همزمان با روز بزرگداشت سعدی (اول اردیبهشت) مروری داریم بر بخشهایی از مقاله سعید حمیدیان با عنوان «غزل سعدی: عاشقانه یا عارفانه؟» که در کتاب «در طریق ادب؛ از فردوسی تا نیما» منتشر شده است.
او در بخشهایی از این مقاله با طرح این پرسش که شعرهای سعدی عارفانه است یا عاشقانه نوشته است: «بسیاری بر آنند که: غزل سعدی را با عرفان و عارفانگی چه کار؟ یا نهایت لطفی که در حق سعدی میفرمایند اینکه: سعدی حقیقت را تنها در مجاز جستوجو میکند.
سعدی به تعبیری عارف آفاق است و شاعر آفاق و اهل اصالت آفاق (البته تنها در عوالم هنر).
عرفان سعدی تابع فرایند همزمان نگریستن بر آفاق و در انفس است. اهل استغراق در اسماء و صفات الهی و محو در اثبات یا طمس و انهماک نفس در وحدت و امثال اینها نیست و یا لااقل در عالم شعر نیست، به خلاف عارفان شاعر و یا متشاعری که گاهی گویی فراخنای غزل را عرصه عرضه تأملاتی پنداشتهاند که نوعاً در تنگنای چله و خلوت به هم میرسد و لاجرم غزل را از مفاهیم مجرد و مصطلحات و مفاهیم تصوف نظری و علمی انباشتهاند، در جهاننگری ذوقآگین و شوقانگیز سعدی هیچ چیز در عالم نیست که شایان تأمل و موجد وجد دل و درون نباشد.
شاید یکی از تفاوتهای غزل سعدی با غزل امثال عطار و مولانا این باشد که در غزلهای این دو، امور و احوال درونی کمتر تابع یا بازبسته مشاهده آفاقی است و به اصطلاح بدون مقدمه خارجی هم پدید میآید. (و مگر نه اینکه «الصوفی قاهر علی الاحوال»؟)، اما سعدی از آنجا که عارف نه به معنای کامل و رایج کلمه است، حالات درونیاش در غزل (دستکم آنطور که ما میبینیم) جز با مشاهده بیرون و آفاق یا مشاهده شکل مخیل زیباییهای آفاق پدید نمیآید. پس سعدی، در عالم غزلسرایی، اساسا کاری جز مشاهده صنع خدایی در محیط بیرون از خود ندارد و احوال درونی منتزع از امور آفاقی در غزل او جایی و معنایی ندارد. از همین عالم و آدم اگر زیبایی ایزدی را برداری، هیچ جز حشو و زاید برجای نمیماند: «آن است آدمی که در او حسن سیرتی/ یا لطف صورتی است، دگر حشو عالم است».
با این اوصاف آیا جای شگفتی است که در هر غزل سعدی رفتو برگشت یا ارجاعی متناوب و مداوم از صورت به معنی یا مجاز به حقیت یا آفاق به انفس و برعکس هست؟
همچنان که در عرفان دو جنبه بنیادین آفاقی و انفسی (که البته غایت جنبه آفاقی هم جنبه انفسی یعنی درون و ضمیر عارف است) وجود دارد، میتوان گفت در غزل عرفانی و عارفانه نیز به اعتبار اینکه عالم آفاق اصل قرار گیرد یا عالم انفس، دو شیوه کلی پدید میآید:
غزلی که مهمترین توجه را به آفاق بیرون دارد (سعدی و حافظ).
غزلی که بنیاد را بر نفس و عالم روح قرار میدهد (عطار و مولانا).
البته میزان این توجه نسبی است، زیرا شاعر، حتی عرفانیترین گونه آن، همواره برای تصویر و تجسیم امور معنوی، ناگزیر از بهرهگیری از امور مادی و محسوس نهایتا به میزان کموبیش است.
جالب توجه اینکه از نظر میزان اهمیتی که شاعر برای امور آفاقی و بیرونی قائل است نیز در خود شعر (غزل) همین دو گونه زاده میشود:
غزلی که شاعر برای جهات و جوانب هنری و شاعرانهاش یعنی برای جمال خود شعر به همان اندازه اصالت و اهمیت قائل است که برای متعلق توصیفات و امور و احوال آن، یعنی همان جمال بیرونی. به عبارت دیگر، شاعر، طبیعت درون شعر را هم همانقدر زیبا، ساخته و پرداخته میخواهد جلوههای جمال بیرونی را یعنی شعری هنرمندانه به تمام معنی و مگر هنر در اصل چیزی جز عینیت، بخشیدن و جان و روح بخشیدن به ایدهها و تصورات افکار است؟ به عبارت دیگر، جامه یعنی شعر نیز مثل بدن و در تناسب کامل با آن باید باشد. سعدی و حافظ در غزلسرایی مظهر رویکرد هنرمندانه به غزلند.
غزلی که مثل هر قالبی دیگر برای شاعر عارف بیشتر وسیله است تا هدف و معیارها و هنجارهای هنری برای چنین شاعری نه چندان اهمیتی دارد و نه اصالتی. پس، از این معیارها و هنجارها به همان اندازه بسنده میکند که بتواند جامهای برای اندیشهاش باشد، حالا اینکه این جامه متناسب و خوشدوخت باشد یا نه و اینکه حتی کمابیش تنگ و گشاد باشد، باکی نیست (غزل عطار و مولانا).
سعدی، با این اوصاف در غزل هنرمند است، هنرمندی که به جامه زیبا و هنرمندانه و خوشپرداخت همانقدر بها میدهد که به تن خود. برای سعدی، زیبایی شعر هم به خودی خود جزء تجربه کلی جمال است. در این صورت، تفاوت میان شیوه غزل سعدی (که حافظ هم در اساس بر همان راه رفته است) با غزل مولانا روشنتر میشود، بدین معنی که علاوه بر تفاوتهای بیحد و حصر غزل سعدی و مولانا که اولی دارای لحن آرام و زمزمهگونه و حالت میعان و دومی پر از تپش و کوبش و اغلب با ضربآهنگ تند و با حالت فوران و خلجان است، میبینیم که درغزل مولانا اساس خود زبان شعر جزء لازم و ملازم تجربه درونی جمال نیست بلکه تابع آن است، پس اگر قالب و زبان محدود باشد یا به اصطلاح نسبت به محتوا لنگ بزند میتوان بلکه باید هنجارها را به تناسب احوال درونی شاعر شکست. هم از این روست که اعجابها از هنر زبانی سعدی از آن جهت است که این زبان هرگز از تجربه جمال شاعرانه و دید و دریافت شاعر تفکیکپذیر نیست و هر دو همزاد و همراه و همگون یکدیگرند درحالی که شگفتی ما از زبان غزل مولانا از حیث ترکیب نامعهود و نامأنوس الفاظ و مفاهیم و شکستن قواعد و هنجارهای زبان و شعری به تناسب جریان سیال احوال و عواطف شاعر و مفاهیمی است ورای توان و ظرفیت قالب و زبان؛ بنابراین باز آیا جای شگفتی است که غزل سعدی تا بدین حد بیانگر آمیختگی بلکه اینهمان میان جسم و روح، صورت و سیرت، جمال بیرونی و درونی، یا رفتوبرگشت همیشگی و مداوم میان چهره زیبا و نفس زیبایی و کلا صانع و مصنوع و خالق و مخلوق در یک غزل واحد است؟»