کودکی که شاهد صحنههای تجاوز به مادرش بوده، بدن نیمهجان پدری که روی تخت به کما رفته، ۴فرزند یک پیرزن که در آستانه اعدام هستند، پرونده خیانت همسری وفادار و عاشق و دست آخر آبروی ۴۰ساله آقای شهردار.
برخی مقامات شهر دست بهکار میشوند تا ماجرا در اتاق آقای بازپرس ختم به خیر شود، اما روح در هم شکسته سارا توان تحمل این معامله را ندارد. احوالات او بازپرس را متوجه واقعیت تلخی میکند که به وقوع پیوسته است. او برخلاف سایر قربانیان که سکوت را مصلحت دیدهاند، تا آخر پای دفاع از حریم خودش میایستد و این پرونده سرانجام افشا میشود.
داستان فیلم «علفزار» با الهام از یک اتفاق واقعی که سالها قبل در اصفهان رخ داده، نوشته شده است. داستان این فیلم ترکیبی از تأثیر قوانین خارج از عرف جامعه، فساد در سیستم و معضلات اجتماعی است که به خوبی توانسته این عناصر و تأثیر متقابل آنها را بر یکدیگر نشان دهد.
دانش روانشناسی ۳میل اصلی را در برانگیختن انسان و بروز رفتار گوناگون او مؤثر میداند.
این ۳میل اساسی و فطری عبارتند از: میل به برتری و اعمال قدرت، میل به پیوندجویی و ایجاد ارتباط و میل به پیشرفت. تقریباً همه رفتارهای انسان ریشه در این ۳انگیزش اصلی دارند.
میل به کسب قدرت در این میان مهمترین میل انسانی است؛ چرا که انسان به تجربه آموخته است که برتری یافتن برای تضمین بقا ضروری است و ساختار ارگانیسم انسانی نیز در خدمت برآوردهسازی این میل است.
۲هیجان اصلی که در این راه به ما یاری میرسانند نیز در جهت ارضای همین امیال عمل میکنند. خشم و ترس ۲هیجانی هستند که اولی ما را در کسب این امیال و دومی ما را برحذر داشتن از عواقب آن مدیریت میکنند. نکته قابل تامل در این هیجانات این است که هر کدام میتوانند در یک عملکرد دوسویه باعث برآوردهسازی آن شوند. میل به قدرت تا آنجا میتواند پیش برود که انسان را از همان نقطه آسیبپذیر کند.
آقای صادقی شهردار، یکی از مقامات بانفوذ شهر است. او برای حفظ این برتری همسر و فرزندانش را نیز در خدمت امیال خود به بردگی گرفته است. از تمامی امکانات موجود خود در جهت تسلط بر شهر و مردم آن استفاده میکند و در گفتوگوی او با دادستان شهر متوجه میشویم که چه نگاه از بالا به پایینی به همه مردم دارد.
گویی همه مردم شهر وظیفه دارند او را یاری کنند تا بتواند پاسخ میل خودش را برای کسب قدرت بیشتر و نشستن در جایگاه رئیس شورای شهر که توان انتخاب شهردار را هم دارد، ارضا کند. او خانوادهاش را هم ابزاری برای ارضای این میل خود میبیند.
فرزندان بایستی تعرض به همسران خود را برای حفظ آبروی آقای شهردار تحمل کنند و همسر او بایستی عامل تهدید عروس جوان آقای شهردار باشد تا به خواسته او جامه عمل بپوشانند. اما پاشنه آشیل ارضای این میل نیز در همان جایی قرار دارد که نقطهقوت اوست.
وقتی سارا در هم شکسته و ناامید روی پلههای حیاط دادگاه نشسته و در برزخ تصمیمگیری درباره ادامه شکایت و یا تسلیمشدن در برابر خواسته پدر شوهرش است، مادر حمید، زن آقای شهردار که گویی از این همه بردگی و اسارت به تنگ آمده است، به سارا میگوید که با پیگیری شکایت موافق است و آن را در برابر تهدیدهای همسرش قرص میکند.
او در پاسخ به تردید سارا میگوید: حاجآقا وقتی زیاد تهدید میکنه یعنی کاری از دستش بر نمیآد. اصرار آقای صادقی برای کسب قدرت، در نهایت نتیجه معکوس میدهد و همه ابزارهای اعمال قدرت و مردم شهر، خانواده و اطرافیانش را یک جا از دست میدهد تا در آرزوی کامیابی بیشتر با ناکامی مطلق روبهرو شود.