فارس به نقل از خط رهبری - یادداشت «مبنای توحیدی عبارت «زبان من بود، حرف خدا بود»» به قلم حجتالاسلام علیرضا ملااحمدی دانشآموخته حوزه علمیه را در ادامه میخوانید:
اشاره
«نشستم روی پلّه، یک صحبت گرم و گیرایی کردم؛ قبلاً هم فکرش را نکرده بودم؛ خدای متعال همینطور حرف میزد! در واقع زبان من بود، حرف خدا بود؛ خیلی جلسهی عجیبی بود، خیلی تأثیراتی گذاشت.»
این جملات از حضرت آیتالله خامنهای (حفظهالله) در دیدار با خانوادۀ شهید حاج قاسم سلیمانی (رضوان الله علیه) که در خلال نقل خاطرهای بیان شد، به یک چالش ذهنی برای بعضی دوستان و بهانهای برای حمله به رهبر انقلاب از سوی دشمنان تبدیل شد. البته دور از انتظار نیست؛ بالأخره قرآن کریم که بینقصترین و تنها سخنِ بیعیب تاریخ بشر است و وحی منزَل إلهی است، بعضی عباراتش «متشابهات» است که دستمایهی مُغرضین و بیماردلان قرار میگیرد [۱]؛ در مورد کلام بشرهای عادی و غیرمعصوم که دیگر توقّعی نیست چنین نباشند.
اما بهرحال اینچنین تعبیر از آیتالله خامنهای میتواند محلّ تأمّل و بهانهای برای فهم بهتر منطق فکریِ ایشان باشد. سؤالی که در بدوِ امر مطرح میشود، این است که به چه دلیل ایشان صحبتهای خود را به خداوند إنتساب دادند؟ منظور ایشان از عبارت «خدای متعال همینطور حرف میزد! در واقع زبانِ من بود، حرف خدا بود» چه بود؟ آیا منظورشان چیزی شبیه «وحی» بود؟ آیا ایشان با این عبارت بطور غیرمستقیم میخواست برای خودش شأنی قدسی قائل شود؟
مسلّماً برای فهمِ یک سخن از هر گویندهای، به خصوص شخصیّتی که سالیان دراز است که یکایکِ کلمات و جملاتش مورد توجّه سیاستمداران و اندیشمندان معاصر و مبنای تحلیلها و محاسباتِ راهبردیِ دوست و دشمن قرار میگیرد، لازم است اوّلاً خطوط اصلیِ تفکّر او را شناخت و این سخن را در امتداد آنها فهم کرد، ثانیاً سخنش را همآهنگ با سابقۀ شخصیّت و دیگر سخنان او فهم کرد و ثالثاً فضای ایراد سخن، مجموعِ همین گفتار و سیاقِ عبارتی که این سخن در آن فضا بیان شده را مورد توجّه داد تا مبتلا به سوءفهم نشود.
در این مختصر تلاش میکنیم ضمن دو نکتۀ اصلی، منطقِ این عبارت را بهتر فهم کنیم و از این زاویه پنجرهای جدید برای شناخت بُعدی مکتوم از شخصیّت آیتالله خامنهای بگشاییم:
شرط توحید: فرارَوی از «تفکّر قارونی»
خداوند متعال در قرآن کریم که مأموریتش «تربیتِ توحیدیِ فرد و جامعه» است، یکی از شخصیّتهای تاریخیِ غیرموحّد که به عنوان عبرت معرّفی میکند «قارون» است. او که در زمانۀ حضرت موسی (علیهالسلام) میزیسته، دارای ثروتی خیرهکننده و رشکبرانگیز بود که البته بر اثر طغیان، به دستور خداوند طعمۀ زمین شد و زمین او را بلعید. قارون در جریان یکی از گفتگوهایی که با حضرت موسی (علیهالسلام) داشت، در پاسخ به نصایح آن حضرت مبنی بر اینکه اموال خود را در راه درست مصرف کن، میگوید ﴿أُوتِیتُهُ عَلى عِلْمٍ عِنْدِی﴾ (قصص، ۷۸) خداوند این را به عنوان یک سخنِ شیطانی و غیرتوحیدی نقل میکند تا در ضمن آن، یکی از شاخصهای زندگیِ توحیدی را معرّفی کند.
طبق این آیۀ شریفه، یکی از شاخصههای شرک این است که انسان هر موفّقیّتی در زندگی کسب میکند، آن را صرفاً حاصل دستاورد و دانش و تلاش خودش بداند و نقشی برای خداوند در آنها قائل نباشد. پیداست که این نگرش ناگزیر منجر به شکلگیریِ خصیصۀ «تکبّر و غرور و خودپسندی» میشود. خصیصهای که به تعبیر حضرت امام (ره) «از اخلاق خاصّۀ شیطان است» [۲]. آیتالله خامنهای نیز ذیل همین آیه شریفه به این مطلب تذکّر میدهند: «این غرور، فخر، تکبر، تکیه به آنچه که در انسان هست و چیز کم و ناچیزى است و انسان آن را چیزى مىانگارد و خیال مىکند زیاد است، بزرگترین بلیّههاست.» [۳]به همین دلیل خداوند در ادامۀ آیه، قدرت قاهرۀ خود را به مخاطب یادآوری میکند تا انسان موحّد بیاموزد که نباید تفکّر قارونی داشته باشد و موفّقیّتهایش در زندگی را صرفاً حاصل استعداد و تلاش و دانش خودش بداند؛ بلکه باید همۀ آنها را در طولِ قدرت قاهرۀ إلهی ببیند. فرارَوی از تفکّر قارونی به این معناست که انسان «من» را منشأ موفّقیّتها و کمالات درونیِ خویش نداند؛ بلکه منشأ همه را تفضّل إلهی بداند. این شرط اساسیِ توحید است.
حلاوتِ ایمان در توحید افعالی
همین نگرش توحیدی وقتی عمیقتر شود، انسان را به آنجا میرساند که نهتنها توانمندیها و موفّقیّتها و کمالاتش را در طول تفضّل إلهی میبیند، بلکه در مرتبهای بالاتر، اساساً برای خودش (من) نقش مؤثّری در آنها قائل نمیشود و همۀ آن کمالات و موفّقیّتها را فقط به خدا نسبت میدهد و خودش را جز وسیلهای در خدمت حق ّمتعال نمیبیند و شأنی بیشتر از این برای خودش قائل نیست.
از سوی دیگر طبق آیه شریفه ﴿ مَا أَصَابَکَ مِنْ حَسَنَةٍ فَمِنَ اللَّهِ وَمَا أَصَابَکَ مِنْ سَیِّئَةٍ فَمِنْ نَفْسِکَ﴾ [۴]انسان موحّد همچنانکه موفّقیّتها و کمالاتش را به خدا نسبت میدهد نه خودش، در همین حال ریشۀ تمام اشتباهات، ویژگیهای منفی یا ناکامیها و تلخیهای زندگیاش را فقط خودش میداند؛ نه خداوند. یعنی آنجا که «من» را میبیند، اشتباه و ناکامی و تلخی میبیند و آنجا که «خدا» را میبیند، فقط حُسن و زیبایی و موفّقیّت است.
یکی از بلندترین آیات قرآن کریم که دلالت به این مقام توحیدی دارد، سخن خداوند خطاب به رسول اکرم (صلّیالله علیهوآله) است که ﴿وَ ما رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْت وَ لکِنَّ اَللّهَ رَمى﴾ (أنفال؛ ۱۷) آیتالله خامنهای در شرح این آیه میفرماید: «این تیرى که تو قبلاً نحوهى انداختنش را یاد گرفتى، سپس نشانه گرفتى، دقّت کردى و زدى تا اینکه به هدف خورد، کارِ تو نبود. تو آن را به هدف نزدى، بلکه خدا زد. نیروى من هم مالِ خداست، ارادهى من هم مالِ خداست. دقّت نظر من هم مالِ خداست. اصلاً هرچه دارم مالِ خداست. آن وقت در مقابل این قدرتِ مالکِ محیطِ مدبّرى که همه چیز من در قبضهى قدرت اوست، گردن بالا بگیرم و بگویم «من»؟! این، آن نقطهى فسادِ بشرى است» [۵]لذا در خاطرات شفاهی و مکتوب و فیلمهای باقیمانده از دوران دفاع مقدّس، مکرّر برمیخوریم به مواردی که رزمندگان اسلام در هنگام پرتاب خمپاره یا آرپیجی یا موشک و... همواره این آیۀ شریفه را تکرار میکردند تا حلاوت ایمان را بچشند و این درجه از توحید را در جان خود تثبیت کنند. واضح است که در چنین فضایی هیچکس حتّی به ذهنش هم خطور نمیکرد که، شاید این رزمنده میخواسته فضیلتی را برای خودش مطرح کند و منظورش این بوده که خود را بواسطۀ انتساب به خداوند قداست ببخشد و خیالات سخیف دیگری از این دست! زیرا در این فرهنگ، اساساً «من» کمترین و آخرین چیزی است که اثری از آن میتوان در رفتار و گفتار انسان مؤمن مشاهده کرد.
تواضع بهوسیلۀ «سلب کمال» از خویشتن
اکنون بهتر میتوانیم منطق آن عبارات را فهم کنیم. با این مقدّمات به سراغ سخن آیتالله خامنهای برویم و ببینیم ایشان دقیقاً چه گفتند:
میدانیم موقعیّتی که رهبر انقلاب آن سخن را بیان کردند، یک دیدار خصوصی و دوستانه و بهدور از تشریفات رسمی بوده و لذا ایشان طبعاً از یکسری تقیّدات در گفتار رها بوده است. همچنین با مرور آن سخنان روشن است که ایشان در قالب خاطره، در صدد بیان فضیلتی برای «همسر شهید سلیمانی» هستند و برای اینکه این غرض حاصل شود، باید عبارات بهگونهای باشد که اهمّیت مطلب روشن شود؛ لذا ایشان اهمّیتِ مطلب را با این تعابیر بیان میکند: «یک صحبت گرم و گیرایی کردم، ... خیلی جلسهی عجیبی بود، خیلی تأثیراتی گذاشت.»، امّا مشکل اینجاست که به محض بیان این جملات، ممکن است برای دیگران یا حتی برای خود گوینده در مقام حدیث نفس، این تصوّر پیش آید که «منشأ آن گرم و گیرا بودنِ صحبتها و تأثیرگذاربودنِ جلسه، توانمندی ویژهای در شخص گوینده بوده»؛ لذا آیتالله خامنهای که در پرتو انس با قرآن تربیتِ توحیدی یافته و نگرش توحیدی در جانش رسوخ کرده و یک عمر متواضعانه زندگی کرده، بلافاصله برای نفیِ این تلقّی (هم برای مخاطب و هم برای اینکه از درون دچار ذرّهای عُجب و تکبّر نشود) از خودش «سلب کمال» میکند و این اتّفاق ویژه و مثبت (گیرابودنِ سخنان وتأثیرگذاریِ جلسه) را از خودش سلب کرده و به خداوند متعال إنتساب میدهد؛ در قالب این عبارت «قبلاً هم فکرش را نکرده بودم؛ خدای متعال همینطور حرف میزد! در واقع زبان من بود، حرف خدا بود.» پس این سخن دقیقاً طبق دستور خداوند به مؤمنین بیان شده است.
شبیه این عبارت که «خودم به این مطلب فکر نکرده بودم و خدا به ذهنم رساند» یا «واقعاً نمیدانم چه شد که در لحظه آن تصمیم درست را گرفتم؛ مشخص است که خدا مرا به آن تصمیم واداشت» و امثال اینها را بارها در زندگیِ روزمرّه از مؤمنان عادی هم شنیدهایم و برای کسی که ذرّهای نگرش و زندگیِ توحیدی را تجربه کرده باشد یا با انسانهای موحّد حشرونشر داشته باشد، چنین تعابیری اصلاً عجیب و دور از ذهن نیست؛ اما متأسّفانه کسانی که بویی از حیات توحیدی نبردهاند و حلاوتش را تجربه نکرده اند، به مصداق «کافر همه را به کیشِ خود پندارد» این سخن را با نگرش محدود و «منمحور» خویش قیاس کرده و به ایشان اتّهامهای ناروا میزند.
[۱]آل عمران، ۷
[۲]شرح چهل حدیث، ص ۹۰
[۳]۱۳۶۹/۰۱/۳۰ بیانات در دیدار با اقشار مختلف مردم
[۴]نساء، ۷۹
[۵]۱۳۷۳/۱۱/۲۸؛ بیانات در خطبههاى نماز جمعهى تهران