مهرداد خدیر نوشت: اندک زمانی قبلتر، از تماشای دقیقتر و با جزییات و با حوصلۀ فیلم برادران لیلا فارغ شدم. بیش از دو ساعت، پای کامپیوتر و نه در سالن سینما و همراه با دوستان یا خانواده محو فیلمی بودم که آقای سعید مستغاثی و کیهانیان نوشته بودند فیلم نیست اما روزنامۀ معتبر لیبراسیون فرانسه که بهندرت از فیلمی تعریف و تمجید میکند چندماه پیش و پس از نمایش در پاریس به ستایش آن پرداخته بود؛ لیبراسیونی که نسبتی با سرمایهداریِ مورد نقد کیهان ندارد و حتی به عنوان ارگان غیر رسمی حزب سوسیالیست فرانسه شناخته میشود چرا که فیلم را اجتماعی دیده نه خانوادگیِ صِرف و همین جنبههای اجتماعی برای منتقدِ چیرهدستِ آن جذاب بوده است. حالا باز مستغاثی از سینما سردر میآورد و میتوان درک کرد چرا گاهی در ابراز وفاداری، افراط میکند. آن دیگری که قابل اشاره نیست و از تمام نمادهای فیلم و آن بر تخت نشستن و برافتادن و سودای قدرت و مناسبات پدرسالار تنها بدبختی را دیده و فهمیده است!
همین یک دقیقه پیش از پای کامپیوتر پا شدم. اما در آن نه فیلمی خارجی که یک فیلم روز ایرانی را میدیدم و شوربختانه برای تماشای آن یک ریال هم نپرداخته بودم و نمیدانم این دِین را چگونه باید ادا کرد و چگونه میشود یکی یا کسانی سرمایهگذاری کنند و تمام ضوابط جمهوری اسلامی را هم رعایت کرده باشند ولی در داخل نمایش داده نشود و دهها میلیارد تومانی که میتوانست بفروشد، به جیب تهیه کننده نرود و دههاهزار ساعت وقت فراغت در فضای عمومی ایجاد نشود. تازه میتوانستند در صورت نمایش در سینما به زنان و دختران بر سر روسری شان هم گیر بدهند!
فیلمی که آشکار و روشن نشان میدهد ترامپ و تحریم چه بلایی نه تنها بر سر اقتصاد و دارایی ما که بر مناسبات مردم و اخلاق اجتماعی ما آورده و نفرت از این موجود را در دل ما بیشتر میکند. فیلمی که سعید پورصمیمی در آن بازی بینظیری ارایه میدهد حتی شاید بهتر از پردۀ آخر. فرهاد اصلانی را نگو که حتی مستغاثی هم ناگزیر شد صحنۀ رقص او را بستاید. یا پیمان معادی که آدم میخواهد بپرسد پسر! تو مگر پیر نمیشوی؟
تمام جنبههای متنوع فیلم را رها کردهاند و چسبیدهاند به همان سکانس که دختر بر گونۀ پدری که زندگی خانواده را صرف توهمات خود و تباه و سیاه کرده سیلی میزند و میگویند بدآموزی دارد حال آن که هر مخاطبی درمییابد این سیلی نه بر گونه پدر به معنی متعارف که بر چهرۀ پدرسالاری و استبداد و تحمیل عقیده و سلیقه است. اصلا این صحنه بد. خوب انتقاد کنید. نمایش بدهند بعد انتقاد کنید. جالب این که پدر را تقدیس میکنند ولی چشم بر تحقیر این همه پدر ایرانی به خاطر اقتصاد پلشت و مبتذلی که درست کردهاند میبندند.
یا حدس میزنند که شاید در ممیزی صحنۀ برخورد با کارگران سانسور میشده است اما کارگردان که درشت نوشته آنها سکوریتیاند و پلیس نیستند. این یادداشت البته یک نقد فیلم نیست چرا که در این مدت بسیار دربارۀ آن نوشتهاند و همکاران خودمان نیز و این نوشته به آنها پیوند دارد و در زیر آمده است.
نقد فیلم نیست ولی دلم نمیآید بخشی از یادداشت فرشین کاظمینیا در مجلۀ تجربه چند شماره قبل (آبان 1400) را نقل نکنم که به اصطلاح" پُتلاچ " اشاره کرد؛ آیینی نزد سرخپوستان آمریکا که رؤسای قبایل به میهمانان هدیه میدادند و دیگران ضمن گرفتن هدیه موظف بودند هدیهای به مراتب گرانقیمتتر از آنچه دریافت کردهاند به میزبان و بقیه بدهند و این تبادل تا حد نابودی و بذل تمام داراییهای افراد پیش میرفته است! تعبیر "حماقت پُتلاچ به سبک ایرانی" را در هیچ نوشتۀ دیگری ندیده بودم. اصلا نقد درست یعنی همین. یعنی زاویه دیگری را نشان دادن. وگرنه این که داستان را تعریف کنی یا لو بدهی و بگویی این خوب بود آن بد بود که نقد نیست. نظر و سلیقه شخصی است. ماجرای «پتلاچ» ولی برای مخاطب جالب است و تفاوت دانش نویسنده باسواد با مدعیان بهانهجو را نشان میدهد.
اگر این یادداشت یک نقد فیلم بود نمیشد از بازی ترانۀ علیدوستی گذشت و چقدر این بازیگر، دوستداشتنی است و چه خوب شد فیلم را بعد از آن گرفتاری سال پیش میبینیم وگرنه اشک، امانمان نمیداد و داستان فیلم تحتالشعاع واقعیت قرار میگرفت.
اگر نقد فیلم بود یا حتی دربارۀ فیلم بود باید به دیالوگهای ماندگار آن اشاره میشد و از جمله اینها: "با کار کردن هیچی درست نمیشه، باید کاری کرد". جملهای که نشان میدهد تورم شدید چه بلایی بر سر ارزش کار در این جامعه آورده است و چگونه خانوادهای که میخواسته فقط با "کار" به مفهوم متعارف زندگی کند زیر فشار یک جامعه طبقاتی له شده و آن همه تأکید بر آسانسور و بالابر در فیلم هم به خاطر همین است و تازه فیلمساز سالها بعد انقلاب 57 به دنیا آمده و مثل ما شعار جامعۀ بیطبقۀ توحیدی در صدر انقلاب را نشنیده که اگر هم از زبان گفتمان مسلط شنیده نمیشد اما به هر رو قرار بر این همه فاصله هم نبود.
یا آن جمله : آدم تا بدبختیاش از حد نگذرد راه خوش بختیاش را پیدا نمیکنه و آن یکی: بیپولی اعتماد به نفس آدمها را میگیرد و خِنگ نشانشان میدهد.
اگر نقد فیلم بود میشد اشاره کرد به تأثیر شب یلدای کیومرث پوراحمدِ تازه از دسترفته یا مسافرانِ بهرام بیضایی در تلفیق شادی و سوگ اما نه، گفتنیها را دیگران گفته و نوشتهاند و اگرچه بعضی نمادسازیها توی ذوق میزند و میتوانست مثل اجارهنشینهای مهرجویی گلدرشت نباشد باز، بازیهای خوب و قصۀ روان جای چون و چرا نمیگذارد.
حق با شماست. میپرسید اگر این نوشته دربارۀ فیلم نیست پس چیست؟ به قصد طرح این پرسش ساده و صریح است که چرا حق تماشای فیلم در سالن سینما را از ما سلب میکنید؟ بله، چرا حق تماشای فیلم در سالن سینما را از ما سلب می کنید؟ فیلم روز خارجی کم بود، فیلم روز ایرانی را هم نتوان؟
چرا نه تنها فیلم روز خارجی که فیلم روز ایرانی را هم باید پای کامپیوتر و قاچاقی ببینیم؟ انحطاط اخلاقی فقط تصویر جامعه و خانوادهای نیست که در برادران لیلا میبینیم. یا این که استفاده از پیامرسانهای محبوب دنیا بیفیلترشکن میسور نباشد بلکه این هم هست که فیلمی را که میتوانستیم در سالن سینما بینیم و پول بلیت آن را هم پرداخته باشیم حالا جدا جدا در خانه ببینیم. فیلمی که نه هیچ یک از ارکان عرش را میلرزاند، نه صحنۀ روابط تنانه دارد و نه همآغوشی جانانه. نه خشونت عریان و نه خدا و پیامبر را -نعوذبالله- انکار میکند.
این یادداشت برای طرح این پرسش است که چرا باید کثیری از ایرانیان که تا 20 میلیون هم برآورد شده فیلم برادران لیلا را در لپتاپ و گوشی تلفن همراه و کامپبوتر و نه روی پرده عریض سینما ببینند؟ چرا جماعتی فکر میکنند اکثر قریب به اتفاق این مردم بالغ و عاقل نیستند و چرا این پستانکشان را از دهان ما برنمیدارند و باور نمیکنند بزرگ شدهایم؟
چرای آن شاید این باشد که تماشاگر فیلم با خود لیلا بیش از برادران و پدر و مادر او همذاتپنداری میکند و این برای سیستم فرهنگی با این همه ادعا و دبدبه و کبکبه افتخار نیست...