. به عبارتی، از دید نیروهای اجتماعی جدید، قدرت علاوه بر این که در بازنماییِ اخلاقیِ چهرۀ خود صادق نبوده، در زیستیترین سطحها نیز نتوانسته است جمعیت را راضی نگه دارد. این بحرانِ رضایت مندی، لاجرم به شورش بدنهای ناآرام در جامعهای سوداگر میانجامد. این بدنهای ناآرام در لایههای حاشیه نشینان، زنان، دانشجویان، جوانان، دانش آموزان، کارگران و کارمندان به ایدۀ یک زندگی معمولی دلخوش اند. شرطِ اصلیِ یک زندگیِ معمولی در شهرِ هوشمند و جمعیتِ بی قرار آن، به رسمیت شناختن است. شنیدن و شنیده شدن باید جای سیاستِ تک آوایی را بگیرد.
شاهد تبدیل شدنِ پیشروی آرامِ جنبشهای اجتماعی به پیشرویِ خشونت آمیزِ این جنبشها هستیم. جنبش مالباختگان، جنبش دستفروشان و بیکاران، جنبش جوانان، جنبش زنان، جنبش دانشجویان، جنبش دانش آموزان، جنبش کارگران و کارمندان، جنبشهای قومیتی و هویتی، و جنبش دیاسپورای ایرانیان خارجِ از کشور، بر اثر انباشته شدنِ مطالباتِ مالی، فرهنگی، نمادین و عاطفی، پیشروی آرام را به پیشرویِ ناآرام تبدیل کرده اند.
رضا نجف زاده اشاره کرد که امروز با یک دوگانه مواجهیم: در یک سو خطر جنگ داخلی، و در سوی دیگر تعدیل و اصلاح ساختارهای حکمرانی برای باز کردنِ فضای دو طرفه بین قدرت و جامعه. قدرت در نمادسازی دچار کژکارکردی شده است، و این کژکارکردی نمادین با کژکارکردیهای ریشهای تری در سطح زیست مادی تلازم دارد. زمانِ قدرت با زمانِ جمعیت یکسان نیست، و قدرت باید به سوی متوازن شدن با جمعیت سوق پیدا کند. باز کردنِ راههای تعامل، به دور از پروپاگاندا و پُرگوییهای رسانه ای، مستلزمِ فروتنی قدرت در برابر جامعه است. توازنِ یأس ممکن است راه خشونت را هموارتر سازد. تنهاییِ قدرت و افسردگیِ جمعیت، راه را بر گفتگو میبندد. مشخصاً باید همچنان به کشف راههای مذاکره با اصحاب نهادهای قدرت پرداخت. نجف زاده در ادامه بدین نکته اشاره کرد: ما هنوز و همچنان به «نیروهای واسط» نیازمندیم. اهمیت دارد گروههایی که از نظر نهادهای قدرت مُوجّه هستند و از مرجعیت اجتماعی، علمی و فرهنگی برخوردارند، همچون اساتید دانشگاه ها، برای گفتگو با مقاماتِ موثر پیش قدم شوند.
او برای تامین مصالح ملی، گفت وگوی رو در رو با برخی مسئولان و نهادها را پیشنهاد داد: ۱. شخصِ رئیس جمهور؛ ۲. وزیر امور خارجه و مشاوران ایشان؛ ۳. عُقلای مجمع تشخیص، شورای عالی انقلاب فرهنگی، شورای فرهنگ عمومی، و برخی نمایندگان مجلس. ۴. ارتباط با بدنۀ پژوهشی موسسهها و نهادهای فرهنگیِ نوظهور، مثل برخی از اندیشکدههای نیروهای مسلح. جامعۀ علوم سیاسی برای تامین مصالح ملی راهی جز گفتگو ندارد.